مردم، بنا به دلایل بسیار، در تصویری از زندگی حال و آینده از تاثیر متقابل فرم و محتوا، آنچه را که نمیخواهند راحتتر به زبان جاری میکنند تا آنچه را که میخواهند. یکی از مهمترین دلایل این انتخاب آسان (برای به زبانراندن شعارهای بیانگر آنچه نمیخواهند) دقیقاً ناشی از تجربه زیستن در آن فضا است. مردم از برنامهها و سیاستها و رفتارها و کارکردهای نظامِ سیاسیِ مسلط جز زیان و محدودیت، ناکامی و محرومیت، زندان و خفقان و ممنوعیت و در یک کلام جز فقر، نداری، زندان و شکنجه، عقبماندگی، ترور دولتی، نقض آشکار حقوق و آزادیهای فردی و اجتماعی، نداشتن کار، تحصیل و بهداشت و رفاه همگانی، تبعیضهای گسترده و گوناگون جنسیتی، قومیتی، طبقاتی و … چیزی ندیدهاند. پس آشکار است که وضع موجود با همهی ویژگیهایش را نمیخواهند و دیگر آن نظمی که این شرایط و موقعیتها را ساختهاست تحمل نمیکنند و بسیار ساده و بیتکلف فریاد میزنند: «مرگ بر دیکتاتور» و یا «مرگ بر جمهوری اسلامی». با بیان این دو شعار آنچه در طول تاریخ دیکتاتوری در ایران، بهویژه در یکصدسال اخیر، در ساختار نظام سلطنتی و پس از آن نظام حکومت مذهبی و استبداد دینی بر آنها رفته است را هدف میگیرند و در نتیجه با حذف و برکناری هرآنچه که با بازتولید دیکتاتوری و استبداد مانع اصلی رشد و توسعه و نافی زندگی همراه آزادی و عدالت است، همدلی دارند. از اینروست که شعارهای مرگ بر دیکتاتور و مرگ برجمهوری اسلامی و یا مرگ بر ستمگر چه شاه باشه، چه رهبر را سر میدهند. درستی این خواست در این شعارهای سلبی اثرات خود را بهطور آشکاری حتی در فضای تظاهرات صد هزار نفری برلین که به دعوت خانوادههای جان باختگان شلیک به هواپیمای مسافربری اوکراین برگزار شد هم نشان داده شد و فرصتطلبان و موجسواران را به حاشیه راند.
اما متاسفانه به دلیل فقدان نهادهای سیاسی و اجتماعیِ گفتمانساز در خیزشهای مردمی، که حاصل سرکوبهای موفق دههی اول برپایی جمهوری اسلامی و حدف احزاب و سازمانهای سیاسی و سپس سرکوب مستقیم جامعه و افشاندن بذر ترس و وحشت در زندگی مردم است و با سرکوب ایدئولوژیک زنان و تحمیل قواعد و اصول دینی بر نوع زیست آنان، عملاً فضای بیمهشدهای برای حکومت ستمباره و قرون وسطایی در بیش از چهار دهه فراهم و مستقر ساخت.
اما به دلیل اینکه شرایط دیکتاتوری و استبداد موجود اجازه نزدیکی مردم و هماندیشی درباره امکانهای پیشرو را از آنان گرفته است، امکان گفتوگو دربارهی زندگی پس از جمهوری اسلامی در یک فضای مبتنی بر تفاهم شکل نمیگیرد. چراکه نقاقافکنیهای دستگاههای امنیتی رژیم از یک سو و وجود گرایشات قدرتطلب و فرصتطلب ارتجاع پیشین از سوی دیگر چنان تبلیغات وسیعی به راه انداختهاند که حق اندیشیدن به بدیلهای ممکن را از مردم سلب کرده است و این ایده را گسترش میدهند که گویا برای تغییر و دگرگونی بنیادین و زادن امر نو هیچ راهی نیست و مردم در انتخاب بین دو گزینهی جمهوری اسلامی و سلطنت راه سومی ندارند.
اما هوشیاری موجود در جامعه ایرانی، که در رویدادهای اخیر نمایان شده است، با وجود همین چندگانگی و تکثرگرایی و برای ایجاد تفاهم و حرکت در راستای تغییرات بنیادین ضمن محور قراردادن شعارهای سلبی در نفی دیکتاتوری از هر نوع و عزیمت بهسوی پارهکردن این دور باطلِ بازتولید نظامهای دیکتاتوری از هر نوع و با توافق بر سر شعار مرگ بر دیکتاتور، دریافتند که زندگی انسان ایرانی جز با آزادیهای فردی و اجتماعی ساخته نمیشود و بهطور واقعی نیز دریافتند که این آزادی فردی و اجتماعی از ابتدای حکمرانی نظام دینی و ایدئولوژیکی قرون وسطایی بر پایهی نفی همه آزادیهای زنان به بهانه احکام فقهی و مذهبی حکومت دینسالار آغاز شده و ادامه یافته است.
درست در بزنگاههایی که اتفاقاً رژیم جمهوری اسلامی بر حجاب اجباری، که پرچم ایدئولویک این نظام سرکوب و دیکتاتوری است اصرار میورزد، زنان وضعیتی جدید خلق کردهاند که ریشه در چند دهه مبارزه آنان علیه وضع موجود دارد و در نهایت، در شهریور ۱۴۰۱ پس از سرکوب مقاومت سپیده رشنو در قبال تهاجم مامور امنیتی و اعترافات اجباری او و قتل مهسا امینی به بلوغ رسید. در مراسم خاکسپاری ژینا(مهسا)، شعار ژن ژیان ئازادی برای نخستین بار در ایران مطرح شد و سپس زن، زندگی، آزادی به شکلی بینظیر فراگیر شد و به شعار همهی زنان و مردان ایران از کرد، بلوچ، لر، ترک، ترکمن، عرب و فارس تبدیل شد. در پی آن ایرانیان خارج از کشور نیز آن را تکرار کردند. و البته شاهدیم که این شعار هر روز گستره و دامنهی جهانی وسیعتری را پیدا میکند.
درباره لایههای گوناگون مطالباتی این شعار بسیار نوشته و گفته شده است و همراه با آن طرح شعار مرد، میهن، آبادی که پشتوانههای بسیار ضعیفی در همراهی با این شعار نیز دارد به نقد کشیده شده است. ما در اینجا بنا نداریم به تکرار این نقدها بپردازیم و یا بر آن بیافزاییم. تنها با این استدلال بسنده میکنیم که این شعار نمیتواند مکمل مناسبی برای «زن، زندگی، آزادی» باشد. بر این باوریم که وجه مکمل یک شعار باید دربرگیرندهی خواستهای معترضین و مفاهیمی باشند که در آن غایباند. بعید است آنانی که به تغییر بنیادین در روابط اجتماعی امید بستهاند خواستار بازتولید گفتمان توسعهطلب و مردسالارانهای باشند که در این شعار متجلی است. از سوی دیگر زن در شعار زن، زندگی، آزادی فراتر از یک جنسیت خاص که همهی گروههای بهحاشیهراندهشده و تحت تبعیض را در برمیگیرد. به بیان دیگر زن مظهر رهایی از انواع ستمهای جنیستی، ملیتی و طبقاتی و مظهر رهایی از هر ستم در جهان سرمایهداری امروز است.
به نظر ما در راهکار سوسیالیستی آنچه میتواند تکمیلکننده خواستها و نیازهای امروز مردم باشد، باید افزون بر وجه سلبی، مطالبات و خواستههای اساسی مردم را بازتاب دهد. شعار استراتژیکی که بر آنچه پس از برچیده شدن بساط دیکتاتوری میخواهیم نور بتاباند و راه را بر هرگونه ویرانگری و از خودبیگانگی، اسارت و بردگی و وابستگی انسان به اقتدار سرمایه و انحصار قدرتهای بهرهکش و استثمارگر ببندد!
ما در راهکار سوسیالیستی شعار «زن، زندگی، آزادی» را با شعار «کار، عدالت، آبادی» پیوند میزنیم تا بیانگر همهی آنچیزهایی باشد که پایههای محکمی برای سعادتمندی انسان فراهم میکنند. امید که در ذهن و جان مردم آزادیخواه و عدالتجو جوانه بزند و بر پایهی این اعتقاد پژواک فریاد زن، زندگی، آزادی و کار ، عدالت، آبادی در هرجا به گوش برسد.