برو
جانانه ی من
من نیز در پی تو میایم
تا آنسوی آسمان عشق
تاری از مویت را
پیچان در
عطر دامنت
و برقی ازنگاهت را
به دو راز
شحنه ها
در پیچ پیچ گُدار لحظه ها
به نشانه بگذار
بوی گیسوانت
رمز عبور منست
درین گذرگاههای دریغ و درد
من ترا باز خواهم یافت
در بناگوش آلاله ای در کوه
یا در کمانه ی دنباله داری
در آسمان
یا در خیزش و رقص عروسکان دریایی
در اعماق زلال آبهای اقیانوس
یا در تقاطع بوسه دو عاشق
آنگاه
که از شرم نگاه سپیده
قطراتی از شبنم بر چهره ات میغلطد
و رخسارت در نسیم سحری
به بالاترین حد از طراوت جلا میابد
مرا بیاد آر ای مُلاقی ستاره شمال
در مطلوبترین گاهِ غزلسرایی عشق
شباهنگام
من ترا
در چشمک دورترین ستاره
در منتهای سحابی پر التهاب تمنا
میبینم
و از بوی دلاویز تو
مست میشوم
با من در یادها
و در خاطره ها بمان
چرا که
تنهایی
سرمای مهلکیست
که بی تو
رعشه و لرزه
بر جسم و جانم میاندازد
ای که بویت در رگ و پی من
چه سریع میدود
از شوق تمنای وصال
بر بالهای امواج عطشِ تو
درین نرمای خیال
زیبای من
از من دریغ مکن
شوخی طُرّه هایت را در باد
و شهد نوشابه ی لبت را
و کمانه ی خنجر مژگانت را
که این خوشانه ترین زخمیست که مرا زنده میکند از مرگ پوچ
درین برهوت
درین مقتلِ بیهودگی
و
سکوت
و سقوط.