رفقای شورای سردبیران سایت کار آنلاین!
سئوالات شما را دریافت کردم و تصمیم گرفتم هم حرمت روال کاری را که شما برگزیدهاید رعایت بدارم و هم در کادری سخن بگویم که خود مناسب می دانم. از اینرو ابتدا به سئوالات شما پاسخ می دهم و آنگاه چند نکتهایی را هم در فرم نوشته آزاد می آورم.
سوال یک- شما در چه تاریخی سردبیر نشریه کار بودید و نشریه به چه صورتی اداره می شد؟
بهزاد کریمی- در دوره بین دو کنگره دوم و سوم سازمان که از نظرزمانی مربوط می شود به پائیز سال ۱۳۷۰ تا پائیز سال ۱۳۷۲ شمسی، سردبیری کار بر عهده من بود. مسئولیت همه امور نشریه با سر دبیر بود و درج مقالات اصلی آن، مشروط به موافقت اکثریت شورای سردبیری ۵ نفره که به شمول من عبارت بودند از رفقا: فریدون احمدی، فواد تابان، بهروز خلیق، علی قنبری. سرمقاله، یادداشت سیاسی و گزارش خبری اصلی نشریه، بطور قطع از مسیر تصویب شورای سردبیری می گذشت و نیز هر نوشتار دیگری از نوشتجات، که سر دبیر در باره آن اخذ نظر شورای سردبیری را لازم تشخیص می داد. بعلاوه یک هیئت تحریریه بزرگتری از نویسندگان مستمر نشریه و چند کادر فنی ( تایپیست اصلی و صفحه بند و…) را هم ایجاد کرده بودیم. این هیئت، علاوه بر داشتن حق مشاوره در تصمیم گیری پیرامون سیاست گذاریها و برنامه ریزی های کلان نشریه و نیز حضور سامانمند در جلسه نقد و بررسی مندرجات شماره پیشین نشریه، گاه نیز در باره مطالب حساس سیاسی و توسط سردبیر، طرف رجوع و مورد نظر خواهی قرار می گرفت. در این دوره اگر موافقت فردی سردبیر با نوشتهها برای درج آنها کفایت نمی کرد و به دیگر سخن، مقالات اصلی نشریه می بایست که لزوماً اکثریت رای شورای سردبیری را با خود داشته باشند، اما هیچ نوشتهایی هم نمی توانست در نشریه بیاید هر گاه که با مخالفت مصرانه سردبیر روبرو می گردید. او پاسخگوی همه مندرجات این ارگان سازمانی در برابر شورای مرکزی سازمان بود. با اینهمه، باید بگویم که در عین ضابطه مند بودن اداره امور نشریه با دمکراتیسم هر روز فزاینده، اما کمتر به یاد دارم که در آن زمان از رای اکثریت و اقلیت در عمل بهره گرفته باشیم. در این دوره، بگونه شاخصی، ترکیبی از اعتماد و اتوریته عمل می کرد.
سوال دو- وضعیت سیاسی کشور در دوره سردبیری شما، چگونه بود؟ در آن وضعیت نشریه کار به چه شکلی و با چه تیراژی انتشار می یافت( بصورت هفتگی، دو هفته یک بار، ماهانه، آنلاین)؟ خوانندگان نشریه چه کسانی بودند؟
بهزاد کریمی- بحث مربوط به کیستی “خوانندگان نشریه” را به پاسخ چهارم همین نوشته موکول می کنم و می پردازم به بخشهای دیگر پرسش. در رابطه با اوضاع سیاسی آن زمان، ما از یکسو با جهان پس از فروپاشی اردوگاه و آغاز یکه تازی غرب مواجه بودیم، و از سوی دیگر در رابطه با ایران درگیر پیامدهای دوره بعد خمینی بودیم که در آن خامنهایی اقتداریابی ولایی خود را تدارک می دید و رفسنجانی مشغول پیشبرد “توسعه” آمرانه بود. این دوره، بر اختناق سیاسی استوار بود و ترور مخالفان در داخل و خارج کشور جریان داشت. اینهمه، در شرایطی بود که سازمان هم در عرصه نظری و برنامهایی و هم در سیاست، دوره گذار و “سازندگی” را طی می کرد و داشت گام به گام رویکردهای جدید خود را بر زمینه نقد دیروز پی می ریخت و آنها را از بوته خطا و آزمون نیز می گذراند. شاید بتوان گفت که دوره گفتمان سازی تازه در سازمان و نیز جا انداختن برگرفتههای نوین در حیات نظری و سیاسی سازمان بود. برآنم که نشریه طی این دوره و بطورعمومی توانست از عهده پاسخگویی وظایف سیاسی سازمان برآید و در عین حفظ موضع قاطع در برابر ساختار و سیاستهای جمهوری اسلامی، هر چه بیشتر در جهت سیاست کردن مشخص و تاکتیکی مقتضی استراتژی سازمان عمل کند. در رابطه با فرم و تیراژ کار همه باید بگویم که نشریه دو هفته یکبار، به شکل کاغذی و در قطع A-2، و با تیراژ ۲۰۰۰ نسخه منتشر می شد. با این یادآوری که اگر همیشه صد تا دویست تایی از آنها از مراکز توزیع برگشت می خورد ولی در عوض اینهم بود که در موارد بسیاری یک نسخه از نشریه بین چندین نفر دست به دست می شد. شاید بتوان بر رقم نزدیک به چهار هزار خواننده برای نشریه طی آن دوره تکیه کرد.
سوال سه- از زمان دوره ای که شما سردبیر بودید تا امروز چه تحوالاتی در نشریه ایجاد شده است؟ ارزیابی شما نسبت به این تغییرات چیست؟
بهزاد کریمی- بر دو نکته اصلی طی همین دوره بیست و اندی ساله باید انگشت بگذارم. یکی گذر از نشریه کاغذی بود به “آن لاین” دیجیتالی، بمثابه تحقق تشخیصی درست و بموقع هم از نقطه نظر درک تحولات انقلابی در امر رسانهایی و هم مقتضی امکانات و محدودیتهای سازمان در همان زمان! و دومی، زیست نشریه بر بستر پاردوکسال ارگان حزبی و رفتار باز مطبوعاتی! در اولی هم بیم و هراسها در میان بود نسبت به خطر خاموش شدن این پرتو نور آن زمان بیست و پنج ساله جنبش ما و هم که مقاومتهای جدی و نیز ناهمراهیها در قبال همین تصمیم. دومی اما، اقدامات و تصامیمی را در بر می گرفت که به ناگزیر با تناقضها همراه بود! از جمله چگونگی تلفیق ارایه چهره حزبی عمومی نمشریه با نوشتههای دارای امضاء فردی مندرج در آن. امروز شاید فهم این بغرنجی آن زمان اندیشه و کردار ما عجیب به نظر برسد ولی واقعیت اینست که گذر از نگاه تمامیت گرای حزبی به دمکراتیسم حزبی ساده نبوده است! هر چه جلوتر آمدهایم از این تناقضها کاسته شده و به وضع متعادلی رسیده ایم که نحوه عمل کنونی شما از مصادیق آنست.
سوال چهار- آیا در دوره ای که شما سردبیر نشریه کار بودید در اشاعه مواضع سازمان در میان مردم چقدر موفق شدید؟
بهزاد کریمی-آری، اما در محدودهایی که ما بگونه واقع بینانه برای شعاع عمل خود تعیین کرده بودیم! اگر نشریه کار در سه سال نخست انتشار خود عموماً نشریهایی بوده فراگیر در مقیاس جامعه و کمابیش با بیش از یک میلیون خواننده، و اگر در دوره دوم خویش و بطور عمده در سالهای ۶۳ تا ۶۵ مقدمتاً در خدمت خط دهی سیاسی و نظری برای نیروهای سازمان یافته خود در داخل و خارج کشور قرار داشت، اما در آن دورهایی که موضوع صحبت من است ما مخاطبین خود را در نگاهی واقع بینانه نه تودهها می دانستیم و نه حتی بطور مستقیم نیروی متشکل در داخل کشور که دیگر وجود خارجی نداشت. مخاطبین کار، در دوره مورد بحث من، عموماً بخش الیت سیاسی جامعه و عمدتاً هم مستقر در خارج از کشور بود. کار می بایست به این مخاطبین می گفت که سازمان کنونی چه می گوید و کیست؟ و با این گفتنها، هم نیروی سازمان را تجهیز به مواضع می کرد و هم غیر سازمانی ها را صرفنظر از اینکه در چه نسبتی با ما قرار داشتند آگاه می نمود به موقعیت و مختصاتی که ما برای خود تعیین کرده بودیم. در این چارچوب، من فعالیت نشریه در آن دوره را موفق و در مواردی حتی درخشان می دانم. بنا به مجموعه دلایلی که جای طرح آنها را در کادر این مصاحبه نمی دانم، می خواهم بگویم که در این دوره، کانون اصلی سیاست سازی سازمان نشریه کار بود! هم در سیاست و هم حتی در عرصه روابط عمومی از طریق دیالوگ و پلمیک با جریانهای سیاسی دیگر. به امید اینکه دچار مبالغه گفتاری نباشم می خواهم بگویم که در موضوع هدایت سازمان، نسبت رهبری ساختاری سازمان با نشریه ارگانی سازمان هیچگاه بمانند این دوره نبوده است؛ تمرکز ثقل هدایت سازمان در نشریه کار! بر یک نکته هم باید تاکید کنم و آن تقویت و گسترش موضع گیریهای موضعی و لحظهایی بوده در قالب صدور اعلامیهها و اطلاعیهها برای تامین حضور روزمره سازمان بر متن رویدادهای سیاسی. اما همین اعلامیهها و اطلاعیهها در شرایط غیر اینترنتی آن زمان، همانا در قالب نشریه کار بود که می توانست جنبه اطلاع رسانی عمومی به خود بگیرد ولی خود این موضع گیریها هم در همان حال به نشریه کمک می نمود تا که از پرداختن به وقایع لحظه اندکی فاصله بگیرد و هر چه بیشتر به تحلیلهای عمومی تر و نگاه به روندها بپردازد. این رویکرد در همه این مدت با شدت و ضعف تداوم داشته است.
سوال پنج- در شرایط امروز انتشار نشریه حزبی تا چه حدی ضروری است؟ امروز در عصر ارتباطات، نشریات حزبی لازم است چه سیمایی داشته باشند؟
بهزاد کریمی- نشریه حزبی و به بیان دیگر رسانه حزبی، همیشه ضروری است! حزب بدون ارگان، وجود ندارد و اگر هم پدید بیاید مثلاً حزب برای کمپین انتخاباتی است که با پایان یابی انتخابات، وجودش از اذهان بیرون می رود. حزب برنامهایی، نیازمند سخنگویی جریان ساز است. چنین حزبی همواره به نهادی نیاز دارد که بتواند واصل باشد بین آن و جامعهاش تا که حزب از طریق آن خود را به جامعه معرفی کند. البته بهترین رسانه، یعنی نافذترین و فراگیرترین آنها، تلویزیون است که متاسفانه ما آن را نداریم ولی حتی در شرایط وجود آن نیز، باز هم به چیزی احتیاج است تا که مواضع و پیامهای حزبی در آن ثبت شود و هزینه پردازی حزب را تضمین کند؛ و این، همان نشریه حزبی است!
سوال شش- چندین سال است که نشریه کار به صورت “کار آنلاین” درآمده است. با توجه به تجربیاتی که در دوره سردبیری نشریه داشتید چه توصیە های برای بهتر شدن نشریە کارآنلاین دارید؟
بهزاد کریمی- بر سه توصیه تاکید دارم. اولی اینست که کار آن لاین بر آن نباشد تا در همان میدانی عمل کند که با فونکسیون عملکرد مطبوعاتی غیر حزبی قابل تعریف است. بدترین چیز این خواهد بود که نشریه حزبی به رقابت با نشریات غیر حزبی برخیزد. معتقدم که کار آن لاین در مجموع در سمت رعایت همین منطق حرکت می کند ولی می خواهم بگویم که به کوشش بیشتری در این راستا نیاز است. دوم انطباق هر چه بیشتر نشریه با مخاطبان خود، که عبارتند از کسانی که نسبت به مسایل سیاسی اشراف دارند و به “کار آن لاین” مراجعه می کنند تا که در آئینه آن تصویر سازمان را ببینند. و این، یعنی اینکه کاملاً و آگاهانه می باید پذیرفت که این، نشریهایی است حزبی. و سوم افزایش تولیداتی که کمابیش انحصاری همین نشریه باشد. منظور از تولید البته در درجه نخست طبعاً نوشتارهایی است که نویسندگان سازمان سیاسی صاحب این نشریه، یا به سفارش شما می نویسند و یا که مطابق تصمیم خود برای نشریه. اما موضوع فراتر از اینهاست و آن، ابتکاراتی عدیدهایی است که می توان از طریق آنها نوشتههای مندرج در جاهای دیگر و یا حتی رویدادهای گزین شده را در قالبهایی ارایه داد تا که بتوان انتخاب سیاسی و اجتماعی عمومی سازمان و چهره آن را ولو بگونه با واسطه به نمایش گذاشت. چنین روشی را در کار شما می بینم ولی باز هم مبتکرانه ترش را انتظار دارم. به اعتقاد من موفقیت شما زمانی بیشتر خواهد شد که شورای مرکزی ما، کار گروههای آن و همه واحدهای جغرافیایی سازمان، خود را موظف در قبال کار بدانند و شما رفقای دست اندرکار اداره نشریه، فعالیت خود را بگونهایی سازمان بدهید که همه اعضای سازمان و دوستداران آن خود را عضو مسئول رسمی و یا که افتخاری نشریه کار احساس کنند. می دانم که کار می برد و زحمت، ولی شدنی است؛ که بشود اگر، نشریه مان شکوفاتر خواهد شد.
* * *
کار شناسنامه ما بوده و باید هم چنین بماند. خدمات و خطاهای آن به تمامی خدمات و خطاهای سازمان است. هر عضوی از سازمان که نسبت به آن کم توجه باشد در واقع به سازمان است که بی توجهی نشان می دهد! کار تنها از آن شورای سردبیری و محررین و موزعین و کارکنان فنی وقت آن نیست، به همه سازمان و به همه تاریخ سازمان تعلق دارد. کار انتشار و دوام خود را مدیون همه آنانی است که بر ریل انتقال نظرات و ایدههای سازمان به خوانندگان آن در ایران و هر کجای جهان نقش آفرین بودهاند و هستند. و چون چنین است، پس:
در این سی و پنج سالگی باید به احترام همه آنانی بپا خاست که در پروراندن این ارزش ماندگار در ادبیات سیاسی آزادیخواهی، دمکراسی طلبی و عدالت جویی ایرانیان معاصر از جان خود بگذشتند و از جوانی های خود مایه گذاشتند. گرامی باید داشت نام و خاطره زنده یادان سعید سلطانپور، منصور اسکندری، محمدرضا غبرایی(منصور)، هبت معینی چاغروند(همایون)، منوچهرهلیل رودی، علیرضا شاندیز(جواد)، فرزین شریفی، فرامرز خواجیان، نو گل پرپر شده مهر انگیز و دهها رفیق نویسنده، تایپیست، صفحه بند، چاپگر و ناشر، پخش کننده و توزیع کار که دریغا و دردمندانه اکنون دیگر در سی و پنج سالگی کار در این جهان نیستند اگرچه نام و خاطرهشان برای همیشه در جهان کار ثبت است. به احترام جانفشانیهای همه آنانی که، اگر نبود زحمات شبانه روزی آنان، این پرچم افتخارهیچگاه برافراشته نمی شد و هرگز هم در اهتزاز نمی ماند. من طی مدت زمانی از دوره اول انتشار کار، در چارچوب کادر اصلی نشریه و به عنوان عضوی مسئول در آن، با کار بودهام. در جریان راه افتادن دوره دوم آن نیز قرار داشتم و همکاریهایی کردهام با آن. در همه دوره سوم کار هم، یک زمان در مقام سردبیر نشریه و زمانی دیگر از موضع محرر در آن، با آن زیستهام. و سر انجام بگویم که از نزدیک در جریان تبدیل نشریه کاغذی به دیجیتالی بودهام و بعدتر هم در موقعیت مسئول هیئت سیاسی سازمان، دو سالی بر فعالیت آن نظارت داشتهام و طی دهسال گذشته نیز همکاریهای موردی با همین دوره چهارم. از اینرو به خود حق می دهم تا بگویم که همه این سی و پنج سال را با کار راه رفته و عمر گذراندهام. کار را می شناسم با ارزش نهفته در زحمت همه نگهدارندگان شعله این مشعل سی و پنج ساله. خود به چشم دیدهام مرارتهای نوشتن مقالات و تهیه گزارشها را، شاهد بودهام کار طاقت فرسای تایپیستها و صفحه بندهای نشریه را، و می دانم که در پخش کار و رساندن آن به دست خوانندگانش، چه فداکاریها و حماسهها که صورت نگرفته است. کار در همه دوره انتشارش در داخل کشور و در همه طول مدت دست به دست شدنش در ایران، زیر نگاه گزمگان بوده و از نوشتن تا چاپ و نشر و توزیع و حتی خواندنش هزینه همراه داشته است؛ هزینهایی به بهای جان! تاریخ کار را در مسیری پر از مشقت و سراسر خونابه باید خواند.
کار آئینه خدمات سازمان ما به جامعه و در همان حال، حامل همه انحرافات نظری و برنامهایی و خطاهای سیاسی سازمان در هر دورهایی بوده که به شدت یا به ضعف، دچارش شدهایم. بویژه باید گفت که کار عموماً و در ده سال نخست خود، به تمامی مساوی سازمان بوده است! از یاد نبریم که هر عضو سازمان، کار را حتماً از اولش تا به آخرش می خوانده و همه مفادش را هم از آن خود می دانسته و می کرده است. در این زمینه، یگانگی کامل بین نویسنده و خواننده سازمانی در بین بود! این را در واقع جزیی از قانونمندهای سازمانهای لنینیستی باید تلقی کرد! چرا بر این موضوع تاکید موکد دارم؟ زیرا که شاهد یک بی انصافی رو به گسترش هستم که به باور من دور شدنی است از اخلاق سیاسی چپ بودن و صداقت گفتاری و رفتاری فدایی خلق؛ آنجا که موضوع به فعالیت نشریه کار در آن دو سال ۶۰ و ۶۱ بر می گردد! در این دوره، کار نوشتههایی را ثبت خود دارد و مواضعی را منعکس نموده که مایه شرمساری است. من این احساس شرم را به گرمی می ستایم، اما نوشتن خطاهای موجد چنین شرمی را صرفاً به حساب مسئولین نشریه کار و بدتر از آن، بر عهده انحصاری سردبیر گذاشتن را اصلاً منصفانه نمی دانم. در این دوره، سازمان مطلقاً مساوی کار بود و کار نیز به تمامی آئینه تصمیمات و حرف و باور سازمان. من از نزدیک هم در سطح رهبری سازمان و هم در سطح تشکیلات شاهد نزدیک و مسلم این واقعیت بودم که همگان همه مطالب کار را می خواندند. اگر در همان کمیته مرکزی آن زمان کسی چیزی از نشریه را خلاف اراده سیاسی سازمان می پنداشت، آن را بر روی میز مناقشه می گذاشت و گاه تا حد عصیان و طوفان که بیشتر مشخصه دو سال ۵۸ و ۵۹ بودند و نه بعدتر! پس، هیچ کادر مسئول در آن زمان سازمان از رهبری تا مسئولین واحدها نمی توانند بگویند که از فلان یا بهمان موضع متخذه در کار بی خبر بودهاند و لذا مسئولیت آن فقط بر عهده سردبیری وقت نشریه است! این البته طبیعی است که در این مورد نیز بهمانگونه که در رابطه با هر نهاد دیگر اجتماعی، مسئولیت مستقیم مدیریت را نمی توان و نباید از نظر دور داشت، اما نوشتن همه خطاها به پای مسئولین مستقیم و سهم خود را فقط از ذخیره خدمات برداشتن و معاف داشتن از خطاها دور از رفاقت و مروت خواهد بود. من حتی فراتر می روم و مسئولیت عمومی آن خطاها را در سطح خوانندگان کار عضو سازمان نیز توزیع می کنم! آری، عضو غیر معترض آن زمان به این یا آن موضع گیری در نشریه کار، پذیرنده و مبلغ آن بوده و لذا ولو بگونه غیر مستقیم از همان مواضع متخذه سهم خود را دارد! تنها برخورد از چنین زاویه به موضوع است که می تواند از جنس نقد تلقی شود؛ نقد عمیق، منصفانه و سازنده. همه خدمات کار سی و پنج ساله از آن همه ما است و خطاهایش نیز! سهم ها البته در هر دو این جهات، نه می تواند یکسان باشد و نه که هست.
عباس منشی رودسری است که می باید این نوشته را به پایان برد! در زمره آنانی که، خاطرهاش هیچگاه مرا رها نمی کند. گیله مرد همیشه خنده روی دانشجوی دانشکده پزشکی دانشگاه اصفهان، که در قتل عام سال ۱۳۶۷ جان باخت و همسرش “بانو” و دو فرزندش و همه ما دوستدارانش را داغدار کرد. در پی تقسیم آخر سازمان طی جریان انشعاب ۱۶ آذر ۱۳۶۰ و ضربه خوردن جدی تشکیلات اصفهان بود که به این منطقه اعزام شدم تا رفیق چریک دیرینهام طهماسب وزیری را همراهی کنم و در مقام مسئول تشکیلات این ایالت، به باز سازی تشکیلات اصفهان- یزد- چهار محال به عنوان یکی از مناطق مهم کارگری سازمان بپردازم. در همان بدو ورودم به اصفهان بود که به جز طهماسب قدیمی با پنج رفیق دیگر در پیوند قرار گرفتم.
۱) با احمد ( همان فرهاد مازی و مشهور به فری گل) جوان ترین چریک زنده مانده از دوره پیش از انقلاب که او را از قبل می شناختمش.
۲) با قربانی قتل عام سال ۱۳۵۷، مجتبی مطلع سرابی که در آن زمان مسئولیت شهرستانها را پیش می برد و با او از سال آخر تحصیلیاش در دبیرستان که دانش آموزم بود آشنایی داشتیم و حسرت از دست دادن این شخصیت استوار و شفاف چون آئینه را تا به آخر عمر با خود خواهم کشید؛ انسانی که، او را فقط “مریخ” و دو دختر گلش نبود که به سوگ نشستند بلکه همه ما داغدار این درد جانکاه شدیم.
۳) با قربانی دیگر قتل عام ۱۳۶۷، سعید طباطبایی که مسئولیت بخش کارگری را بر عهده داشت و من در همه عمرم کمتر آدمی به جدیت او و آن اندازه یگانه با مسئولیت هایش را دیدهام.
۴) با شیدا بهزادی زیبا رو و پاک سیرت همسر سعید که مسئولیت زنان آن تشکیلات را عهده دار بود و فقط چند ماهی پس از دستگیریاش طی سال ۱۳۶۵ در دفاع از شرافت آرمانی و سازمانیاش و حیثیت فردی خویش، خود را در سلول حلق آویز کرد و با جان باختنی این چنین دردناک، همگانی را که از او شناخت داشتند غرق اندوه پایان ناپذیر کرد.
۵) و سرانجام عباس را. او مسئول انتشارات سازمان در کمیته ایالتی اصفهان بود که سه سال تمام در کار توزیع نشریه کار بوده و در آن زمان مسئولیت توزیع بولتن تحلیل هفتگی را داشت که بجای نشریه کار توقیف شده در سطح تشکیلات های سازمان پخش می شد. او هر هفته به تهران می رفت و بعد تحویل گرفتن نسخه آماده تکثیر بولتن تحلیل هفتگی به اصفهان بر می گشت و بلافاصله هم دست اندر کار باز تکثیر بولتن و توزیع آن در همه مراکز تعیین شده می شد. این رفت و برگشت و چاپ و توزیع، دستکم سی و شش ساعت بیداری را بر او تحمیل می کرد! یکبار او از تهران بر گشت و طبق معمول پیش من آمد تا نسخه آماده تکثیر را به من نشان بدهد و بعد دست اندر کار امر چاپ و نشر شود. این را هم بگویم که گاه من اعلامیهایی در سطح امور منطقه می نوشتم و منضم بولتن می کردم تا که در سطح تشکیلات منطقه توزیع شود. اما در آن مراجعه من متوجه شدم که عباس به اشتباه چیز دیگری را در تهران تحویل گرفته و با خود به محل آورده است! اندکی متغیر شدم و او را ملامت کردم که: رفیق جان! یک چنین گیج بازیها در شرایط تقبل اینهمه ریسک رفت و برگشتهای ناشی از وضع فوق امنیتی، بهیچوجه پذیرفتنی نیست. این را بسیار شنیدهایم که فلانی صورتش از خجالت سرخ شد، ولی من آن روز به مفهوم واقعی کلمه، سرخی شرم را که همه چهره سفید رنگ این گیله مرد را پوشانده بود به چشم خود دیدم! به او گفتم که عباس، حالا مهم نیست برو استراحت کن و شب دوباره برگرد تهران و کار را فیصله بده. منتظر بودم که او فردا شب همراه نسخه از تهران برگردد و پیش من بیاید. ولی صبح اول وقت بود که در خانه ما زده شد و عباس بولتن در دست، با خنده همیشگیاش آمد تو! باز به او تغیر کردم که عباس آخر این ماجراجوییها چیه و برای چه بی انضباطی کردی و نخوابیدی و این چنین به فوریت رفتی تهران و قرقی وار برگشتی به اصفهان؟ گفتم حتماً هم توی راه خوابت گرفته بود! پاسخ داد: این جریمهایی بود که می بایست می پرداختم و به جان رفیق سوگند می خورم که چشمهایم را یک دم هم نبستم! قرار شد که برود طول روز را بخوابد و بعدش ترتیب چاپ و نشر را بدهد و با این استراحت چند ساعته از آن قیافه خواب آلود و بشدت خستهاش بدر آید. او رفت ولی یک دقیقه هم نخوابید! دست به کار شد و عصر همان روز همه چیز را به پایان رساند، یعنی بی خوابی بیش از چهل و هشت ساعته در معنی دقیق آن! و یک بی انضباطی دیگر، در راه باور به آنچه که جانش را در راه آن گذاشت. فداکاریهایی که، ناشنیده ماندهاند. سربازان گمنامی که، سردارهای بزرگی بودهاند. نشریه کار، روی دست چنین انسانهایی بود که در دستان مشتاقان دست به دست می شد.
بهزاد کریمی
نهم فروردین ماه ۱۳۹۳