موضوع متکرر سخنان اخیر علی خامنه ای “نفوذ” است و قابل پیش بینی است که این موضوع تا انتخابات پیش رو همچنان موضوع متکرر سخنان او بماند. نقشۀ عمومی ولایت فقیه و نیروهای راست در درون حاکمیت جمهوری اسلامی، در مقابله با اعتدالگرایان و اصلاح طلبانی که سیاست شان را اساساً با دولت “تدبیر و امید” تنظیم می کنند، چنین ایجاب می کند. نیروهای اخیر در تلاش برای کسب اکثریت کرسیهای مجلس دهم اند تا از این طریق شرایط تقنینی برای پیشبرد سایر وعده های روحانی فراهم آید. محتملاً آنان به تاکتیک کاندیداتوری گسترده روی آورند تا مگر بتوانند تعداد لازم کاندیدا برای پیروزی انتخاباتی شان را از صافی نظارت استصوابی شورای نگهبان بگذرانند. از این زاویه پیش کشیدن خطر “نفوذ”، نقد آن و هشدار هر روزه نسبت به آن یک کارکرد انتخاباتی دارد؛ ابزاری است که ولایت فقیه و گرایش راست در کارزار انتخاباتی وارد کرده اند تا در برابر تلاش گفته شده سلاح بُرنده ای داشته باشند. برخی را می توان به ضدیت با ولایت فقیه و برخی را به مشارکت یا حمایت از “فتنه” منتسب کرد، و برخی را به جریان “انحرافی”، و جملگی را برای کاندیداتوری مجلس (و مجلس خبرگان) صالح نیافت. اما به نظر می رسد که “فتنه” و “انحراف” و از این دست، دستاویزهای کافی را برای مدیریت انتخابات در اختیار دستگاه ولایت و نیروهای راست قرار نمی دهند و چارۀ سومی نیز لازم آمده است. چارۀ سومی که اعمال آن مستلزم هیچ شاهد و مدرکی به معنای حقوقی، دال بر مشارکت در “فتنه” و تعلق به حلقۀ “انحراف” نیست، بلکه استناد به سبک زندگی و فکر افراد برای “اثبات” تعلق آنان به “پروژۀ نفوذ”، و بنابراین سلب صلاحیت برای کاندیداتوری مجلسین کافی است. توضیح خامنه ای در هفتۀ گذشته در جمعی از فرماندهان گردانهای بسیج در بارۀ پروژۀ نفوذ، هم این جوهر را به روشنی آشکار می کند، هم مخاطب و آدرس مشخصی دارد: مخاطب او روحانی است، و آماجهای مشخص پروژۀ نفوذ، به تصریح خامنه ای، “مسئولان، مدیران، نخبگان و افراد مؤثر در تصمیمات کلان”.
با این حال اشتباه است اگر تصور کنیم که پیش کشیدن موضوع نفوذ صرفاً یک ابزار کارزار انتخاباتی خاص انتخابات پیش رو است یا حتی در این ارتباط ساخته و پرداخته شده است. توسل به تئوری نفوذ، فراتر از ابزار مبارزۀ انتخاباتی بودنش، اهداف و کارکردهای مقدم دیگری دارد. اولاً یک هدف “ضد گفتمانی” دارد؛ ضد هر نوع گفتمان برای تغییر. مطابق این کارکرد، هر نگاه منتقد به اوضاع را می توان به پروژۀ نفوذ نسبت داد. این کارکرد نیز در همان سخنان پیشگفتۀ خامنه ای آشکار است. او در توضیح “نفوذ جریانی” می گوید که “در این نوع بسیار خطرناک نفوذ، مجموعهای از افراد با هدفی دروغین، با روشهای متفاوت با هم مرتبط میشوند تا نگاه آنها به مسائل مختلف به تدریج تغییر کند”، و این تغییر نگاه را “زمینه ساز تغییر آرمانها، باورها و ارزشها” اعلام می کند: باورها و ارزشها ثابت، مصون از انتقاد و تجدیدنظرناپذیر اند و رفتاری جز این نسبت به باورها و ارزشها محصول پروژۀ نفوذ.
اما شاید مهمترین کارکرد توسل به موضوع نفوذ، استتار عجز در فهم واقعیتهای متغیر یا کژبینی آن واقعیتها نزد کسانی باشد که به آن توسل می جویند. هیچ حرکت اجتماعی – صرف نظر از سمت و مضمون آن – که یک بار برای همیشه آرمانها، باورها و ارزشهایش تعیین شده باشند و از تجدید نظر یا نوجوئی در این وجوه هستی خود مصون مانده باشد، وجود نداشته است. از کهن ترین حرکات اجتماعی تا انقلاب فرانسه، از انقلابهای روسیه و چین تا انقلاب بهمن، از جنبش اصلاحات تا جنبش سبز، … این نه پروژۀ نفوذ، که واقعیت جاری خود این حرکات بوده که زمینه ساز تغییر و بازبینی در همۀ آنها، از جمله در باورها و ارزشهاشان شده است. تئوری نفوذ ساده ترین دستاویز برای انکار همین واقعیت تغییر درونی حرکات اجتماعی است. خامنه ای امروز نیست که از نفوذ می گوید. بیشتر از ۱۰ سال پیش نیز او در مواجهه با واقعیتی که خوشایندش نبود، و البته هنوز ابعاد امروزی اش را نیافته بود، تئوری نفوذ را پیش می کشید و نفوذ را دشمن بزرگ انقلاب که موجب تردید نسبت به آرمانها و ارزشها می گردد، اعلام می کرد. هیچ دلیلی برای شک در گزارش علی مطهری وجود ندارد که خبر از گریستن خامنه ای پس از شنیدن گزارش اوضاعی می دهد که به زعم خامنه ای، و مطهری نیز، حکایت از “نفوذ فرهنگی” داشته است. این شاخص ناتوانی در فهم واقعیت دگرگون شده است.
نامرسوم نیست و با میدانداری “رئال پلیتیک مصلحت جو” مرسوم تر هم می شود که نحوه عمل کنشگران سیاسی را چنین توصیف کنند که گویا آنان هدفی سیاسی را پیش روی خود می نهند و می کوشند به فراخور آن هدف، واقعیت را بازتاب دهند و آن را قالب گیرند؛ یا حتی به فراخور آن هدف “واقعیتی” را بسازند. روشن است که چنین رویکردی به واقعیت می تواند سر از بدترین سرکوب و دسیسه درآورد. اما بزرگترین خطر نهفته در این رویکرد حقیقت گریزی آن است. تئوری نفوذ نیز “واقعیتی” ساختگی است در گریز از حقیقت، که می کوشد خود را به جای واقعیت تغییر بنشاند تا راه را برای اهداف معینی بگشاید. متأسفانه علی خامنه ای در این رویکرد تنها نیست. رویکرد این یا آن فعال سیاسی اصلاح طلب یا تحول خواه به واقعیت، رویکرد مشابهی است وقتی از واقعی بودن “نفوذ دشمن” می گوید و جلوه های “نفوذ دشمن” را در این می یابد که توانست “رئیس جمهوری را روی کار بیاورد که ۷۰۰ میلیون دلار را به باد فنا بدهد و منابع کشور را غارت کند و همه دنیا را علیه ما متحد کند”. هدف خواه شریفی که این نوع “بررسی علمی مسئلۀ نفوذ” پی می گیرد، آن را از اشتراک با تمام تئوریهای نفوذ در جوهر حقیقت گریزش مصون نمی دارد.