دویچه وله: شما در سخنرانیایکه به مناسبت سالگرد درگذشت مهدی بازرگان در لندن برگزار شده بود، در مورد شاپور بختیار گفتید که پذیرش نخست وزیری او در دوران شاه اشتباه بوده. آیا از نظر شما اشتباه او به خاطر مقطع زمانی بوده که این مسئولیت را پذیرفته یا این که از اساس اشتباه بوده است؟
فرخ نگهدار: دقیقاً از لحاظ زمانی. زیرا در آن زمان مسلم بود که دست بالا را در تناسب قوای سیاسی در ایران آیتاله خمینی خواهد داشت و پذیرش مسئولیت نخستوزیری در رابطه با شاه، نوعی مقابله با قدرت تازه و حکومت تازه بود و رویکردی تلقی میشد که با جامعه ایرانی با روح حاکم بر جامعه ایرانی در آن شرایط که بسیار رادیکال و تند بود، سازگاری نداشت و به نظر من چنین برخوردی به نتیجه نمیرسید.
برخورد درست شاپور بختیار یا هر کسی در موقعیت او چه باید میبود؟
اصلاحطلبی یعنی تلاش در راه اصلاح حکومت. حکومتی که دست فائقه را در کشور دارد و قدرت فائقه محسوب میشود. در آن زمان میباید همه نیروها تلاش میکردند که آن قدرت واقعی که در صحنهی عمل سیاسی خود را مستقر میکرد، تعدیل و اصلاح شود و در جهت اهداف آنها بتواند تا حدی سمتگیریهای مثبت داشته باشد. حالا چه بخواهید مبارزه ملی کنید، یا مبارزه برای آزادی و یا مبارزه برای عدالت اجتماعی. هر کدام از این پروژهها را که بخواهید پیش ببرید، باید در رابطه با قدرت حاکم سعی کنید که آنها تعدیل یا اصلاح و یا پذیرفته شود. پذیرش نخست وزیری در آن شرایط یعنی عملاً مقابله با امکان استقرار نظام تازه در کشور و این به نتیجه نمیرسید.
شما معتقدید که شاپور بختیار موقعیت را نشناخت، توازون قوا را نشناخت، و در مقابل موجی ایستاد که نباید میایستاد. یعنی اگر شاپور بختیار میخواست تاکتیک درستی انتخاب کند یا هر کسی در جایگاه او، در حقیقت باید میپذیرفت که خمینی آمدنیست، حکومت اسلامیآمدنیست و باید تلاش کند که برخی عوامل را به نفع دموکراسی و به نفع آزادی تغییر دهد؟
شاپور بختیار هم در ۳۷ روز حکومت خودش، هم در دوران پس از استقرار جمهوری اسلامی ایران همواره بر این اصل پای میفشرد که آیتاله خمینی شخصیت مناسبی برای قرارگرفتن در رأس قدرت سیاسی نیست و او میتواند به کشور برگردد و به یک مؤلفهی غیر حاکم در این حد رضایت دهد. این با آن واقعیاتی که در جامعهی ما جاری بود سازگار نبود. بسیاری از نیروهای سیاسی چپ هم همین نظریه را داشتند.
بعدها مجاهدین خلق هم چند ماه یا یکسال بعد به همین نتیجه میرسند که در مقابل استقرار جمهوری اسلامی ایران باید ایستادگی کرد. آنها نهضت مقاومت درست میکنند، شورای مقاومت درست میکنند، جنبش مقاومت درست میکنند و از همه اینها منظورشان مقاومت در برابر استقرار جمهوری اسلامی است. از لحاظ سیاسی این سئوال مطرح است که آیا این پروژه، یعنی مقاومت در برابر استقرار جمهوری اسلامی ایران، میتواند به ثمر رسد و ما جلوی استقرار جمهوری اسلامی ایران را بگیریم، یا این که جنبش مقاومت زیر چرخهای جمهوری اسلامی ایران درهم شکسته خواهد شد و نیروهای تندروتر در رأس دستگاه حاکمیت مستقر میشوند.
تمام جنبشهای مقاومت در برابر رژیم جمهوری اسلامی ایران در عمل علیرغم نیاتشان کمک کردند که نیروهای تندرو دست بالا را پیدا کنند. من در نوشتهای که به مناسبت ۳۰ خرداد نوشتم، با این جمله جمعبندی میزنم که اگر ۱۶ سال بعد از ۳۰ خرداد ما میتوانیم شاهد دوم خرداد باشیم و اوج جنبش اصلاحطلبی، آیا عبور از این همه رنجها، از آن کشتارهای زندانیان، از آن قتلها، از جنگ هشت ساله گریزی بود؟ اگر بود، که به نظر من بود، راه آن نه در مقابله و مقاومت در برابر جمهوری اسلامی ایران بلکه در راه تعدیل سیاستهای جمهوری اسلامی ایران و انزوای نیروهای رادیکال تندرو در درون حکومت بود. چیزی که امکانپذیر بود و بعداً نتیجهاش را در دوم خرداد ۷۶هم دیدیم.
شما در جایی میگویید که تفاوت بازرگان و بختیار این است که بازرگان هر دو حکومت را اصلاحپذیر میدانست و بختیار فقط حکومت شاه را اصلاحپذیر میدانست. آیا نظر بختیار را اشتباه میدانید که حکومت شاه اصلاحپذیر بود یا این که معتقدید نظر بازرگان درست است که هر دو اصلاحپذیر بودند؟
اساساً من با این ایده، با این بحث که رژیمها اصلاحپذیر هستند یا نیستند، مخالفم و این بحث را انحرافی میشناسم. اصلاح طلب بودن به ماهیت نیرویی که اصلاحطلبی میکند بستگی دارد، نه با نیرویی که در مقابل اصلاحات خصومت میکند. هم رژیم جمهوری اسلامی و هم رژیم شاه و هم هر رژیم استقراریافتهی دیگری در برابر تغییراتی که نیروهای مخالف میخواهند در آن نظام بهوجود آورند مقاومت میکنند. بنابراین میتوان گفت که همه رژیمها اصلاحپذیر نیستند، اگر به ارادهی خود آنها باشد.
اصلاحطلبی منش و رفتاری است که نیروهای موافق تغییر در هر جامعهای دنبال میکنند. اگر ما مثل آقای بختیار اصلاحطلب بودن خود را موکول به ماهیت نظام حاکم کنیم، اساساً یک درک انحرافی از مفهوم اصلاحطلبی ارائه دادهایم. آقای بازرگان به نظر من اصلاحطلب بود، به این دلیل که هم در نظام سیاسی استبداد شاهی و هم در استبداد دینی تلاش میکرد که در جهت آزادی و بهبود رابطه با مردم و حقوق مردم با حکومت کنکاش کند. از این نظر آقای بازرگان اصلاحطلبیاش اصلاحطلبی اصیل است یا اصلاحطلبی پایدار است، اگر بخواهیم اصطلاح دیگری بهکار ببرم.
شما معتقدید که حکومت جمهوری اسلامی هم میتواند اصلاحشود. شما که این قدر به اصلاحطلبی پایبند هستید، اگر با همین پایبندی نسبت به آن دوره، منظورم نه اواخر حکومت شاه بلکه به ۲۵ سال حکومت محمدرضاشاه نگاه کنید، چرا فکر میکنید که حکومت شاه نمیشد که اصلاحشود؟
معتقدم که همان ظرفیتهایی را که نظام جمهوری اسلامی در جهت تغییر و تصحیح و بهبود مناسبات با مردم دارد، رژیم شاه هم داشت. رژیم شاه رژیمی که از خارج بر ایران تحمیل شده باشد نبود. حکومتی ایرانی بود. لذا تحت تأثیر رفتار اقشار و طبقات و گروههای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی مختلف میتوانست قرار داشته باشد. در آن دوره هم در سازمانی که من برای آن فعالیت میکردم، هم در سطح جامعه این تفکر پخته و پرورده و دائماً تزریق به جامعه میشد که تنها با براندازی رژیم میتوان تغییراتی را در جامعه بهوجود آورد. تغییراتی که گنگ بود.
به قول معروف آخر سر که ما به انقلاب رسیدیم، مردم همه میدانستند که رژیم شاه را نمیخواهند، ولی نمیدانستند کدام رژیم را میخواهند. دلیلش هم این بود که در پروسهی بعد از سال ۳۲ به دلایل تاریخیای که بحث پیرامون جزییات آن گنجایش این مصاحبه را ندارد، تفکری در جامعه خورانده شد، که تفکری رادیکال بود و هر نوع اصلاح، هر نوع رفرم و هر تغییراتی در درون نظام را به شدت رد میکرد. هم در درون نظام شاهی یک چنین طبعی جا افتاده بود، هم در میان نیروهای اپوزیسیون که هر نوع تغییری منجر به سرنگونی نظام خواهد شد.
این تلقی موجب میشود که شاه و دستگاه حکومت از مواضع خودشان بههیچوجه کوتاه نیآیند و اپوزیسیون هم روی مواضع خودش بایستد که کل سیستم را قبول نداریم. چهرههایی مثل علی امینی یا شاپور بختیار و سران جبههی ملی که میخواستند واقعاً رژیم شاه اصلاحشود، چنان از درون سیستم زیر ضرب قرار میگیرند که بههیچوجه منشأ اثر سیاسی نمیتوانند باشند. از آن طرف هم اپوزیسیون تمام راههای میانی و گرایشهای اصلاحگرایان را به لحاظ فکری زیر پا له میکند و یک رادیکالیزم انقلابی را بر تمام جامعه ایران، هم در بخش مذهبی و هم در بخش غیرمذهبی حاکم میکند. این است که جامعه به طرف انقلاب میرود. ولی بههیچوجه من معتقد نیستم که دوران ۲۵ سالهی بعد از ۳۲ قطعاً همان گونه که طی شد، میبایست طی میشد. اصلاحطلبی منشأ اثر میتوانست باشد، ولی متأسفانه نبود.