سال ۱۴۰۱، سال بیم و امید برای همه شهروندان ایران بهویژه زنان و جوانان بود. جنبشی با محوریت شعار «زن، زندگی، آزادی»، سراسر جامعه ایران و همچنین ایرانیان خارج کشور را چنان فراگرفت که حتی جهانیان را نیز دچار شگفتی کرد. در این سال، جرقه امید رهایی از چنگال خونین جمهوری اسلامی زده شد اما از سوی دیگر، همزمان کشتارهای خیابانی به خصوص کودکان و دستگیری دهها هزار نفر از مخالفین، همه شهروندان آزادیخواه جامعه ایران و حامیان بینالمللی آنها را نیز در بیم و نگرانی فرو برد. با این وجود، رهایی بهویژه برای زنان و جوانان پیکارگر ایرانی در عرصههای گوناگون اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و … سالی سخت و جانکاه بوده است. وضعیتی که تا به امروز ادامه دارد. اما صدای آزادیخواهی و حقطلبی نیز خاموش نشده است. همزمان فعالان زن ایرانی با انواع متعددی از اتهام، بازجویی، بازداشت، شکنجه و تهدید برای گرفتن اعتراف و حکمهای ناعادلانه و نامتناسب دست به گریبان بودهاند.
روند دستگیری و شرایط حبس زینب جلالیان، تنها زن زندانی سیاسی محکوم به حبس ابد، نامههای او و همسلولیهایاش نمونهای است از تداوم صدای آزادیخواهی و حقطلبی زنان علیرغم فشارهای متعددی که این فعالین سیاسی و مدنی دهههاست با آن دست به گریباناند.
«خودتان قضاوت کنید، من مثل ۱۰ سال پیش، تن سالمی ندارم و کلیدهای زندان مرا صیقل دادهاند. وقتی شکنجهگران مرا شکنجه میکردند، تنها چیزی که برایم مانده بود فکر و اعتقادم بود و امیدی که به زنان مبارز و آینده داشتم. ای ستمگران، نظارهگر بودید و هستید، دیدید که نمیشود با قتلعام، شکنجه و زندانی کردن ما زنان، جلوی حقخواهی ما را بگیرید. وقتی یک زنْ جوهرش با آزادی سرشته شده باشد، هیچ ظلم و زوری نمیتواند او را به زانو در بیاورد.»
سخنان بالا، بخشی از نامۀ «زینب جلالیان»، زندان خوی است که حدود ۵ سال پیش بهمناسبت ۸ مارس گذشته به نگارش درآورده است.
محروم از خدمات پزشکی
زینب جلالیان، زندانی سیاسی با حکم حبس ابد در شانزدهمین سال حبس خود در زندان مرکزی یزد با وجود ابتلا به برفک دهان، ناخنک چشم، ضعف بینایی، آسم، ناراحتی کلیوی و گوارشی، بهدلیل مخالفت وزارت اطلاعاتُ همچنان از دسترسی به خدمات پزشکی محروم است و بینایی چشم او در معرض آسیب جدی قرار دارد.
این زندانی سیاسی طی هفتههای گذشته با دستبند و پابند توسط یک تیم از بازجویان وزارت اطلاعات مورد بازجویی قرار گرفته و تهدید شده است، تا زمانی که ابراز ندامت نکند از همه حقوق اولیه یک زندانی از جمله دسترسی به خدمات پزشکی محروم خواهد بود.
بنا به گفته زینب جلالیان، در زمان بازداشت از طریق شلاق بر کف پا، مشت به شکم، کوباندن سر به دیوار و تهدید به تجاوز مورد آزار و شکنجه قرار گرفته بود.
زینب جلالیان، متولد ۱۶ خرداد ۱۳۶۱ روستای «دیم قشلاق» خوی-ماکو در تاریخ ۷ اسفند ۱۳۸۶ در کرمانشاه بازداشت شد و پس از ماهها نگهداری در سلول انفرادی اداره اطلاعات این شهر و تحمل شکنجههای شدید جسمی و روحی، توسط دادگاه انقلاب اسلامی به اتهام «محاربه» از طریق عضویت در حزب حیات آزاد کردستان(پژاک) به اعدام محکوم شد. این حکم بعد در دیوانی عالی کشور تایید شد اما در سال ۱۳۹۰ با یک درجه تخفیف، به حبس ابد تبدیل شد.
روند دستگیری زینب جلالیان نخستین مرحله از اعمال بیقانونی مطلق و سرآغاز پروندهسازیهای امنیتی علیه او بوده است.
قاضی مرادی، رئیس شعبه اول دادگاه انقلاب کرمانشاه، در ۱۳ آذر ۱۳۸۷ او را به اتهام «اقدام مسلحانه علیه جمهوری اسلامی ایران، عضویت در پژاک، حمل و نگهداری سلاح غیرمجاز و تجهیزات نظامی و فعالیت تبلیغی بهنفع گروههای مخالف نظام» به اعدام محکوم کرد. این حکم در ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۸ از سوی قاضی علیمحمد روشنی، رئیس شعبه چهار دادگاه تجدیدنظر استان کرمانشاه، نیز تایید شد.
در اسفندماه ۱۳۸۸، زینب جلالیان را بهصورت ناگهانی از بند زنان کانون اصلاح و تربیت کرمانشاه به بند ۲۰۹ زندان اوین تهران منتقل کردند. جابهجایی غیرمنتظرهای که بدون اطلاع به خانواده و وکیل وی صورت پذیرفت. جلالیان به مدت پنج ماه در بند ۲۰۹ محبوس بود و از طرفی، همزمانی این انتقال با اعدام پنج زندانی سیاسی کرد (فرزاد کمانگر، شیرین علمهولی، فرهاد وکیلی، علی حیدریان و مهدی اسلامیان) در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ در زندان اوین، نگرانی خانوادهی وی پیرامون احتمال اعدام وی را نیز تشدید کرد.
در مردادماه ۱۳۸۹ جلالیان را از اوین به زندان دیزلآباد کرمانشاه منتقل کردند. آذرماه ۱۳۹۰ در حالیکه وکلای پرونده در حال تلاش جهت اعاده دادرسی و نقض حکم اعدام از سوی دیوان عالی کشور بودند، به جلالیان و وکلای او اطلاع داده شد که حکم اعدام وی با «عفو» به حبس ابد تغییر کرده است. سه سال بعد یعنی در آذر ۱۳۹۳ ماموران امنیتی، وی را از زندان دیزلآباد کرمانشاه به زندان خوی دراستان آذربایجان غربی منتقل کردند. شهر خوی بیش از سه ساعت با روستای محل اقامت خانوادهی جلالیان فاصله دارد و رفت و آمد به زندان همچنان برای پدر و مادر کهنسال او امری طاقتفرسا است. زینب جلالیان از آن پس در حال گذراندن حکم حبس ابد خود در زندان خوی است.
به روند بازداشت، بازجویی، دادرسی، محاکمه و اجرای حکم زینب جلالیان، میبایست اعمال شکنجههای متعدد او را نیز اضافه کرد.
زینب جلالیان، در نامهای که پاییز ۱۳۸۸ به نگارش درآورد، اعلام کرد که در یک دادگاه چند دقیقهای، بدون حق دفاع و ارائهی شواهد و مدارک توسط دادستان و بدون حضور وکیل مدافع به کلیه اتهامات عنوان شده محکوم شده است. او در این نامه نوشت: «محاکمهام تنها چند دقیقه طول کشید. قاضی به من گفت تو دشمن خدا(محارب) هستی و مثل تمامی دشمنان خدا طی مدت کوتاهی اعدام خواهی شد.»
جلالیان در شکنجه خود در خلال نامهها و گفتوگو با خواهر خود «دنیز»، گفته است: «لباسهای مرا بر روی تنم پاره کردند، چشمهایم را بستند، دست و پایم را با زنجیر به تخت آهنی بستند و شکنجه وحشتناک مرا شروع کردند. با کابل به زیر پاهایم شلاق زدند، پاهایم خیلی وحشتناک ورم و کبود شده بودند. این قدر مرا شکنجه کردند که دیگر هیچی را احساس نمی کردم، تمام تنم بیحس شده بود، دیگر اختیار جسمم را نداشتم». ضربات متعدد به بدن، کوبیدن سر به دیوار، شکستگی پیشانی، خونریزی داخلی، تورم در ناحیهی چشم، تهدید به تجاوز و بازجویی مکرر با چشمبند، دستبند و پابند درحالی که دستها و پاهای وی به هم زنجیر شده بود، در ردیف اعمال شکنجههای جسمی و روانی وارد شده در خلال بازجوییهای او بوده است.
جلالیان، طی پنج ماهی که در سال ۸۹ در بند ۲۰۹ زندان اوین نگهداری میشد نیز مورد شکنجه، تهدید و فشار روحی قرار گرفت تا به اتهامات وارده، بهویژه اتهام همکاری نظامی با پژاک در یک مصاحبهی تلویزیونی شرکت کند و حاضر به اعتراف اجباری شود. جلالیان در اعتراض به تداوم محرومیتها و شکنجههای روحی و جسمی، دست به دو اعتصاب غذا در بازداشتگاه کرمانشاه و زندان اوین زد.
روز دوشنبه ۷ مرداد ۹۷، جلالیان بههمراه ۹ زندانی دیگر در اعتراض به عدم بهرهمندی از امکانات زندان و محرومیت از ملاقاتهای هفتگیْ اعتصاب غذا کرد. اعتصابی که پس از سه روز با قول پیگیری رئیس زندان مبنی بر رفع مجموع محرومیتها پایان پذیرفت.
پس از این اعتصاب، جلالیان در گفتگو با شبکه حقوق بشر کردستان اعلام کرد که در تاریخ ۱۰ مردادماه و پس از وعدههای داریوش بخشی رئیس زندان خوی به اعتصاب غذای خود پایان دادند. بعد از انتشار خبر اعتصابغذا، شخصی بهنام «مصطفی مولودی» که خود را وکیل زینب جلالیان معرفی کرده بود، خبر اعتصاب غذای او را تکذیب کرد. تمامی این موارد درحالی صورت گرفت که «محمد شریف» و «امیرسالار داوودی» هر دو وکیل جلالیان بهشمار میرفتند.
پس از بازداشت امیرسالار داوودی، جلالیان از وجود یکی از وکلای خود نیز محروم شد. روز سهشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۷، ماموران حفاظت اطلاعات قوه قضاییه، امیر سالار داوودی را بازداشت و به زندان اوین منتقل کردند. داوودی توسط شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران به ۱۱۱ضربه شلاق و ۳۰ سال حبس محکوم شد که از این میزان مجازات حبس، ۱۵ سال آن قابل اجراست. زینب جلالیان در نامهها و پیامهای خود از زندان، بازداشت و صدور حکم سنگین وکیلش را محکوم کرد.
امیرسالار داوودی در ۲۱ مرداد ۱۳۹۳، در صفحه فیسبوک خود بنا به اظهارات زینب جلالیان به وضعیت او در زندان دیزلآباد اشاره کرده بود: «در سلولی که برای سه نفر گنجایش دارد، هفت نفر نگهداری میشوند. هر دو روز یکبار سلول مورد بازرسی و بههم ریخته میشود و در یکی از این بازدیدها، مامورانْ کتاب شاهنامه او را پاره کردهاند. رعایت حجاب کامل اسلامی در داخل بند زنان(مقنعه، شلوار بلند و ضخیم و جوراب کلفت و تیره و مانتوی بلند) الزامی است و تعیین سهمیهبندی(دو بار در روز) برای استفاده از توالت از دیگر محدودیتهای اعمال شده علیه او و سایر زندانیان این زندان است. هر روز فقط نیم ساعت اجازه هواخوری به او داده میشود و بندهای زندان دیزلآباد حتی در مردادماه هم فاقد کولر و یا حتی پنکه هستند. فروشگاه زندان فقط سه کالای ویفر، چای و ساندیس کیسهای را به زندانیان میفروشد و زینب و سایر زندانیان این زندان از تهیه اقلام مورد نیازشان محروم هستند.»
در مهرماه ۱۳۹۵، امیرسالار داوودی از تشدید وضعیت نامناسب بینایی موکل خود نیز خبر داده بود. زینب جلالیان سالهاست که به ناخنک چشم، تب برفکی، خونریری معده، ناراحتی قلبی و روده مبتلاست. ناخنک چشم یک ضایعه مثلثی است که از سفیدی چشم بر روی سیاهی چشم(قرنیه) کشیده میشود، به تدریج تمامی قرنیه را تحت پوشش قرار میدهد و منجر به از دست رفتن بینایی خواهد شد. تب برفکی نیز بیماری عفونی دهان و پا است که کنترل آن منوط به واکسیناسیون و مراقبتهای ویژهی درمانی است. طی سالیان گذشته، وزارت اطلاعات و سازمان امور زندانها از اعطای مرخصی جهت درمان جلالیان به رغم تامین وثیقهی سنگین ۱ میلیارد تومانی از سوی خانوادهی او نیز جلوگیری کردند. در تمامی ۱۲ سال گذشته او از حق دسترسی به مرخصی محروم است و حتی با حضور در مراسم خاکسپاری برادرش نیز مخالفت شد. با وجود پیشروی بیماریهای متعدد، مسئولین زندان با سلبِ حق دسترسی به درمان در بیرون زندان و بهرهمندی از پزشکان متخصص، بارها از او خواستند تا به اعترافات دروغین علیه خود بپردازد. چندی پیش در یک مستند پخش شده در شبکه پرس تی وی، نامههایی جعلی از پزشکان و بهداری زندان منتشر شد که خبر از اعزام زینب جلالیان به بیمارستان و رسیدگی پزشکی به وی میداد؛ امری که تا کنون صورت نگرفته است. مأموران وزارت اطلاعات شرط اعزام وی به بیمارستان را شرکت در مصاحبه تلویزیونی اعلام کردند. زینب جلالیان به علت تحمل شکنجههای فیزیکی از ناحیهی چشم نیز دچار مشکل شده و با اختلال و ضعف بینایی روزشمار حبس ابد خود را میگذراند. فقدان بهداشت در سلولهای زندان، نبود تغذیهی سالم و کافی و همچنین اثرات شکنجههای اعمال شده بر او، خود را به صورت بیماریهای متعدد نمایان ساخته است. جلالیان از همان ماههای نخست بازداشت به بیماری چشمی مبتلا شد که تا کنون، دید او را مختل کرده است. پزشک بهداری دیزلآباد به او اعلام کرده بود که چشم آسیبدیدهی وی میبایست جراحی شود، در غیر این صورت، بینایی هر دو چشمش را از دست خواهد داد. تمامی اینها در حالی است که دستکم دوبار از پروسه درمانی او بهمثابه شکنجهای آشکار بوده است. بنا به اظهارات جلالیان، دفعاتی که به بهانهی معالجه به بهداری زندان منتقل شده دستهایش را با دستبند به تختخواب بهداری بسته و قصد تزریق اجباری دارو داشتند. او نیز به پزشک معالج بهداری گفته است: «من یک زندانی هستم و نباید بدون آگاهی از دلیل تزریق این دارو تحت مداوای تحمیلی قرار بگیرم.»
درکنار روند بیماری کشنده و وجود بهداری و پزشک زندان در مقام شکنجهگاه و شکنجهگر، حق تماس، ملاقات و مرخصی زینب جلالیان نیز با محرومیت و پیششرطهای امنیتی مواجه است. جلالیان طی مدت حضور خود در بازداشتگاه اطلاعات میدان نفت، از تماس و دیدار با خانوادهی خود محروم بود. پس از انتقال به کانون اصلاح و تربیت زندان دیزلآباد کرمانشاه، وجود یک مکالمهی ۲ دقیقهای در هفته به تنها راه ارتباطی وی با خانواده خود تبدیل شده بود. پس از انتقال جلالیان به زندان خوی نیز او کماکان از حق مرخصی خود محروم مانده است. محمد شریف، وکیل دیگر او، چندی پیش اعلام کرد که: «برای دادن مرخصی به زینب جلالیان پیششرطهایی همچون مصاحبه تلویزیونی گذاشتهاند که درخواست آنها از سوی زینب رد شده است.»
روند تضییع حقوق وی از لحظه نخست بازداشت تا بهامروز به قوت خود باقی است. سعید شیرزاد، زندانی سیاسی محبوس در رجاییشهر، با انتشار نامهای در شهریورماه ۱۳۹۴ نوشت: «سخنم از زینب جلالیان است که نه از حکم اعدامش گفته شد و نه از حبس ابدی که آن را میگذراند و نه از چشمانش که این روزها در حال نابینا شدن است…اگر جرمشْ کرد بودن است پس چرا از من میگویند و از او چیزی نمیگویند؟ اگر جرمش نرفتن به دانشگاه است، با شما میگویم که دانشگاهی که او رفته را ما نرفتهایم.»
برای زینب جلالیان که دسترسی به آموزش و برخورداری از حقوق اولیه را هم در گرو مبارزه و تکوین آگاهی طبقاتی خود در قبال زنان میدید، گذران حبس در ۱۲ سال گذشته، اعمال شکنجهها و تجمیع پروندهسازیهای امنیتی هم نتوانست او را مغلوب رویهی بیگانهسازی با خود و ایستادگیاش کند. وضعیت نامناسب جسمی و تضعیف بینایی، منجر به سرسپردگی و پذیرش مطالبات نهادهای امنیتی در قبال بهرهمندی از حق درمان نشد و دیوارهای زندان نیز مانع از شنیدن فریادهای معترضان در سالیان گذشته و آبان خونین سال جاری نبود. او بارها طی نامهها و بیانیهها به ضرورت ایستادگی علیه ظلم و مفهوم مقاومت تاکید کرده است.
زینب خانم جلالیان در تاریخ ۸ اردیبهشت ۹۹ در حالی که دوران محکومیت خود را سپری میکرد به دلایل نامشخصی از زندان خوی به بند قرنطینه زندان قرچک ورامین فرستاده شد و از آنجا به زندان کرمان تبعید شد. زینب جلالیان پس از ۳ ماه نگهداری در اتاق کوچکی در قرنطینه زندان کرمان به زندان دیزلآباد کرمانشاه منتقل و در آبانماه ۹۹ در چهارمین انتقال خود طی هشت ماه به زندان یزد تبعید شد.
یک منبع مطلع در اینباره به شبکه حقوق بشر کردستان، گفت: «چشمهای زینب جلالیان بهدلیل سالها محرومیت از دسترسی به مراقبتهای پزشکی تخصصی با آسیب جدی مواجه شده و بینایی او در معرض خطر جدی است. وی حتی از داشتن عینک هم محروم است و برای مطالعه مجبور است از عینک دیگر زندانیان استفاده کند.»
به گفته این منبع، علاوه بر مشکلات بینایی، این زندانی سیاسی، همچنان از عفونت ریه و دستگاه گوارشی رنج میبرد و به دلیل پایین آمدن ایمنی بدن در وضعیت نامناسب جسمی قرار دارد.
این منبع در ادامه از بازجویی مجدد زینب جلالیان توسط تیمی از بازجویان وزارت اطلاعات در زندان یزد خبر داد: «در چند هفته گذشته، این زندانی سیاسی با دستبند و پابند به دفتر حفاظت زندان مرکزی یزد منتقل و از سوی یک تیم سه نفره وزارت اطلاعات مورد بازجویی قرار گرفته است. بازجویان امنیتی به زینب جلالیان اعلام کردهاند که باید نامهای که به همراه تعدادی دیگری از زندانیان سیاسی زن از جمله نرگس محمدی و گلرخ ایرایی امضاء کرده و در روزنامه لوموند فرانسه منتشر شده را تکذیب بکند.
بازجویان همچنین به او گفتهاند برخلاف روال معمول که پرونده زندانیان در اختیار قوه قضاییه است، وزارت اطلاعات مسئول پرونده این زندانی سیاسی است و تصمیمگیری در مورد امکان دسترسی به خدمات پزشکی تخصصی و آزادی وی پس از ابراز ندامت در اختیار این نهاد امنیتی است.»
به گفته این منبع، زینب جلالیان کلیه خواستههای بازجویان امنیتی مبنی بر ابراز ندامت را رد کرده و بازجویی خود با دستبند و پابند را مصداق شکنجه دانسته است.
شبکه حقوق بشر کردستان در خرداد ماه سال جاری، با انتشار گزارشی اعلام کرده بود که در تاریخ ۱۶ خرداد پس از آنکه تعدادی از زندانیان بند زنان زندان مرکزی یزد تولد ۴۱ سالگی این زندانی سیاسی را در این زندان جشن گرفتند حفاظت زندان مرکزی یزد با احضار جمعی از این زندانیان، آنها را تهدید به پروندهسازی کرده است.
زینب جلالیان از زمان بازداشت در اسفند ماه ۱۳۸۶ در کرمانشاه، تا امروز که در زندان یزد بهسر میبرد، بارها بهشکل غیرقانونی و خشونتآمیز بین زندانهای مختلف کشور جابهجا شده است.
زینب جلالیان در چند سال گذشته به دلیل جابهجا شدن بین زندانهای مختلف و دوری مسافت یزد با شهر محل سکونت خانوادهاش در ماکو و همچنین محدودیتهای اعمال شده از طرف نهادهای امنیتی موفق به ملاقات با خانوادهاش نشده است. ماموران اداره اطلاعات در زندان یزد با این زندانی سیاسی ملاقاتهایی داشته و به او هشدار دادهاند هرگونه اطلاعرسانی در مورد وضعیت او که از طریق وی و خانواده در رسانهها صورت گیرد، باعث تشدید فشارها و انتقال دوباره او به زندانی دیگر خواهد شد. مادر زینب جلالیان در پیامی گفته بود: زینب را «از ملاقات با خانوادە و وکیل هم محرومش کردەاند. پیر شدەام بەعنوان یک مادر دوست دارم دخترم را ببینم. از سازمانها و مدافعین حقوق بشری تقاضای کمک دارم.» ماموران امنیتی در ماکو اسفند ۱۴۰۰ در واکنش به این پیام مادر زینب جلالیان در مورد وضعیت فرزندش، اقدام به بازداشت وی و همچنین علی جلالیان، پدر و سه برادر زینب به نامهای پاشا، ابراهیم و یوسف در ماکو کردند. هر چند اعضای خانواده پس از یک شبانه روز و به دلیل بیهوشی مادر زینب در بازداشتگاه آزاد شدند، اما اداره اطلاعات در مورد هرگونه اطلاعرسانی و مصاحبه با سازمانهای حقوق بشری و رسانهها در مورد وضعیت زینب به آنها هشدار داده بود. ماموران امنیتی، همچین از خانواده زینب خواسته بودند در مصاحبهای ویدیویی علیه فعالیتهای او و احزاب اپوزیسیون کُرد صحبت کنند که این درخواست با واکنش شدید آنها روبهرو و رد شده بود.
نامه زینب جلالیان زندانی سیاسی در خصوص اعتراضات مردمی آبان ۹۸
«با بند بند وجودم با شما همدردم»!
دولت تکفکر هزارچهره جمهوری اسلامی همچنان فریاد آزادیخواهی ایرانیان را با گلوله جواب داده است، اما تاریخ این را نشان داده است که هیچ گلولهای نمیتواند فریاد برحق مردم ایران را سرکوب و خاموش بکند.
من دو هفته است که به دلیل شرایط زندان تنها از طریق رسانههای جمهوری اسلامی در جریان اخبار اعتراضات سراسری این مدت بودهام، در این مدت بارها دیدم که چطور مسئولین جمهوری اسلامی با بیشرمی تمام در رسانههایشان اعلام کردند که تظاهراتکنندگان ایرانی نیستند و با عوض کردن صورت مساله سعی در انحراف افکار عمومی از مسئله اصلی دارند که سالها انکارش میکنند.
متاسفانه مسئولین جمهوری اسلامی از سال ۸۸ تا به حال به مردم معترض ایران که چندین بار برای طرح مطالبات برحق خود به خیابآنها آمدهاند، برچسپهای بیشرمآنهای مانند آشوبگر و داعشی و غیرخودی زدهاند.
این مسئولین تکلیفشان با خوشان معلوم نیست، یک بار میگویند حق مردم است که اعتراض کنند اما نه مردم ایران بلکه مردم کشورهای دیگر، و زمانی که مردم به خیابآنهای میآیند با باتوم و دستبند و زندانیکردن و از همه اینها دردناکتر با گلولهباران کردن مردم بیگناه به پیشواز آنها میروند. مردمی که به خاطر شرایط سخت زندگیشان و بهتر شدن این وضعیت فریاد زدهاند اما با گلوله جمهوری اسلامی روبرو شدهاند. بدبختانه مسئولین جمهوری اسلامی نمیخواهند باور بکنند که الان قرن ۲۱ است و نمیشود با جهالت و خرافات، ریا و دروغ بر مردم حکومت کرد.
من بهخاطر آن کسانی که در این تظاهراتها بازداشت و شکنجه شدهاند و بهخصوص کسانی که جانشان را از دست دادهاند بسیار غمگین و متاثر هستم، بهطوریکه این غم بزرگ هرگز از دلهای ما پاک نخواهد شد. من با بند بند وجودم با شما همدردم، چون از سال ۸۶ تا به حال به خاطر آزادی، عدالت و برابری در زندان این ستمگران بهسر میبرم. اما درد من این نیست، درد من از دست دادان عزیزانیست که دیگر فریاد آزادیخواهیشان را نخواهم شنید و هرگز آنها را نخواهیم دید، تنها به این دلیل که با این حکومت خونخوار همراه نشدهاند و با افتخار و سربلندی جان عزیز خویش را فدای آرمآنهای آزادیخواهانه کردهاند.
ما تا زمانی که نفس میکشیم نمیگذاریم خون این جوانان پایمال بشود. من هم تا رسیدن به پیروزی در جبهه زحمتکشان و علیه ظالمان خواهم بود.
بدرود
زینب جلالیان-آذرماه ۱۳۹۸-زندان خوی
نامه گلرخ ایرایی؛ فشارها بر زینب جلالیان ادامه دارد
«زینب جلالیان یکی از قدیمیترین زندانیان سیاسی ایران است. او پس از گذراندن سالها حبس در بازداشتگاهها و زندانهای مختلف و پس از تحمل شکنجههای بسیار، مجددا در روزهای اخیر از زندان خوی که نزدیک به محل سکونت خانوادهاش است، به زندان قرچک ورامین منتقل شد و با فشارهای مجدد ماموران امنیتی مواجه شد.
زینب جلالیان طی سالهای طولانی حبس در برابر تمامی آزار و اذیتها مقاومت کرد و تن به اعترافات دیکته شده امنیتیها نداد.
این انتقال نابهانگام پس از سالها حبس و همچنین انتقال سکینه پروانه دیگر زندانی سیاسی کرد به زندان قرچک ورامین که در ماههای اخیر فشارهای زیادی را متحمل شده شده، برای اعمال فشار بیشتر بوده است.
سکینه پروانه از زمان انتقال به زندان قرچک برای اعمال فشار بیشتر بارها با بیمارستان رواندرمانی امینآباد منتقل و مورد صرب و جرح قرار گرفته است. و باید گفت اینها همه گویای نقض حقوق انسان است.
این حرکات کینهتوزانه توسط ارگآنهای امنیتی محکوم است و سکوت در برابر آن جنایت است و مسئولیتی سنگین برعهده مدعیان میگذارد.
زینب جلالیان، نه فقط یک شخص و نه فقط یک زندانی است؛ بلکه مفهوم گمشدهی مبارزه در فضای مبتذل سیاسی امروز ایران است.
زینب جلالیان آموزگار الفبای آزادیخواهی است. او مفهوم مقاومتی است که توسط دوست و دشمن از یاد برده شد.
زنده باد یاد فرزاد کمانگر که در دهمین سالروز جانباختناش هستیم. و پُر رهرو باد راه آزادیخواهانی که فریفتهی نام و جایگاه نشدند؛ و اگرچه سر به دار و تن به تازیانه دادهاند، مفهوم مبارزه را دستخوش منافع و مطامع شخصی نکردهاند.
گلرخ ابراهیمی ایرایی / ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۹ / زندان قرچک ورامین.»
دنیز جلالیان: زینب جلالیان برای اعتراف اجباری تحت فشار است
۹ مرداد ۱۳۹۹
دنیز جلالیان با اشاره به وضعیت جسمانی وخیم خواهرش، درباره ادامه بیخبری از وضعیت او میگوید:
«زینب در زندان قرچک بود و به ویروس کرونا هم مبتلا شد. در آنجا دست به اعتصاب غذا زد. او درخواست کرده بود که مجددا به زندان خوی برده شود، ولی قبول نکردند. بعد از مدتی ما از زینب هیچ خبری نداشتیم و متوجه شدیم که او را به زندان کرمان بردهاند. الان ما از وضعیت او هیچ اطلاعی نداریم، از سلامتیاش بیاطلاعیم. خیلی سعی کردیم خبری از او بگیریم ولی تا الان موفق نشدهایم.»
دنیز جلالیان تاکید میکند که ارتباط خانواده از چند روز پیش از آغاز اعتصاب با زینب قطع شده:
«ما از چند روز قبل از شروع اعتصاب غذایش از او بیخبریم. خودش هم هیچ تماسی با ما نداشته. وقتی در زندان قرچک بود تماس گرفت و اطلاع داد که کرونا گرفته. حالش خوب نبود و نمیتوانست بهخوبی نفس بکشد. علاوه بر اینها مشکلات و سختیهای داخل زندان و سختیهایی که خودش هم تحمل میکند، شرایطش را دشوار کرده.»
دنیز جلالیان به «زمانه» میگوید نهادهای امنیتی قصد دارند با تحت فشار قرار دادن زینب جلالیان و سخت کردن شرایط زندان، او را وادار به ابراز ندامت و پشیمانی از طریق اعترافات تلویزیونی کنند، اما او حاضر نیست به این خواسته آنها تن بدهد:
«همه اینها به این دلیل است که دولت ایران میخواهد زینب در اعتراف تلویزیونی شرکت کند و ابراز پشیمانی کند. زینب را در همه زندانهای ایران چرخاندند، هم از لحاظ روحی و هم فیزیکی شکنجهاش دادند، ولی زینب هیچوقت زیر بار این ابراز پشیمانی نرفته و آن را نپذیرفته.»
دنیز جلالیان در ادامه میگوید:
«حکم زینب مشخص بود که باید در زندان خوی نگهداری شود. آنجا نزدیک بود(برای خانواده)، ولی حکومت میخواهد او را در هم بشکند. در اثر همین انتقال به زندانهای مختلف بود که به کرونا هم مبتلا شد.»
زینب جلالیان قبل از انتقال به زندان کرمان، به دلیل علائمی مانند تب و تنگی نفس به بیمارستانی در خارج از زندان قرچک منتقل شده بود.
به گفته دنیز جلالیان، تست کرونای زینب مثبت شده بود، اما مسئولان زندان از رسیدگی پزشکی به او سر باز زدند و مجددا به زندان بازگردانده شد.
در تاریخ دهم اردیبهشت، زینب جلالیان بدون اطلاع قبلی از زندان خوی به مکانی نامعلومی منتقل شد. علی جلالیان، پدر زینب در گفتوگویی با شبکه حقوق بشر کردستان گفته بود دخترش طی تماسی از یک خودروی در حال حرکت به آنها اطلاع داده دو روز تمام با چشمبند و دستبند در جادهها سرگردان است و او را به زندانهای ارومیه و کرمانشاه بردهاند، اما مسئولان این زندانها از پذیرش او سر باز زدهاند.
ابتدا به خانواده جلالیان گفته شد زینب برای رسیدگی به پرونده جدیدی به تهران منتقل شده است، اما در نهایت بعد از گذشت چند روز مشخص شد به زندان قرچک ورامین منتقل شده است.
دنیز جلالیان میگوید که خانواده آنها برای دیدن و ملاقات زینب بیتاب است. به گفته او، مادرشان بیمار است و امکان سفر طولانی را با خودرو ندارد، بههمین دلیل از بیخبری نسبت به وضعیت دخترشان بسیار مضطرب و نگران هستند.
خانواده زینب جلالیان خواستار آزادی بیقید و شرط او هستند. دنیز جلالیان میگوید خواهرش هیچ کاری نکرده که مستحق این مجازات و تحمل این همه رنج باشد:
«درخواست ما همیشه آزادی زینب بوده. این انسان هیچ جنایت یا جرمی مرتکب نشده. شاید اولین بار است که یک زن در زندانهای ایران به حبس ابد محکوم میشود. زینب جرمی مرتکب نشده که مستحق زندان ابد باشد. به عنوان خانواده زینب درخواست ما این بود. زینب فقط حقش را طلب کرده. او یک کُرد است. الان ما میبینیم کسی که درس زبان کُردی میدهد هم حکم اعدام را محکوم میکند. این یک حکم ضد بشری است. بهعنوان خانواده زینب هیچ وقت این حکم را قبول نکردیم و به آن اعتراض کردیم. به عنوان یک انسان به این مسأله نگاه کنیم. چهطور میشود کسی که مبتلا به یک ویروس مثل کرونا شده از این زندان به آن زندان برده شود و شکنجهاش کنند؟ نه فقط زینب بلکه هر انسان دیگری، چهطور میتوان با یک انسان اینطور رفتار بشود؟»
دنیز جلالیان تاکید میکند تحمل زندان برای کسی که به بیماریهای مختلفی مبتلا شده، دشوار است. او از همه مردم و فعالان حقوق بشر میخواهد صدای زینب جلالیان باشند، چرا که به گفته او زینب فقط یک فرد نیست، بلکه نمادی از ظلم و ستم در حق زنان و مردم کُرد است:
«کسانی که فعال حقوق بشر و انساندوست هستند نباید سکوت کنند. این خواست ما است. میخواهند زینب جلالیان به نماد شکستن اراده مردم کُرد و زنان تبدیل شود. نمیخواهند عدالت در حق او اجرا شود. رژیم ایران میخواهد او را بشکند، اما زینب سر خم نمیکند. مقاومت او را سرسختتر میکند. زینب فقط یک شخص نیست. زینب نماد انسانیت و انسان آزاد است. نه فقط برای خودش، برای همه. زینب واقعا نمادی از مقاومت است.»
نامه مشترک زینب جلالیان و سهیلا حجاب از زندان قرچک
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم، موجیم که آسودگی ما، عدم ماست
ما زندانیان سالهاست که در زندانهای جمهوری وحشت، جمهوری ترور، جمهوری فقر که از حقوق انسانی برخوردار نبوده و در بیدادگاههای جمهوری اسلامی و بدون داشتن وکیل محاکمه ناعادلانه شدیم. انواع شکنجه های جسمی و روحی را متحمل شدیم. از ابتداییترین حقوق انسانی خود هرگز برخوردار نبودیم. حکومت ستمگر، بارها و بارها تحت عناوین مختلف، با توسل به دروغ و فریب و ریا، تحت عنوان جلسه بازپرسی، جلسه دادگاهی، ما را از زندان خارج و ماههای متوالی در خانههای امن، مورد بازجوییهای خشن(همراه با شکنجه، توهین و اهانت) قرار داد.
بازرسیهای وحشتناک بدنی و غیر انسانی و استفاده از دستبند و پابند، به شیوههای قرون وسطایی و مطابق اصول بردهداری، بخشی از رنجنامههای ماست. یعنی جنسیت زنانه ما، آنقدر برای جمهوری ضد زن وحشت به همراه دارد که برای جا به جایی ما از محافظان متعدد، همراه در قل و زنجیر کردن دست و پاهایمان باید استفاده شود؟
علیرغم این که در سیاه چالههای قرون وسطایی این افراد نگهداری میشویم، حتی برای رفتن به درمانگاه یا جابهجایی بین زندانها یا حضور در بیدادگاهها و حضور در سالن ملاقات که البته در بیشتر موارد ما در محرومیت از ملاقات به سر بردهایم، ما را مورد بازرسیهای بی شرمانه خود قرار میدهند. مگر در سیاه چالهها توسط دوربینها و ماموران سرکوبگر رصد نمیشویم؟
اینجانبان زینب جلالیان و سهیلا حجاب، جمهوری اسلامی را به رسمیت نمیشناسیم و هرگز از آنها تقاضای مرخصی، آزادی و عفو نکردهایم و نخواهیم کرد. چرا که فردی طلب بخشش و عفو میکند که مرتکب اشتباهی شده باشد . ما پژواک خواستهها، آرزوها، حقوق مدنی و شهروندی از دست رفته مردمان کشورمان بودهایم.
رژیم دیکتاتوریای که ۴۱ سال است مردم کشور ما و سرمایههای ملی و منابع طبیعی را به اشکال مختلف به نابودی کشانده، باید در پیشگاه مردم هم عذرخواهی کند و هم پاسخگوی تمام جنایات خود در دهه های مختلف باشد و هم در دادگاههای ملی محاکمه شود.
بعد از تحمل تمام رنجها و دردهایی که در سطور بالا به آن اشاره شد ما را به زندان شهر ری منتقل کردند تا به خیال خام خود ما را تنبیه کنند؛ چرا که زندان قرچک ورامین دارای بدترین وضعیّت در میان زندان های سراسر کشور است.
اما ای دیکتاتور آیا نمیدانی که دردها و رنجها انسانها را بزرگتر، متعالیتر، خودساختهتر و قویتر میکند؟! ما از این که در این زندان حبس می کشیم، اصلا آزرده خاطر نبوده و نیستیم.
ما در این زندان با زنهایی آشنا شدیم که با اَشکال مختلف از سوء مدیریت جمهوری اسلامی در امور متفاوت رنج کشیده بودند. حضور ما در این مکان باعث شد ما پای صحبت کسانی بنشینیم که بتوانیم در جهت احقاق حقوق از دست رفته زنان، کوشاتر باشیم. ما باید پاسخگوی تاریخ باشیم. اگر میبینید که ما دست به اعتصاب غذا زدهایم(برای انتقال از این زندان)، فقط برای مطالبه حقوق انسانی ماست. این که به نسل حاضر و نسل های آینده بگوییم در هر وضعیتی که هستید، مطالبهگر حقوق خود باشند. به گفته یکی از بزرگان: «اگر در جامعهای زنی روزنامه خواند و از سیاست حرف زد، به آینده آن کشور خوش بین باشید.»
جالب اینجاست که رئیس قوه قضائیه در سخنرانی مفصلی که از صداوسیمای میلی پخش کرد اعلام کرد که محل نگهداری زندانیان سیاسی باید جدا از جرایم عمومی باشد و با زندانیان سیاسی با احترام برخورد شود. اما این گفته ها فقط تبلیغات رسانهای بههمراه داشت. چرا که در عمل به هیچ شکل به آنچه که گفتند عمل نکردند.
محلی که در آن نگهداری می شویم، عملا تبدیل به کمپ معتادان شده! زنان آسیب دیده از اجتماع که ابتدا باید درمان شوند، سپس آموزش ببینند و در نهایت به آغوش اجتماع برگردند. تاسفبارتر این که اکثریت زندانیانی که به اینجا وارد می شوند، تحت عنوان جرایم فساد و فحشا و روابط خارج از ازدواج هستند. این زنان به دلیل روابط متعدد، ناقل بیماریهای عفونی، هپاتیت، زگیل تناسلی و بسیاری بیماریهای دیگر هستند و متاسفانه سطح بهداشت زندان بسیار ضعیف و همچنین عدم رعایت حداقل بهداشت از سوی زندانیان، رنج مضاعفی به همراه دارد.
ضرب و شتم… معضل تجاوز در میان زنان زندانی و ضرب و شتم متعدد میان آنان با وسایل متعدد که برای زد و خورد ها استفاده میکنند، احساس امنیت جسمی و آرامش روحی ما را به مخاطره انداخته!
در اوج بیماری کرونا، اینجانب زینب جلالیان را از زندان خوی به زندان شهر ری منتقل کردند و نگهداری در میان بیماران مبتلا به کرونا موجب شد که من زینب جلالیان به کرونا مبتلا شوم و بدون هیچگونه رسیدگی، ریهام دچار آسیب شدید شود. هم اکنون هم در اتاقی نگهداری میشوم که تست کرونای افراد آن مثبت اعلام شده و بدون هیچگونه فاصله گذاری، بدون ماسک و مایع ضدعفونی و الکل، نفس و نفس با آنها زندگی میکنیم.
با توجه به این که اینجانب سهیلا حجاب در اعتصاب غذا هستم، سیستم ایمنی بدنم ضعیف شده و مطابق گفتههای دکتر، خطر ابتلا به کرونا بدن اینجانب را تهدید میکند.
شرم بر جمهوری اسلامی که ما به خاطر ابتداییترین حقوق انسانی خود(یعنی بهداشت و مراقبت جسمانی)، دست به اعتصاب غذا زدهایم که از سیاهچال قرچک ورامین به سیاهچال اوین منتقل شویم.
این اعتصاب باید برای خواستههای بزرگ تری مانند آزادی اتفاق میافتاد، اما علیرغم تمام دردها و رنجها و شکنجهها، ما برای احقاق حقوق انسانی و مدنی مردمان خود ایستادهایم و همچنان برای احقاق حقوق انسانی و مدنی خود، همچنان سراپا ایستادهایم و باز هم خواهیم ایستاد. به قولی: «سیصد گل سرخ یک گل نصرانی، ما را ز سر بریده میترسانی؟، ما گر ز سر بریده میترسیدیم، در محفل عاشقان نمیرقصیدیم.»
پشت این میلهها، امید برای یک زندگی آزاد در وجود ما زبانه میکشد. «ما نباید بمیریم، رویاها بی مادر میشوند.»(بخشی از شعر سیدعلی صالحی).
سهیلا حجاب و زینب جلالیان
۳ تیرماه ۹۹
زندان قرچک ورامین