طرح و تدبیر خامنه ای برای انتخابات ریاست جمهوری پیش رو کمابیش و تاکنون بر هدف برگزاری “انتخاباتی” پرجلوه از حمایت مردمی و انتظام نظام استوار بوده است. این نمایش پرجلوه در اساس می باید پشتوانۀ اقتدار حکومتی – و بهتر است گفته شود اقتدار فقاهتی – برای حل و فصل مناقشات حول پروندۀ اتمی جمهوری اسلامی قرار گیرند. راه و روشهای تحقق این هدف هم عبارت بوده اند از:
۱- مدارا با احمدی نژاد تا دورۀ ریاست جمهوری او به اتمام رسد و با اتمام دورۀ او “شر”ش نیز کنده شود؛
۲- تداوم غیض و غضب به اصلاح طلبان و جنبش سبز در اساس، در عین “دانه پاشی” برای جلب بخشی از این نیرو به انتخابات؛
۳- به کرسی نشاندن کاندیدائی برای ریاست جمهوری که “محسنات پیشینیان را داشته باشد و معایبشان را خیر”؛
۴- و کشاندن مردم به پای صندوقهای رأی با انواع مشوقهای موقت در آستانه انتخابات، و نیز زبان آوریهای رایج در جمهوری اسلامی.
اجزاء این طرح و تدبیر، نه به یک باره، بلکه به مرور و حداقل از روزهای برگزاری آخرین انتخابات مجلس شورای اسلامی در اسفندماه سال ۹۰، ساخته و پرداخته شده و تدریجاً در کنار هم چیده شده اند. آگر آخرین برآمد مهم خامنه ای، یعنی سخنرانی اش در نخستین روز سال جاری را مرور کنیم، تک تک این اجزاء را در آن بازخواهیم یافت: دغدغۀ اصلی او و موضوع مسلط در سخنرانی، چگونگی تعامل با امریکا است و علیرغم تاخت و تاز بسیار به امریکا، این موضوع مسلط به این گونه جمعبندی می شود که “من مخالفتی با مذاکره با امریکا ندارم”. سال جاری، سال حماسۀ سیاسی – حماسۀ اقتصادی اعلام می شود و دشوار نیست که در خطوط ناگفته آن تشخیص داد که حماسۀ سیاسی یعنی حضور “دشمن شکن” مردم در انتخابات پیش رو – حماسه هم که علی القاعده اقدامی خطیر و فوق تصور است در برابر “دشمن”. دعوت همۀ سلایق به شرکت در انتخابات ، ظاهراً دریچه گشائی برای حضور اصلاح طلبان در انتخابات است، اما طرح بلافاصلۀ این نکته که رئیس جمهور آتی باید “محسنات پیشینیان را داشته باشد و معایبشان را خیر”، معنائی جز پرهیز دادن سه “سلیقه” آزموده شده از حضور در انتخابات نیست: سلایق رفسنجانی، خاتمی و احمدی نژاد.
اما حتی در نامتناسبترین تعادلات سیاسی به نفع یک نیرو و به زیان دیگران، که گویا خامنه ای شبهۀ وجود چنین تعادلی را دارد، نیز هرگز طرح و تدبیر آن یک نیرو نتوانسته است تمامیت صحنه را مطابق خواست و تمایل آن نیرو آرایش دهد. هم از این رو است که هرچه از آن برآمد گذشته ایم و به انتخابات نزدیکتر شده ایم، خامنه ای اجزاء طرح خود را بیشتر و بیشتر نقش بر آب دیده است؛ چندان که تحقق این طرح در مختصات برشمرده اش را تا رسالتی ناممکن برکشیده است.
از اصلاح طلبان شروع کنیم: می بینیم تلاش و تبلیغی که در چندین ماه پیش برای جلب برخی از تمایلات دست دوم و سوم آنان برای مشارکت در انتخابات می شد، به ناگهان فروکش کرده است. نه به این معنا که این تمایلات از آمادگی برای کاندیداتوری برای انتخابات اعلام انصراف کرده باشند، بل به این معنا که دیگر از تبلیغی که توسط “اصولگرایان” برای حضور این تمایلات به نمایندگی از سوی کل اصلاح طلبان به عنوان تجسم “انتخابات آزاد” می شد، خبری نمی شنویم. این تغییر وضع به میزان زیادی ناشی از صدای مسلطی است که از میان اصلاح طلبان به گوش می رسد و آن این است که اصلاح طلبان، اگر بیایند، با یک کاندیدا به میدان خواهند آمد. معنای این پیام برای همگان روشن بوده است: اصلاح طلبان پشت کسی که نتواند عموم آنان را نمایندگی کند، نخواهند رفت. با این حال باید تصریح کرد که به نظر نمی رسد خامنه ای در لحظۀ فعلی در قامت اصلاح طلبان رقیبی قدر را ببیند. علت بلافصل این امر تشتت در درون اصلاح طلبان است. واقعیت مشهود در میان اصلاح طلبان این است که تا نیل به یک مشی واحد در قبال انتخاباتی که ۲ ماه دیگر برگزار خواهد شد، فاصله ای بیش از ۲ ماه دارند و هم از این رو حضور متشتت آنان در انتخابات ابداً بعید نیست. اما این امر شمشیر دولبه ای را می ماند. “حماسۀ سیاسی” مورد نظر خامنه ای قسماً در گرو حضور اصلاح طلبان در انتخابات و توفیق آنان در جلب مردم، در ابعادی قابل قیاس با انتخابات سه دورۀ گذشته است. به علاوه تشتت در درون اصلاح طلبان تشتتی تماماً “درونزا” نیست. آنان اگرچه از مقبولیت شان نزد بسیاری از مردم مطمئن اند، اما از مقبولیتشان نزد “رهبر” مطمئن نیستند. این اشتباه سنگینی است اگر اصلاح طلبان مقبولیت مردمی را قربانی عدم مقبولیت فقاهتی کنند، اما آنان حق دارند که نسبت به مقبولیت فقاهتی شان مطمئن نباشند. بسیار دشوار متصور است که خامنه ای پذیرای اصلاح طلبان به عنوان رقیبی قدر گردد. دشوارتر از این تصور پذیرش رئیس جمهوری اصلاح طلب توسط جامعه، با تکرار مناسباتی همچون مناسبات آقایان خاتمی و خامنه ای در دو دورۀ ریاست جمهوری خاتمی است. به “یمن” مناسباتی که احمدی نژاد با خامنه ای برقرار کرد، تکرار مناسباتی تا به آن پایه خویشتندارانه، که از خاتمی در برابر خامنه ای دیدیم، دیگر تکرارناپذیذ اند.
دو سال پیش که تنشهای میان احمدی نژاد و خامنه ای بروز یافتند، بودند کسانی که نسبت به مدارای خامنه ای با احمدی نژاد تا پایان دورۀ ریاست جمهوری احمدی نژاد تردید داشتند. اگر این تردید در آن مقطع می توانست مورد داشته باشد، مشخصاً از پس از انتخابات مجلس در اسفندماه سال ۹۰ دیگر بی مورد بوده است. دلیل مقدم، نه چنان که پاره ای تحلیلگران باور دارند، هراس خامنه ای از افشاگریهای احتمالی احمدی نژاد، بلکه اساساً در نیازی است که خامنه ای برای ترسیم اوضاع جمهوری اسلامی ایران به عنوان اوضاعی باثبات و تحت کنترل وی دارد. ترسیم اوضاع از این قرار، یکی از الزامات پیشبرد طرح خامنه ای بوده است و پایان دادن زودهنگام به ریاست جمهوری احمدی نژاد، نقض این غرض.
به این ترتیب خامنه ای توانسته است دورۀ دوم ریاست جمهوری احمدی نژاد را تا پایان آن با احمدی نژاد طی کند اما این تصور که در خاتمۀ این دوره او دیگر از شرّ احمدی نژاد خلاص خواهد شد، روز به روز اشتباه تر از کار در آمده است. جدا از این نکته که آیا احمدی نژاد از یک پایگاه اجتماعی برخوردار است یا نه، حداقل به نظر می رسد که اکنون روشن شده باشد که احمدی نژاد از کارتهای مؤثری برای جلب حمایت از کاندیدای مورد نظرش برخوردار است؛ کارتهائی که نه فقط از حضور شخص احمدی نژاد در مقام رئیس جمهور در دولت، بلکه همچنین از “دستگاه” ایدئولوژیک سرهم بندی شده ای با صبغه های ضدروحانیت، قوت و قوّت می یابند.
در این جا از مکث بر دو دیگر اجزاء طرح خامنه ای و بی اعتبار شدن آنها در می گذرم. چنان که گفته شد تحقق این طرح اکنون به رسالتی ناممکن تبدیل شده است و انتخابهای چندانی هم پیشاروی خامنه ای وجود ندارند. انتخاب نمی تواند چندان بیرون از یکی از دو کادر عمومی زیر باشد:
۱- اتخاذ مشی سرکوب، خاصه در قبال نیروی احمدی نژاد، اما همچنین در قبال نیروهای اصلاح طلب و تحولخواه جامعه. اما این روش تماماً موجب انتفای هدف طرح است؛ ولو که با نیت “جنگ اول به از صلح آخر” صورت گیرد.
۲- نیل به توافقی میان خامنه ای و یکی دیگر از بازیگران اصلی صحنۀ سیاست امروز. نگاهی به منش خامنه ای و توازنهای موجود، کفه را به نفع احمدی نژاد به عنوان سر دیگر این توافق اکیداَ سنگین می کند.