با پیروزی انقلاب سال ۵۷ شمسی در ایران، بتدریج اسلام ماکیاولیستی خمینی بر جریان شیعه “بلشویکی” شریعتی غالب شد. قبل از آن از طریق روحانیون مرتجع غیرسیاسی و گروههای فشار حزب اللهی جریانات ملی، چپ، و قومی خلقی سرکوب شده و به حالت نیمه مخفی و دفاعی درآمده بودند. خمینی چون برای حفظ نظام اسلامی، تقیه، خدعه، جاسوسی، شکنجه، جنگ، ترور و غیره را لازم می دانست، می توان او را یک ماکیاولیست نامید که می گفت “هدف وسیله را توجیه می کند”.
مازیار بهروز، محقق چپگرای ساکن امریکا، شیعه مورد نظر شریعتی را “بلشویکی” نامید، چون او از شیعه مبارز و سیاسی علوی، ابوذری، زینبی و چگوارایی در حسینیه ارشاد سخن گفته بود. شریعتی (۱۳۵۶-۱۳۱۲ش) مانند مجاهدین و طالقانی، مارکسیسم را رقیب اسلام می دانست، مطهری ولی آنرا دشمن اسلام می شمرد. بازرگان افکار شریعتی را زیر تاثیر نظرات حزب توده و تبلیغات کمونیسم جهانی می دانست. میثمی می گفت اگر مجاهدین نبودند بیشتر شاگردان شریعتی جذب مارکسیسم می شدند. شریعتی سوسیالیسم التقاطی خود را که نه ماتریالیستی و نه ایده آلیستی بود رئالیستی می نامید. در اینجا می توان پریشان فکری او را مشاهده نمود که بقول وی حد وسط دو نظام فاسد کاپیتالیسم و کمونیسم است. مقصود شریعتی از اسلام، شیعه ای بود که مخلوطی است از اندیشه های غیراسلامی و غیرایرانی مانند سوسیالیسم و مارکسیسم و اگزیستنسیالیسم و از اندیشمندان مبارز جهان سوم و استعارات رمزی تصوف ایرانی و اسلامی. او شیعه را مذهب اعتراض و عدالت می دانست که خواستار براندازی حگومتهای ستمگر و فاسد است. بعضی او را “محبوب ترین آموزگار رادیکالیسم اسلامی در ایران نوین در صد سال اخیر” می دانند، گرچه وی مدتی حقوق بگیر ساواک برای کوششهای ضد کمونیستی و ضد توده ای خود بود و بعد از اینکه نوشته هایش در خانه های تیمی مجاهدین بدست ساواک افتاد، مورد غضب قرار گرفت و به فرانسه مهاجرت نمود.
شریعتی از طریق داستان هابیل و قابیل، تبینی طبقاتی از اسلام نمود، رابطه وی با مارکسیسم رابطه مهر و کین بود. او از یک طرف شناخت جامعه و تاریخ مدرن را بدون علم مارکسیسم غیرممکن می دانست و از سوی دیگر مارکس را متفکری اراده گرا و اقتصادمحور و ماتریالیست می دانست. شریعتی کشورهای سوسیالیستی آنزمان را بوروکرات بحساب می آورد. حزب توده شریعتی را از مبلغان بینش توحیدی و ایدئولوژی سیاسی اجتماعی که نقش اهرم معنوی نیرومندی را ایفا کرده است، می دانست. شریعتی در دهه ۳۰ شمسی به جنبش جامای کاظم سامی پیوست و کتاب “ابوذر، سوسیالیست خداپرست” را از “جوده السحار” ترجمه کرد که در باره ابوذر غفاری بود. شریعتی در این دوره تحت تاثیر مسلمانان نوگرای مصر و سوریه بود که متاثر از سوسیالیسم بودند. او در سال ۱۳۳۶ کتاب “تکامل و فلسفه” را منتشر نمود و در طول دههای ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ میلادی در حسینیه ارشاد سخنران بود. در آنجا ۳ جریان اسلامی فعال بودند.- جریان فکری مطهری،بهشتی،و روحانیون سنتی،- جریان و گرایش لیبرال بازرگان،طالقانی،زنجانی، شبستری،- و جریان رادیکال شریعتی و مجاهدین خلق.
مبارزه سیاسی شاه با گروههای چپ و ملی لیبرال موجب تضعیف گفتمان سکولار مدرن و رشد افکار مذهبی اسلامی شد. تمایل بیمارگونه شاه به سرکوب نیروهای چپ و مارکسیست منجر به تحمل نسبی فعالیتهای مذهبی از سال ۱۹۳۰ میلادی گردید. در نتیجه از سال ۱۹۳۷ انجمن های اسلامی و مرکز نشر و “حسینیه ارشاد” و نشر گفتار ماه و مجله میلیونی و سراسری “مکتب اسلام” شروع به فعالیت و تبلیغ دینی نمودند. مطهری می گفت بازگرداندن مفهوم حماسه به لغت نامه اسلامی ضروری است. یعنی به جهادی فکری، قلمی، زبانی و به یک جهاد عملی. دکتر قیرچی، اسلام شناس، می نویسد نوگرایی دینی سیاسی در جهان اسلام با مفهوم” شورا” شروع شده و با آن پیوند دارد، برخلاف دموکراسی غربی که با فردگرایی و حقوق طبیعی شروع می کند.
گفتار چپ اسلامی نخستین بار از سال ۱۹۷۰ میلادی در مصر مطرح شد که فرزند خلف شروع جنبش ترقی خواه ملی بود و به قبل از این تاریخ برمی گردد. بنیاد فکری آن از سید قطب از سال ۱۹۴۰ گرفته شد. اینها ادامه تاویل عقلانی از افکار سید جمال الدین و محمد عبده بود که آنرا در برابر افکار غربی و با تکیه بر میدان عقلی معتزله و ابن رشد بنا شده. از طرف دیگر در دهه ۵۰ شمسی گفتمان پهلویسم با بحران مشروعیت مواجه شد و در نهایت در سال ۱۳۵۷ شمسی سقوط کزد. بخشی از مخالفان نظام سلطنتی پهلوی، اسلام گرایان بودند که حداقل می توان آنان را به سه گروه تقسیم کرد. اسلام گرا کسی است که هویت اسلامی خود را در مرکز عمل سیاسی خود قرار می دهد یا آینده سیاسی خود را در اسلام می بیند. آنها مانند سایر مکاتب یکدست نیستند. نوبنیادگرایان اسلامی ولی آنهایی هستند که هدفشان تاسیس یک نظام اسلامی با محدود کردن آن به دو قلمرو شخصی و جمعی است یعنی اسلام گرایی یک طرح سیاسی و ایدئولوژیک است که می تواند ماکیاولیستی، شبه فاشیستی، و ارتجاعی باشد.
کودتای ۲۸ مزداد ۱۳۳۲ و سرکوب خشونت بار قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ شمسی و محاکمه و مدافعات سران نهضب آزادی در دادگاههای نظامی پهلوی موجب خشم هرچه بیشتر گروههای اسلام سنتی و شبه مدرن التقاطی گردید. بازرگان سعی در توجیه مفاهیم اسلامی از دیدگاه علمی داشت. روحانیت مبارز و سیاسی که دنبال مفاهیم اجتماعی انقلابی سیاسی در قرآن و نهج البلاغه و متون مذهبی بود. و شریعتی که فلسفه سیاسی او ترکیبی از سنتهای اسلامی و افکار انقلابی بود، مفهوم مقاومت را تا مرز عمل شهادت مطرح کرد. در اواخر سال ۱۳۴۳ شمسی افراد و گروهها و سازمانهای مخالف رژیم به نتیجه”مبارزه مسلحانه” رسیده بودند. صادق امامی عضو هیئت موتله اسلامی دست به ترور منصور، نخست وزیر زد. تیراندازی به شاه در فروردین ۱۳۴۳ را نیز می توان آغاز مبارزه مسلحانه دانست. تصمیم جوانان رادیکال برای مبارزه مسلحانه با رژیم شاه را می توان از اواخر سال ۱۳۴۲ دانست. در سال ۱۳۴۳ “حزب ملل اسلامی” کشف شد که هدفش تشکیل دولت واحد اسلامی در ایران، ایجاد جنگ با رژیم پهلوی از طریق قیام مسلحانه بود. این گروه دارای ۵۵ عضو بود که ۸ نفر آن محکوم به اعدام شدند.
از طرف دیگر در اواخر سال ۱۳۴۲ در خارج از ایران، علی شریعتی در اروپا با فانون، تئوریسین و عضو جبهه آزادی بخش الجزایر و نویسنده نشریه المجاهد شخصا دوست و آشنا شد و ارتباط گرفت. شریعتی که از رهبران “نهضت آزادی ایران” در خارج بود با ابراهیم یزدی، دکتر چمران، صادق قطب زاده، و پرویز امینی، فعال در امریکا، تماس داشت. در سال ۱۳۴۳ شمسی بعضی از این افراد برای آموزش به مصر رفتند.
با رشد حزب توده بعد از سال ۱۳۲۵ شمسی، برخی از “چپ های” مذهبی مانند آیت اله بروجردی به شاه نزدیک شدند، نخستین گروهی که از این حریم گذشت، فدائیان اسلام بودند، چهرههایی مانند آیت الله شریعتمداری در سفر شاه به آذربایجان در مدرسه طالبیه تبریز از شاه استقبال نمودند. دامنه مبارزه فکری ایدئولوژیک با مارکسیسم و حزب توده در ادبیات مذهبی بعد از سال ۱۳۲۰ گسترده شد. نتیجه آنکه در زمینه مبارزه با ماده گرایی دهها عنوان کتاب طی این ۳۷ سال تا زمان انقلاب توسط افرادی مانند محمد تقی آملی، یحیی شکوهی محسنی، سراج انصاری، عبدالحسین کافی، حسین فقیه مرندی، ابوالفضل نبوی قمی، جلال الدین آشتیانی، سرهنگ اکبر افروخته، سید غلامرضا سعید، ناصر مکارم شیرازی، حسن حسن زاده رشتی، مهدی بازرگان، علی حسین کرمانی، مهدی قائنی،علامه طباطبایی، مرتضی مطهری، علی شریعتی، و خسرو شاهی انتشار یافت.
از جمله موضوعات پروپاگاندیستی، ضد توده ای، ضد ماتریالیستی، ضد کمونیستی و ضد علمی اینگونه نویسندگان و مترجمان، عنوانهای زیر هستند.- ماده پرستی و خداپرستی، مرام اشتراکی، متافیزیک ایده آلیسم، کمونیسم، شناخت، یکتاپرستی،عقل کمونیستی، فیلسوفان گمراه کمونیسم، دیالوگ معترض ماتریالیستی، ایمان ضد کمونیستی، فلسفه و رئالیسم غلط ماتریالیستی، دورویی مارکسیستی بین سالهای ۱۳۵۸-۱۳۲۴ یا ترجمه هایی از نویسندگان و نظریه پردازان عرب، مانند مصطفی محمود، سید قطب، و محمد قطب بودند.
با رسیدن شاه به تخت و تاج، محدودیت های رضاشاهی برای تبلیغات دینی لغو شد. غیر از حوزه علمیه قم، هزاران انجمن اسلامی و کانونهای دینی فعال شدند تا در برابر کمونیستها و آثار سوء ضد دینی و ضد کسروی شروع بکار نمایند. رژیم شاه با کمک سازمان مخوف ساواک برای ممانعت از رشد طرفداران حزب توده و شوروی، با مشورت انگلیس و امریکا، به مذهب توجه زیاد نمود. البته این توجه تا حدی بود که از رشد امثال “فدائیان اسلام”جلوگیری گردد. غیر از انتشارات دینی، رادیو نیز در اختیار تبلیغات اسلامی قرار گرفت تا جلو سوسیالیسم و کمونیسم گرفته شود. با این وجود حزب توده توانست روحانیون برجسته ای مانند شیخ حسین لنکرانی از آذربایجان و آیت الله سید علی اکبر برقعی از قم را هوادار خود کند. برقعی در سال ۱۳۳۱ از طرف این حزب به کنگره صلح در شهر وین سفر کرد که موجب اعتراض فدائیان اسلام و آیت الله بروجردی گردید.
شاه برای مبارزه با رادیکالیسم چپ و لیبرالیسم طبقه متوسط و جبهه ملی، بارها به مشهد و قم رفت تا برای زیارت و شرکت در نظافت و خاکروبی این امامزاده ها اعتقادات مذهی خودرا نشان دهد. در حمله اسلامیست ها به مرکز بهائیان در سال ۱۳۳۴ وی اعتراض نیز نکرد، برای این رفتار او آیت الله بهبهانی و بروجردی تشکر کردند. رویهمرفته علمای طراز اول، حتی بصورت ضمنی از کودتای نظامی سال ۱۳۳۲ شمسی حمایت کردند و اولین تلگرام را آیت الله بروجردی فرستاد. در ادامه حمایت شاه از اسلامگرایان، ساواک در سال ۱۳۳۷ به شعبه ها و مسئولین خود توضیه های زیر را نمود،- حمایت از تبلیغ مجله مکتب اسلام مکارم شیرازی و نشریه های ضد چپ و شرکت علما در ترویج این مجله، تماس با روحانیون و وعاظ و کارگردانان مساجد که رفتار و اعمال کمونیستها را برای مردم تشریح کنند تا به مبارزه با کمونیسم بپردازند.
در مقابل جریانی که نزدیکی به دربار و ساواک را تشویق می کرد، جریان اسلامی التقاطی دیگری بنام “نهضت خداپرستان سوسیالیست” کوشید تا با تلفیق از تشیع و سوسیالیسم اروپایی بوجود آورد. محمد نخشب (۱۳۵۵-۱۳۰۲) شمسی، بعنوان نخستین ایرانی فعال در راه این تلفیق بعد از شهریور ۱۳۳۱ شمسی اعتباری بدست آورد. باید اشاره نمود که جاذبه های مارکسیسم بدلیل انقلابی گری و علمی بودن برای اندیشمندان نوگرای مسلمان پیش از انقلاب سا ل ۵۷ بسیارمهم بود. از سال ۱۳۲۰ شمسی روشنفکران مذهبی و غیرمذهبی کوشیدند تا واسطه ای برای انتقال مفاهیم سوسیالیستی و لیبرال به حوزه دین باشند. یکی از گروههای ملی که به نوعی دچار این مسئله شد تشکیلات محمد نخشب بود که از سال ۱۳۲۰ فعال شد. در مشهد کاظم سامی و دکتر شریعتی شعبه این سازمان را تاسیس نمودند. دکتر یزدی نیز سالهای جوانی خود را در این حزب گذراند. نخشب یعد از دستگیری در ایران به امریکا فت و از جمله پایه گذاران کنفدراسیون دانشجویی بود ولی با چپگرا شدن کنفدراسیون او جدا شد و به نهضت آزادی در امریکا پیوست. نخشب گویا در پایان عمر نسبت به رژیم شاه منفعل شد و در سال ۱۳۵۵ درگذشت.
بعد از پیروزی انقلاب سال ۱۳۵۷ شمسی در ایران، ۴ بلوک از نیروها،سازمانها و احزاب سیاسی وارد ادامه مباززه برای تسخیر قدرت شدند،- ۱.احزاب بنیادگرای روحانی به رهبری خمینی.۲. احزاب لیبرال ملی و سکولار متعلق به طبقه متوسط.۳- گروههای اسلامی رادیکال متعلق به روشنفکران و تحصیل کرددههای اسلامی مانند مجاهدین.۴- نیروهای چپ و سازمانهای قومی خلقی به نمایندگی از زحمتکشان و روشنفکران آوانگارد.
————————-
منبع این نوشته، ۶۰ صفحه نخست، از پایاننامه ۲۰۰ صفحه ای دانشگاهی، آقای ( م.م ) در ایران در سال ،۱۳۸۷ با عنوان (جریانات سیاسی و مبارزی که در طول حکومت خاندان پهلوی موجب سقوط نظام شاهنشاهی شدند)، است.