کانون مدافعان حقوق کارگر – مصدق خیلی چیزها در بارهی احتمال تهاجم برای سرکوب نهضت ملی ایران و مبارزهی ملی کردن نفت میدانست و تا آنجا هم که توان داشت در برابر آن مقاوت میکرد. اما بالاخره توان نهضت ملی در غیاب تحکیم، گسترش و پیوسته شدن جنبش کارگری به آن، محدود بود. اتحاد شوروی درست یا نادرست از منافع ملی خود به نفع مبارزات ملی و سوسیالیستی دست نمیکشید. استالینیسم یا راه و روش سوسیالیسم در یک کشور (مام میهن بزرگ مرکب از جمهوریهای آسیای مرکزی و قفقاز) ریشهداربود. اتحاد شوروی از همان واقعهی آذربایجان و دسامبر ۱۹۴۵ از مقابل امریکا و آمادگی این کشور امپریالیستی برای به راه انداختن جنگ سرکوب اتمی علیه اتحاد شوروی میگریخت. سوسیالیسم در یک کشور به شیوهی غیردموکراتیک و وارد شدن در مسابقهی تسلیحاتی به جای تجهیز طبقاتی تودهها نتایج اقتصادی و سیاسیای داشت که مانع یاری رساندن واقعی شوروی به حزب تودهی ایران یعنی حزب طرفدار شوروی با مرام سوسیالیستی یا کمونیستی به ویژه در بزنگاههای حیاتی میشد چه برسد به یاری رساندن به نهضت ملی ایران که بالاخره پس از سی تیر ۱۳۳۱ حزب توده بالاخره در دفاع از آن برآمد.
مصدق خیلی چیزها میدانست: در نهم اسفند ۱۳۳۱ اوباش تحت فرماندهی برادران شاه به خانهی دکتر مصدق حمله کردند. مصدق میدانست که این سرآغاز عملیات سرکوبگرانهی دیگر است ( که بعدا در نماد شعبان بیمخ تجلی یافت). نشانههایی در دست است که آیتاله کاشانی، آیتاله بهبهانی، غلامحسین فروهر، سرلشگر بهارمست و کسان دیگری از این حملهی اوباش حمایت کرده بودند. مصدق در مراسم نوروز ۱۳۳۲ بر خلاف رویهی مرسوم نزد شاه حضور نیافت. مصدق از دخالتها و وساطتها و توطئههای کاشانی برای برکناری نهضت ملی باخبر بود. میانهی او با آیتاله کاشانی بیسبب تیره نشد. اعوان و انصار شعبان بیمخ و دار و دستههایی که برای ترور شخصیتهایی چون دکتر فاطمی، وزیر خارجهی مصدق اقدام میکردند، اینجا و آنجا پرده از راز حمایت کاشانی از جریانهای ضد ملی برداشته بودند.
وقتی یکی از مقامهای بلندپایهی وزارت خارجهی امریکا در پاکستان بود، طرح ربایش و ترور افشارطوس، رییس شهربانی دولت مصدق با همکاری مستقیم خطیبی، سرلشگر مزینی، دکتر بقایی (که همیشه با کاشانی همآهنگ بود) سرلشگر زاهدی، سرتیب منزه سرتیب بایندر، سرگرد بلوچ و راننده و یکی دیگر از عناصر آنان به اجرا درآمد. افشار طوس را به بهانهی واسطه شدن بین بقایی و مصدق به منزل حسین خطیبی در خیابان خانقاه کشاندند و آنجا او را بیهوش و سپس دست و پا بسته به تپههای لشکرگ بردند و سربه نیست کردند. مرگ او، که پیش از مرگ شکنجههایی سخت از قبیل کشیدن ناخن را (با کدام متخصص؟) تجربه کرده بود، نه تنها به امریکا پیام میداد که ایران ناامن است، بلکه واقعا ایران را ناامن و مهیای کودتا و مداخله میکرد. جسد افشار طوس، پس از اطلاع مخفیانهی افراد ناشناس به ماموران انتظامی در غار تلو کشف شد. فرمانداری نظامی در بیانیهی ربودن و ترور افشارطوس را افشا کرد. اما به جز یکی دو اسم، ریشهی اصلی ترور، زیر فشارهای متعدد دربار و حضور ارتش، بررسی نشد. اما مشخص شد که هدف ساقط کردن دولت مصدق و ایجاد کابینهای نیمه نظامی به ریاست بقایی و حضور منزه، بایندر و فرماندهی زاهدی در چارچوب نظام شاهنشاهی بوده است. هدفهای بعدی ترور فاطمی، شایگان، ریاحی و زیرکزاده و دیگران بود …
پس از آن که ماموران انتظامی وفادار به دولت از زاهدی پس از بررسی و با ذکر دلایل به عنوان عامل ترور یاد کردند و از او خواستند که خود را به شهربانی معرفی کند، وی به عوض این کار در روز بعد با موافقت آیتاله کاشانی به وسیلهی میراشرافی و سرمایهدار بزرگ ضد مصدق از عوامل کودتا و فرد بسیار مزدور و فاسد و دار و دستهچی زمان شاه به مجلس آمد و آنجا متحصن شد. کاشانی، رییس مجلس، به این متحصن که دلیل خود را سلب آزادی وامنیت خویش اعلام کرده بود، یاری رساند و در نامهای نوشت: “در بازرسی مجلس از سرلشگر زاهدی پذیرایی شود” و سپس او را به ساختمان مجلس سنا بردند تا آسایش و امکانات لازم را داشته باشد. عصر همان روز کاشانی به دیدن او رفت و با او روبوسی کرد و او را میهمان مجلس و خادم به نهضت خواند. او آنجا برای کودتا پروار شد و پرورانده شد. مصدق همه چیز را میدانست و کاشانی و بقایی و مکی و زاهدی را شناسایی کرده بود و تلاش خود را نیز برای مقابله به کار برد. بقایی که نمایندهی حوزهی کرمان درمجلس هفتم بود، از مصونیت قضایی خود استفاده کرد و جریان پی در پی توطئهها را به اجرا در میآورد. او هیچ گاه در دادگاه حاضر نشد و پیرامون قتل افشار طوس توضیحی نداد. روزنامههای وابسته به دربار کاشانی و انگلیس در این اثنا شروع به نوشتن چیزهایی کردند که ظاهرا درد مردم بود اما عملا باعث گمراهی آنان میشد و آن این که نه شاه و نه خاندانهای پولدار و نه میراشراف و اوباش و روحانیانی چون بهبهانی، شمس قناتآبادی وکاشانی، بلکه این افشار طوس بوده که مال و منالدار بوده و کارهای خلاف اخلاق و شنیع انجام میداده است. بعدها به هر حال شماری از نظامیان دست در کار قتل افشار طوس، که پس از سی تیر به دلیل خیانت و فساد از ارتش تصفیه شده بودند، جنبههایی از این توطئه و شخصیتهای نام بردهی پشت صحنه را فاش کردند. اما همه چیز بینتیجه پایان یافت.
مصدق میدانست که میتینگهای مشکوک، حملههای ناگهانی ومحرکت به دفاتر وابسته به اصل چهار، تهدیدهای متقابل امریکا، توهینهای بسیار زشت و نمایش خیابانی علیه روحانیون و متوجه کردن مدام و با برنامهی همهی تقصیرها به حزب توده، که اتفاقا همین حزب آن زمان با حواسجمعی متوجه بود تا گزکی به دست عناصر راست و افراطی ندهد، و این اقدامات مشابه برپا میشدند تا مداخلهی نظامی و کودتای امریکایی را زمینهسازی و توجیه کنند. توطئهها و مداخلههای ضد نهضت ملی که در نهاد خود ضدکارگری و ضدسوسیالیستی نیز بودند، هر چند نظام مقاومتی موفقی را که میبایست با یاری حزب توده و عملکرد مستقل این حزب نیز میبود همراه نبود، ولی به هر حال از سوی نیروهای مردمی افشاگری میشد. در تاریخ ده تیر ۱۳۳۲ مجلس زیر فشار افکار عمومی از رای دادن به آیتاله کاشانی امتناع کرد و دکتر معظمی را به ریاست مجلس برگزید. خشم کاشانی افزونتر شد. بالاخره در ۲۳ تیر ۱۳۳۲ فراکسیون نهضت ملی در خانه ی دکتر مصدق تشکیل جلسه داد و در آنجا تصمیم گرفته شد برای انحلال مجلس که به محل توطئهها تبدیل شده بود اعضای فراکسیون برابر حق قانونی خود استعفا به دموکراسی واقعی، یعنی مراجعه به آرای مستقیم مردم (رفراندوم) برای تعیین تکلیف وضع مملکت بحران زده که در معرض بیشترین مداخلههای خونبار خارجی بود متوسل شوند. کاشانی که موقعیت خود را به شدت در خطر دیده و امکان کودتا را تضعیف شده میدانست این بار برخلاف همهی قانونشکنیها و همکاری با گروههای ترور و ایجاد اخلال در امنیت چهره عوض کرد و از در دفاع از قانون در آمد. از همان زمان نیز راستهای افراطی امریکایی – اروپایی بر آن شده بودند تا بیانیههایی منتشر کنند و در مقابل خطر سوسیالیسم و جنبشهای کارگری و دموکراسی را حکومت قانون – همین قانونی که زیر سیطرهی ارباب سلطه است -تعریف کنند و نگذارند معنای واقعی دموکراسی، یعنی حکومت مردم شناخته و ترویج شود.
از این سو مقاومت توانست پس از مدتها تلاش و تحمل حملههای خونین اوباش در ۱۲ مرداد رفراندوم را برگزار کند که در آن اکثرت قریب به اتفاق مردم به انحلال مجلس رای دادند. بهبهانی و کاشانی خشمگین بودند. منزل کاشانی از ماهها پیش محل تظاهرات علیه مصدق بود. زنده یاد فروهر را در آنجا کتک زدند زیرا توطئهها و خطرها را افشا و از مصدق حمایت میکرد. با تودهایها که مخالف توطئه علیه مصدق بودند برخورد چماقدارانه و چاقوکشانه میشد. از آن سو نیز برادران دالس، سیا، ژنرال شوراتسکف، کرمیت روزولت با یاری اشرف پهلوی، برخی ژنرالهای شاه، اردشیر زاهدی، عناصر خود فروخته داخل نهضت و حتا روحانی نمایان در حال رفت و آمد و تامین مالی برای هزینه کردن به نفع کودتا بودند. بازاریان به رهبری برادران رشیدیان نیز درمیان اصناف و سرمایهداران به فعالیت مستمر پرداخته بودند. هر چه زمان میگذشت ماهیت طبقاتی ضد کارگری و ضد سوسیالیستی آشکارتر میشد، البته نه همهی اعضای نهضت ملی و نه حزب توده به تکالیف پیشگیرانه و کار کرد مستقل و عقلایی انقلابی خود عمل نکردند. کودتاچیان و سرکردگان ضد نهضت ملی در باغی در ولنجک جلسات مدام داشتند. کاشانی و بازرایان و ارتشیان و بروکراتها همراه نیز درجریان بودند. رضا جعفری که بعدها وزیر فرهنگ کودتا شد و پیش از آن مدیرکل فرهنگ آذربایجان بود با لباس مبدل تکدی جلوی باغ ولنجک مراقب اوضاع بوده تا کسی از راز کودتا خبردار نشود.
پیامهای اصلی را آیزنهاور رییس جمهور امریکا و آلن دالس رییس سازمان سیا میدادند. در شرایطی که حزب توده به کمترین اقدام عملی برای مقابله با توطئهها دست زده بود، اولی ایران را در بست در خطر کمونیستها میدید و دومی، که به اتفاق برادرش جان فاستر دالس وزیر خارجه یک زوج نفرتانگیز نئوفاشیستی بودند، از نفوذ کمونیستها در درون نهضت به رهبری مصدق که عنقریب هم کار را تمام میکند و جامعه را کمونیستی میسازد، دم میزدند. همهی شواهد تاریخی از جمله متن مذاکرات مصدق و مریم فیروز و خاطرات نوشته شدهی این مرد بزرگ و آنچه که در دادگاه گذشت نشان میداد که چنین خطری وجود ندارد. خطر فقط در برانگیخته شدن جنبش کارگری، سوسیالیسم و آگاهی تودهها بود. به هر حال هر خطری هم بود نمیتوانست بالاتر از خطر اشراف، میراشرافی، شعبان بیمخ، سردستههای اجیر شدهی تن فروشان، اردشیر زاهدی، تیمور بختیار و برادران معتاد شاه باشد. ایجاد احساس دشمنی و خطر با عدالت خواهان و مبارزان پیگیری استقلال و آزادی ریشهدار و حتا در نزدیکان مصدق نیز رواج داشت. منجمله میتوانیم به سخنرانیهای مهندس بازرگان اشاره کنیم که از مدتها پیش در اینجا و آنجا و در مسجد سپهسالار انجام میداد و در مقابل جنبش کارگری فراگیر و جنبش رادیکال فقط و فقط به چپها وکمونیستها حمله میکرد. آنها را خطر الحاد میدانست که باید اصلیترین آماج مبارزهی مردم باشند و به ویژه آنها را به خاطر درخواستشان، کار، بهداشت و عدالت منحرف و ضدخدا معرفی میکرد.
در بارهی رفراندوم و انحلال مجلس حرفهای زیادی گفته شده است. اما خوب است چیزهای مهمی را هم در اینجا ذکر کنیم. مصدق تقریبا یک ماه پیش از وقایع مرداد ۱۳۳۲، که تقریبا از ده مرداد ضربآهنگهای سرکوبگرانه و براندازنهی ضد مردمی آن منظمتر شده و افزایش هم مییافت، پیشبینی کرده بود که مجلس دست بالا تا یک ماه دیگر در شرایط غافلگیرکنندهای، از طریق سیستم رایگیری خود، دولت را ساقط و از این طریق نهضت را به بیگانگان واگذار میکند. مصدق دو دلیل قوی در دست داشت : یکی سر باز زدن تقریبا ناگهانی دالس نمایندهی امریکا بود از ملاقات با فواد روحانی فرستادهی نفتی مصدق و دیگری پاسخ امریکا به نامه ی مصدق بود که برخلاف آنچه جعل میکنند نشاندهندهی تمایل مصدق به حل مسالمتآمیز قضیه و کسب حقوق ملت ایران بود. پاسخ امریکا این بود: “تا نفت ایران به واسطه با انگلیسیها حل نشود آنها کمکی نمیتوانند بکنند.” وباز این که غرامت هم فقط عبارت از ارزش مایملک نیست..” مصدق بر آن بود که این قرینهها نشان میدادند که آنها آمادهی برداشتن دولتی هستند که حاضر نیست نا مستقل و جزیی از بلوک غرب شود. مصدق نمیخواست از طریق این مجلس توطئهگر، دولت او ساقط شود و این کار هم جنبهی قانونی به خود بگیرد. او میخواست فریب دادن مردم را خنثی کند. کاشانی این راه فریب را پیش گرفته بود.
به این ترتیب مصدق در مسیری مردمی به انحلال مجلس و مراجعه به آرای مردم اقدام کرد. مراجعه به مردم پیشبینی درخشان مصدق از اوضاع بود. در حالی که قانونخواهی کاشانی چیزی نبود جز درخواست کودتای امریکایی از وحشت مردمی شدن همه جانبهتر دولت و از این که ملاحظه میشد سندیکاها، اتحادیهها تشکلهای کارگری و مردمی مستقل رو به فزونی گذاشتهاند. گرایشهای رادیکال و رها از سلطه و عوامفریبی بالا میگیرد. مصدق گفته بود در اقدام اولیه یعنی کودتای ۲۵ مرداد موقع حرکت تانکها و افراد مسلح برای دستگیری او نه فرمانداری نظامی ممانعت کرده بود و نه حتا یک گزارش ساده از این اقدام به او داده بود. مصدق میگفت من با دستگاهی کار میکردم که زیر نفوذ استعمار بود.
در آخرین مراحل منجر به کودتای ۲۸مرداد صفآرایی مردم و کارگری و ملی و مستقل در کنار صفآرایی استعماری و امپریالیستی و وابستگان به بازار و روحانیون وابسته و سرمایهداری و ملکداری ایران نمودی بازیافته بود. اگر مقاومت نهایی درمقابل کودتای ۲۸مرداد به صورت صدور فرمان مصدق و آمدن به خیابانها و احتمالا بسیج شدن حزب توده و اتحادیههای کارگری شکل میگرفت، به نظر میرسد با توجه به این توان کودتای ۲۸ مرداد شکست میخورد. اما امریکا عزم خود را جزم کرده بود که به هر صورت حتا به صورت بمباران مداوم زمینی و هوایی و به صورت به حرکت در آوردن عناصر وابسته به بازار و به روحانیون وابسته تحت حمایت ارتش و مزدوربگیری و خونریزی و جنگ داخل مقاومت را خورد کند، اگر نه در ۲۸ و ۲۹ و ۳۰ و ۳۱ مرداد یا در شهریور را، به هر حال هر چه زودتر و شاید بیش از آغاز شروع به کار مدارس و دانشگاهها. مصدق از خونریزی و حکومت وحشت پرهیز کرد و البته پول و نیرو و سازمان قدرتمندی نیز در اختیار نداشت.
مداخلهها، توطئهها و ترورها و کودتاها و بالاخره به زانو در آوردن نهضت ملی که منجر به سرکوب و دستگیری و اعدام دهها نفر به ویژه از میان سازمان مترقی و فداکار افسران حزب توده و ملیهای وفادار شد، انجامید. این در واقع چیزی جز بخشی از سلطهگری آغازین امریکا در جهان و به ویژه در مقابله با نیروهای رادیکال و چپ و کارگری نبود. امریکا بیش از آن بخت خود را به طور موفقیتآمیزی درگواتمالا آزموده بود. امریکا از تاثیرگذاری جنبش ملی کردن نهضت نفت بر جنبشهای رهایی بخش جهان و به ویژه در خاورمیانه، چنان که در مصر، غنا، اندونزی، و خیلی جاهای دیگر اثر گذاشت، میهراسید. امریکا از این که جنبش کارگری خود را از محافظهکاریها و ملاحظهکاریهای شوروی و حزب توده برهاند یا این حزب را به خاطر آمادگی واقعی که در درون خود داشت به سمت حرکت مستقل و مبارزهی مستقل سازمانهای کارگری بکشاند در هراس بود. امریکا آن زمان پایهگذار امپریالیسم جهانی، پس از تبدیل شدنش به قدرت برتر جهانی پس از جنگ، بود. چنان که در میانهی دههی هشتاد قرن گذشته نیز مسیر نوامپریالیسم را پیمود و در واقع در چارچوب سیاستهای جهانیسازی آن را پایهگذاری کرد. مداخلههای خونریز و بیشرمانهی نظامی در همهی جهان در دو دههی اخیر، جنبههایی از نوامپریالیسم و تهاجمگرایی ذاتی امریکا در مقابل ارادهی مردم و حکومتهای متمایل به چپ ،کارگری و سوسیالیستی و برای پیشگیری از جنبش جهانی سوسیالیستی در کشورهای محروم و تحت سلطه و جهان سوم است. متحد اصلی امریکا، ارتجاع و سرمایهداری سوداگر داخلی بود:”ایام سلطنت مستدام باد” این در نامهی کاشانی آمده است که در روز پس از کودتا ملاقات مفصلی با زاهدی فرماندهی کودتا داشت.
امریکا با این کودتا قدرت محدود را از مردم، تشکلهای مردمی، کارگران و تشکلهایشان گرفت و به سرمایهداری درباری و دولتی، بازاریان، جیرهخواران داد تا آنها نیز بورژوازی کمپرادور ایران را پایهگذاری کنند و به شنیعترین و کثیفترین اقدامات علیه همهی جریانهای رادیکال و کارگری متوسل شوند. نتیجهی نیمهتمام ماندن جنبش مردمی، فقط پیروزی سرمایهداری نوگرای درباری نبود، بلکه جان دوباره گرفتن سرمایهداری سوداگر و سنتی و بازاریای بود که خود را در سرنگون کردن مصدق سرزنش و نقد نکرد اما از به قدرت رساندن شاه که سهم کاهندهای به آنها داد، پشیمان شد. این جریان اقتصادی واپسگرا بالاخره هم نتیجهی مبارزات عدالتخواهانه و کارگری ایران در متشکل شدن مبارزاتی دهههای چهل و پنجاه را در رویای ایدئولوژی عوامفریبانه غوطهور ساخت و خود بر اریکهی قدرت نشست و وارد کارزارهای بعدی شد که بحث آن به بعد موکول میشود. به هر حال این سرمایهداری هم نهضت ملی و هم انقلاب ۵۷ را به شکست کشاند و به سرعت به بخشی از سلطهی سیاسی و اقتصادی تبدیل شد. بخشی از سرمایهداری و پیمانکاری نولیبرالیسم وطنی و توجیهگر آنها مستقیما بازماندههای همان یاران کودتا هستند.
امریکا با این کودتا قدرت محدود را از مردم، تشکلهای مردمی، کارگران و تشکلهایشان گرفت و به سرمایهداری درباری و دولتی، بازاریان، جیرهخواران داد تا آنها نیز بورژوازی کمپرادور ایران را پایهگذاری کنند و به شنیعترین و کثیفترین اقدامات علیه همهی جریانهای رادیکال و کارگری متوسل شوند. نتیجهی نیمهتمام ماندن جنبش مردمی، فقط پیروزی سرمایهداری نوگرای درباری نبود، بلکه جان دوباره گرفتن سرمایهداری سوداگر و سنتی و بازاریای بود که خود را در سرنگون کردن مصدق سرزنش و نقد نکرد اما از به قدرت رساندن شاه که سهم کاهندهای به آنها داد، پشیمان شد. این جریان اقتصادی واپسگرا بالاخره هم نتیجهی مبارزات عدالتخواهانه و کارگری ایران در متشکل شدن مبارزاتی دهههای چهل و پنجاه را در رویای ایدئولوژی عوامفریبانه غوطهور ساخت و خود بر اریکهی قدرت نشست و وارد کارزارهای بعدی شد که بحث آن به بعد موکول میشود. به هر حال این سرمایهداری هم نهضت ملی و هم انقلاب ۵۷ را به شکست کشاند و به سرعت به بخشی از سلطهی سیاسی و اقتصادی تبدیل شد. بخشی از سرمایهداری و پیمانکاری نولیبرالیسم وطنی و توجیهگر آنها مستقیما بازماندههای همان یاران کودتا هستند.