تحولات بطئی سیاسی در ایران در رابطه با مناسبات این کشور با کشورهای غربی، آمریکا و نیز در رابطه با اسرائیل اخیرا به علت نرمشهای جمهوری اسلامی وارد مراحل دیگری شده است. پذیرش غنی سازی اورانیم در روسیه و پیشرفت در مذاکرات ایران با کشورهای پنج به علاوه یک در وین، روند مناسبات ایران با این کشورها را وارد مراحل دیگری کرده است. دیگر اکنون از آن فضای خصمانه و تیره به شدت قبل اثری نمانده است، و چنین می نمایاند که سرانجام عقل و خرد به نوعی غالب شده است، و می رود که در مسیر خود رابطه ایران با جهان خارج را عادی نماید.
اما در کنار این دیپلماسی آشکار و علنی، در هفتههای اخیر ما همچنین شاهد رویدادهائی بودیم که نشان از یک دیپلماسی مخفی و غیر علنی هم دارد، که در کنار این دیپلماسی علنی پیش برده می شود. همه در اخبار شاهد حادثه تروریستی استان سیستان و بلوچستان بودیم که در آن بیش از پنجاه نفر قربانی شدند، و البته بعدا در سایتها عکسی منتشر شد که معاون فرمانده نیروی زمینی سپاه پاسداران را قبل از واقعه، هنگام دست دادن با فرد بلوچی نشان می داد که در پشت سرشان سربازان آمریکائی ایستاده بودند. همچنین در خبرها خواندیم که سخنگوی کمیسیون انرژی اتمی اسرائیل، یائل دورون، اعلام کرد که در ماه سپتامبر گذشته یک مقام عالیرتبۀ ایران با یک نمایندۀ این کمیسیون به طور مخفیانه ملاقات و در بارۀ برنامۀ هسته ای ایران گفتگو کرده است. البته ایران این خبر را تکذیب و آن را نادرست اعلام کرد.
داستان ارتباط نهانی جمهوری اسلامی با اسرائیل حکایتی قدیمی است و به سالهای بسیار قبل بازمی گردد. فروش و حمل سلاح به ایران در جریان جنگ هشت ساله، و نیز خبر پرتقالهای وارداتی اسرائیلی به ایران امری نیست که به آسانی از ذهن مردم زدوده شود.
هر انسان واقع بین و دارای عقل سلیمی از عادی شدن روابط ایران با کشورهای غربی و نیز با دولت اسرائیل پیشوازی می کند، و آن را گامی مهم در عادی سازی وضعیت دشوار منطقه و زدودن نهائی سایههای شوم جنگی دیگر در منطقه ارزیابی می کند. اما سئوال این است که چرا جمهوری اسلامی در کنار این سیاست علنی مرتبا از سیاست مخفی و غیر علنی در رابطه با کشورهای خصم خود هم استفاده کرده است و آن را به پیش برده است.
در مورد علت این سیاست غیر علنی ارتباط، علاوه براینکه می توان به حضور محافل قوی ای در ایران اشاره کرد که خواهان این ارتباط هستند، در مورد ارسال و فروش سلاح به ایران در جریان جنگ هشت ساله نیز می توان به ترس اسرائیلیها از قدرت گیری بیشتر اعراب اشاره کرد که آنرا به ضرر خود در منطقه می دیدند. اما در مورد پیشبرد چنین سیاستی در مقطع کنونی چه باید گفت و چگونه باید آنرا توجیه و یا تفسیر کرد؟
در این مورد می توان به دو نکته اشاره کرد: اول اینکه امر لزوم ارتباط با کشورهای تعیین کننده در جهان و منطقه، و همگام با آن موانع ایدهئولوژیکی رژیم برای چنین امری، جمهوری اسلامی را ناچار می کند که به چنین روشهائی بویژه در مراحل ضرور متوسل شود. دوم اینکه سرانجام جمهوری اسلامی به این نتیجه رسیده باشد که لاجرم باید باب گفتگو را باز کند، و این گشایش البته از مسیر یک دیپلماسی مخفی هم باید بگذرد تا سرانجام راه مورد نظر بتواند هموار شود.
البته دیپلماسی مخفی کماکان بخشی عادی از روابط میان کشورهاست، و علنا بخشی از دیپلماسی جاری در صحنه جهانی می باشد. این دیپلماسی متعلق به دیدگاه فلسفی ـ سیاسی ای است که به رئال پولیتیک معروف است. اما آنگاه که امر موضع گیری نسبت به آن پیش می آید، می توان گفت که شاید بتوان در حدی این نوع سیاست را پذیرفت و آن را امکان پذیر دانست، اما تنها بر پایه و در کنار یک بعد وسیعتر که به سیاست علنی مشهور است. اگر سیاست در بعد کلان آن واضح، علنی و اعلام شده باشد و آنگاه در کنار آن به نوعی گاها به علت شرایط دیپلماسی مخفی هم پیش برده شود، می توان از پذیرفتن آن سخن گفت، اما آنگاه که دیپلماسی غیرعلنی بخش بزرگتر، و در این مورد بخش بسیار بزرگتر ماجرا باشد، دیگر صورت مسئله تغییر می کند و نوعی دیگر از ارزیابی و موضع گیری را طلب می کند.
واقعیت این است که اگر دیپلماسی جمهوری اسلامی با اسرائیل و یا آمریکائیها بخواهد کماکان بر همان پاشنه مخفی بچرخد، از این امر سودی برای کشور ایران و منطقه به دست نخواهد آمد، و منطقه را وارد فاز جدیدی نخواهد کرد. و اگر آمریکائیها و اسرائیلیها نیز بخواهند این مسیر را ادامه بدهند، چیزی از آن عاید سیاستهای جدید باراک اوباما نخواهد شد. منطقه ما به شفاف سازی در عرف دیپلماسی خود نیاز دارد، و با توجه به نیاز همه کشورها از جمله ایران و آمریکا و اسرائیل بدان، ایجاد و پیشبرد آن امری امکان پذیر است. تحول سیاست در منطقه به جرات بیشتری در اعلام مواضع و اراده برای پیشبرد آن نیاز دارد.