سلام رفیق امیدوار
خوشحال شدم شما را در کلاپ هاوس دیدم، از کوشش های راحله جان و مزدک عزیز به نوبه خود سپاسگذارم. حرف های شما برایم نوستالژیک بودند و از آنجایی که در مکتب پدری توده ای بزرگ شده ام، با ساختار فکری شما کاملا آشنا هستم، انگاری پدرم داشتند صحبت می کردند، حتی جملات بعدی شما را هم هنوز نگفته، حدس می زدم.
لازم می بینم که در مورد دو نکته، یعنی مقولات “چپ نوین” و “سوسیالیسم دمکراتیک” نظرم را بدهم.
با اعتقاد اورتدکسی شما به پایبندی به “مارکسیسم لنینیسم” کاری ندارم… به قول رایج و عرفی: اعتقادات ایدئولوژیک، چه از جنس مذهبی یا غیرمذهبی، همگی قابل احترام هستند. می توان اعتراض به تراوش ها و تولیدات سیاسی آن ها داشت و حتی با آن ها مقابله کرد ولی به ریشه اعتقادی نباید کاری داشت تا به اصطلاح “سنگ روی سنگ” بند شود. اما با گفتەهایتان در مورد “سوسیالیسم دمکراتیک” زاویه جدی دارم، یعنی با مقوله ای که ستون اصلی آرمان گرایی من و امثال مرا تشکیل می دهد.
شما در صحبت خود تمایل داشتید که “سوسیالیسم دمکراتیک” را فقط مربوط به پاره ای از چپ های ایرانی قلمداد کنید، آنهایی را که شما “چپ نوین” نامیدید… در ضمن کوشش کردید که اینطور قلمداد شود که این کلمه به طور کلی اشتباه است چون گفتید: “انگاری سوسیالیسم، دمکراتیک نیست!” یا چیزی شبیه این … دقیقا جمله تان را چون ضبط یا یاداشت نکرده ام نمی توانم کلمه به کلمه دقیقا منطبق بر گفته هایتان بیان کنم پوزش می طلبم، اما محتوا چنین بود. بطور اجمالی در این موارد چند خطی می نویسم:
پایه فکری “سوسیالیسم دمکراتیک” از مارکسیسم لنینیسم قدیمی تر است. اما در آغاز ببینیم “چپ نوین” چه مقوله ای بوده است.
چپ نوین
در دوران مدرن، اولین سرشماری در اروپا به ۱۸۶۱ بر می گردد که سن متوسط ۲۹ سال، در جنگ جهانی اول سن متوسط سی و اندی و از بعد از جنگ جهانی دوم، با رشد علوم پزشکی و تغییرات مثبت در شیوه زندگی و رشد اقتصادی خانواده ها، به ناگاه شاهد یک انفجار عظیم جمعیتی و همزمان بالا رفتن سن متوسط هستیم. برای اولین بار در جامعه بشری دو نسل قدرت مند و سالم با هم دیگر در عرصه اجتماع و سیاسی همزیستی می کنند که باعث اولین گسل عمیق نسلی می شود.
در ادامه این گسل بین نسل “بی بی بومر”ها[۱] (متولدین سالهای ۱۹۴۶ تا ۱۹۶۴) با نسل والدین خود، دهه ۶۰ میلادی آبستن جنبش های اعتراضی عمیقی بود. انقلاب های فرهنگی، مبارزه برای حقوق اجتماعی، انقلاب برای آزادی جنسی، مبارزه برای دفاع از صلح جهانی، جنبش هیپی ها، فمینیزم، موسیقی راک و در عرصه سیاسی ، گرایش به مارکسیسم لنینیسم مستقل و منتقد به احزاب کمونیست و بخصوص حزب کمونیست شوروی، جنبش کارگری هنجارشکن، مبارزات مسلحانه، دفاع از ویتنام، انقلاب کوبا و عاشق هوشمینه و چگوارا و… نتیجه چنین گسل عظیم نسلی بوده اند.
جامعه شناس معروف امریکایی، چارلز رایت میلز [۲] این جنبش چپ نسل بی بی بومرها را “چپ نوین“ [ ۳] نامید.
“چپ نوین“ بر خلاف احزاب کمونیست تنها بر مسائل مربوط به مشکلات کارگران متمرکز نبود و بلکه ابراز خود بیگانگی اجتماعی [ ۴] (بقول مارکس) ناراحتی و اعتراض به اقتدارگرایی خانوادگی، اجتماعی و سیاسی که توسط والدین از جنگ برگشته خود، بخصوص در جوامع اروپایی غربی برقرار شده بود، می کردند.
“چپ نوین” تنها مبارزه خود را بر علیه نابربری اجتماعی و استبداد متمرکز نکرده بود و همچنین برعلیه معضلات جامعه صنعتی پیشرفته، قدرت با اتوریته سیاسی، رشد اقتصاد مصرفی، روابط غیر انسانی بر آمده از قوانین بازار، بر علیه وسایل ارتباط جمعی که افکار عمومی را سمت و سو می دادند و نیازهای غیرواقعی ایجاد می کردند، کنشگری و مبارزات خود را سازمان داده بودند.
“چپ نوین“ مبارزه خود را فراسوی ایدئولوژی کلاسیک مارکسیم لنینیسم تعریف کرده و تنها کارخانجات را مرکز مشکلات و استثمار نمی دید و بلکه مرزهای مبارزاتی خود را به چهار دیواری خانه، پادگانها، زندانها، تیمارستانها، و… گسترش داده بود.
بعد از گسست ارتباط بین اتحاد جماهیر شوروی وچین، قسمت قابل توجه ای از این “چپ نوین“ خود را حامی تفکرات مائو تسودونگ معرفی کرد. می توان گفت که البته همه گرایشات موجود در “چپ نوین” دلتنگ دوران استالین بوده و حزب کمونیست شوروی بعد از کنگره بیستم را رویزیونیست و «سوسیال امپریالیست» معرفی می کردند.
رفته رفته این “چپ نوین“ از انقلاب کوبا و مبارزه مسلحانه چگوارا ایده میگرفت و شدیدا حامی ویتنام در جنگ بر علیه امریکا و مدافع مشارکت مردم در مبارزات سیاسی و صنفی و نوعی دمکراسی مستقیم به نام دمکراسی «همایشی» [۵] (جلسه می گذاشتند همه در جلسه شرکت می کردند و رای می دادند) و موافق حرکت های خودانگیخته و عملگرایانه بودند.
در درون احزاب کمونیست هم فراکسیون “چپ نوین” شکل گرفته و بحث های داغی را بر علیه هژمونی حزب کمونیست شوروی در احزاب کمونیست جهان پیش می بردند که در نهایت باعث اخراج یا انشعاب آنها شده و جریانات جدید متنوع و بسیاری را شکل دادند. در اعتراض و بطور هنجار شکنانه ای، تقریبا همگی آنها از استفاده واژه “حزب” بر تشکل های جدید خود اجتناب کرده و شکل خود را “سازمان” نامیدند.
چگوارا رهبر معنوی “چپ نوین” شده بود. بعد از دوری او از کوبا و اعلام انقلابی مسلحانه دیگری در بولیوی، در بهار۱۹۶۷، اطلاعیه ای صادر کرد که در پروسه رشد ایده انقلاب های مسلحانه در جهان بسیار اثر گذار بود:
«وظیفه ما انقلابیون چپ این است که نه تنها دو یا سه، بلکه چندین ویتنام خلق کنیم تا شاهد مرگ امپریالیسم امریکا باشیم !».
کشته شدن چگوارا در اکتبر ۱۹۶۷ توسط نظامیان بولیوی تحول جدیدی را در «چپ نوین» ایجاد کرد. قسمتی از این جنبش رادیکالیزه شده و اعتقاد به مبارزه مسلحانه برای انقلاب های سوسیالیستی پیدا کرد.
دردهه ۷۰میلادی، این سازمانهای چریکی نه تنها در اروپا و بلکه در کشورهای دیگر هم شکل گرفته و گستره جهانی پیدا کردند. شکل گیری و تولد سازمان های چریکی، رفته رفته از کشورهای دمکراتیک اروپایی شروع شده و تا کشورهای دیکتاتوری آمریکای لاتین و آسیا گسترش یافتند. در ایران هم ما شاهد تولد سازمان چریک های فدایی خلق ایران بودیم. جنس انتقاد و تضاد این سازمان چریکی نوپا در کشورمان با حزب توده ایران ریشه در این گسل نسلی در جامعه چپ جهانی داشت.
همه این سازمان های معتقد به مبارزه سیاسی که مشی چریکی را اتخاذ کرده بودند ایدئولوژی خود را مارکسیست لنینیست معرفی کرده و تحت تاثیر نظرات سیاست مدار انقلابی تروتسکی بودند که از مبارزه مسلحانه جهانی برای پیروزی بر امپریالیسم را اجتناب ناپذیر و موجه می دانست.
علارغم اینکه تمامی این سازمان های نو پای چریکی عملیات خود را در خدمت پرولتاریا و خلق می نامیدند ولی هیچ کدام نتوانستند حمایت مردم و کارگران را کسب کنند.
سوسیالیسم دمکراتیک
متاسفانه در کشور ما آشنایی با مقوله “سوسیالیسم دمکراتیک “[۶] بسیار کم و ضعیف بوده و آن را یا با “سوسیال دمکراسی”[۷] یا به مانند بیانات شما رفیق امیدوار، به “چپ نوین” اشتباه می گیرند.
در حالی که “سوسیال دمکراسی” متکی بر “اقتصاد کینزی” [۸] و “دولت رفاه” [۹] بوده و بهزیستی جامعه را در اصلاح جامعه سرمایه داری می پندارد و به هیچ نوع گذاری از سرمایه داری معتقد نیست. اما برعکس، سوسیالیست های دمکراتیک نه تنها به مانند سوسیال دمکرات ها به مبارزه روزمره برای رفرم جامعه کاپیتالیستی معتقد هستند و بلکه اعتقاد به گذار به جامعه آرمانی سوسیالیستی دارند.
مقصود از سوسیالیسم دمکراتیک، “سوسیالیسم مردم سالارانه” است. سوسیالیست های دمکراتیک به نیاز انقلاب برای گذار به جامعه سوسیالیستی معتقد نیستند و معتقدند که حتی نوع گذر ها از فرماسیون سرمایه داری باید با الگو واره های مردم سالارانه صورت بگیرند که به آن ” گذرار دمکراتیک” می گویند. در ضمن برخلاف ایده دیکتاتوری پرولتری و رهبری مطلق طبقه کارگر و حزبش، معتقد هستند که باید حتی مدیریت جامعه آرمانی سوسیالیستی با همان پارادایم های دمکراتیک صورت بپذیرد و جانعه آرمانی خود را جامعه سوسیالیستی دمکراتیک می نامند.
ریشه اولیه تاریخی تفکر “سوسیالیسم دمکراتیک” به نظرات مارکسیستی و رفرمیستی امثال ادوارد برنایشتین [۱۰] در حزب “سوسیال دمکراتیک” آلمان در دوران حضور مارکس و انگلس باز می گردد. آنها معتقد به کلیت نظرات علمی مارکس بوده و از این رو خود را مارکسیست خطاب می کردند، ولی با نظر آنها در مورد لاجرم بودن گذار انقلابی کارگری به سوسیالیسم و به وقوع پیوستن جامعه سوسیالیستی، در مرحله اول در انگلستان که رشد یافته ترین جامعه سرمایه داری بود، زاویه داشتند.
این نظریات رفرمیستی تا انقلاب اکتبر، در تمامی احزاب چپ اروپا پا گرفت. در حزب سوسیال دمکراتیک کارگری روسیه نیز اقلیت منشویک ها معرف آن نوع تفکر بودند که البته توانستند با اتحاد با دیگر احزاب دهقانی انقلاب فوریه را پیروز و تزار را برکنار کنند. اما لنین با کسب اکثریت در حزب و در شورای دمکراتیک شهر پترزبورک، انقلاب اکتبر را بر علیه دولت چپ گرای برآمده از انقلاب فوریه سازمان داد و با کسب قدرت تا سال ۱۹۲۲، کلمات برنشتاین و منشویک را به یک ناسزای در سپهر سیاسی چپ تبدیل کرد.
لنین در انترناسیونال سوم، به احزاب شرکت کننده مارکسیستی حکم کرد که افرادی را که در حزب خود مخالف رسیدن به سوسیالیسم از طریق انقلاب های کارگری هستند را اخراج کنند.
در احزابی که فراکسیون های انقلابی اکثریت را نداستند، از احزاب خود انشعاب کردند و حزب کمونیست کشورهای خود را با ایدئولوژی انقلابی مارکسیسم لنینیسم پایه گذاری کردند.
برای مثال همین اتفاق در ۳۱ ژانویه ۱۹۲۱، صد سال پیش، در کنگره هفدهم حزب سوسیالیست ایتالیا رخ داد.
فیلپ توراتی [۱۱] دبیر اول و موسس حزب سوسیالیست ایتالیا و یکی از پدران سوسیالیسم دمکراتیک، خطاب به رفقایی که حزب را ترک کرده و اعلام موجودیت حزب کمونیست ایتالیا را کردند یک چنین چیزی گفت:
” رفقا شما انسان هایی خوب و باهوشی هستید، زمانی که اسطوره انقلاب و لنینیسم فرو بریزد، دوباره باز خواهید گشت و مبارزه را با هم ادامه خواهیم داد.”
اهمیت تاریخی شخصیت و نقش فلیپ توراتی، در ضمن در این است که او از این خوانش دمکراتیک سوسیالیستی در دورانی دفاع می کرد که در اروپای برآمده از جنگ جهانی اول و انقلاب اکتبر خشونت غوغا می کرد و لنین پیروزمندانه پرچم انقلابیگری را در دست داشت.
در این نوشته مختصر خوب است که از سه نقش برجسته سوسیالیست های دمکراتیک تاریخ معاصر نام ببرم:
ا – الکساندر دوبچک [۱۲] سوسیالیست دمکراتیک تاریخ سازی بود که با کسب اکثریت حمایت مردم در ژانویه ۱۹۶۷ خواهان چکسلواکی سوسیالیستی مبتنی بر انتخابات آزاد و دمکراتیک و استقلال از اتحاد جماهیر شوروی شد. این حرکت به نام “بهار چکسلواکی” [۱۳] و جنبش مارکسیستی دمکراتیک او را “سوسیالیسم با چهرهای انسانی” [۱۴] می نامند که البته با دخالت و حمله نظامی ارتش سرخ ناکام ماند.
۲- سالوادور آلنده [۱۵] چهره تاریخی دیگری از یک سوسیالیست دمکراتیک بود که توسط انتخابات در سال ۱۹۷۰ به قدرت رسید و کوشید تا جامعه ای سوسیالیستی دمکراتیک با کمک علوم اجتماعی تازه پای سیرنتیکی [۱۶] بر پا کند. که البته با کودتای آگوستو پینوشه [۱۷] در سال ۱۹۷۳ سرنگون شد.
۳- نمونه دیگر یک سوسیالیست دمکراتیک که تاریخ ساز شد میخائیل گورباچف [۱۸] است. او از سال ۱۹۸۵ تا ۱۹۹۱ هشتمین و آخرین دبیر کل حزب کمونیست شوروی بود. او که متوجه شکست پروژه سوسیالیستی ۷۰ ساله “سوسیالیسم واقعا موجود” شده بود، از یک مارکسیست لنینیست به یک سوسیالیست دمکراتیک تحول پیدا کرد و کوشش کرد که با تکیه به دو پروژه خود، اولی گلاسنوست [۱۹] شفاف سازی برای امکان ایجاد آزادی بیان و رسانه ای و دومی پروسترویکا [۲۰] برای تحول و بازسازی در ساختار اقتصادی، ایجاد کند و آن کشور را به جامعه ای سوسیالیستی ولی دمکراتیک سوق دهد. که البته موفق نشد و همه چیز فروپاشید. صاحب نظران چپ معتقد هستند که اگر این پروسه بدون عجله و آرام طی شده بود، احتمال فرو نپاشیده شدن آن کشور و تبدیل آن به یک جامعه سوسیالیستی دمکراتیک موجود بود. تعدادی معتقد هستند که گورباچف در پیش برد چنین امر مهمی ناتوانی و خطا های فراوان از خود نشان داد و عده ای معتقد هستند مشکلات آنقدر عمیق و ریشه دار شده بودند که کاری از دستش ساخته نبود. البته طیفی از مارکسیت لنینیست ها او را خائن خطاب می کنند!
“سوسیالیست های دمکراتیک” در عرصه جهانی، با شفافیت کامل مخالف هرگونه گذار انقلابی یا براندازانه هستند و بر این باورند که اگر ملتی قادر است انقلابی بکند و حکومتی را سرنگون کند، حتما بسادگی بیشتری و هزینه کمتری و با امکان حفظ بهتر دستاوردها، قادر خواهد بود حکومت های خودکامه را مجبور به برگزاری انتخابات آزاد بکنند.
سوسیالیست های دمکراتیک عمیقا به گذار از حکومت های دیکتاتوری به یک جمهوری دمکراتیک (متکی بر انتخابات آزاد و منصفانه)، سکولار (جدایی مذهب و هر نوع ایدئولوژی از سیاست) و عدالت خواه (جامعه ای متکی بر عدالت اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی) معتقد هستند و زندگی مبارزاتی خود را در این سمت و سو تنظیم می کنند. آنها نوع گذار پیشنهادی خود را “گذار دمکراتیک” می نامند که خشونت پرهیز ترین نوع گذار شناخته شده جامعه معاصر بشری است. هسته مرکزی این نوع گذار در پیش برد آن نوع مبارزاتی ملی و فرا ملی است که در نهایت حکومت تمامیت خواه کشور خود را مجبور کنند که تن به یک انتخابات آزاد و منصفانه با نظارت ارگان های ذیصلاح جهانی داده و احزاب حاکم وقت با مجموعه اپوزیسیون و دیزیدنت ها (مخالفین رادیکال غیر قانونی) وارد رقابت انتخاباتی شوند. رفتار و سیاست های نلسون ماندلا [۲۱]، دیگر سوسیالیست دمکراتیک برجسته تاریخ معاصر در آفریقای جنوبی برای گذار از رژیم آپارتایدی یک نمونه برجسته محسوب می شود.
ما سوسیالیست های دمکراتیک معتقد هستیم که سوسیالیسم بدون دمکراسی امکان پذیر نیست و هرگز امکان پذیر نخواهد بود.
بعد از فروپاشی دیوار برلن، تنها شخصیت های ماندگاری که دو باره کشف و مطرح شدند مارکس و آنتونیو گرامیشی[۲۲] بودند. رنسانس گرامشی ای شروع شد. او معرف و ارئه دهنده یک کمونیسم متفاوتی بود. در مرکز کمونیسم گرامشی ای انسانیت نهفته است. او با مارکسیسم ایگونه برخورد کرد که انگاری از در های بسته اتاق دچار نفس تنگه شده واز جای خود بلند شد و در و پنجره ها را باز کرده تا بهتر تنفس کند. او چهره انسانی به مارکسیسم داده است. در این سالها، بیشتر منابع مارکسیستی فروش رفته در جهان دو اثر او یعنی ۳۳ دفترچه و مجموعه نامه هایش هستند.
او در دنیای مارکسیسم با قد کوتاه ۱۵۰ سانتی، قوز پشت، مریضی هایش مثل یک ستاره قطبی درخشید. او امروز یکی از پدران سوسیالیسم دمکراتیک محسوب می شود.
از سال ۱۹۸۹ به بعد، آرمان خواهی رفرمیستی و دمکراتیک مارکسیستی بطور قاطع جایگزین «مارکسیسم لنینیسم» که ایدئولوژی حاکم بر «پروژه سوسیالیستی» شکست خورده جهانی به رهبری حزب کمونیست شوروی بوده، و دیگر خوانش ها مشابه آن شده است.
پارادکس عصر جدید این است که به دلیل نبود تجربه منفی و یا شکست خورده به مانند تجربیات کشورهای اروپای شرقی، یکی از مراکز ثقل این گرایش، ایالت متحده است. می توان از رشد جنبش چپ دمکراتیک بر حول رهبرانی مثل برنارد سندرز [۲۳] و مبارز جوان ۲۸ ساله به نام اسکندریا اوکاسیوکورتز [۲۳] که احتمالااز طرف حزب دمکرات به عنوان جوان ترین نماینده مجلس امریکا انتخاب و معرفی خواهد شد و از رشد نشریه با پرستیژ «ژاکوبین» [۲۴] بین روشنفکران و جوانان نام برد. این نشریه در حال گسترش در کشورهای اروپایی به زبان های بومی آنها نیز است و در حال تبدیل شدن به یک ارگان تئوریک – سیاسی سوسیالیست های دمکراتیک جوان در عرصه جهانی است.
تقریبا در اکثر احزاب موسوم به «چپ میانه» به مانند سوسیال دمکرات های اروپایی اقلیتی یا افرادی معتقد به سوسیالیسم دمکراتیک متشکل شده اند.
از اوایل سال ۲۰۰۰ احزاب جدید چپ اروپایی به مانند حزب چپ آلمان، حزب سرخ نروژ ، حزب پودموس اسپانیا و… تاسیس شدند که بطور شفاف آرمان حزبی خود را «سوسیالیسم دمکراتیک» اعلام کرده اند که تا کنون درانتخابات های ملی خود نیز دستاوردهای خوبی داشته اند و گویای گرایش چپ دمکراتیک نوینی در بین جوانان اروپا هستند.
در کشور ما برای اولین بار مقوله “سوسیالیسم دمکراتیک” را سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) در برنامه خود به عنوان هدف آرمانی و اعتقادی خود درج کرد، هر چند درعمل، بینش “سوسیال دمکراسی” دست بالا را در آن سازمان حفظ کرده و در تصمیمات سیاسی و سیاست گزاری ها تعیین کننده بوده است.
از سوی دیگر حزب چپ ایران (فدائیان خلق)، بعد از تاسیس، در برنامه خود، اعتقاد محوری حزب را “سوسیالیسم” خواند که البته در کنگره اخیر بنظر به “سوسیالیسم دمکراتیک” تحول یافته که جای بسی خوشحالی است.