که میلادت…
که میلادت نزول خجستهی باران باد
بر تشنگی خاک
و طلوع آفتاب
بر سماجت ِ ظلمت، ی
شکوفهی تبسمی
بر لبان ِ دلتنگی
و جلوهی ستارهای
در مه گرفتگی این افق
(قطعه شعری است که احمد شاملو در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۳۶۸ برای تولد مسعود خیام نوشته است)
تآتر
شعر (تآتر) در واقع اداى احترام شاعر است به یک بوى هنرپیشه تآتر، که همان ایام در اوج کار نمایش بوده است. خانم لُرِتا، با نام کامل لرتا هایراپتیان تبریزى، متولد ۱۲۹۰ همسر زنده یاد عبدالحسین نوشین بود که تحصیلاتش را در رشته تآتر دانشگاه مسکو به پایان برده بود. فعالیت تآترى او از سال ۱۳۱۴ با نمایشنامه اتللو اثر شکسپیر و با ترجمه نوشین آغاز شد و بعدها در نمایش هائى همچون ازدواج به سبک ایتالیائى، ادیپ شهریار، اوژنى گرانده، بادبزن خانم ویندرمیر، پرنده آبى، تاجر ونیزى، توپاز، پیراهن ابریشمى، چراغ گاز، دو جلاد، سرگذشت وشمگیر، شنل قرمز، عشق و اتفاق، گناهکاران بى گناه، مستنطق و ولپن به ایفاى نقش پرداخت. مهارت او در بازى، دلیل اصلى شاملو است براى این که یکى از شعرهاى کوتاه و اثر گذار دوره جوانىاش را به این خانم هنرمند نثار کند. فعالیت سینمائى لرتا، از سال ۱۳۴۹ با فیلم (شب اعدام) به کارگردانى داوود ملاّپور آغاز شد و با آثارى همچون (هماى سعادت) محصول مشترک ایران و هند (۱۳۵۰) کارگردان فابى چاناکیا، احساس داغ به کارگردانى روبیک زادوریان (۱۳۵۰) معرکه به کارگردانى روبیک زادوریان (۱۳۵۰) باشرف ها، به کارگردانى قدرت الله بزرگى (۱۳۵۱) تختخواب سه نفره به کارگردانى نصرت کریمى (۱۳۵۱) و اسرار گنج دره جنّى اثر ابراهیم گلستان (۱۳۵۳) دوام یافت. که به جز دو کار آخرى یعنى تختخواب سه نفره و اسرار گنج دره جنى و نیز نخستین فیلم لرتا یعنى شب اعدام، هیچکدام آثارى قابل اعتناء نیستند و این به معنى آن است که سینما و فیلمفارسى هرگز ارزش واقعى بازیگرى مثل لرتا را نشناخت. بازى لرتا در فیلم تختخواب سه نفره و در نقش یک مادر شوهر سنتى، در کنار شهرزاد (کبرى سعیدى) که او هم بهترین بازى تمام عمر هنرى اش را در همین فیلم ثبت مى کند، آنچنان درخشان است که بازى هنرمندانه نصرت کریمى و ایرن در سایه قرار مى گیرد.
لرتا، این بانوى بزرگ تاریخ نمایش در ایران، سرانجام به سال ۱۳۶۶ شمسى در کشور اتریش و شهر زیباى (وین) چشم بر این جهان فروبست و خاطره بازى هاى درخشان اش، براى همیشه در یاد اهل هنر ماند. مى خوانیم کلام شاملو را در شعرى به یاد او:
تآتر
براى لرتا
پرده یک سو مى رود:
مرد زندانى
(که پشت معجر دیدارگاه استاده، طفل اش را تماشا مى کند)
در زیر لب گویاست:
– «کاش زندانیش مى کردند با من لحظه اى،
تا من در این زندان
ببوسم چشم هایش را!»
مرد مستحفظ که مى تابد سبیل اش را،
به خود آرام مى گوید:
– «بد نمى شد!»
پرده….
لالایی
لالای لای لای گل پونه لالای لای
بابات رفته دلم خونه لالای لای
بابات امشب نمیآید
گرفتن بردنش شاید لالای لای
لالای لای لای گل آهن لالای لای
باباتو دشمنا کشتن لالای لای
نشون دشمنا اونه
دساشون غرقِ در خونه لالای لای
بخواب آروم توی بستر لالای لای
مث آتیش تُو خاکستر لالای لای
که فردا شعلهور میشی
تو خونخواه پدر میشی لالای لای