ریه های زندگی از کار افتاد(ه)ند
جنگلها در آتش می سوزند
خون در شریان زندگی،
از حرکت باز می ماند
و حباب های سربین و خون آلود
تکه تکه فرو می بارد،
دریای یخ بسته،
در هجوم گرما ی زمین بخار می شود؛
موهای پری دریایی از دریای افسانه می گذرد
و به ساحل می رسد
اما فروغ جانش،
در قعر دریا، خاموش می شود.
زمین سوخته هنوز می سوزد.
صدای پنهانِ سالهای دورِ درخت را،
کسی نمی شنود.
دیگر چگونه می توان،
در کنار درختان از ریشه هرس شده،
به رقص در آمد !؟
رعشه افتاده بر اندامِ نرگس و اقاقیا،
و شقایق،
که ضربان قلبش کند شده،
عشق را از یاد برده ست.
شیره ی زندگی
در مویرگها از حرکت بازمانده،
و همه ی آن ترانه های شاد،
جامه ی سیاه برتن کرد (ه) ند.
مغزهای پوسیده،
جان زندگی را نشانه گرفتند
و انگشت بر ماشه،
منتظر دستور شیطان اند
چه کسی تیر خلاص را خواهد زد؟
مرداد ۹۸