مدت زمانی بود که بیشتر وضعیت حال حاضر سازمان در کانون توجه بود و کمتر به تاریخچه سازمان چریکهای فدائی خلق پرداخته می شد. اخیرا شاهد بررسی رویداد تلخ تاریخی انشعاب اقلیت و اکثریت درشماره ۴ فصلنامه مُروا شدیم که از چهل سالگی ستُرگ ترین انشعاب در بزرگترین سازمان سیاسی چپ وقت ایران می نویسد. نشریهی مزبور ذرهبین را روی این انشعاب گرفته است تا مشخص سازد مثلا « چه شد که انشعاب شد؟ چه میشد اگر انشعاب نمیشد». فصلنامه مرُوا ضرورت و چرایی پرداختن به انشعاب را توضیح نمی دهد و موفق نمی شود تا مشخص نماید، علت خارج کردن پرونده تاریخی یک انشعاب کهنه از بایگانی راکد سازمان و روی میز گذاشتن این رویداد تلخ چه بوده، بخصوص وقتی که عمده نیروی طرف مقابل آن رویداد تلخ رفیق هادی و تنی چند از رفقای درگیر انشعاب در حیات نیستند. اینکه واکاوی تاریخی مزبور چه تاثیری بر حال امروز سازمان دارد؟ یا ارزیابی تاریخی از رویداد دومینوی انشعاب اقلیت – اکثریت، تنها زمانی می تواند تاثیر بسزا داشته باشد که از محدوده تنگ تعصب سازمانی فراتر رود تا بتواند برگ های تاریخی جنبش فدائیان – را، در محتوا و شکل مورد ارزیابی قرار دهد.
گفتگو فصلنامه مروا با دست اندرکاران در زمینه انشعاب اولین تلاش نبوده است؛ شاید هم آخرین نباشد. چونکه قبل از گفتگوهای اخیر فصلنامه مزبور، سلسله گفتگوهایی در سال ۱۳۸۲ انجام شده بود که توسط سازمان اتحاد فدائیان باز نشر می شود. گفتگوهایی که با عناصری از رهبری به موضوع انشعاب انجام شده است که در آن سعی شده تا ارزیابی جامع الاطراف بوده و جهت تعیین سهم و نقش افراد در ایجاد انشعاب، انصاف و بیطرفی را رعایت کند. اعلام نظر پیرامون علل و عامل انشعاب اقلیت – اکثریت، توسط عناصر درگیر، اگر چه در مضمون همگی یکی ست. ولی هرکدام با عبارات متفاوت یک مفهوم را بیان کرده اند. نخست از « حیدر، عضو وقت کمیته مرکزی و هیات سیاسی و مسئول نشریه کار»، شروع می کنم. ایشان در « برگی از تاریخ انشعاب اقلیت – اکثریت »*۱ در سال ۱۳۸۲ انشعاب های سازمان را متاثر از کم تجربگی، نبود انعطاف های لازم و جبهه گیری های شتاب زده معرفی کرده که فقدان مناسبات دموکراتیک درونی و همچنین اهمیت ندادن به نقش توده های تشکیلاتی، عواملی موثر بودند که در زودرس و نارس بودن انشعاب نقش مهمی ایفا نمودند. بعد از نگاه حیدر، دیدگاه رفیق مصطفی مدنی*۲ را نسبت به رویداد انشعاب می آورم که در بحبوحه انشعاب، « عضو وقت هیات سیاسی و عضو هیئت تحریریه کار» بود. وی علل انشعاب را در سلسله گفتگوهای سال ۱۳۸۲ بدینقرار برشمرده است:« وقتی نیروهای اهل فکر ضعیف باشند و از پاسخ به مسائل عاجز بمانند، تردیدی نمی ماند که در کنار و همزاد هر جناح بندی نظری یک جناح بندی تشکیلاتی نیز شکل می گیرد که می تواند گوی سبقت را از جناح بندی های فکری برباید.» رفیق مدنی مدنی بعد از حدود دو دهه در گفتگو اخیر با « فصلنامه مروا » شماره ۴ عنوان می کند :« فرض «محالی» نبود که اگر توهمها کنار میرفت، صبر اختیار میگشت و به آن مشارکت در عمل احترام گذاشته میشد، نیروهای سازمان را درگیر بحثها میکردیم و در نهایت نظرات متفاوت را در کنگرهی سازمانی به رأی میگذاشتیم. از این کنگره اگر سازمان با انشعاب هم بیرون میآمد، با چشم باز بود و نظرات در سطح جامعه بازتاب پیدا میکرد. در این فرآیند، دیگر هرگز نه سازمان تضعیف می شد و نه بیاعتمادی جان میگرفت.» در ادامه نظر پیرامون انشعاب اقلیت – اکثریت به نقطه نظرات رفیق امیر ممبینی می پردازم که اعتقاد دارد:« انشعاب های سازمان را بیشتر حادثه ارزیابی می کند تا الزام و آنها را ناپخته و زیانمند توصیف کرده است. از دید رفیق امیر انشعاب های سازمان متاثر از فضاهای غیر صمیمانه و غیر سازنده ای می داند که هر دو طرف در ایجاد آن نقش داشتند.»
رفیق مجید عبدالرحیم پور ـ عضو هیات اجرائی آن وقت – در مورد انشعاب اقلیت – اکثریت نظر صریحتری دارد. وی « تنگ نظری ها، ندانم کاری ها و برخوردهای غیر دموکراتیک مرکزیت با پیشنهادات اقلیت – یعنی پذیرش مبارزه ایدئولوژیک در نشریه کار و بازگشت رفقا به موقعیت های قبلی خود – از یکسو بی اعتمادی ها را به اوج خود رساند و از سوی دیگر بهانه مناسبی بدست افراطی ترین بخش اقلیت داد. » زفیق مجید همراه هادی که حلقه واسط بین رفقای چریک فدائی و سیاست ورزان جان به در برده از زندان بود، در فراز دیگری اعلام نموده است که همه « عناصر شاخص اقلیت و اکثریت روی این موضوع به اندازه کافی فکر نکرده اند که اگر انشعاب نمی کردند و بردباری از خود نشان می دادند و هر کدام دیگری را به اپورتونیسم متهم نمی کردند، این امکان وجود داشت که سازمان مسیر غیر از آن مسیری را طی کند که طی کرد؟»
رفیق فرخ نگهدار نیز علت انشعاب مزبور را « فقدان تجربه کافی سیاسی در رهبری جوان سازمان می داند که امید به رقابت دموکراتیک و عادلانه در ساختار آن روزی سازمان و امید به اثبات حقانیت و احیای اعتماد سیاسی همرزمان در دراز مدت اصلا وجود نداشت.» فقدان تجربه یکی از عواملی بود که از نگاه رفیق فرخ « به تصمیم گیریهای پخته و سنجیده کمک نمیکرد، بلکه تصمیمهای شتابزده و ناسنجیده را محتملتر میکرد. »
نوشته رفیق علی صمد در فصلنامه مروا شماره ۴ از دیگر نقطه نظرات اخیر پیرامون انشعاب اقلیت – اکثریت بوده که در آن عنوان می شود:« در آن دوران نه رهبری اقلیت و نه اکثریت مرکزیت سازمان به نظر و رای نیروهای تشکیلات اهمیتی قائل نبودند. این درست است که اکثریت مرکزیت سازمان مخالف انشعاب بود، اما برای جلوگیری از انشعاب وقت بسیار تلف کرد.»
نگاه رفیق علی صمد در ارزیابی تاریخی انشعاب، بازگشت به گذشته را می جوید و گلایه مند است که « رهبری به رای و نظر نیروی عظیم پیوسته به تشکیلات اهمیتی قائل نبود.» پاسخ به ابهام ایشان را می شود از گفته خودش استخراج کرد که می نویسد:« متاسفانه چنین ترکیب جوانی از رهبری آمادگی لازم برای رهبری چنین نیروی بزرگی که به سازمان جذب شده بودند را نداشت». خب ! وقتی که ترکیب رهبری بشمول جوانانی با میانگیبن ۲۸ سال بوده و بنابه گفته عناصر شاخص آن روزهای تلخ، قاعدتا رهبری جوان فاقد تجربه کافی کار سیاسی بودند، طبیعتا آن ترکیب جوان توان لازم برای رهبری چنان نیروی بزرگی که به سازمان جذب شده بودند را نداشتند تا چه رسد به اخذ نظر از آنها. آنها. شما که در این امر، مشخصا اجزاء واقعیت را بیان کرده اید، پس انتظار نظرخواهی و دمکراتیسم از سانتری داری که خود قبلا دچار بحران فراگیر شده است. وقتی رهبری جوان قاصر از انجام مسئولیت است و قادر به دستیابی به راهکار برونرفت از بحران نیست. این انتظار که باید از اعضا کمک می گرفت کمی تا قسمتی بسیار اغراق آمیز نیست؟
فصلنامه مروا آشکار نمی کند که خوانش چندباره رویداد تلخ به چه منظوری است؟ آیا منظور تعیین میزان قصور و کاستی هر یک از دو سویه ذی اثر در انشعاب است؟ ولی لحن نوشته رفیق علی صمد غیرجانبدار بودن را نمی رساند. زیرا چنین فهم می شود که تلویحا در صدد برآمده تا سهم قصور رهبری اکثریت را سنگین تر کند. برخلاف نگاه رفیق علی صمد، نظر بزرگان درگیر با انشعاب مشخص و مرضی الطرفین – مورد رضایت – بوده، چون همه جوانب را درنظر داشته اند. چنانچه رفیق مجید که به گفته خودش « هیچوقت موافق این انشعاب نبوده» در سال ۱۳۸۲ در نقد و ارزیابی انشعاب اقلیت – اکثریت ابراز می کند:« این افتخار آفرین نیست که ما فدائیان با این انشعاب ها، بزرگترین سازمان سیاسی چپ ایران را تکه تکه کردیم و این را نیز قیول نکرده ام که این انشعاب ها امری اجتناب ناپذیر بوده است. رفقا ابتدا تصمیم به جدایی با تاراندن رفقای خود می گیرند، و تصمیم خود را به اجرا می گذارند و سپس می گویند این جدایی و یا تاراندن ، اجتناب ناپذیر بود». این فاکت گواهی و تائیدیه مستدل از راوی در قید حیات است که سهم تقصیر اقلیت را صراحتا تعیین می کند. امکان دارد گزاره رفیق مجید کفه قصور اکثریت را در انشعاب سنگین نشان دهد و باعث قضاوتی شود که حکم غیرواقعی نتیجه آن خواهد شد. ولی اگر واقعا مجید را بر این امر نظر بود. می بایستی بیشترین تلاش را برای جلوگیری از انشعاب انجام می داد.
در ادامه تعیین میزان قصور طرفین منازعه یعنی انشعاب پیشگفته، رفیق مصطفی مدنی نیز در سال ۱۳۸۲ همسوی با مجید عنوان می کند:« وقتی چندی بعد اقلیت مشی چریکی را درهمان راستاهای ما مورد نقد قرار داد. بویژه وقتی در نخستین اجلاس بزرگ خود اعلام کرد انشعاب زودرس بوده، این خبر چون ضربه پتک سنگینی بر ذهن من بود.» مصطفی مدنی بعد از ۱۷ سال در گفتگوی اخیر با مروا تصریح می کند:« من سالها پیش در گزارش دیگری از انشعاب اقلیت – اکثریت { منظور برگی از تاریخ در ۱۳۸۲ } نوشته بودم.
رفقاغلام لنگرودی – رفیق هادی- موتور این انشعاب بود ولی نگفته بودم چرا؟ به عنوان فردی که از نزدیک با طرفهای انشعاب سرو کار داشتم میتوانم بدون تردید بگویم، بی هادی این انشعاب، حداقل در این مقطع قابل اهمیت، صورت نمیگرفت.» این فاکت گواهی و تائیدیه مستدل از راوی در قید حیات رفیق مصطفی مدنی است که فراتر از مجید سهم تقصیر اقلیت را تعیین و اعلام می کند.
رفیق علی صمد در ارزیابی خود از « شیطنت دربسته » سخن به میان می آورد. اما بیش از یک مصداق نمی آورد. همه ما می دانیم و کمتر کسیست که چیزی از شیطنت ها توسط برخی از رهبران جوان نداند. یک مصداق آن را رفیق علی صمد در نوشته اش آورده است و می نویسد :« در آستانهی چاپ نشریهی کار اشتباه یا شیطنتی صورت گرفت و به جای انتشار عنوان نظرات “اقلیت” و “اکثریت” از عنوان “اقلیت” و “سازمان” استفاده شد.» شیطنتی که رفیق علی صمد از آن نام می برد، آن است که قید مواضع سازمان و مسئله اقلیت در بالای ضمیمه نشریه کار بود. رفیق امیر نیز در این زمینه می نویسد: « به من اطلاع دادند که علیرغم توافقات قبلی رفیق فرخ رفته است در دفتر کار و اقلیت و اکثریت را به سازمان و اقلیت تبدیل کرده است». این اشتباه چه سهو یا عمد بوده باشد، در زمانه خود بنزین بر آتش وضعیت بحرانی بود، وضعیتی که از یکسو بی اعتمادی، بخشی از اقلیت را شعله ورتر کرده و به مرز انفجار رساند و از سوی دیگر فرصت مناسبی در اختیار بخش انشعاب طلب اقلیت قرار داد تا چنان کنند تا سازمان یکپارچه تکه پاره شود. در این رخداد رفیق امیر آدرس رفیق فرخ نگهدار را می دهد. اصولا در این رابطه رفیق نگهدار می تواند پاسخگوی این ابهام تاریخی باشد. زیرا مطلب مزبور محصول قلم وی بوده است. اگر عنوان شود که ایشان در آن برهه برای تصحیح خطای سهو اقدامی صورت گرفته است، پذیرفتنی نیست زیرا حکم نوشداروی بعد مرگ سهراب داشته است. بهرحال انشعاب اتفاق افتاد و بقول رفیق امیر « توان سازمان و جنبش چپ با این شقه شقه شدن ها از میان رفت.» انشعاب را از لابلای شعر اخوان ثالث چنین می خوانم که انشعاب چهل سال پیش « گلیم تیره بختی هاست / هنوز خیس خون داغ رستم و سیاوش هاست.»
شیطنتی که رفیق علی صمد از آن نام می برد، تنها به این مورد مختص نبوده، مصداق دیگر شیطنت دربسته را می شود، در گزار رفیق مدنی فهمید که نوشته است:« چون یکی از اعضا کمیته مرکزی – رفیق مهدی فتاپور- در یک جلسه عمومی ، بجای طرح واقعیات مسائل انشعاب اشرف دهقانی، گفته بود او اخراج شده است.» بنا به توضیح مصطفی مدنی، این برخورد مهدی فتاپور در آن روزگاران تلخ سپری شده، نه تنها در میان تشکیلات بلکه در سطح جامعه هواداران نیز انعکاس نامطلوبی بوجود می آورد. مصطفی مدنی در ادامه می نویسد:« بعد از این بی اغراق می توانم بگویم حدود دو صندوق بزرگ نامه اعتراضی به تحریریه کار فقط در ستاد فدایی واقع در خیابان میکده رسید که اکثر آنها از جانب زنان و با بغض نگاشته شده بود. حاوی اینکه ما با حماسه مقاومت اشرف دهقانی ، فدایی را شناخته ایم چنین برخوردی چرا. »
نمونه دیگر شیطنت را در رای گیری برای انتخاب اولین کمیته مرکزی باید جستجو کرد. در مورد این رای گیری حرفها بسیار است و رای گیری که رفیق هادی از اوج به حضیض می کشاند. این رویداد نیز تلخی خاص دارد که هنوز اثرش را از دست نداده. این رخداد را می توان از زمره اشتباهاتی تلقی نمود که زمینه بی اعتمادی جنگاوران آمده از خانه تیمی رفقای چریک فدائی نظیر هادی را نسبت به برخی از سیاست ورزان رها شده از زندان را فراهم ساخت. چنانچه بعد از چندبار رای گیری هادی از راهیابی به کمیته مرکزی بازمانده و به مشاور کمیته مرکزی راه می یابد. استدلال من متکی بر روایت رفیق مصطفی مدنی است که بعد از ۴۰ سال از انشعاب در گفتگو با فصلنامه مروا عنوان می کند:« هادی اگر به کسی اعتماد میکرد، هم گوش بزرگی برای شنیدن داشت و هم روحیهی آمادهای برای یاد گرفتن. او بعد از کشته شدن رفیق حمید اشرف و کل کمیته مرکزی وقت، همپا با مجید سازمان را تا آستانهی انقلاب هدایت کرده بود. هادی اما، بی هیچ توضیحی و ارائه دلیلی، بعداز انقلاب از کمیته مرکزی سازمان کنار گذاشته شد. چرا؟ عدم کفایت؟ چپ روی؟ بر اساس کدام دادهها؟ من هنوز برای این سوالات پاسخی ندارم. شاید سازمانگران اصلی آن زمان کمیته مرکزی امثال رفیق مجید باید توضیج بدهند.»
جمعبندی :
ارزیابی و استدلال من در مورد رویدادِ سازمان شکن انشعاب اقلیت – اکثریت متاثر از روایت فردی بزرگانی است که خودشان هم شاهد و ناظر و از طرفین منازعه منجر به رویداد اسفبار بوده اند. با همه اوصاف سرگذشت دراز دامنه ی انشعاب فقط در محدوده انشعاب اقلیت و اکثریت نگنجید و فراتر از آن رفت. اصول تحزب تاکید دارند، مقوله انشعاب ذاتی هر جریان سیاسی است و احزاب جریان چپ نیز در حوزه انشعاب عاری از تجارب خاص و وسیعی نیستند. تجربه انشعاب در جریان چپ به حدود یک سده قبل بر می گردد. نخستین انشعاب در جریان چپ ایران از حزب اجتماعیون عامیون آغاز می شود، حزبی که محصول اولین تلاش روشنفکران چپ ایرانی برای سازماندهی سیاسی بود که در روند فعالیت نچندان طولانی دچار انشعاب شد و به پنج تکه یا شاخه تبدیل شد. حزب توده نیز بزعم توانمندی نظری – سیاسی، در قبل و بعد انقلاب مصون از انشعاب نبود. با نگاهی به تاریخ سیاسی چپ ایران در حوزه انشعاب ها، میتوان با قدری اغماض به یک حکم کلی رسید و عنوان نمود، انشعاب صرفا محصول فقدان امکان فعالیت موثر نبوده است و در کنار محدودیت امکان فعالیت به دلیل سرکوب فزاینده، فقر دانش و تجربه سیاسی و ضعف انسجام تشکیلاتی ناشی از آن سهم تعیین کننده در رخداد انشعاب داشته اند. با تدقیق بر موضع همه طرفین گفتگو در مورد انشعاب اقلیت – اکثریت، در می یابیم، عموما یکطرفه به قاضی نرفته و دفاعیه شان از استدلال برای تعیین قصور کاستی طرفین منازعه برخوردار بوده و نتیجه گیری شان تا حدود بسیار زیادی منطقی و واقع بینانه به نظر می رسد. همه عناصر رهبری وقت از جناح اقلیت و اکثریت در گفتگوها اذعان نموده اند، انشعاب محصول جوانی سازمان و شتابزدگی رهبری بود. انشعابی که سازمانی چنان عظیم را تکه پاره کرد و بزرگ سازمان کوچک شده را در وضعیت کنونی قرار داد. پس زمینه انشعاب سازمان شکن جز این که مولانا گفته نیست؟ که« به میان بیست مطرب چو یکی زند مخالف / همه گم کننده ره را چو ستیزه شد قلاوز.»
در مجموع ما همیشه بر این تصور بوده ایم که هر انشعاب میبایست صرفاً پایهی نظری آن هم نظریه های از اساس متفاوت داشته باشد. این حرف البته ناروا نیست ولی اتکا کردن به آن در مورد دومینوی انشعاب صادق نبوده و ساده انگارانه است. قصور خطای خصلتی و یا ضعف بینشی رهبری بهرحال محاسباتی را رقم زد و انشعاب را اجرایی کرد. انشعابی که به نظر من قصور چند پارهگی سازمانی ستُرگ متوجه هر دو طرف منازعه بوده است. امروز بعد از سپری شدن ۴۰ سال طرح این امر که می شد از همه ی انشعاب ها جلوگیری کرد، چندان قابل قبول نیست. ولی اگر جوانی و تا حدودی خامی در کار سیاسی و قوم گرایی سیاسی نبود و چالش بین جنگ آوران و سیاست ورزان مدیریت شده بود. می شد انشعاب را به همان انشعاب های ناگزیر و اندک محدود کرد، نه اینکه انشعاب اقلیت- اکثریت دومینوی انشعابات بعدی را باعث شود تا جائی که تمام توان سازمان و جنبش چپ با این شقه شقه شدن ها از بین برود.
اصولا آن زمان که سازمان به مثابه جریان سیاسی چپ به نیروی عمده جامعه تبدیل شده بود. برای حضور فعال و موثرتر در عرصه سیاست آن روزگاران، چارهای جز حفظ اتحاد برای یکپارچگی و انسجام نداشت. ولی متاسفانه بنا بدلائل تاریخی نظیر جوان بودن و فقدان دانش و تجربه سیاسی قادر نشد موقعیت خود را بعنوان نیروی عمده جامعه حفظ نماید تا اثرگذاری درخور ایجاد کند. اگر سازمان در آن روزهای سرنوشت ساز فاقد نقیصه بود، متوجه می شد سیاست عرصه تضادهاست و سیاستی که صد درصد مثبت و یا صد در صد منفی وجود ندارد. بنابراین با وجود بحران و ناتوانی در برونرفت از آن وضعیتی بوجود می آورند تا سازمان دیگر، آن سازمان بحرانزده قبل نباشد. این بحران، به میزانی که باعث تکه پاره شدن سازمان منسجمی شد، نتوانست منبع و منشاء تغییر و تحول شود و ناتوانی رهبری سازمان برای غلبه بر بحران را نشان داد.
مهم ترین ریشه انشعاب اقلیت – اکثریت و دومینوی آن از شتاب زده گی یا رویکرد ویندوزی- مایکرو ویوی بر می خاست. این یعنی چه؟ یعنی سازمان فکر می کرد باید چند کار را همزمان و با شتاب زدگی انجام دهد و آن پیش آمد که شد و نشد تا مانع وقوع آن شوند. آیا در آن روزگاران چاره جز آن نبود که چنان نشود؟ درس آموزی از دومینوی انشعاب آن است که برای رهایی از ارزیابی عجولانه، مدیریت شتابزده و اخذ تصمیم های سیاست سوز، چاره ای جز قرار گرفتن در اضلاع مثلث تمرکز، عمق – تامل و تصمیم سیاست ساز نبود. بدین روال که یعنی تمرکز روی چندکار در آنِ واحد، روی یک موضوع متمرکز شد. عمق بدین مفهوم که بطور عمیق و همه جانبه به یک کار پرداخت، و توجه کامل به آن تخصیص داده می شد. تامل یعنی حرص و ولع این که یک کار را به هر نحوی که شده به پایان رساند و تا زمانی که لازم بود به کار فعلی تا اتمام آن ادامه داده شود و نبایست کار جدیدی را شروع کرد. بهرحال طی روند مزبور در آن سالیان سپری شده قطعا می توانست به اتخاذ تصمیم سرنوشت ساز ختم شود تا بتواند سیاست ساز گردد و همراهی مردم را بدنبال داشته باشد که متاسفانه نشد.
مهرزاد وطن آبادی
پانوشت :
*۱- برگی از تاریخ انشعاب اقلیت – اکثریت، انتشارمجدد : سازمان اتحادفداییان خلق ایران –
*۲- از انقلاب تا انشعاب – علی صمد
https://bepish.org/node/3864