قول “هدف وسیله را توجیه می کند”، خلاف حرف مبلغان ارتجاع و بورژوازی از ماکیاولی است و نه از مارکس و لنین و کمونیستها. ماکیاولی، تئوریسین دولت، مورخ، فیلسوف سیاسی و نویسنده ایتالیایی، بعد از تحصیل در رشته حقوق در خدمت جمهوری فلورانس ایتالیا مشغول به کار شد.
او طرفدار حکومت مطلقه ولی مخالف دین و بیان کننده منافع آغازین بورژوازی در دوره رنسانس میان قرون ۱۷-۱۴ میلادی است. ماکیاولی می گفت برای رسیدن به هدف، آزادی استفاده از هر وسیله ای وجود دارد. او خود برخاسته از یک خانواده فقیرشده اشرافی بود. بعد از چند سال خدمت به خانواده مدیسی مورد غضب قرار گرفت و ابتدا خلع مقام شد و سپس مدتی به زندان افتاد.
او در آثارش هنر ایده آل سیاستمداری یک امیر و حاکم در جامعه طبقاتی را نشان می دهد. در نظر او تاریخ تکرار دوری حکومت مطلقه امیران و جمهوریخواهان است. از نظر او برای تثبیت دولت، حاکم باید قوی و قاطع و بیرحم باشد و مجاز است از هر وسیله ای استفاده کند و فقط پیروزی او و حاکمیت اش مهم است و اخلاق و دین باید بخاطر صلاحیت دولت از سیاست اطاعت و پیروی کنند.
کمدیهای ادبی او مثلا نمایشنامه ماندراگولا، حماقت و دورویی و دورنگی و فریب و ابتذال اخلاقی و دینی انسان در جامعه طبقاتی را نشان می دهند. نوشته های ماکیاولی بخشی از ادبیات دوره رنسانس اروپا هستند.
او مدتی مشاور و دیپلمات و کارمند کشور خود بود و در سال ۱۵۱۳ از طرف خانواده مدیسی اخراج شد. ماکیاولی در تبعید به خلق آثار ادبی و سیاسی پرداخت و کتاب “امیر و حاکم” را نوشت. او خود را خدمتکار صادق جمهوری فلورانس در ایتالیا می دانست.
ماکیاولی یکی از مهمترین نمایندگان فلسفه سیاست در عصر جدید و از پایه گذاران علوم اجتماعی و انسانی و سیاسی است. دوره رنسانس یعنی نوزایی فرهنگ کهن دوره باستان یونان و روم. به این دلیل او مخالف آموزشهای قرون وسطایی و مسیحی بود. در قرون وسطا هدف تاریخ و عمل انسان، نجات بشر در دولت الهی آن-دنیایی است.
در دوره رنسانس وعده های روز قیامت را اتوپیستی می دانستند و به طرحهای رئالیستی برای بشر اهمیت می دادند. خصوصیت دوران رنسانس این بود که به انسان و نیازهای زمینی اش توجه می شد و نه به دین و خدا و اخلاق و جهنم و بهشت و عالم هپروت.
ماکیاولی در آغاز دوره رنسانس سراغ آموزشهای دوره باستان اروپا رفت. هدف تمام کوششهای نظری و عملی او تشکیل و تثبیت یک دولت قوی در ایالت فلورانس ایتالیا بود. او خلاف آموزشهای مسیحی، پیرامون انسان و جهان و سیاست یک نظر رئالیستی داشت.
ماکیاولی نشان داد که انسان چگونه است و نه چگونه باید باشد. او می گفت که انسان در سیاست، حیله گر و دورنگ و دورو و ترسو و تنفرآمیز و دشمن خو است و کسی که می خواهد سیاسی عمل کند، باید بیرحم و خشن و بدسرشت و حیله گر باشد؛ در سیاست نباید اخلاق نقش مهمی داشته باشد و برای حفظ قدرت باید گاهی بی اخلاقی نمود و دروغ و حیله و تهدید و قتل و جنگ وسایلی مجاز اند برای مبارزات سیاسی.
با این وجود بعضی از مورخان سیر اندیشه در غرب اشاره می کنند که ماکیاولی ضد دین و ضد اخلاق نیست. او می گوید جامعه انسانی به این دو نیاز دارد ولی آنها موضوعاتی شخصی اند و در سیاست باید کنار گذاشته شوند. یعنی او خواهان جدایی اخلاق از سیاست است. در نظر او قوانین اعمال سیاسی نباید روی دین و اخلاق تکیه کنند، چون سیاست یک حوزه مستقل رفتار سیاسی انسان است و در نتیجه بخشی از نظم الهی نیست. نکته تعیین کننده در رفتار سیاسی، هدفمندی استفاده از وسیله و موفقیت ناشی از آن است و چون انسان ذاتاً کینه جو و بدسرشت است، در جهان دروغ و حیله و قتل و غیره حاکم است، و لازم است که یک دولت قوی تثبیت شود تا صلح و ثبات را تضمین کند.
او همچنین اشاره می کند که حاکم و سیاستمدار باید آدمی جذاب و محبوب باشد و برای موفقیت سیاسی، یک حاکم به سه نکته و عنصر نیاز دارد: نیرو، اراده یا تصمیم، و قدرت اجرایی. این سه خصوصیت اند که او را موفق می کنند و به نتایج سیاسی مهم می رسانند. حاکم باید برای پیروزی، وقت و شرایط سیاسی مناسب را تشخیص دهد. او اجازه دارد که بخاطر منافع دولت، غیراخلاقی رفتار کند؛ مانند استفاده از دروغ و حیله و جنگ، حتی اگر خلاف اخلاق خصوصی او باشند. منافع دولت باید بالاتر از علایق شخصی و اخلاقی حاکم عمل کنند.
نظرات ماکیاولی بعدها روی تئوری و فلسفه سیاسی و فلسفه دولت در عصر جدید تأثیر مهمی برجا گذاشتند. از جمله متفکران و سیاستمداران غرب که تحت تأثیر نظرات ماکیاولی قرار گرفتند عبارتند از باکون، هابس، مونتاگنی، روسو، هردر، هگل، فیشته، شلینگ، فریدریک کبیر، ناپلئون، و کلاویتس.
در جوامع غرب از قرن ۱۷ میلادی به بعد ماکیاولیسم یعنی بی اخلاقی و بیرحمی در سیاست، گرچه خود او خود را ضد اخلاق و ضد دین نمی دانست و این دو را در جوامع طبقاتی غرب برای ثبات صلح و تداوم دولت مقتدر، لازم و مهم می دانست.