اصرار مخالف خوان ها به شرکت مردم در انتخابات برای چه؟
شرممان باد ز پشمینه ی آلوده ی خویش
گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم
حافظ
مردم ایران نه اصلاح جمهوری اسلامی را می خواهند و نه، به طریق اولی، اجراء قانون اساسی و احیاء این نظام را؛ آخر چگونه ممکن است ملتی که هیچگاه نه بردگی بیگانگان را تحمل کرده و نه اسارت به دست زورگویان خانگی را، به ننگ سروری مشتی بیمایه، بیخبر از ایرانیت و دشمن علنی آزادی تن در دهد؟
اگر روزگاری، بخشی از این مردم، که از دیکتاتوری پادشاه و تجاوزات او به مشروطیت به تنگ آمده بودند، چنان فریب خوردند و بخش دیگری از آنان هم چندان مرعوب این گروه شدند، که همراه با خاندان پهلوی، همان مشروطه را هم، همان یادگار گرانبهای پدران روشن بین را، که با غیرت از شاهان زورگو ستانده بودند، ندانم کارانه به یک مدعی دروغین روحانیت سپردند تا لگدمال هوا و هوس شخصی کند، حال که به چنین روزگار سیاهی دچار شده اند، آیا حاضرند این ننگ و سیه روزی را تا ابد تحمل کنند؟
برای اینکه کسی مردم را به شرکت در انتخاباتی که تنها هدف آن کسب مشروعیت و آبرو برای رژیم بی آبروی جمهوری اسلامی، هم در کشور وهم در نظر بیگانگان است، دعوت کند، باید چنین کسی به مردم به دیده ی تحقیر بنگرد و ایرانیان را بسیار نادان و کودن پندارد. آری، اگر هنوز هستند کسانی که یا چون در دوران این غداران پا به عرصه ی وجود گذارده اند و با شدت سانسور بر تعلیمات تاریخی و وسائل خبری دولتی و غیر دولتی و عدم دسترسی به منابع آزاد و حقایق، شاید تصور کرده اند که ایران همواره چنین وضعی داشته و حکومت مشتی شیاد در کشورشان امری طبیعی و عادی بوده، این حکم شامل همه نمی شود؛ و هم این بخش جامعه نیز هر روز بیشتر بیدار می شوند و به این حقیقت بیشتر پی می برند که ادعای اعضای یک حرفه ی پرمدعی به حکومت بر بقیه ی اعضای جامعه، بنا به ادعای نمایندگی از طرف خدا خطرناک ترین ادعای ممکن است، و در عین حال نیز مضحک ترین ادعا ها. در کشوری که چند هزارسال پیش، فرزانه ی بزرگی چون زرتشت هرگز ادعای ابلاغ پیامی از سوی اهورا مزدا را نکرد و به عبارت صحیح تر مدعی پیامبری از سوی وی نشد چگونه ممکن است مردم آن به چنان درجه از نادانی سقوط کرده باشند که به دوران های باستانی مصر بازگردند و زیر حکومت کسانی بروند که مانند فراعنه ی مصر ادعای نوعی خدایی دارند.
ملت ایران برای دست یابی به احساس زیبا و سالم آزادی، برای ترمیم اقتصاد ورشکسته و ویران کشور، برای پیشرفت سریع به سوی جامعه ای امن، سالم، با فرهنگ و اخلاقی انسانی و به معنی صحیح آن ایرانی، که امروز جای آن را فحشاء و اعتیاد و دزدی و قاچاق و غارت اموال عمومی گرفته، برای پایان دادن به شهرت ننگین گروگانگیری و تروریسم دولتی و همدستی در کشتار مردم کشورهای دیگر می خواهد هرچه زودتر از بند رژیم خودسر قبیله ی ملایان رها گردد.
تنها راه این رهایی پشت کردن به رژیم حاکم و تنها گذاردن آن در جامعه است، یعنی آغاز نافرمانی مدنی، به همه ی شکل های ممکن آن یعنی تحریم ابتکارات حکومتی و عمل نکردن به دستورهای دولتی در همه ی موارد ممکن.
تحریم انتخابات یکی از نمایان ترین و کم خطرترین اشکال تحریم رژیم و نافرمانی مدنی از آن است. از قرن نوزدهم که تحریم انتخابات، نخستین بار در آمریکا، ابداع شد، تا کنون ملت های بزرگی با دست بردن به این حربه ی بُرنده بر دشمنان آزادی، اعم از خودی یا بیگانه، پیروز شده اند. هیاهویی هم که رژیم هر بار بر سر انتخابات به راه می اندازد با ترس از بی اعتنایی مردم و خالی گذاشتن حوزه های راًی گیری بی ارتباط نیست. در سراسر جهان یکی از معیار های ارزش انتخابات میزان شرکت مردم در آن است و به همین دلیل نیز درصد راًی دهندگان همواره همراه با درصد آراء هر نامزد انتخاباتی منتشر می شود. یکی از عللی که به سقوط دیکتاتوری اخوان المسلمین و محمد مرسی در مصر کمک بسیار کرد درصد بسیار پایین این کاندیدا، هجده درصد راًی همه ی دارندگان حق راًی، در انتخابات ریاست جمهوری بود. این آراء بسیار ضعیف مُرسی از همان ابتدا، یعنی حتی پیش از آغاز دست اندازی های وی به قانون اساسی، مشروعیت او را زیر سؤال برده بود. بر عکس، پس از آخرین انتخابات ریاست جمهوری در ایران که با جنجال جناح های رژیم بر سر کاندیداها باز هم شماری از مردم بنا به امیدهای واهی، که انحصار دولتی دستگاه های خبری و تبلیغاتی و عدم آزادی بیان در آنان برانگیخته بود، به پای صندوق های رای رفتند و به یکی از سران امنیتی عمده ی نظام، اولین کسی را که عنوان امام را برای خمینی بکار برده بود، راًی دادند. این بازوی رفسنجانی و خامنه ای در شورای امنیت ملی که حال خود را رییس جمهور «تدبیر و امید» می نامید از زمان انتخاب به این سمت جز افزودن بر شمار اعدام های هفتگی ـ بیش از بیست اعدام در هفته، بیش از هزار اعدام در سال آخر ـ و ادامه ی سرکوب روزنامه نگاران و وکیلان دادگستری و شهروندان بیگناه دیگر چه کرده است؟ برای پایان تحریم ها و داشتن دست باز برای اعمال خلاف حقوق بشر و ادامه ی اوباشگری های دیپلماتیک ـ آتشسوزی در سفارت عربستان سعودی ـ و ادامه ی مشارکت در کشتار مردم سوریه، حاضر شد در برابر فشار غرب زانو بر زمین زده همه ی تاًسیسات هسته ای ایران را که صدها میلیارد دلار هزینه ی آنها شده بود برای تخریب در معرض بازرسی آن کشور ها قرار دهد؛ اگر این کار عدم ادامه به اقدام زیانباری بود که در موقعیت دیپلماتیک خودساخته ی جمهوری اسلامی کمترین سودی برای کشور نداشت و، به اصطلاح معروف، سودی بود که از جلوگیری هرچه زودتر از ادامه ی ضرر حاصل می شد، از پایان بی افتخار یک فصل دیگر از تاریخ آن نظام نیز حکایت می کرد، و البته با توافق ضمنی اما حتمی رهبر معظم آن.
حال این پرسش نیز پیش می آید که در کشوری که هیچ مخالف و حتی منتقد معصومی حق ندارد، نه به صراحت و نه به استعاره و کنایه، اظهار تردیدی در مشروعیت نظام حاکم بنماید، چگونه می توان در خارج از کشور نقاب مخالفت با نظام حاکم بر چهره زد و از دولتی که اشتغال اصلی آن اعدام و زندان شهروندان است به نام دولت «تدبیر وامید»، عنوان نیمه رسمی دولت کنونی نظام، سخن گفت، مانند سخنگویان دولتی از آن همچون شعار تبلیغاتی مکرر در مکرر استفاده کرد و به این دستاویز مردم را به داوری میان کاندیداهای جناح مربوط به این دولت و جناح دیگر، که نتیجه ی آن تنها افزودن بر مشروعیت کاذب کل نظام است، تشویق کرد. باور نمی کنید مقاله های کسانی را که یک روز به این کار دعوت می کنند یک روز اصلاح روابط با اسرائیل را توصیه می نمایند بخوانید! آن هم با جعل این ادعای ساختگی و بکلی نادرست که گویا ملیون هم در زمان محمد رضاشاه با تحریم انتخابات، یا «قهر کردن» از آن فرصت های سودمند انتخاباتی را از دست می داده اند. برخلاف این ادعا، در آن دوران ملیون نه هیچگاه عدم آزادی انتخابات را «بهانه» ای برای «بایکوت» انتخابات کردند نه با آن«قهر» کردند. اینها همه جعل است، و درماندن در استدلال جعل تاریخ را توجیه نمی کند. در آن دوران نه «نبود تقاضا براى شرکت در انتخابات» وجود داشت نه چنانکه ادعا شده است «جنبشهاى انتخاباتى یا دادخواهى و اعتراضهاى انتخاباتى هم خود به خود منتفى میشد و نیروهاى ملى و مردمى کاملا منفعل میماندند». اینها همگی جعل مزورانه ی دشمنان بی مقدار نهضت ملی است. و این ادعا نیز که گویا« دست شاه هم براى سلطه بر مجالس قانونگذارى و تعطیل مشروطیت باز میشد و [او] قادر به شکل دادن مجالسى میگردید که تنها وسیلهاى براى اجراى اوامر شاهانه بودند یعنى هر خواست حق و ناحقى را “صحیح است و احسنت گویان” تصویب میکردند. به این طریق اسباب رضایت قلبى فرمانده تاجدار را فراهم مىآوردند» از جمله ی دروغ های شاخدار همان جعالان حرفه ای است. کسانی که از مبارزات سرسختانه ی جبهه ملی، در دوره هایی که الهیار صالح علی رغم همه ی فشارهای دیکتاتوری از کاشان کاندیدا شد و انتخاب گردید، یا مجالس حاصل از انتخابات قلابی در اثر سرسختی آنان منحل گردید، یا جاهلانه بی اطلاع اند، یا اطلاع دارند اما حقیقت را به عمد قلب می کنند، تنها نادان ترین مردم را می توانند بفریبند و خود را بدنام تر می کنند. ادعاهای زمختی از این قبیل که« نیروهاى ملى و مترقى هم با پشت کردن به صندوقهاى رأى دیکتاتورى را تقویت میکردند و نه تضعیف» جعل ناجوانمردانه ای بیش نیست.
مگر در انتخابات مجلس شانزدهم انتخابات آزاد بود که دکترمصدق با تشکیل جبهه ملی برای آزادی انتخابات آن مبارزه را به راه انداخت و کار را به جایی رسانید که اکثریت نمایدگان پایتخت از میان کاندیداهای جبهه ملی انتخاب شدند؟ اما آن زمان ایران قانون اساسی دیگری داشت که می گفت«همه ی قوا از ملت ناشی می شود»، قانونی که در آن هیچ مقام قدر قدرت همه کاره ای وجود نداشت، تا چه رسد به ولی فقیه، یعنی نماینده ی خداوند.
همانگونه که اخیراً سازمان های جبهه ملی ایران در اروپا در آخرین بیانیه ی خود درباره ی انتخابات مورد بحث نوشت:
«در نظام گذشته که نظام مشروطه بود، و اولین اصل قانون اساسی آن حاکمیت تام و تمام ملت بود، با وجود تقلبات و دستبردهای وسیع شاه و دربار در انتخابات، چارچوب اساسی نهاد انتخابات در جهت اجرای اصل حاکمیت ملی ساخته شده بود بطوری که مجالس ناشی از آن می توانستند اعطای امتیازات به قدرت های خارجی بدون تصویب مجلس را با تصویب یک قانون ممنوع سازند (قانون منع اعطای امتیاز بدون تصویب مجلس؛ مجلس چهاردهم، به ابتکار دکتر مصدق)، یا از طریق تصویب قانون ملی شدن صنایع نفت در سراسر کشور به برچیدن بساط استعمار انگلستان در ایران راًی دهند(مجلس شانزدهم به ابتکار جبهه ملی به رهبری دکتر مصدق) و وجود ملتی زنده و بیدار را به اثبات رسانند. درآن مجلس ها با همه ی معایبی که داشتند کسی، حتی شاه، نمی توانست، مانند آنچه خامنه ای کرد، نامه ای به رییس مجلس بنویسد و به عنوان من درآوردی «حکم حکومتی» از او بخواهد که قانونی را از دستور کار مجلس خارج کند.»
«اگر چنین کاری ممکن بود شاید شاه نیز طرح قانون ملی شدن نفت را از دستور کار مجلس خارج می کرد. اما، در نظام مشروطه، پادشاه قادر به چنین کاری نبود.»
«برای تغییر اختیارات مجلس [مشروطه]کودتای محمد علی شاه لازم بود و این کار نیز بدون توپ باران مجلس عملی نشد، که آن هم به قیام ملی و خلع شاه پیمان شکن انجامید؛ همانگونه که سرنگونی دولت مصدق که منتخب آن مجالس بود بدون کودتای ۲۸ مرداد ممکن نشد. در ولایت من درآوردی فقیه ملت هیچ حقی ندارد و مجالسِ این نظام ننگین بازیچه ی دست «رهبر» اند و سرگرمی هایی ناشایست برای ملت چندهزارساله ی ایران.»
مگر برای جعل تاریخ دست دستگاه های تبلیغاتی رژیم به اندازه ی کافی در کشور باز نیست که باید در خارج از کشور نیز، زیر عنوان کاذب مخالف، از این حربه ی ناجوانمردانه استفاده شود.
آنگاه وقتی کُمِیت مغالطه و جعالی نیز لنگ می ماند وارد علوم طبیعی شده به غریزه ی «مردم» متوسل می شوند، با استناد به نظر متفکران«فاضلی» که که گویا گفته اند:
« رأى باران، دستکم دو بار تا کنون، سلاحى بوده است در دست مردم براى طلب جمهوریت. این رأى باران بیشتر جنبه نمادین دارد. بیش از آنکه رأى به کسى باشد نه گفتن است به نظام ولایت فقیه. زیرا مردم درست آن کسى را رأى باران میکنند که مقام رهبرى از همه کمتر او را میخواهد. اینجا باید به غریزه سیاسى مردمى آفرین گفت که شکاف درون رژیم را خوب میشناسند و از این کم هزینهترین و بىخطرترین راه با فشار سنگین حضور دهها میلیونى خود این شکاف را باز میکنند و مقام رهبرى و تمامى دستگاه فشار و سرکوب و نیز شبکهى مدیریتى وى را در بن بست قرار میدهند.»[ت.ا.]
گذشته از اینکه برای اولین بار می شنویم که در کشوری شرکت وسیع مردم در دادن راًی به معنی مخالفت با رژیم حاکم در آن است، مگر همین غریزه ی سیاسی مردم نبود که هیتلر را به صدارت رسانید و تا زمانی که بمباران های متفقین و نیروهای زمینی آنان شهرهای آلمان را ویران نکرده بودند در سراسر آلمان نیزهمین غریزه نبود که مردم را در صف های تمام نشدنی به هورا و هلهله برای «پیشوا» وادار می کرد؟ مگر همین غریزه نبود که در ایتالیا از موسولینی آن دیکتاتور پرمدعی و مضحک را تراشید و خاک کشور را در اختیار ارتش و حزب نازی قرار داد؟ مگر همان غریزه ی مردم نبود که سبب شد در ایران تصویر مبارک «امام» را در ماه ببینند و چند روز بعد او را به دیکتاتوری اسلامی کشور منصوب سازند. و آیا کسانی هم که از «غریزه ی سیاسی» یک مفهوم نظری می سازند ممکن است مثال موفقی برای این تئوری غریزی خود در تاریخ پیروزی های آزادیخواهان ارائه دهند؟
از چه زمان غریزه هم، با گرفتن جای اندیشه و اگاهی و سنجش، جزو مفاهیم علوم سیاسی شده است. تو گویی «مردم» هم یکی از جانوران دوران چهارم، بل دوران های پیشین ترِ زمین شناسی اند که در رفتار سیاسی خود از روی غریزه عمل کنند، و آنگاه مصالح خود را نیز با شامه ی حیوانی تشخیص دهند. لابد باید بزودی کارشناسان ژنتیک «ژن» های مربوط به این «غریزه» را نیز در کروموزوم های مردم پیدا کنند…!
یعنی کسانی که اینگونه پای غریزه ی سیاسی را به میان می کشند نتیجه ی عدم شرکت در انتخابات را از خامنه ای بهتر تشخیص داده اند؛ خامنه ای که بیش از هر چیز از کمبود راًی دهندگان بیمنا ک است و مکرر گفت حتی «کسانی هم که با رژیم مخالف اند در انتخابات شرکت کنند»، چه برای او تعداد راًی دهندگان، که می خواهد آن را به رخ جهان بکشد مهم تر از هر چیز است ؟ کما اینکه در جایی نیز، با همان لحن عامیانه ی همه ی سران این نظام، گفته است « « اگر ملت ایران خوب، قوی و مصمم وارد میدان انتخابات شود و صندوقهای رأی را از رأی و عزم خود پر کند، جمهوری اسلامی ایران به خود خواهد بالید و افتخار خواهد کرد.[ت. ا.] …عدهای کمین کردهاند که، با حضور نیافتن مردم در انتخابات، با تحریم و یا سست کردن انتخابات، از نظام جمهوری اسلامی مچگیری کنند»؛ پس آیا از وحشت حوزه های خلوت راًی گیری و شهرهای خالی از شهروندان در روز انتخابات نیست که خامنه ای حاضر است با دعوت از مخالفان رژیم به شرکت در انتخابات اینگونه به وجود میلیون های مخالف رژیم مکرراً اعتراف کند. آیا او نمی داند که عدم شرکت گسترده ی مردم به مشروعیت وی که چندین بار به ضرورت این شرکت تاًکید کرده است چه ضربه ی کاری وارد می کند؟ چرا باید از وارد کردن این ضربه جلوگیری کرد؟
یعنی این «مخالفانی» که فوائد شرکت در انتخابات را تبلیغ می کنند، هیچیک متوجه نیستند که شرکت در انتخابات در چنین رژیمی مانند شرکت در هر بازی است که همه ی قواعد و داوهای آن را باندهای برگذار کننده ی بازی تعیین کرده اند و مردم برای شکست آن بازی جز روی برتافتن از آن هیچ چاره ی دیگری ندارند؛ همان چاره ای که، در اوضاع مشابه، ملل دیگری بارها با موفقیت بدان متوسل شده اند. آیا شرکت در چنین انتخاباتی مانند کار باج دهندگان به مافیا نیست که همه ی قواعد بازی را یکطرفه تعیین کرده و تحمیل می کنند بطوری که قرباینان آن از بیم تلافی تبهکاران به تهدید و ارعاب آنان تسلیم می شوند و هیچگاه به باجگیران نه نمی گویند. ترجمه ی روشن چنین شیوه ای این است که به مردم گفته شود این راًی شما حد اقلِ باجی است که باید به این مافیا بدهید، ولو به جناح دوم باشد؛ چه اگر ندهید به تلافی آن دست بسته تر در بند جناح اول اسیر خواهید ماند.
اگر قرار بود مردم چنانکه آن «متفکران فاضل» گفته اند، «به دریچه ی تنگی از جمهوریت»، به یک جمهوری نیم بند، ناقص الخلقه، دست و پا شکسته، و گوش و بینی بریده، رضایت دهند باید پرسید پس از چه روی جمهوری حی و حاضر مشروطیت را، که منهای نهاد سلطنتِ در حالِ نزع آنِ، می شد از پیشرفته ترین جمهوری های جهان شناخته شود، با چنگ و دندان نگهداری نکردند تا بدست بانیان این شبه جمهوریِ ضد جمهوری بیافتند. آیا جز این بود که درآن «انتخاب» کور و شتابزده بخش هایی از مردم با شامه ی روزمرگی و با غریزه ی خود عمل کردند و عمل خود را بر دیگران و نسل های دیگر نیز تحمیل ساختند؟ و برخی از روشنفکرنمایان نیز با مقاله نوشتن در مقایسه ی امام خمینی با گاندی بر درستی کار این غریزه صحه نهادند ؟!
آیا شرکت در انتخابات مجلس خبرگان که ارگانی برای تحقق و تجسم حکومت انحصاری «فقیهان» و انتخاب رهبری مادام العمر از میان یکى از «روحانیان» است، عیناً همچون راًی هایی که در نخستین رفراندم، در حالت گیجی و گنگی جامعه، به تاًسیس این نظام داده شد، چشم پوشی داوطلبانه از همه ی حقوق مشترک شهروندان در حاکمیت بر خود نیست؟ با کدام مغالطه ای می توان منکر شد که دعوت به شرکت در چنین انتخاباتی تلاش برای پشتیبانی شهروندان از دستگاه ولایت فقیه است؟
درباره ی اینگونه «روشنفکرانی» که کار سیاسی مردم و خود را به غریزه حواله می دهند، شاپور بختیار، ضمن مصاحبه ای در پاریس، گفته بود:
«روزی ۳۲ استاد دانشگاه، که حالا یا پاکسازی شدهاند یا در زندان هستند یا منفصل از کار هستند، در کتابخانه خود من جمع شده بودند.۳۰ نفر آنها موافق دخالت خمینی در امور سیاسی بودند و تنها ۲ نفر مخالف! این مسأله را کوچک نگیرید. آن افرادی که عامی بودند و تربیت سیاسی نداشتند گناهی نکردند. گناهکار آن افرادی بودند که وظیفه و وسیله داشتند مردم را روشن بکنند و نکردند…»
راًی های داده شده، به هر کس که باشد، در اصل راًی به مشروعیت رژیم حاکم است؛ در مقابل، راًی های داده نشده هستند که پایه های مشروعیت کاذب آن را چون موریانه می تراشند.
خودداری از دادن راًی سکوت نیست؛ اگر سکوت بود خامنه ای اینگونه از آن متوحش نمی بود. به عکس، این صدایی است که هرچه بیشتر شود شکننده تر می شود.
علی شاکری زند