سیاست نە شرقی نە غربی، نە تنها معرف هویت جمهوری اسلامی در بعد سیاست بین المللی، بلکە معرف هویت ایدئولوژیک آن در بعد داخلی هم بود. خمینی با آمدن خود تلاش کرد نقبی بە راە سوم بزند و در میانە رقابت سنگین بلوک شرق و غرب در آن زمان، راهی دیگر برگزیند کە نهایتا فراتر رفتن از در دست گرفتن قدرت در ایران و ایجاد بلوکی دیگر بود، بلوکی متشکل از کشورهائی با جمعیت شیعی کە در آن زمان خود را برای اولین بار در ادامە جنگ ایران و عراق بازیافت. جنگی کە با علم کردن تسخیر قدس، خود را در ائتلاف عملی با شیعیان عراق، سوریە و جنوب لبنان و دیگر کشورها تصویر می کرد.
اما لازمە عملی کردن شعار نە شرقی نە غربی، نە در فاصلەگرفتن از این دو بلوک در آن زمان، بلکە در نزدیک شدن بە آنها تبلور می یافت! یعنی درست بر خلاف شعارهائی کە آن زمان دادە می شد و در مرگ بر شوروی و مرگ بر انگلیس و مرگ بر آمریکا و مرگ بر فرانسە و غیرە خود را متبلور می یافت، بە جز شعار مرگ بە آمریکا و اسرائیل، عملا جمهوری اسلامی با کشورهای دیگر دست بە ایجاد روابط وسیع تجاری، بازرگانی و سیاسی ـ دیپلماسی زد. بنابراین شعار نە شرقی نە غربی، نە بمنزلە نفی این دو بلوک، بلکە بە معنی ایجاد رابطە با آنها، البتە رابطەای دارای موازنە بود.
اگر جمهور اسلامی بە ضرورت رابطە با این کشورها رسید، کمدی زمانە این بود کە بر خلاف هویت این شعار، در کشور بتدریج در میان نیروهای حکومتی بە فراخور نیاز بە نزدیکی بە کشورهای دو بلوک، بلوکهائی شکل گرفتند کە یکی شرقگرا بود و دیگری غربگرا! بطوریکە حالا بعد از گذشتن بیش از چهار دهە از انقلاب، علنا در مطبوعات رسمی کشور از جملە از وجود نیروهای لیبرال غربگرا در دولت و حاکمیت گفتەمی شود. بە بیانی دیگر، سیاست نە شرقی نە غربی، خود بە گهوارە تربیت نیروهائی با گرایش شرقی و غربی تبدیل شد کە امروز علنا خود را در طرفداران انعقاد سند همکاری ٢۵ سالە با چین و نیز برجام باز می یابد.
پس شعار استراتژیک و هویتی جمهوری اسلامی نە تنها منجر بە استقلال و ایجاد هویت مستقل برای نیروهای تشکیل دهندە نظام نشدە، بلکە خود بە عامل تقسیم نیرو تبدیل شدە و این شاید از آنجا سرچشمە می گیرد کە در دنیای گلوبالیزەشدە کنونی کە در آن علیرغم فروپاشی شوروی دو نظام عمدە مشاهدە می شود (نظام لیبرال دمکراسی و نظام اقتدارگرایانە)، نمی توان بدون درونی کردن این نظامها در نیروهای خودی با آنها ارتباط برقرارکردە و کشور را ادارە نمود.
حال کە جمهوری اسلامی خطری از بلوک شرق بە معنای دوران شوروی علیە خود احساس نمی کند، اما بعلت ماندگاری نظام لیبرال دمکراسی و قدرقدرتی آن در جهان (علیرغم همە فراز و نشیبها)، از نفوذ خصایص آن بە درون کشور واهمە دارد، تمرکز را در ضدیت با این نظام قراردادە، اما بە علت تسلط لیبرال دمکراسی در نظام اقتصادی و مالی جهان، نمی تواند بی نیاز از آن باشد و بناچار در مراودات مستقیم و غیرمستقیم قرار گرفتەاست.
می توان گفت کە سیاست نە شرقی نە غربی از همان ابتدا نە تنها نتوانست بە ایجاد راە سوم در کشور تبدیل شود، بلکە بە سرآغاز نوعی ابهام و سردرگمی تبدیل شد کە با گذشت سالها هنوز گریبان جامعە ما را رها نکردەاست. نە شرقی نە غربی، منجر بە ایجاد نظامی با هویت ویژە اقتصادی کە بتواند در کنار دیگر الگوهای مسلط جهان، خود الگوئی منحصربفرد باشد، نشد.
نە شرقی ها نە غربی های نظام، خود بە شرقی ها غربی هائی تبدیل شدند کە برای حفظ نظامشان مدام در میان قدرتهای جهانی سردرگم اند. سردرگمی ای کە سالهاست جامعە و کشور ما را در بحران و فاجعە بزرگی فروبردەاست.
راە سومی کە جمهوری اسلامی برگزید، نە در تئور و نە در عمل وجود ندارد و وجود هم نخواهد داشت. نظامهای با داعیە راە میانە تنها بە منبعی برای تولید و بازتولید بحرانها تبدیل خواهند شد.