در کوچه «پَهَلُون» محلهی«محرمدشت»ِ روستای آباواجدادی، حمام خزینهای بود که «ننهجان» داستانی از آن برای ما بچهها نَقل میکرد:
جوانی تازه داماد یک روز صبحِ زود که به حمام میرود، به محض ورود به صحنِ گرمابه که چندین و چند پله از سطح کوچه فاصله داشت؛ با مراسم جشن و سروری مواجه میشود و عدهای را میبیند که در حال رقص و پایکوبیاند… جوان حیرت میکند از آن بزم و شور و شادی آنهم صبح علیالطلوع اما خیلی زود درمییابد که شرکت کنندگان آدمیزاد نیستند و جِناند!… پس به صرافت میافتد که خود را از آن مَهلکه برهاند… اما اجنّه ضمن ممانعت از بیرون رفتناش، اورا به رقص میخوانند!!!
مرد جوان با جامی برنجی در دست شروع میکند به رقصیدن… اجنّه از او میخواهند که بدون طاس^ (جام برنجی) که در دست داشت؛ برقصد…
«طاسو بنداز و برقص!…»
ومردِ جوان ضمن رقصیدن مدام در پاسخ میگوید :
«من طاس بدست میرقصم… من طاس بدست میرقصم…»
همین قصه موجب شده بود که ما در عالم کودکی برای عبور از مقابل آن حمام که در کوچهای باریک قرار داشت؛ بسرعت بِدَوَیم… شاید به چشم برهم زدنی… تا اسیر اجنّه نشویم!!!…
گویا اجنّه براین باور بودند که اگر جام از آن جوان بستانند؛ به نیت خویش خواهندرسید اما جوان زیرک هم پی برده بود که تا زمانی که جام بر کف دارد؛ طلسم آنان بر وی کارگر نیست و او درامان است از مکر و حیله اجنّه…
حال ازآن حمام تنها خرابهای باقیست و ما هم دیگر نای دویدن نداریم!… اما گویا جوانان این دوره نیز گریزانند از مکر و حیله اجنّه و خَناسانِ زمانه…
و این دیالوگ^^چقدرآشناست در این روزها:
ابوالفتح: «اعضا متفقاً متوسل شدند به هِزاردستان… نقداً سرنخها همه به دست هزاردستانه… جز من… این خواست ما نبود. افتادیم به خاک ذلت…»
رضا تفنگجی (رضاخوشنویس): «…خُب…خشت که به آسیاب بِدی، خاک نصیبت میشه آخر…»
^.طاس(لغتنامه دهخدا) در اصل فارسی تاس است. در منتخب نوشته ظرفی که درو آب و شراب خورند و در شرح نصاب نوشته که ظرفی که در آن آشامند. ظرف شراب. جام. پیاله.
^^.دیالوگی ماندگار از «هِزاردستان» علی حاتمی(۲۳ مرداد ۱۳۲۳ – ۱۴ آذر ۱۳۷۵)
نیمه آذر۱۴۰۱ پهلوان