قصه مکرر مظلوم و ظالم همیشه دردآور است. سحر کردن شب ۲۳ ماه رمضان ۱۴۳۱ ه. ق سخت پر ماجرا بود. دعا و گریه و ناله و حتی یادآوری ظلم های گذشته باز هم نمی توانند از شدت بیدادی که بر مهدی کروبی فرزند احمد و خانواده او رفت بکاهند. سالهاست که با درد هر آزاده و مبارز و سخت کوشی گریسته ام. فرقی نمی کند ظلم و ظالم کجا باشد . هر جا مظلومی هست دلمان می لرزد . در غزه وقتی که دولت اسرائیل ظلم می کند اندوهگین می شویم، زمانی که به دارفور نظر می کنیم غمگین می شویم. ظلم در همه جهان است. زمانی که نوجوان بودم دلتای رود دانانگ و رود مکنگ در ویتنام مکان دردآوری بودند که نماد مقاومت ویتنامی ها علیه آمریکایی ها بود. بعد با ظلم علیه فلسطین و ایران آشنا شدم. ظلم ،ظلم است و شدت و حدت آن نمی تواند به عادت تبدیل شود.
گفتم که شب بیست و سوم رمضان تا سحر شب سختی بود. در بعداز ظهر آنروز از حسین کروبی شنیدم که امشب می خواهند وارد ساختمان شوند و ما در خانه جمع می شویم و منتظر هر حادثه ای هستیم. زمانی درد و هراسم بیشتر شد که خانم کروبی در مصاحبه ای گفت مهاجمان وارد ساختمان شده اند. انگار که دیگر هیچ چیز نمی تواند آرامم کند. نرگس هم که بیماری اش ادامه دار شده و می ترسم مزمن شود نگران شد. نرگس می گوید کروبی تنها مقامی از نظام جمهوری اسلامی بود که ما را با روی باز در دوران اسارت می پذیرفت. مادرم پارچه خانه کعبه را نشان می دهد که کروبی در دیدار با خانواده ملی مذهبی ها تقسیم کرده بود. مادرم می گوید:« خدایا کمکش کن» . اما من آرام نمی شوم. لحظه اعدام های ۱۳۶۷ در ذهن ام مرور می شود اما باز هم التیام نمی یابم. خواندن جوشن کبیر را آغاز می کنم در ذکر یا مفرج الهموم متوقف می شوم. کسی درون من می گوید خداوند کروبی را دوست دارد و او هم باید کفاره اعمالش را پس بدهد. اما می گویم خون را با خون نمی شورند. این درد را سر ایستادن نیست. او شیردل است و شجاعانه از حقوق شهروندان دفاع کرده و چندین و چند سال است که چنین می کند. دستم را بر سرم می گذارم و کتاب حسین وارث آدم شریعتی را می گشایم. شریعتی از عاشورا می گوید . از هزاران هزار که به نام حسین ، حسین را فراموش کرده اند و شمشیر حسین بر زمین مانده است. چند سطری را می خوانم . کسی در درون من به من می گوید همیشه این رسم بوده است که حسینی ها را می کشند به نام حسین. با خود می گویم در دوران شریعتی همه چیز سیاه و سفید بود. او جنگ مذهب علیه مذهب را ندیده بود و ما اکنون داریم می بینیم. در دوران شبهه ها دیگر به آسانی و به راحتی دوران شریعتی نمی توان از حق و باطل گفت. فراموش نکنیم که امام علی معتقد بود که بعد از پیامبر کار زمانی سخت شد که راه گم کرده و ظالم هر دو گرفتار شدند و راه درست بسیار سخت و ظریف شد. بازهم سخنان حسین و فاطمه کروبی به ذهنم هجوم می آورند .
به راستی در شب های احیا و شب های متعلق به امام علی به خانه مردی هجوم آوردند که از پس ظواهر حکومت دینی با حفظ باورهایش از ظلم ها و اجحاف ها سخن گفت و ایستاد و پاپس نکشید. اما عده ای بعد از خواندن زیارت عاشورا و برگزاری احیا به خانواده ای بی پناه روی می آورند. او بزرگوارانه و تیز هوشانه از هیچ کس تقاضای کمک نمی کند. این حرکت او مصداق «فاصبر به ما یقولون» است. زیرا خرابیان می خواهند جنبش سبز و رهبرانش را کلافه کرده و بعد هم شدت عمل نشان دهند.
با خود می گویم که همیشه حسین وارث آدم است که در میان حامیان خود ناشناخته است. این بار معیارهای حکومت علی به وسیله مدعیان حکومت او گم شده است. به راستی مهاجمان و حاکمان تاریخ نمی دانند روز عاشورای ۱۳۸۸ ه. ش چه کسی مظلوم بود؟آیا آنها نمی دانند در شب احیای ۲۳ رمضان ۱۴۳۱ چه کسی مظلوم بود؟ آرام نمی گیرم . ساعت از ۲ بامداد گذشته است . مثنوی را می گشایم و این بیت می آید:« او خدو انداخت بر روی علی، افتخار هر نبی و هر ولی» و تا جایی می رسم که مولانا از زبان علی می گوید:« من شیر حق ام نه شیر هوا» . اما مثنوی هم من را آرام نمی کند. سکوت سرشار از ناگفته هاست. من محاصره شده ام و درونم غوغایی است. در لحظه روزهای سخت سلول انفرادی و بندهای زندان و در موقعیت های دشوار بیرون زندان گاهگاهی این شعر دردآور شاملو را مرور می کنم:« به ما گفته بودند که آن کلام مقدس را به شما خواهیم آموخت اما عقوبتی جان فرسا را تحمل می بایدتان کرد و عقوبت جان فرسا را چندان تحمل کردیم که آن کلام مقدس نیز از خاطرمان برفت.» خدایا چنین سرنوشتی را برای ایران نپسند. باز هم نا آرامم. با خود جمله شریعتی را مرور می کنم که می گفت:« چه سخت است ملتی شیعه علی باشد اما سرنوشت یزید داشته باشد. » هیچ چیز و هیچ کس آرامم نمی کند. من که بیشتر در وسط ماجراها بوده ام نمی توانم زمانی که در ماجرا نیستم خود را آرام کنم. با اینکه سختی های فراوان هم کشیده ام اما دلم جای دیگر است. در این لحظات به مومنی پر ماجرا ، زید آبادی صادق، سحر خیز صریح ، صابر مقاوم ، بداغی مظلوم ، صمیمی شهر آشوب ، بهاره هدایت نو عروس بند کشیده ، زینب جلالیان مصیبت کش، عماد بهاور آرام و با وقار ، نظر آهاری زجر کشیده و ملیحی بشاش و عبدالرضای تاجیک استوار و ایستاده بر آرمان و دهها زندانی دیگر فکر می کنم و در ذهنم همه رفتگان راه آزادی را مرور می کنم. اما در این شب احیا مهدی کروبی در ذهن و فکر جای گرفته بود. همان شیخ شیردلی که مصداقی و مرحله به مرحله به حقوق بشر رسید و بر سر آن ایستاد. او تحت فشار قرار گرفته است و تکلیف دینی او با رعایت حقوق بشرهمراه شده است. این همراهی مبارکی است. اعتقاد محکم در پیوند با حقوق بشر دوران ساز می شود . این همراهی در جامعه ایران بارها رخ داده است. این دید امیدوار کننده باعث می شود که اشک در چشمهایم جمع شود. با خودم می گویم خدایا تو خود به ما گفتی که« بخوانیدم تا اجابت کنم.» اگر چه گفته ای که هر خواسته ای هزینه دارد اما خدای من کمکمان کن تا هزینه ها را کاهش دهم. باز هم با خود زمزمه می کنم « خدایا این درد را درمان کن»« خدایا حق گویان را سرگردان مکن.» باز هم می گویم خدایا کروبی شیردل ، میرحسین مقاوم و همه سبزها را سربلند کن و همواره آنها در دولت ، بر دولت و با دولت مدافع حقوق مردم از هر باور و عقیده ای کن.
سرم را در دست می گیرم و لبهایم تکان می خورد. چشمهایم در قاب عکس شریعتی مات می شود که زیرش نوشته: « ای آزادی ای خجسته آزادی». لبخند شریعتی در عکس هم آزارم می دهد وهم آرامم می کنم و احیای خود را با یاد رنج های تحمیل شده بر کروبی و خانواده فداکارش پایان می برم به این امید که در سال آینده به خانه هیچ آزادیخواهی حمله نشود و آزادیخواهان در بند کشیده آزاد شوند. .
شهریور ۸۹