پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۳ - ۱۷:۵۰

پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۳ - ۱۷:۵۰

در دور دوم انتخابات، با رای " نه" به جلیلی شرکت می‌کنیم!
اگر در دور اول "نه" به شرکت در انتخابات، شاکله نظام ونظارت استصوابی را هدف قرار داد و در همه ارکان نظام و در دل و جان مردم تاثیر خود...
۱۴ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده:  گروه خرداد هوادار سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) - داخل کشور
نویسنده:  گروه خرداد هوادار سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) - داخل کشور
حزب دمکراتیک مردم ایران: نه به جلیلی!
در دور دوم انتخابات، دو نامزدی که در برابر هم قرار می‌گیرند، هر چند در وفاداری به نظام جمهوری اسلامی و ولی فقیه مشترک‌اند، اما به لحاظ اهداف، گرایشات، تعلق...
۱۴ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: حزب دمکراتیک مردم ایران
نویسنده: حزب دمکراتیک مردم ایران
چرا به پزشکیان رأی می دهم!
در ارتباط با چرایی عدم استقبال توده‌ها در مشارکت انتخاباتی دلایل متعددی را می‌توان شمرد ولی بدون شک تمامیت‌طلبی، اقتدارگرایی و قشریت دخیل در هستۀ مرکزی قدرت سیاسی نقش مهمی...
۱۴ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: محمود کرد
نویسنده: محمود کرد
باز هم انتخابات، باز هم دفاع از منافع ملی، هم استراتژی هم تاکتیک!
عدم شرکت در این دوره می‌تواند تاکید مجددی باشد بر یک اقدام ثابت شده. اما اگر بپذیریم که چینش و مهندسی این‌چنینی انتخابات با همهٔ اهدافی که به دنبال داشته...
۱۴ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: سهراب ایران
نویسنده: سهراب ایران
ترک تحریم می‌کنم، خطر جلیلی جدّی است!
تا نظام جمهوری اسلامی پابرجا است وضع را نمی‌شود از این بهتر کرد اما می‌شود بسا بدتر کرد. براندازی نه فعلا ممکن است نه فعلا مطلوب. آیا انتخاب میان بد...
۱۴ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: ياسر ميردامادی
نویسنده: ياسر ميردامادی
اصلاح‌طلب اصول‌گرا، ادامه داره ماجرا
هستهٔ سخت قدرت، بر اساس منافع خود و بر پایهٔ یک خطای محاسباتی رضایت داده است که انتخابات را حداقل نیمه‌رقابتی کند. جامعه زخم‌های عمیقی از سیاست‌های حاکمیت بر روح...
۱۴ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: سياوش - ايران
نویسنده: سياوش - ايران
دلایل فراخوان «ث ژ ت» برای دادن رأی به برنامه «جبههٔ نوین مردمی»
«ث ژ ت» هرگز خود را در پناهگاه مخفی نکرده است و همواره حتی به قیمت تحمل ضربات شدید مواضع شجاعانه‌ای که لازم بوده را اتخاذ کرده است؛ به عنوان...
۱۳ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: برگردان ف. دوردانی
نویسنده: برگردان ف. دوردانی

من از خیلی چیزها می ترسم، باور کنید!

زندگی‎ به من آموخته كه با شعار و تك‎ خطي ديدن قضايا كاري از پيش نمي‎برم. چرا كه آرمان‎ گرايي نسل من با آرمان‎ گرايي شما فرق دارد، چه آن‎ را بپذيريد و چه نپذيريد. آرمان ‎گرايي شما از جنسي نيست كه به‎ كار نسل من بيايد. آرمان ‎گرايي من از نوع ديگري است و برگرفته از زندگي و نوع فعاليتم است و هيچ قالب، روش و آموزه‎ ي از پيش آماده ‎اي براي كاري كه مي‎كنم وجود ندارد ــ حداقل اميدوارم اين ‎طور باشد.

۱ ـ روش دفاع از دستاوردهای زندگی
فریبا داودی مهاجر به دادگاه احضار شد، محبوبه عباسقلی‎ زاده، فرشته قاضی و… را دستگیر کردند و پس از سپری شدن دورانی پردلهره سرانجام از زندان رهایی یافته‎ اند. آری، زنجیروار موجی آمد و گذشت، اما چشم ‎انداز آن هم ‎چنان نگران ‎کننده است. گذشت چون با همت و اتحادی زنانه‎ روبرو شد که یک سرش در این‎ جا بود و سر دیگرش در آن سوی آب‎ها؛ و زنان آن طرف اقیانوس نیز استوار ایستادند و به هر دری زدند تا آن موج منحوس، گسترش نیابد و متوقف شود. و من به سهم خود، برمی‎خیزم به احترام و سپاس از آن همه تلاش و همت برای متوقف کردن آن موج پاییزه. اما همه می‎دانیم که موج‎ هایی از این دست، بار دیگر خواهند آمد و دست از زندگی ما بر نخواهند داشت.

در موج دستگیری‎های اخیر، تلاش عمومی ما زنان برای مقابله (چه در داخل و چه در خارج) با وجود دیدگاه ‎های مختلف و تفکرات گوناگون، به ‎طور کلی از ۲ روش کلی فراتر نرفت: یکی مراجعه به مردم و استمداد از آنان در اعمال فشار جهت جلوگیری از تداوم دستگیری‎ها، و دیگری مراجعه به مراکز قدرت موجود (نهادها و سازمان‎ها) در سطح ملی یا بین‎ المللی. این دو نوع روش، بسته به شرایط هر فرد و گروه، و نظر به این‎ که در کجا زندگی می‎کنند و به چه امکاناتی دسترسی دارند متفاوت است. در مراجعه به مردم، یا قدرت بسیج مردم را داری یا اگر این قدرت را نداشته باشی (که معمولا زنان فاقد این قدرت هستند) لااقل می‎توانی مردم را از طرق مختلف مثل بیانیه، مقاله و جمع ‎آوری طومار و… تا آن ‎جا که می‎توانی از موضوع باخبر سازی تا آن‎ها لااقل موضع همدردی بگیرند یا حداقل تحت تاثیر استدلال اقتدارگرایان قرار نگیرند.

از طرف دیگر اگر روش مراجعه به مراکز قدرت را پیش بگیری لابد در سطح ملی برای لابی کردن به مراکز قدرت موجود در کشورت مراجعه خواهی کرد. یا اگر دسترسی به امکانات بین‎ المللی داری به سازمان‎های مختلف جهانی یا پارلمان‎های کشورهای دیگر رجوع می‎کنی تا از طریق آن‎ها برای آزادی دستگیرشدگان عمل کنی. به ‎هرحال روشی که ما در “مرکز فرهنگی زنان” پیش گرفتیم نه مراجعه به مراکز قدرت بلکه مراجعه به افکار عمومی بود با بیانیه و نوشتن مقاله و انتشار اخبار و گزارش‎ها و نظایر آن. واضح است که بسته به شرایط زمانی و مکانی مختلف، لحن تاکتیک ‎های مورد استفاده تا حدودی فرق می‎کند، یک زمان با قدرت و جسارت بیشتر و یک زمان با استدلال و تحلیل، و یک زمان با همراهی مردم. در واقع هیچ‎ گاه نمی‎توان بدون در نظر گرفتن شرایط، همواره یک راه را برگزید. حال با توجه به این بحث، سعی می‎کنم توضیح دهم در شرایط بسته ‎ی کنونی، کدام تحلیل سبب شد، راهکار و لحنی خاص را برگزینیم که از طرف برخی دوستان در خارج، واکنش‎هایی برانگیخت در حالی‎که در داخل بعضا تندروی محسوب شد.

به ‎نظر می‎رسد برخلاف کسانی که دستگیری‎ افراد را (از جمله فعالان جامعه مدنی) به یک تصمیم‎ گیری خشک و خالی خلاصه می‎کنند چنین موج‎هایی حاصل پروسه ‎ای چند وجهی و دارای بخش‎های مختلف است. (“نطفه جنبش زنان بسته شده است”، نوشته خانم لاله حسین ‎پور) تجربه ‎ی مکتوب مبارزات آزادیخواهی در کشورهای مختلف نشان می‎دهد که دیکتاتورترین حکومت‎ها، حتا رژیم‎های فاشیستی هم برای بگیر و ببند افراد، گروه ‎ها یا برای جنگ‎ ‎افروزی‎‎های داخلی و خارجی و هر اقدام دیگری که ابعاد اجتماعی داشته باشد نیاز به توجیهات تئوریک دارند (مگر موسیلینی از شعارها و توجیهات عدالت‎ خواهانه و سوسیالیستی استفاده نمی‎کرد؟). توجیهاتی که نه تنها برای اقناع مردم بلکه از آن مهم‎ تر برای توجیه نیروهایی است که در این سرکوب‎ها نقش مستقیم و غیرمستقیم دارند. 

در اکثر جوامع دنیا وقتی می‎خواهند سربازانی را به جنگ، و یا به سرکوب تجمعی بفرستند ــ هرچند که به موجب طبیعت میلیتاریسم، اطاعت کامل از سوی سربازان و مجریان اصل اولیه است ــ اما به ‎هرحال باید برای همین سربازها به سازماندهی برنامه ‎های توجیهی بپردازند، برای مثال باید به آن‎ها بقبولانند که با جریانات مهم و ترسناک و افراد خطرناکی سروکار دارند، تا این نیروها به سرکوب و اعمال خشونت‎ آمیز خود “افتخار” کنند. یادم می‎آید اسفندماه سال ۱۳۸۲ (روز جهانی زن) در پارک لاله از برخی سربازان که آمده بودند تا ما را پراکنده کنند، شنیدیم که همگی ما را یک مشت زن فاحشه خطاب می‎کردند که از “بوش” پول می‎گیریم تا این اعتراض‎ها را انجام دهیم. ممکن است برای ما چنین استدلال‎هایی مضحک باشد اما لابد این استدلال‎ها برای بخشی از نیروهای‎شان کارکرد دارد. مسلما تصمیم‎ گیرندگان هم می‎دانند که مثلا آن گروه زنان که در پارک لاله بودند هیچ ربطی به بوش نداشتند و زن فاحشه هم وقت و فرصت ندارد که در این ‎گونه تجمع ‎ها شرکت کند، اما به ‎رغم همه ‎ی این‎ واقعیت‎ها، چنین استدلال ‎هایی را ارائه می‎کنند تا که سربازان و… با خیال راحت باتوم را فرود آورند و افراد را دستگیر کنند. در نهایت این‎که این حرف‎ها لابد شنونده ‎ای هم دارد، شنونده ‎هایی برای همراهی با بخشی از نیروهای درون حکومت و نیز برای به شک انداختن گروه ‎هایی از مردم که به سبب عدم اطلاع‎ و ناآگاهی ممکن است پیش خود بگویند “لابد یک چیزهایی هست”. همین شک در میان مردم کافی است که موضع بی‎ طرفی و انفعال در آن‎ ها حفظ شود، و این بی ‎طرفی و انفعال مردم برای تداوم کار و پروژه ‎ی آن‎ها بسیار حیاتی است. 

بنابراین به ‎نظر می‎آید که بسیار خوش ‎بینانه است که تصور کنیم “اگر کسی را بخواهند بگیرند، می‎گیرند” چون تجربه نشان داده که خواست و اراده‎ ی آن‎ها فقط یک طرف قضیه است. به‎ نظر می‎رسد آن‎ چه برای فعالان جامعه مدنی به‎ عنوان یک راه‎ حل می‎تواند مهم باشد، توجه و نقد مبانی نظری توجیهی مجموعه‎ ی نیروهایی است که در این سرکوب شریک هستند، از مجریان گرفته تا گروه مرجع نیروی سرکوب و برنامه‎ ریزان. زیرا هیچ حکومتی نمی‎تواند یک نفر را بازداشت کند و بگوید چون از این فرد خوشم نمی‎آید چنین کاری می‎کنم. در بسیاری از کشورهای جهان این توجیهات تئوریک و زمینه‎ ساز، اتفاقا بخش مهمی است که باید به آن بیاندیشیم. بخصوص وقتی هنوز نیروهای جامعه مدنی از حمایت مردمی گسترده برخوردار نیستند، ابطال توجیهات ارائه شده برای زمینه ‎سازی دستگیری‎ها می‎تواند ابزاری برای جلوگیری از سرکوب یا لااقل تعدیل و متوقف کردن آن باشد.

نیروهای سرکوب در تمامی حکومت‎ها را “انسان‎ها” تشکیل می‎دهند و آن‎ها هر چه باشند آدم‎ آهنی که نیستند، پس در چارچوب ذهنی ‎شان باید کارشان قابل قبول جلوه کند تا به هزینه ‎هایی که در سطح ملی و بین‎ المللی برای آن می‎پردازند بیارزد. بنابراین اگر این توجیهات در همان چارچوب معیارهای ذهنی‎‎ شان ابطال شود می‎تواند در تداوم و تحقق آن پروژه، اختلال ایجاد کند. البته اگر کسانی که سرکوب می‎شوند، تکیه بر نیروی اجتماعی بسیج ‎شده ‎ای داشته باشند، بی ‎شک راه‎ های دیگری برای توقف سرکوب مییابند، اما وقتی در بهترین حالت می‎بینی که در ۸ مارس‎ از ۱۲ میلیون مردم تهران حداکثر دو هزار نفر شرکت می‎کنند، (یعنی به اندازه تیراژ کتاب در ایران) به چه چیز می‎خواهی تکیه کنی؟

در مورد تشکل‎های غیردولتی نیز چندی بود که زمینه‎ سازی برای مخرب قلمداد کردن فعالیت آگاه‎ گرانه ‎ی این سازمان‎ها در سطح جامعه و مطبوعات در جریان بود و اگر ما به این مسائل با حساسیت بیشتری توجه نشان می‎دادیم و مثلا فکر نمی‎کردیم “اگر بخواهند می‎گیرند”، باید پیش از شروع واقعه، مبانی نظری برای خطرناک جلوه دادن این تشکل‎ها را زیر سئوال می‎بردیم، بویژه وقتی آن تهمت ‎ها از سوی نهادهایی در حکومت عنوان شده بود که حوزه فعالیت تشکل‎های مدنی اصولا ربطی به آن‎ها نداشت.

در ثانی ابطال توجیهات تئوریک فقط آن نیست که مثلا شعار بدهیم: “حق فلان کار را داریم”، این که استدلال نیست، حکم است. مثلا کسی که به تو به واسطه ‎ی انتقاد به دولت و…، اتهام می‎زند که جاسوس هستی، با بیان یک جمله ‎ی ساده که “من حق دارم که آزادی بیان داشته باشم” که مشکلی حل نمی‎شود. یادم می‎آید وقتی می‎خواستم رانندگی یاد بگیرم اولین نکته‎ ای که به من گفتند این بود که: “به یاد داشته باش در تهران حتا اگر حق عبور داشته باشی مهم نیست، باید باز هم احتیاط کنی، چون گورستانی وجود دارد که متعلق به کسانی است که فکر می‎کردند حق دارند و احتیاط نکردند.”، بله نسل من لااقل آموخته است که برای احقاق حق‎ اش استدلال بیاورد، احتیاط کند، روش‎های نو و پیچیده‎ تری را به ‎کار گیرد.

آن کسانی که “تصمیم می‎گیرند” خود می‎دانند که آن فمینیست یا نویسنده یا منتقد ناراضی، جاسوس نیست، بلکه برای آن‎ها مخاطب و توده‎ مردم است که اهمیت دارد. یعنی همه این تهمت‎ها و توجیه‎ ها برای اقناع آن مخاطبان گفته می‎شود. در شگفتم که بعد از این همه سال هنوز هستند دردکشیده‎ هایی که به این قضایا و اتفاقات هولناکی که خود تجربه ‎اش کرده ‎اند و حتا سبب ترک سرزمین‎ مادری ‎شان شده است این ‎گونه ساده و احساساتی برخورد می‎کنند. همین سادگی در تحلیل پروسه ‎های اجتماعی و سیاسی است که سبب می‎شود نیروهای ارزشمند و کیفی جامعه، به‎ طور دائم از بین بروند، یا ترک وطن کنند و یا خانه ‎نشین شوند. اگر اکنون نکاتی را که حتما به ‎نظر بسیاری واضح و مبرهن است می‎نویسم برای آن است که متوجه شده‎ ام این مسائل اولیه، متاسفانه به بحث جدی گذاشته نشده است. در صورتی که ما صدها سال است با جامعه ‎ای استبدادزده سروکار داشته‎ ایم ولی از کنار اندیشیدن و تحلیل و بررسی کردن مداوم مکانیسم‎ های کنترل و سرکوب، رد می‎شویم. و تصور می‎کنیم جامعه با چند تا شعار تند و انقلابی، اقناع می‎شود.

برخی می‎گویند “بالاخره کسی را که بخواهند بگیرند می‎گیرند”، این حرف به ‎طور نسبی درست است اما چه وقت؟…، چگونه؟… و با چه توجیهی؟ این‎ها سئوالاتی است که می‎تواند کل قضیه را حتا دگرگون کند و پروژه‎ های دستگیری را عقیم سازد. چرا که ملت‎ها با شناخت روش‎های سرکوب در کشور‎شان می‎توانند چنین اقداماتی را به تعویق اندازند و اگر افراد یا گروه‎ ها بتوانند تحقق این پروژه‎ ها را با شناخت دقیق و با هوشیاری، هر روز عقب بیاندازند و تحقق آن مثلا چند سال به تعویق بیفتد تا آن ‎زمان خیلی چیزها فرق کرده است از جمله آن کسی که قرار است دستگیر شود چند سال پخته‎ تر شده است و آرمان ‎هایش به عمق جان و زندگی خصوصی‎ اش رسوخ کرده و دیگر مانند چند سال قبل نمی‎توانند با چند هفته انفرادی، به بیان اعترافاتی بکشانندش که مغایر همه ‎ی علایق و ارزش‎ها و خواسته‎ های قلبی ‎اش باشد. 

از سوی دیگر در این سیستم فکری که معتقد است فلان حکومت یا گروه “اگر اراده کند فلان کار را می‎کند” یا در صحنه ‎ی بین ‎المللی “فلان دولت مقتدر بالاخره کار خودش را می‎کند” معنی ‎اش این است که زورمداران هر کاری که بخواهند بالاخره انجام می‎دهند؟ از این دوستان می‎پرسم: در این نگرش چه جای مبارزه و نقش انسان‎ها باقی می‎ماند؟ به باور من هیچ. در این نظام فکری نقش انسان‎ها هیچ جایگاهی ندارد و گویا همه‎ چیز با سرنوشت و تقدیر گره خورده است. در تفکر و نگرشی که گویا “زورمداران هر کاری که بخواهند بالاخره می‎کنند و مردم هم بالاخره پیروز می‎شوند”، جایی برای تلاش و حرکت افراد باقی نمی‎ماند یعنی جایگاهی برای مسئولیت‎ های فردی و حتا گروهی وجود ندارد. اگر قصد داریم قضایا را جبری و تقدیرگرایانه ببینیم پس بهتر است برویم در خانه بنشینیم و زندگی را به روزمرگی و افسردگی بگذرانیم چون “بالاخره” زورمداران می‎گیرند و می‎بندند و می‎کشند و مردم هم که “بالاخره” پیروز می‎شوند. 

اما در این میان، در آن دوران موج پائیزه مطلب دیگری نیز منتشر شد که به ‎نظرم وجه دیگر همین عدم شناخت از شرایط کنونی است. وقتی مقاله ‎ای را (“چرا فرشته قاضی و محبوبه عباسقلی‎زاده؟” نوشته خانم سهیلا وحدتی ــ سایت ایران امروز) را خواندم که نویسنده ‎اش با همه ‎ی صراحت، پاکی و عشق خود، کسانی را که در بند بودند “گلوگاه جنبش زنان” خطاب کرده بود به ‎حال و روزمان گریستم که چطور چنین ساده‎ انگارانه برای کسانی که اسیرند (البته از روی خیرخواهی و حسن نیت) پرونده ‎سازی می‎کنیم و مدرک واهی در اختیار بازجوها قرار می‎دهیم. وقتی آن مقاله را خواندم شک کردم که نویسنده محترم آن آیا متوجه شده بود که آن‎ها در زندان هستند یا تصور کرده بود قرار است به آن‎ها مثلا جایزه ‎ی نوبل بدهند!! آن مقاله از چند وجه دلم را به ‎درد آورد هم از آن جهت که گویا به بازجو گفته بود “درست گرفته ‎ای، گلوگاه را گرفته ‎ای” و لابد بازجو هم فکر می‎کرده که بهتر است گلوگاه را بچسبد و رها نکند،… و هم از این جهت که ما چقدر در تعاریف ‎مان از جنبش فمینیستی اختلاف فهم داریم. آیا این دوست عزیزم از خود نپرسیده بود که جنبشی که یکی ــ دو گلوگاه دارد بهتر است درش تخته شود چون دیگر جنبش نیست؟ در حالی‎که جنبش یعنی صدها و هزاران گلوگاه، و اگر یکی دو تا گلوگاه داشته باشد لابد حزب است آن هم حزبی متکی به یکی دو نفر، نه یک جنبش! جنبش اتفاقا نقطه قوت ‎اش آن است که گلوگاه ندارد بخصوص در جنبش زنان که قرار نیست سلسله مراتب‎ ها بازتولید شود.

۲ ـ آرمان‎ گرایی نسل ما 
و اما در مورد نقد دیگری که به شیوه ‎ی اعتراضی ما در داخل کشور مطرح شد (“تعرض به ان. جی. اوها، زانو زدن نوشین احمدی خراسانی”، نوشته خانم مهرنوش موسوی) باید بگویم دوستان عزیز، من صراحت، صداقت و سادگی و شجاعت همه‎ ی شما را می‎ستایم، اما تجربه ‎ی زندگی‎ در این دوران به نسل من چیزهای دیگری آموخته است. برای من هر گریزگاه کوچکی می‎تواند در تغییر معادلات یک معضل اجتماعی نقش داشته باشد. زندگی‎ به من آموخته که با شعار و تک‎ خطی دیدن قضایا کاری از پیش نمی‎برم. چرا که آرمان‎ گرایی نسل من با آرمان‎ گرایی شما فرق دارد، چه آن‎ را بپذیرید و چه نپذیرید. آرمان ‎گرایی شما از جنسی نیست که به‎ کار نسل من بیاید. آرمان ‎گرایی من از نوع دیگری است و برگرفته از زندگی و نوع فعالیتم است و هیچ قالب، روش و آموزه‎ ی از پیش آماده ‎ای برای کاری که می‎کنم وجود ندارد ــ حداقل امیدوارم این ‎طور باشد.

دوستان عزیز تاکنون هیچ از خود پرسیده ‎اید که شما در طول حیات سیاسی ‎تان در ایران آیا اصلا تجربه کار اجتماعی و علنی را داشته ‎اید که این‎ طور بی ‎محابا به تلاش و فعالیت ما ناسزا می‎گویید و برای روشی که برگزیده‎ ایم تعیین تکلیف می‎کنید؟ روش ما نیز از جنس دیگری است، جنسی که شما با آن سروکار نداشته ‎اید، پس ریزه‎ کاری ‎هایش با آن‎ چه شما در گذشته در مبارزات خود انجام می‎دادید فرق دارد، چراکه شرایط تاریخی و اجتماعی هم فرق کرده است.

نسل شما از آرمان‎هایش آن‎ چنان بی ‎مهابا خرج کرده و از جان و زندگی ‎اش بدون هیچ‎ چشمداشتی و بدون تفکر به آن‎ چه که در مقابل به ‎دست می‎آورد مایه گذاشته که شاید باعث شده نسل من این چنین در خرج کردن آرمان ‎هایش خست به‎ خرج بدهد و ببیند در مقابل آن ‎چه می‎دهد چه دستاوردی می‎گیرد. نسل شما آرمان‎هایش را به چنان اسطوره ‎ای مقدس، پاک و فرامادی تبدیل کرده بود که جان انسان‎ ها در مقابل آن ناچیز و حقیر بود، به ‎طوری که هر کسی آن شعارهای مقدس و کلمات آرمانی را بر زبان می‎راند کافی بود تا روح و جانش رهایی یابد و مرگش مؤثرتر و بهتر از زندگی ‎اش قلمداد شود!! این ‎آرمان ‎گرایی چنان “خطرناک” بود که الان می‎بینیم بسیاری از هم‎ نسلان شما آن آرمان‎ها را در پستوی خانه ‎هاشان پنهان کرده ‎اند تا حتا دست فرزندان‎ عزیزشان به آن نرسد.

بسیاری از زنان نسل شما را می‎شناسم حتا به فرزندان خود نگفته‎ اند روزی زندانی بوده ‎اند یا چه‎ فداکاری ‎هایی کرده‎ اند! یعنی فرزندان خود را آن‎ چنان دور از این وقایع و آرمان‎ها بزرگ می‎کنند تا تشعشع هیچ آرمانی به آن‎ها نرسد! گروه دیگری از هم‎ نسلان‎ شما را می‎شناسم که متاسفانه همه‎ ی تقصیرها و بلایایی که بر سرشان آمده را به آرمان‎ های‎شان نسبت می‎دهند، نه به روش‎هایی که سیخکی و بی‎ مهابا می‎تاخت. اما گروهی دیگر هم که ثابت ‎قدم مانده ‎اند و هم‎چنان ادامه می‎دهند، و نسل مرا از تجارب گرانقدر خود بهره‎ مند می‎سازند باور کنید که از آن روش‎های سهمگین فاصله گرفته‎ اند. تصور من این است که تمامی این ضایعات برای آن است که آرمان ‎گرایی ‎تان بیش از آن‎ که دستاورد داشته باشد پرهزینه بوده است.

آرمان‎ گرایی نسل شما، شما را وامی‎داشت تا مثلا برای یک اعلامیه جان و زندگی ‎تان را فدا کنید اما برای آرمان ‎گرایی نسل من دادن هزینه ‎های گزاف حتا برای یک کار اجتماعی “ان. جی. او” یی هم خنده ‎دار است چون منطق روابط اجتماعی و تاریخی ما پرداخت هزینه ‎های سنگین برای چیزهای کوچک را بر نمی‎تابد، آن هم وقتی هدف ‎ات آن باشد که از پتانسیل بسیاری از زنان بهره‎ ببری تا برای حل مسائل و مشکلات خودشان در جامعه فعال شوند، هم ‎چنین ابلهانه است که تشکل‎های زنان را هم تبدیل به مراکز خطرناکی کنی تا دیگر هیچ زنی جرأت نکند در این تشکل‎ها شرکت کند، یعنی همین‎ کاری که نیروهای زن‎ ستیز می‎خواهند بکنند. بله دوستان، شرایط، عملکرد و منطق ارزشی شما و آرمان‎ گرایی ‎تان با شرایط، عملکرد و منطق و آرمان ‎گرایی ما فرق دارد و این چیزی است که اگر درک و پذیرفته نشود مرتب بین این دو نسل، مشکل ایجاد خواهد کرد.

دوستان عزیز، نسل من (یعنی ما که بعد از انقلاب و به دوران جنگ، نوجوانی پشت سر نهاده‎ ایم) لااقل بوی آرمان‎ گرایی نسل شما به مشامش خورده، اما هیهات! به نسل بعد از من. ذکر این نکته ‎ها بدین منظور است که اگر روزی گذارتان به ایران افتاد از مشاهده ‎ی این همه دگرگونی، شوکه نشوید. اگر شعارهای پرشور شما هنوز دل مرا می‎لرزاند به ‎خاطر آن است که برای آرمان‎ گرایی ‎تان و فعالیت‎های‎ گذشته ‎تان احترام قائل ‎ام و خود را مدیون آن می‎دانم و برای همین است که در این ‎جا آخرین تلاش‎هایم را به‎کار بسته ‎ام تا با توضیح شرایط جدید، به تعامل و درک تقابل برسیم. در حالی ‎که نسل پس از نسل من (یعنی آن‎ هایی که پس از دوران مشهور به سازندگی، نوجوانی گذرانده‎ اند)، به این نوع آرمان‎ گرایی شما ــ و حتا ما ــ می‎خندد. این نسل هر نوع آرمانی از این دست را به ‎راحتی و ارزان خرج می‎کند و هر قدمش را در مقابل چیزی، دستاوردی برمی‎دارد. 
حساب‎ گری این نسل جدید حتا از نسل من هم بسیار فراتر رفته است. آرمان‎ گرایی آن‎ها نیز از نوع دیگری است، آن‎ها به ‎دنبال راه‎هایی برای هرچه عمومی ‎تر شدن فعالیت اجتماعی خود هستند. آن‎ها خیلی بیش از من و امثال من واقع‎ گرایند. اگر نسل من پذیرفته است که در “حاشیه” باقی بماند، این نسل حاضر نیست حاشیه ‎نشین باشد و می‎خواهد وارد “متن” شود و می‎داند برای ورود به متن باید امکانات داشته باشد و مانند من و شما آن ‎قدرها امکانات موجود را به “کثیف” و “تمیز” تقسیم ‎بندی نمی‎کند چون منزه ‎طلبی را چیز بیهوده‎ ای می‎داند، و تاثیرگذاری برایش بسیار مهم است، نه پایبندی به “اصول مقدسی” که نمی‎داند پایه ‎اش از کجاست. این نسل دارای معیارهای فردی قوی‎ تری برای کارها و اعمالش است تا نسل من. اگر کلی صحبت می‎کنم مرا ببخشید مطمئنا در نسل‎ جدید، همه‎ جور تفکر و آدم پیدا می‎شود (بخصوص که اقلیتی با آرمان‎های “آسمانی”، در هر برش از نسل‎ها، حضور دارد) و مسلما آن‎چه من می‎گویم فقط تجربه‎ ی شخصی‎ ام از برخورد در جامعه‎ ای است که در آن زندگی می‎کنم و می‎دانم حق این چنین تعمیم دادن را ندارم.

به ‎هرحال دوستان، این جوانانی را که شما می‎بینید و گاهی در خیابان‎ها فریاد می‎کشند، باور کنید که آرمان‎ هایشان اکثرا ربطی به آرمان ‎گرایی نسل شما ندارد. آن‎ها بیش از آن‎ که آرمان ‎گرا و ارزش‎ گرا باشند عصبانی‎ اند، از بی ‎آیندگی خشمگین‎ اند، از فشارهای مداوم و هر روزه‎ ای که بر آن‎ها نازل می‎شود و از هزاران مانع دیگر. وقتی این نسل از جوانان را می‎بینم، من هم مانند شما فکر می‎کنم از درک آن‎ها عاجز هستم و گاهی هم غمگین می‎شوم ولی به ‎هر حال یاد گرفته‎ ام بپذیرم ‎شان، و به آن‎ها امید ببندم چون آن‎ها طور دیگری و با شرایط دیگری بزرگ شده‎ اند. فکر می‎کنید وقتی می‎گویند جوانان ایران به لحاظ اعتقادات مذهبی سست شده‎ اند و هر نوع اخلاقیات مسلط را به بازی می‎گیرند معنی ‎اش آن است که مثلا به آرمان ‎گرایی شما متمایل شده‎ اند؟ خیر دوستان، بسیاری از جوانان این نسل هر نوع آرمان‎ گرایی “مقدسی” را به هیچ می‎گیرند. 

دختران و پسران جوانی که در کارناوال ‎های عاشورا با لباس‎ها و طرز رفتار خود، آن اخلاقیات و آموزه‎ ها را به بازی می‎گیرند و بسیاری را به این تحلیل می‎کشانند که چقدر جوانان از این آموزه‎ های رسمی مذهبی و اخلاقی دور شده‎ اند و شما برای‎شان هلهله می‎کنید فکر نکنید به شما و تفکر آیینی و آرمان ‎هایتان نزدیک شده‎ اند، خیر، آن‎ها همان‎قدر که از آموزه ‎های رسمی دور هستند مطمئن باشید از آرمان ‎های من و شما نیز دورند، آن‎ها دنیای خاص خود را دارند و لابد آرمان‎ گرایی خاص خود. همان جوان ‎هایی که یاد گرفته ‎اند چطور از میان این همه نیروی‎های فشار در کوچه و خیابان، با پول یا هر چیز دیگری راه خود را بروند و کار خود را بکنند می‎توانند برای آن‎ که مثلا پناهندگی بگیرند، به‎ راحتی و بدون این‎ که سر سوزنی اعتقاد داشته باشند شعارهای شما را تکرار میکنند تا بتوانند کار خود را پیش ببرند ــ به ‎راستی مگر شما بیش از تکرار شعارهایتان چیزی از کسی می‎خواهید؟ اصلا هم فکر نمی‎کنند که کار بدی می‎کنند چون به ‎درستی احساس می‎کنند در شرایطی غیرانسانی و ناعادلانه که در ایجاد آن شریک نبوده ‎اند گیر افتاده ‎اند و همه، از مسئولان تا خانواده، از کودکی به آن‎ها آموخته ‎اند دوگانه رفتار کنند، تظاهر کنند، عافیت‎ طلب باشند و فارغ از همه ‎ی دردها، گلیم خود را از آب برکشند! چرا که در این جامعه به‎ قول یکی از دوستانم “گناه کردن مهم نیست، شرم اهمیت دارد و مهم آن است که هر گناهی را علنی انجام ندهی”.

آرمان ‎گرایی ‎تان به شما آموخته است مردم را به شکلی مقدس در ذهن آورید و به احترام همین تقدس، برای آن‎ها مبارزه کنید، در ضمن شما آموخته‎ اید که هر کسی می‎خواهد فعالیتی کند و کاری انجام دهد، اول خودش باید مقدس و منزه باشد و عاری از اشتباه. مردم اما مقدس نیستند و پر از اشکال و ضعف‎ اند همان‎طور که ما و شما هستیم، و مگر ما مردم نیستیم؟ ولی این منافاتی با آن ندارد که آن‎ها حق بهره ‎مندی از آزادی و دموکراسی و حقوق انسانی را دارند. مگر ما به دلیل این‎ که زنان موجودات معصوم و پاکی هستند برای حق و حقوق ‎شان مبارزه می‎کنیم؟ خیر فقط به این دلیل ساده که آن‎ها انسان ‎اند و از این ‎رو باید از حقوق و شرایط انسانی برخوردار باشند. اما آرمان‎ گرایی نسل شما گویا باید همه چیز را قدسی و غیرزمینی کند تا بتواند از آن دفاع کند. 

دوستان، ما واقع‎ گراتر از این‎ها هستیم که خودمان را گول بزنیم و می‎دانیم که با برپایی چند سمینار و کارگاه و و انتشار نشریه، و… کار مهمی نکرده‎ ایم و این حتا یک قدم هم در این دنیای پر از معضل کنونی به‎ حساب نمی‎آید. ما آنقدر صبوری آموخته ‎ایم که اگر در یک مرحله نتوانیم به نقطه ‎ی مورد نظرمان برسیم، صبر ‎کنیم تا برای مرحله بعد حرکت‎مان را سنجیده‎ تر کنیم، نه آن‎که سیخکی هرطور شده در همان مرحله تکلیف همه‎ چیز را مشخص کنیم. نسل من آرمان ‎اش را از بطن زندگی ‎اش می‎گیرد. در زندگی شخصی، جلو رفتن، درجا زدن و گاهی پس ‎خیزهای بلند و کوتاه دارد بنابراین برای‎مان طبیعی است که زندگی اجتماعی‎ مان هم همین ‎طور باشد. نسل من یاد گرفته‎ است همان‎طور که برای زندگی شخصی ‎اش حساب و کتاب می‎کند، در زندگی اجتماعی‎ اش حساب و کتابی داشته باشد نه آن‎ که زندگی شخصی‎ اش متفاوت از زندگی اجتماعی‎ اش باشد. در آرمان‎ گرایی نسل من، تقدس چیز مزخرفی است چون تا دل‎تان بخواهد از بچگی چیزهای مقدس به خوردمان داده ‎اند. برای نسل من کافی است که در هر حرکت و در هر فرد و در هر فعالیتی نقطه ‎ی مثبت‎ اش به منفی‎ اش بیارزد، همین!

به یاد دارم وقتی اوایل کار نوشتن ‎ام بود چقدر خوشحال می‎شدم وقتی مقاله ‎ام ــ که مثلا ۳ ماه با بدبختی و نابلدی روی آن کار کرده بودم ــ در نشریه ‎ای چاپ می‎شد. نه در آن زمان و نه همین حالا هیچ ‎گاه چشمداشتی بابت کاری که می‎کردم نداشتم حتا حاضر بودم زمین دفتر آن نشریه‎ را جارو هم بکشم یعنی اینقدر برایم مهم بود که دردها و فریادهامان به گوش مردم برسد. اما حالا زمانه عوض شده است و این نسل جدید فکر می‎کند اگر این روش را پی بگیرد و بدون چشمداشتی کارهایی این چنین بکند، انجام چنین‎ کارهایی نمی‎تواند عمومیت پیدا کند و همه در آن شریک شوند و برای همین هم تاثیرگذاری کمتری دارد. نمی‎گویم این تفکر خوب یا بد است یعنی نمی‎توانم ارزش‎ گذاری کنم چون این نحوه برخورد را خیلی درک نمی‎کنم. برای همین هم ما این همه مشکل داریم و مثلا در سایت “تریبون فمینیستی” چون نمی‎توانیم هیچ نوع امکاناتی به همکاران بدهیم بسیاری از دختران جوان حاضر نیستند با سایت ما همکاری کنند، به ‎رغم آن‎ که یقین دارم به آن علاقه دارند (از پروین اردلان بپرسید که چه گرفتاری ‎هایی دارد). در نتیجه می‎بینید عمدتا نسل شما و نسل ماست که هم‎ چنان در سایت‎ ما می‎نویسد، البته به استثناء ۶ یا ۷ جوانی که صادقانه تمام تلاش‎شان را بدون هیچ چشمداشتی برای پیشبرد سایت انجام می‎دهند.

و اما دوستان عزیزی که از شجاعت و قهرمانی‎‎ هایشان برایم گفته ‎اند و مرا مورد شماتت قرار داده‎ اند که چرا نمی‎روم و با مشت توی دهن طرف مقابلم نمی‎زنم و فریاد نمی‎زنم که حق ‎ام است…، دوستان، به ‎راستی من این‎طور شجاعت‎هایی را ندارم و نمی‎توانم بر دهان کسی بکوبم. بله صدها بار این زندگی مرا به زانو زدن وادار کرده است. اما آیا شما فکر می‎کنید در جامعه ‎ی استبدادزده، چه تعداد انسان‎های آزاده، شجاع و صریح و قهرمان امکان بروز می‎یابند؟ عزیزان، جامعه ‎ی استبدادی فقط یک اصطلاح انتزاعی نیست که از آن در مقالات‎مان استفاده کنیم، بلکه به ‎راستی در زندگی روزمره ‎مان حضور و کارکرد دارد. جامعه ‎ی استبدادی یعنی این‎ که از بچگی له‎ ات کنند، جامعه‎ ی استبدادی یعنی ترس‎ خوردگی و انفعال اکثریت. من استثناها را کار ندارم که آن استثناها اتفاقا قاعده را اثبات می‎کنند. اما جامعه ‎ی استبدادی یعنی این‎ که در عنفوان نوجوانی، وقتی که سری پورشور داری چنان له ‎ات می‎کنند که شجاعت از یادت برود. اگر همه ‎ی آدم‎های معمولی مثل من، که آن شجاعت، جسارت، قهرمانی و صراحتی که شما مد نظر دارید، دارا می‎بودند که حتما باید به این نتیجه می‎رسیدیم جامعه ‎ای دموکراتیک داریم! چون در جوامع دموکراتیک است که انبوه انسان ‎های شجاع، آزاده و صریح زمینه ظهور می‎یابند و برای همین هم هست که ما به‎ دنبال دموکراسی و ایجاد فضایی دموکراتیک هستیم. دوستان عزیز به ‎راستی انتظار آن ‎گونه شجاعت از آدم متوسطی چون من دارید که دوران نوجوانی‎ خود را در جنگ و نابسامانی‎ گذرانده است آن هم بدون هیچ‎ پشتوانه ‎ای. من و امثال من که در بچگی‎ بدون آن‎ که بتوانیم کلمه انقلاب را بنویسیم انقلابی آمد که نتیجه‎ اش برایم اخراج پدرم از شغل ‎اش بود و کاهش یک‎ باره ‎ی سطح زندگی‎ رفاهی‎ خانواده ‎ام. منی که شاهد صحنه ‎هایی بودم که در آن مادرم برای تبدیل اخراج پدرم به بازنشستگی، نمی‎گفت پدرم حق ‎اش است پس از این همه سال بازنشسته شود بلکه گریه می‎کرد و خواهش می‎کرد تا خانواده‎ ای ۸ نفره ‎مان را از حقوق بازنشستگی برخوردار کند. منی که جسارت‎ های دوران نوجوانی ‎ام در برابر چنان سرکوبی روبرو شد که کم مانده بود برای همیشه از تحصیل باز بمانم و با اجبار و تحقیر، یک سال چادر به ‎سر کردن، هر چه جسارت در من بود با خود برد. منی که حتا هیچ پشتوانه ‎ی خانوادگی هم نداشتم که بیاید حمایتم کند تا لااقل ته ‎مانده ‎ای از شجاعت را در من باقی بگذارد، چرا که دوران جنگ بود و خانواده باید به فکر نجات پسرانش از خدمت سربازی می‎بود و گذران زندگی ۶ بچه با آن حقوق بازنشستگی اندک. و در این میان جسارت دختر بزرگ خانواده در همان مدرسه وقتی هیچکس به حمایت از او برنخاست دود شد و به هوا رفت. و اکنون که شما دغدغه‎ تان آن است که میزان شجاعت مرا بسنجید، لابد هزاران دختر هر روز شجاعت ‎شان در همین زندگی دود می‎شود و به هوا می‎رود و کسی نیست که از آن‎ها حمایت کند.

وقتی اخیرا کتاب “پرسپولیس” (نوشته‎ ی مرجانه ساتراپی) را ــ که زندگی دختری ایرانی به سن و سال خودم است ــ خواندم و دیدم که با برخی از مشکلاتی که من با آن روبرو بودم مواجه شده اما وقتی به جایی رسیده که در مدرسه شجاعت ‎اش در خطر قرار گرفته، خانواده ‎اش کمک‎ اش کرده ‎اند و او را به همراه شجاعت و خلاقیت ‎اش به خارج از کشور فرستاده‎ اند، قلبم از بی ‎کسی خودم پر از غم شد. بله من به سبک و سیاق شما شجاع نیستم چون آن موقع که شجاع بودم هیچکس نبود که حتا بر شانه ‎ام دستی بگذارد و همدردی کند. از آن چادر اجباری در من چیزی ماند که سال‎ها بعد وقتی احساس اخراج از محل کارم را کردم خود به ‎خود به آن‎ متوسل شدم حتا بدون‎ آن ‎که کارکردی داشته باشد. وقتی بزرگ ‎تر شدم و خواهر کوچکترم جایم را در آن مدرسه‎ ای که می‎رفتم گرفت سعی کردم پشتوانه ‎ای برای او باشم تا او مانند من نشود، و از همان موقع تاکنون این وظیفه‎ ای است که در زندگی برعهده گرفته ‎ام یعنی حمایت از نسل بعد از خودم. با خود عهد کرده ‎ام تا آن‎جا که می‎توانم تلاش کنم تا این پیچ‎ های کوچک تو در توی جامعه که انسان ‎ها را از شکل و ریخت می‎اندازد باز کنم تا نسل‎های بعد از من انسان‎های شجاع، صریح و صادق و آزاده‎ بار بیایند. می‎خواهم راه‎ گشای گره ‎های کوچکی باشم تا نسل بعد از من با آن‎ چه من با آن روبرو بوده ‎ام مواجه نشوند و شجاع بار بیایند. دوستان، من سر تعظیم فرود می‎آورم در برابر همه‎ ی قهرمانان و عکس‎های آن‎ها را به دیوار خانه ‎ام زده ‎ام و خواهم زد، اما خودم نه قصد دارم و نه توان آن‎ را که قهرمان باشم.

دوستان، من قادر به آن ‎چه شما انتظار دارید نیستم ــ که بروم هر چیز را با مشت گره کرده پاسخ دهم ــ اما این توان را دارم که به قد و قواره ‎ی خودم از زندگی ‎ام پلی بسازم تا زمینه ‎ای مادی (فرهنگی) فراهم شود تا نسل‎های آینده، انسان ‎های معیوبی بار نیایند و حتا اگر یک قدم از این کار بزرگ را هم بتوانم انجام دهم برای تمام زندگی ‎ام کافی است. باز نگویید تا فلان حکومت سرکار هست نمی‎شود. آن معلم و ناظمی که مدام مرا سرکوب می‎کرد پر از عقده‎ های حل ناشده بود، باور کنید مزدور نبود و من هم زندانی و آدم سیاسی نبودم. ریشه ‎های این استبداد نه فقط در ساختارهای اجتماعی یا سیاسی که در همین نظام آموزشی (و خانوادگی) است که فرزندان ما را ناتوان می‎کند.

زمانی که دانشجو بودم به یاد دارم که وقتی در محیط ساکن و سنگین و بی ‎تحرک دانشگاه (که در آن زمان دختران و پسران حتا حق نداشتند با هم صحبت کنند و فقط نمایندگان دخترها و پسرها می‎توانستند برای جزوه دادن‎ها بین این دو گروه ارتباط برقرار کنند)، من و ۲ دوست دیگرم می‎خواستیم به‎ خیال خود یک بیانیه را برای هم شاگردیهایمان به خوابگاه دانشگاه بفرستیم. آن بیانیه ــ که حالا وقتی فکر می‎کنم چقدر خنده‎ دار و احمقانه بود ــ را با دست‎ کش در پاکت نامه می‎گذاشتیم چون فکر می‎کردیم اثر انگشت ‎مان نماند ــ به من نخندید هر چقدر هم آدم‎های ترسویی بودیم اما بالاخره زمینه ‎ا‎ی مادی برای غلبه ‎ی این ترس وجود داشت. الان وقتی به آن دوران فکر می‎کنم خنده ‎ام می‎گیرد ولی شاید همین گره ‎گشایی‎های کوچک سبب شده که دختران و پسران دانشجو اکنون بی‎ پروا هر روز تحصن کنند، جمع شوند و بیانیه صادر کنند. وقتی این‎ها را می‎بینم لذت می‎برم و خوشحالم که می‎بینم با کارهای کوچکی که خیلی‎ ها از جمله من در آن شریک بودیم این وضعیت برای دانشجو‎ها به ‎وجود آمده است که مانند من نباشند. بله ما از چیزهایی این چنین کوچک دل‎ خوشیم و سهم تلاش اندک خودمان را در آن می‎بینیم، و اینگونه احساس خوشبختی می‎کنیم. من وظیفه‎ ای کاملا مشخص برای ادامه زندگی پیش پای خودم گذاشته ‎ام و برای این کارها نیز تاکنون به آن شجاعت و قهرمانی که می‎گویید نیازی حس نکرده‎ ام بلکه فقط نیاز داشتم جسارت روبرو شدن با ضعف ‎ها و قوت ‎هایم را بیابم. ما فقط جسارت آن‎ را داشته ‎ایم که از امکانات هر چند کوچک و از فضاهای هر چند محدود نه برای تخریب این و آن بلکه برای تشویق و تشدید فعالیت‎های خود و اطرافیان ‎مان استفاده کنیم، تا مجله‎ ای چاپ کنیم، مقاله ‎ای بنویسیم، بیانیه‎ ای امضا کنیم، سایتی راه بیندازیم، گردهمآیی برپا کنیم و آنچه آموخته‎ ایم بیاموزانیم، تا شاید راه ‎هایی برای کاهش خشونت بیابیم و… تا نسل‎ های آینده گیر و بندهای نسل ما را نداشته باشند.

بله دوستان عزیز، من می‎ترسم، نه تنها وقتی سرکوب ‎ام می‎کنند می‎ترسم بلکه از ملتی می‎ترسم که وقتی کسی در بند است می‎گوید “خوب شاید هم جرم اخلاقی داشته یا حتما چیزی بوده!!”. من از گروهی می‎ترسم که به‎ جای آن‎ که کسانی را که امکاناتی دارند اما زندگی را به ‎روزمرگی می‎گذرانند به فعالیت و حرکت تشویق کنند، بر عکس می‎آیند کسانی را مورد توهین و حمله قرار می‎دهند که در حد توان اندک شان قدمی کوچک برمی‎دارند. من از کسانی می‎ترسم که روابط شخصی و درگیری ‎های شخصی‎ شان را در موقعیت ‎های سرکوب مطرح می‎کنند چون تصور می‎کنند نوبت آن‎ها نیست. من از جامعه ‎ای می‎ترسم که همواره منتظر است که کسی بیاید که مثل هیچ ‎کس نباشد و آن‎ها را نجات دهد. من از مطالب دوستانی که با استفاده از همان کلمات روزنامه‎ های تندروی محافظه‎ کار نوشته می‎شود می‎ترسم حتا اگر محتوای متفاوتی داشته باشد! من از کسانی می‎ترسم که روزی سه ‎بار غایت آرمانشان و آن نهایت ‎هایی را که احتمالا ده ‎ها سال‎ بعد باید تحقق یابد تکرار می‎کنند بدون آن‎که هیچ نقشه و حرکتی برای تحقق عملی آن آرمان‎ها داشته باشند. من از جامعه ‎ای که غر می‎زند، اما ارزش‎های حاکمان ‎اش را بازتولید می‎کند، می‎ترسم. من از خشونت نهفته در این جامعه ‎ای که ضعیف‎ کش است می‎ترسم. من از گروه کوچکی از زنان طبقه‎ ی متوسط که خود را نماینده تمام اقشار زنان (از همه ‎ی قوم‎ها، و مذاهب و طبقات) می‎دانند اما منافع طبقاتی خود را نیز نمی‎شناسند و نمی‎توانند از آن دفاع کنند می‎ترسم. من از کسانی که با اقتدار و با استفاده از کلماتی صحبت می‎کنند که همه اعتماد به ‎نفس دیگران را از آن‎ها سلب می‎کند می‎ترسم. من از کسانی که از نظارت استصوابی در رنج‎ اند اما خود در جایگاه ناظر، صلاحیت کسانی را که می‎خواهند در حرکتی برای زندگی اجتماعی بهتر سهیم شوند، رد یا تایید می‎کنند، می‎ترسم. من از طرح‎های کلانی که تکلیف اقتصاد، سیاست و… را در سطح جهانی معلوم می‎کند ولی هر چه می‎خوانم متوجه نمی‎شوم در زندگی روزمره‎ ام چگونه باید عمل کنم می‎ترسم. من از جملات کلی و قاطعی که “مو لای درزشان نمی‎رود” و با صدای کلفت و رسا بیان می‎شود و هر گونه پرسش‎گری را در ذهن مخاطب از بین می‎برد می‎ترسم… بله دوستان خوبم، من از خیلی چیزها می‎ترسم، باور کنید و دلخور نشوید. 

بخش : زنان
تاریخ انتشار : ۶ اسفند, ۱۳۸۳ ۶:۴۰ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی

جلیلی نمایندۀ جبهۀ پایداری و هستۀ سخت قدرت است!

سعید جلیلی، نامزد مورد حمایت جبههٔ پایداری، با پیشینۀ وابستگی فکری و تشکیلاتی به انجمن حجتیه، از چهره‌های متحجر و تاریک‌اندیش جمهوری اسلامی‌ و نماد ایستایی در برابر مطالبات بر حق مردم برای تغییر و تحول اساسی است. او با دشمن‌تراشی کورکورانهٔ خود از عوامل مهم عدم حصول توافق بین‌المللی در راستای تأمین منافع مردم و مصالح میهن ما بود. جلیلی فردی از هستهٔ سخت قدرت و ادامه‌دهندۀ حتی افراطی‌تر دولت رئیسی است. راهبرد او در انتخابات تکیه بر تشکیلات پایداری و سوءاستفادۀ آشکار از امکانات دولتی است.

ادامه »
سرمقاله

روز جهانی کارگر بر همۀ کارگران، مزد‌بگیران و زحمتکشان مبارک باد!

در یک سالی که گذشت شرایط سخت زندگی کارگران و مزدبگیران ایران سخت‌تر شد. علاوه بر پیامدهای موقتی کردن هر چه بیشتر مشاغل که منجر به فقر هر چه بیشتر طبقۀ کارگر شده، بالا رفتن نرخ تورم ارزش دستمزد کارگران و قدرت خرید آنان را بسیار ناچیز کرده است. در این شرایط، امنیت شغلی و ایمنی کارگران در محل‌های کارشان نیز در معرض خطر دائمی است. بر بستر چنین شرایطی نیروهای کار در سراسر کشور مرتب دست به تظاهرات و تجمع‌های اعتراضی می‌زنند. در چنین شرایطی اتحاد و همبستگی نیروهای کار با جامعۀ مدنی و دیگر زحمتکشان و تقویت تشکل های مستقل کارگری تنها راه رهایی مزدبگیران است …

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته

هفته‌ای که گذشت، دوم تا هشتم تیرماه

رهبر حکومت تاب نیاورد گاه که کارگزاران خود را نامرغوب دید. خود بر صحنه آمد و خواستار مشارکت حداکثری شد و فتوا داد که نباید با کسانی که “ذره‌ای با انقلاب و امام و نظام اسلامی زاویه دارند” همکاری کرد. به‌زبان دیگر نباید به کسانی که ممکن است نفر دوم حکومت شوند و در سر خیال همکاری با ناانقلابین دارند، رای داد. اشاره‌ای سرراست به آن تنها نامزدی که از تعامل با جهان می‌گوید.

مطالعه »
یادداشت
بیانیه ها

جلیلی نمایندۀ جبهۀ پایداری و هستۀ سخت قدرت است!

سعید جلیلی، نامزد مورد حمایت جبههٔ پایداری، با پیشینۀ وابستگی فکری و تشکیلاتی به انجمن حجتیه، از چهره‌های متحجر و تاریک‌اندیش جمهوری اسلامی‌ و نماد ایستایی در برابر مطالبات بر حق مردم برای تغییر و تحول اساسی است. او با دشمن‌تراشی کورکورانهٔ خود از عوامل مهم عدم حصول توافق بین‌المللی در راستای تأمین منافع مردم و مصالح میهن ما بود. جلیلی فردی از هستهٔ سخت قدرت و ادامه‌دهندۀ حتی افراطی‌تر دولت رئیسی است. راهبرد او در انتخابات تکیه بر تشکیلات پایداری و سوءاستفادۀ آشکار از امکانات دولتی است.

مطالعه »
پيام ها

بدرود رفیق البرز!

رفیق البرز شخصیتی آرام، فروتن و کم‌توقع داشت. بی‌ادعایی، رفتار اعتمادآفرین و لبخند ملایم‌اش آرام‌بخش جمع رفقای‌اش بود. فقدان این انسان نازنین، این رفیق باورمند، این رفیق به‌معنای واقعی رفیق، دردناک است و خسران بزرگی است برای سازمان‌مان، سازمان البرز و ما!

مطالعه »
بیانیه ها

جلیلی نمایندۀ جبهۀ پایداری و هستۀ سخت قدرت است!

سعید جلیلی، نامزد مورد حمایت جبههٔ پایداری، با پیشینۀ وابستگی فکری و تشکیلاتی به انجمن حجتیه، از چهره‌های متحجر و تاریک‌اندیش جمهوری اسلامی‌ و نماد ایستایی در برابر مطالبات بر حق مردم برای تغییر و تحول اساسی است. او با دشمن‌تراشی کورکورانهٔ خود از عوامل مهم عدم حصول توافق بین‌المللی در راستای تأمین منافع مردم و مصالح میهن ما بود. جلیلی فردی از هستهٔ سخت قدرت و ادامه‌دهندۀ حتی افراطی‌تر دولت رئیسی است. راهبرد او در انتخابات تکیه بر تشکیلات پایداری و سوءاستفادۀ آشکار از امکانات دولتی است.

مطالعه »
برنامه و اساسنامه
برنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
اساسنامه
اساسنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
بولتن کارگری
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

در دور دوم انتخابات، با رای ” نه” به جلیلی شرکت می‌کنیم!

حزب دمکراتیک مردم ایران: نه به جلیلی!

چرا به پزشکیان رأی می دهم!

باز هم انتخابات، باز هم دفاع از منافع ملی، هم استراتژی هم تاکتیک!

ترک تحریم می‌کنم، خطر جلیلی جدّی است!

اصلاح‌طلب اصول‌گرا، ادامه داره ماجرا