رفیق اسماعیل سپهر، شاید اولین کسی ازچپ ایران است که خطوط کلی خود رهانی کارگران را ترسیم کرده است. ولی تمام خطوط ترسیم شده را باید از هستی وزندگی واقعی جاری درجامعه طبقاتی نوین اسنتاج نمود.
چراهویت چپ با طبقه معینی ، وآنهم طبقه کارگر گره خورده است ؟ سوسیال دموکرات ها دیدگاهی عینی و بنابراین علمی، با تمام محدودیت های گریز ناپذیراین دید، نسبت به اجتماع انسانها دارند. آنها شرایط عینی زندگی را مهمترین عامل تعین ذات گروههای انسانی می دانند. جامعه نوین، جامعه ای سرمایه داری است. نه تنها شیوه تولید درجامعه نوین ماهیت سرمایه داری دارد، بلکه شیوه مبادله وتوزیع و حتی مصرف نیزدرچنین جامعه ای ماهیتی سرمایه داری دارند. برپایه عوامل فوق، فرهنگ ونظامات اجتماعی و سیاسی خاصی قراردارند که به عنوان تجلی (فعال ونه پاسیو) این روابط تولید وتوزیع و مبادله ومصرف در زندگی روزمره انسانها ظاهر می شود. این جامعه درشکل انتزاعی وخالص خود از کارگران وسرمایه داران، تشکیل شده است. .
کارگران، گروههای انسانی فاقد کنترل برروند تولید هستند ، که بعلت عدم امکان کنترل ابزار تولید ، (عدم مالکیت حقیقی برابزار تولید)، ازکنترل این روند بازداشته شده اند. آنها مجبورند برای امرارمعاش، نیروی کار خود را به صاحبان خصوصی ابزار تولید ویا کمیته مشترک اداره اموراین صاحبان ابزار تولید، یعنی دولت، بفروشند تا به وسایل معیشت دسترسی داشته باشند.
اقشارمتشکله کارگران، فاقد تملک وامکان کنترل وسایل تولید هستند. این عدم تملک وجه افتراق لازم آنها با دیگر طبقات است ولی وجه افتراق کافی نیست پرولتاریای روم باستان، آزادگان تهیدست٬ نیزفاقد مالکیت ابزار تولید بودند، ولی پرولتاریای باستان از قبل جامعه ارتزاق میکرد، ولی این جامعه نوین است که ازقبل کارگران ارتزاق می نماید. بنابراین مقوله پرولتاریا، به مزد بگیرانی که کارمولد می کنند، محدود میشود. این کارمولد تنها به معنی تولید محصولات فیزیکی، مثلا توسط کارگران صنعتی یا کشاورزی، نیست فراورده های ذهنی چون ایده های علمی نوین٬ اختراعات، نرم افزارها٬ آثارهنری، خدمات مشاوره وخلاصه بسیاری ازمحصولات کسانی که کارکنان یقه سفید خوانده میشوند، تا جایی که به صورت کالاعرضه میشوند، ازجمله محصولات کار مولد هستند. مشروط به اینکه، این محصولات توسط کارکنان مزد بگیر، ونه بوسیله خویش کارفرمایان مستقل، انجام شده وتوسط سرمایه دارانی که این کارکنان را استخدام کرده اند تصاحب شوند، وبد ینسان، سرمایه را در شکل گسترده آن، بازتولید کنند این کارکنان را باید کارگران مولد محسوب کرد. ولی ارزش درحوضه مبادله وتوزیع ایجاد نمیشود بنابراین مزد بگیران این حوضه ها، کارکنان بانکی، فروشند گان اجناس و…در زمره پرولتاریا قرار نمی گیرند. ازطرف دیگر نیروهای نظامی وانتظامی که وظیفه اصلی آنها حفاظت ارزش تصاحب شده توسط سرمایه داران وجلوگیری ازاختلال در روند استثماراست ، ارزشی تولید نمی کنند. بنابراین علیرغم حقوق بگیری پرولتاریا محسوب نمی شوند.
سطح درآمد کارگران، به شکلی پایین نگهداشته شده است که امکان امتناع حتی میان مدت ازفروش نیروی کار، یعنی عصاره جانشان، را نداشته باشند، تا استمراراین شکل از تولید حفظ شود. ولی این پایداری شکل تولید به بهای ازدست رفتن کنترل این انسانها بر جانشان، بدست می آید. نیروی کار، یعنی منبع زندگی انها ، کالا شده است. آنها ارزش مادی تولید میکنند، بنابراین جامعه ازقبل کارآنها زنده است وغنی تر میشود، ولی امکان زنده بودن آنها منوط به واگذاری اختیار منبع زندگی آنها دربرابر مزد، به دیگران است. آنها ارزش مادی نوین را به شکل فراورده های فیزیکی وذهنی، به وجود میاورند وبدینسان برثروت مادی ومعنوی اجتماع می افزایند. جریان زندگی به کارگران میآموزد که تنها راه رهایی ازفلاکت ناشی از معامله عصاره جان دربرابر مزد، استقرار کنترل آنها برروند تولید ، یعنی الغای سرمایه داری است. ( بدیهی است که دولتی کردن و یا اشتراکی کردن ابزار تولید، خودبخود به معنی استقرارکنترل کارگران بر روند تولید، نم یباشد). آنها یاد میگیرند که هرگونه تغییری درسیستم توزیع ، بدون تغییرسیستم تولید، نمیتواند ازحدی که امکان امتناع آنها را ازفروش نیروی کارشان، مگربرای مدتی کوتاه را، فراهم سازد، فراتر رود، زیرا اگر آنها بتوانند بدون فروش نیروی کار خود، امرارمعاش کنند، چرخ تولید که برپایه استمرارعرضه نیروی کاربرای فروش، قرار دارد، متوقف می شود. آنها یاد میگیرند که امکان حذف بیکاری بطور کامل در سیستم سرمایه داری وجود ندارد، زیرا مکانیسم تعیین وتحدید مزد ها، برای استمراراجبار کارگران برای فروش عصاره جانشان ، جزاز طریق تهدید آنها به واگذاری شغل شان به بیکاران جویای کار ممکن نیست. آنها یاد میگیرند که هیچ گونه منصفانه ترکردن سیستم مبادله یا توزیع ، گره گشای معضل آنها نمیتواند باشد. زیرا نتیجه مبادله برابر واگذاری حق استفاده ازنیروی کارآنان به دیگری در برابر مزدی که حتی اگر برای جایگزین کردن کامل این نیروی مصرف شده کافی باشد، ارمغانی جز ثجدید آنچه که قبلا داشتند وتحلیل رفتن عمرآنها، ندارد. مبادله برابرها برای آنان ، به معنی سهم نسبی کوچکتری از کل ثروت فزاینده اجتماعی است. وبنابراین تشدید نابرابری وبدینسان توزیع نابرابرامحای کامل شیوه تولید سرمایه داری، وفرعیات آن، شیوه توزیع ومبادله سرمایه داری، به همراه تمام تجلیات فرهنگی، حقوقی وسیاسی اش، شرط رهایی کارگران است. دلیل پیگیری مبارزه این طبقه درکارا نبودن تسکین های موقت برای درد اواست، ولی در برابرکارگران، سرمایه داران قراردارند، که ادامه حیات آنها بعنوان سرمایه دار، مستلزم ادامه این اسارت کارگران است.
اهمیت عدم تملک وسایل تولید وافرینش ارزش افزوده درپیگیری پرولتاریا ودرخلق نه تنها ارزش های مادی نوین، بلکه ایجاد روابط اجتماعی نوین٬ فارغ از استثمار، یعنی سوسیالیسم، نمود پیدا می کند. ازآنجا که ادامه حیات جامعه سرمایه داری به خلق ارزش نوین و حفظ ارزشهای قبلی، وابسته است ( که بر اثر کار کارگران امکان پذیر است)، تنها از طریق امتناع کارگران ازادامه چنین کاری، نابود شده و راه را برای جامعه آلتر نانیو بازمی کند. تغییرماهیت قدرت سیاسی حاکم، ازحکومتی بورژوایی به حکومتی پرولتری ، باید که از طریق نشان دادن الغای ماهیت سرمایه دارانه روابط تولید، وامحای امکان استثمار، اثبات گردد. ولی استدلال معکوس، صحیح نیست. نمیتوان گفت که چون دولت حاکم پرولتری است، پس مالکیت دولتی درچنین دولتی، الزاما سوسیالیستی است.
طبقات مقولاتی تاریخی هستند و پرولتاریا نیزمستثنا از این قاعده نیست. تاریخی بودن پرولتاریا ناشی ازاین حقیقت است که پرولتاریا محصول ونیزیکی ازپایه های فرماسیون سرمایه داری است. در عین حال تاریخی بودن آن تنها بدین معنی نیست که این طبقه محصول پروسه انباشت اولیه سرمایه وکنده شدن انسانها اززمین به عنوان وسیله معاش انها بوده که در گذشته دوریا نزدیک اتفاق افتاده است وپایان یافته، بلکه این زایش، پدیده مستمری است. هنوزدهقانانی که زمین خود را ازدست میدهند، کاسبکارانی که ورشکسته میشوندو…هر روز به صفوف کارگران میپیوندند، ونیزمعدود گارگرانی که به هردلیلی توانسته اند سرمایه ای فراهم کنند٬ ازاین صف خارج می شوند. کارگرانی ازنقاط گوناگون به اکناف جهان مهاجرت میکنند ومهاجرینی با سوابق گوناگون به سلک کارگران سرزمین جدید درمی آیند. شاخه هایی ازتولید که خارج ازحیطه روابط کارگری – سرمایه داری قرارداشتند به این حیطه وارد میشوند وبخش هایی دیگرمتروک شده به سراشیب تولید پیشه وری سابق درمی غلتند. بخشی ازپرولتاریا به عنوان ارتش ذخیره بیکاروبخشی دیگر بعنوان شاغلین موقتی ویا پیمانی ویا شاغلین دایم ویا بازنشستگان ویا نیروی تحت تعلیم ویا ازکارافتادگان درجامعه حضوردارند. بنابراین پرولتاریا طبقه ای سیال نیزهست که ازاقشار گوناگون تشکیل شده است. ازسوی دیگرکارگران، نه تنها به وجه همگونی بین خود در تعارض با سرمایه، آگاه میشوند، بلکه درمی یابند که علیرغم این وحدت، درعین حال کثیرند. جمعی ازآنها شاغل وجمعی بیکارند. عده ای تحصیلات عالیه داشته ومحقق و مدرس هستند، جمعی دیگر بیسواد بوده و درعمر خود ازروستایشان بیرون نرفته اند. جمعی معلمی میکنند وجمعی دیگر کارآموزی. جمعی پزشک اند وجمعی پرستار. ولی تفاوت های آنها گذرا است وتشابهات آنها پایدار مزد بگیر شاغل به بیکاروبیکار به شاغل تبدیل میشود، معلم درمقطعی شاگرد بوده است، ترک به شیرازمهاجرت میکند و زن شیرازی میگیرد وبخشی ازمردم شیرازمیشود، نان آورمذکر خانواده برای گذران زندگی حقوق کارمندی زن خویش را حیاتی می یابد. واین قصه کوتاه نمیشود. ولی آنها همیشه مزدبگیر باقی می مانند. بدینسان وحدت آنها ، تکثرشان را زیرسایه میبرد، بدون اینکه آنرا ازمیان بردارد. وحدتی درمنافع پایداروکثرتی درمنافع گذرا، پایه مادی دموکراسی آنها، پذیرش اختلاف درعین اصالت دادن به اتفاق، را تشکیل می دهد. بد ینسان دموکراسی به معنای پذیرش دگر اند یشی وحتی دگرکرداری، مشخصه سوسیال دموکراتها نیزمی شود.
هردموکراسی، عین دیکتاتوری است. سوسیال دموکرات ها، میدانند که تا کنون همه دولت های معاصراراده سرمایه داران را اعمال کرده انذ. اراده ای که محدود به هیچ قانونی نبوده است مگر قوانینی که خود سرمایه داران تصویب کرده اند. چنین اعمال اراده ای که جزبواسطه خود مقید نمیشود، حتی اگر دموکراسی خوانده شود، عین دیکتاتوری است (توجه شود که لفظ دیکتاتوری در این مقاله هیچ قرابتی با اعمال استبداد ویا توتالیتریسم ندارد.) ولی چون اراده مشترک جمعیتی را ، هرچند قلیل، متجلی میسازد، عین دموکراسی است. بنابراین علیرغم همه فریب و ریایی که برای القای مفهوم دموکراسی محض وغیر طبقاتی وجود دارد، دموکراسی دول معاصر، همیشه دموکراسی برای سرمایه داران بوده، زیرا چون ابزار اعمال اراده آنان عمل کرده است. اگر محدودیت دیگری برای اعمال این اراده وجود داشته، بواسطه مفاومت وفشار متقابل کارگران، امکان پذیرشده است . دولتهای دموکراتیک معاصر نمایانگر پیشرفت نسبی تعامل طبقات نیستند . این دولت ها نشانگر صلح بین طبقات نییستند، بلکه نمایانگرآتش بس موقتی هستند که گاه بگاه دریونان ویا درخیابان های اشغال شده وال استریت، نقض می شود. آتش بسی که صحنه جنگ را موقتا به معادن افریقای جنوبی منتقل کرده است. ولی آتش زیر خاکسترآن گاه درلندن نیزشعله می کشد.
چنین است که سوسیال دموکرات ها، میخواهند دولت اراده کارگران را اعمال کند، اراده ای که فقط محدود به فوانینی است که خود کارگران وضع کرده اند، و لاغیر. بنابراین چون اراده کارگران را که مقید به چیزی جز خودش نیست، اعمال می کند ،عین دیکتاتوری است. ولی چون اراده مشترک جمعیتی را متجلی میسازد، عین دموکراسی است، جمعیتی را که این بار کثیراست.
دولت کارگران درتقابل با فرمانروایی حزب و یا گروه نخبگانی ازهرقماشی است.اراده کارگران را نمیتوان جزبوسیله خود توده کارگران اعمال کرد. این عادت سرمایه داران است که جمعی را استخدام میکنند، آنها را ارتش ملت، پلیس مردم، کارمندان کشوری وسیاستمداران محبوب، میخوانند وآنها را مامور میکنند تا مجری مقاصد سرمایه باشند. کارگران عادت به استخدام دیگری ندارند، بنابراین مقاصد خود را نیز با دست خود پیش میبرند وبد ینسان دولت آنها، چیزی ورای آنها نیست، وبنابراین دولت آنها، دولت نیست. بدیهی است که دولتی که دولت نیست، صدالبته دولت افراد سوسیال دموکرات، حزب یا سازمان سوسیال دموکرات نیز نیست. اگرقرارباشد روزی شعارتمام قدرت به شوراها تحقق یابد، برای این نخواهد بود که که شوراها نیز، قدرت را به دولت شوروی تسلیم کنند، دولتی که متصدیان آن اعضای فلان گروه یا دسته یا حزب یا احزاب، باشند. چنین است که تمام هشدارهای به اصطلاح خیراندیشان مردم درمورد سلطه فلان حزب دردولت کارگران، بی پایه است، زیرا دولت سلطه فلان حزب، نمیتواند دولت کارگری باشد.
بلافاصله این سئوال مطرح میشود که حدود آزادی فعالیت احزاب غیرکارگری، ازجمله احزاب بورژوایی، درچنین شرایطی چه خواهد بود ؟ حتی در صورت نابودی پایه مادی، حضورفرهنگ، عادات و…گذشته موجب پایداری احزاب بورژوایی تا مدت طولانی می شوند. ولی اعمال دیکتاتوری پرولتری، منافاتی با آزادی فعالیت احزاب غیرکارگری، ازجمله احزاب بورژوایی ندارد. حتی سرسخت ترین مدافعان لغوآزادی احزاب بورژوایی، اذعان دارند که درتحت دیکتاتوری بورژوایی ـ ارتجاعی دول غربی، آزادی فعالیت سیاسی احزاب کارگری وجود دارد، ولی این مسئله تغییری درماهیت بورژوایی ـ ارتجاعی آنها نمی دهد. حال چرا باید تامین آزادی مشابه برای احزاب بورژوایی، تحت دولت کارگران با ماهیت پرولتری ـ انقلابی آن منافات داشته باشد ؟
همچنان که سوسیال دموکراتها، درصدد اعمال اراده ای ازآن خود نیستند، شیوه استقراراراده طبقه کارگر، دیکتاتوری ـ دموکراسی کارگری، را نیز به خود طبقه کارگروامی گذارند. اگر طبقه کارگر به صندوق رای روی آورد، اگراعتصاب سراسری را ترجیح دهد، اگر نافرمانی مدنی را پیشه کند، ویا نقد مسلح را انتخاب کند، سوسیال دموکراتها هیچکدام را نفی نخواهند کرد. اگر انتخاب آزادانه نوع حکومت حق اکثریت مردم است، چرا انتخاب آزادانه شیوه استقرارآن، حق اکثریت مردم نباشد ؟
کارگران اززندگی خود درس میگیرند که ثروت حاصل ازکار آنها ابتدا دربازاری جهانی یک کاسه بوده وسپس براساس میزان سرمایه، بین همه سرمایه داران جهان تقسیم می شود. مکانیسمی که موجب برقراری سود متوسط برای آنها شده واز طریق جابجایی سرمایه از محل های سرمایه گذاری با نرخ سود پایین به نقاط با نرخ سود بالااعمال میشود، . انها یاد میگیرند که تمام سرمایه ها، بدون توجه به ملیت و نژاد ودین وجنسیت آنها، ازچپاول کارگران بدون توجه به ملیت، نژاد، دین وجنسیت کارگران سود می برند. بنابراین چپاولگرآنها کلیت سرمایه داری جهانی ویاور آنها نیز تمام کارگران چهان هستند. ونیزاینکه بدون خیزش متحد جهانی کارگران، نمیتوان سلطه متحد جهانی سرمایه داران را شکست داد. بنابراین کارگران ازناسیونالیسم به هرشکل آن دور شده وجهان وطنی، پیشه می کنند. انترناسیونالیسم، به معنی بی وطنی کارگران وطنی دارند به وسعت جهان وبا تاریخی چند صد ساله که توسط بورژوازی اشغال شده وبه حدود دویست کشور جداگانه تقسیم شده است. وطن دوستی کارگران، بصورت بیرون راندن این اشغال گران و ایجاد اتحاد برادرانه بین تمام این دویست جزء نمود می یابد.
سرنوشت اگاهی طبقاتی وپرولتاریا وتئوری حزب طراز نوین تا کنون ازسنت دینی تبعیت کرده است. قبل از هر چیز تئوری رهایی طبقه کارگر،به صورت ایده های مارکس فورمولبندی شده وآنها را، نه بعنوان گزارش تحلیلی ازمبارزه طبقاتی جاری زمانه مارکس، بعنوان انسانی که شخصا درگیر این مبارزه بود وناظر بیطرفی نیست، بلکه به صورت استنتاجات مارکس از فلسفه هگل وفویرباخ واقتصاددانان کلاسیک واندیشه های سوسیالیستی تخیلی، درک کرده ایم. بنابراین شخصیتی روحانی، شخصیتی که مربوط به عالم ایده هاوآسمانی است به این گزارشات تحلیلی وقایع زمینی داده ایم وبدین ترتیب این تحلیل ها برای ما کتاب مقدس شده اند وآوردن نقل قول های مارکس، پیشه ما. از طرف دیگر به این نتیجه رسیده ایم که راه رهایی وسعادت ماوکارگرانی که مدعی طرفداری انها هستیم، درنوشته های مارکس مکتوب است واگر کسی بتواند به عمق این نوشته ها پی برده وزندگی وعمل خویش را با انها منطبق کند، رمز سعادت را یافته است. ولی کارگرانی که درگیرنان شب خویش هستند، بیش از آنچه که به مقتضیات تامین نان شب مربوط است، یعنی مبارزات اکونومیستی، نمیپردازند ونمیتوانند هم بپردازند. بنابراین رمز سعادت ورهایی، آگاهی طبقاتی، می بایست توسط افرادی استثنایی که دغدغه نان شب ندارند وبنابراین میتوانند درمکتوبات مارکس تعمق کنند، یعنی خارج از جرگه کارگران قرار دارند، به طبقه کارگرعرضه وبرای اعضای این طبقه حلاجی شود. تا اینجا کتاب آسمانی وائمه اطهارمروج این کتاب را تامین کرده ایم. ولی ترویج وتوجیه این آیات ازعهده یک ویا دو نفر ساخته نیست ومستلزم سازمانی ازمروجین تمام وقت است که مشغله آنهاهمین کار باشد. بنابراین سازمان حزبی طراز نوین را تاسیس می کنیم تا معادلی برای دستگاه روحانیت داشته باشیم. ولی این همه باید که درخدمت یک حقیقت باشند وجایی برای مباحثه وبدعت نیست. اگر حقیقت انعکاس واقعیت درذهن انسان است، مشروط براینکه این انسان، جززنجیرهایش چیزدیگری نداشته باشد که این انعکاس را مخدوش کند، ذهنیات پرولتاریا حاوی حقیقت است. ولی پرولتاریا، درگیرنان شب است. اینجاست که حزب به مثابه اندیشه پرولتاریا، نماینده حقیقت مطلق می شود. ولی اعضای حزب به درجات متفاوت ازمکتوبات مارکس بهره برده اند. ولی کیست که عمیق ترین تعمق را دراین مکتوبات انجام داده است؟ بدیهی است که دبیر کل حزب. بنابراین، اندیشه های رهبر حزب نماینده زمینی اندیشه های آسمانی مارکس، یعنی حقیقت مطلق میشود، تا معادلی برای ولایت فقیه ویا پاپ، نیز داشته باشیم. فقط حکم ارتداد ازاین تصویر آینه وارناقص بود که بازار آن نیزمدتها است که گرم است.
آگاهی طبقاتی وپرولتاریا، دین نیست. بنابراین به پیغمبروحواری وحزبی نیازی ندارد تا امورات جنبش کارگری را بر اساس این نوع ویا آن نوع تقسیم کارپیش ببرند ویا راه رهایی را به کارگران یاد بدهند. این آگاهی حقیقت وعدالت وسعادت وزیبایی مطلق وازلی وابدی را درخود ندارد بلکه تاریخ کوشش انسانها یی است که به جستجوی آنها برمیخیزند ودر جریان این تلاش خود وجامعه وطبیعت وبنابراین محتوای این مفاهیم را، تغییرمی دهند.
حال سئوال اینست که اگرپرولتاریا طبقه ای ناهمگون است، چرا انتظار داریم که سازمان نماینده این اقشار گوناگون، درساختارودرارزیابی های تاکتیکی همگون ویکپارچه باشد؟ آیا ناهمگونی اقشار پرولتاریا ایجاب نمیکند که نمایندگان آن نیز مجموعه ای از احزاب، سازمانها، فراکسیون ها وحتی فعالین منفردی باشند که بر پایه استراژی مشترک، (امحای استثمار، انترناسیونالیسم٬ آزادی وسیع که امکان برقراری جامعه آلترناتیو را بر پایه اتحاد اگاهانه وداوطلبانه اکثریت قریب به اتفاق، فراهم می اورد)، تاکتیک های گوناگونی را پیش میبرند؟ اگر بورژوازی میتواند علیرغم گوناگونی احزاب وسازمان های سیاسی، فئودالیسم را سرنگون وچندین صد سال پرولتاریا را منکوب کند، چرا پرولتاریا ازحصول اهداف خود، علیرغم تعدد وتنوع سازمانی عاجز باشد ؟
بنابر آنچه گفته شد، حضورتنوع نظرات تاکتیکی و بنابراین تنوع اقدامات تاکتیکی، درحزب یا احزاب پرولتری، بدیهی می نماید. ولی مشکل آنجا است که فعالیت انقلابی تحت فشاروسرکوب پلیس انجام می گیرد. چنین تبادل دموکراتیک نظرات وتشتت تاکتیک ها، به هنگام کنش ها واکنش های سریع وقاطع، در زیرسایه تعقیب پلیس وبویژه درپیچ های تند وبحرانی تاریخی، کارایی هرعمل انقلابی را فلج می کند. ایده سانترالیسم دموکراتیک برای غلبه براین معضل ابداع شد، ولی هرچند درکوتاه مدت موجب قاطعیت و کارایی سازمان انقلابی شد، در دراز مدت خلاقیت انقلابی آنرا از بین برد. بنابراین ازیکطرف استراتژی واحد، درعین تاکتیک های متفاوت ( ناشی از ناهمگونی ذاتی پرولتاریا)، وازطرف دیگر لزوم حرکت وعمل واحد و متشکل ، ولزوم فعالیت در شرایط سرکوب، با یکدیگردرتضاد قرارمی گیرند. به نظر میرسد راه حل این تضاد، شکل جبهه برای پیگیری استراژی واحد، ازطریق تاکتیک های متفاوت است. قالبی که تنوع نظر وعمل تاکتیکی نمایندگان اقشار متفاوت کارگران را، منسجم می کند تا از طرق گوناگون برای حصول هدف استراتژیک واحد، بکوشند. ایا وقت آن نرسیده است که پرچم سرخ ما، نه یکدست، بلکه ترکیبی از سایه های گوناگون سرخ باشد؟
اگر حزب ارگان جنگ طبقاتی ویا تسخیرقدرت دولتی به نیابت ازطرف پرولتاریا نیست، پس وظیفه حزب چیست ؟ زندگی ضرورت مبارزه پیگیر را به کارگران تحمیل می کند. ولی بورژوازی نه تنها از طریق مکانیسم های سرکوب، که درتحلیل نهایی در برابرامواج خیزش کارگری ناتوان است، بلکه از طریق تحمیق ایدئولوژیک میتواند، موجب تعویق این خیزش گردد. وظیفه ونقش عمده حزب خنثی کردن این مکانیسم های تحمیق است. اگراین مکانیسم ها فلج شوند پرولتاریا خود کار را تمام خواهد کرد.
سوسیال دموکرات ها فقط ادعای تعلق به سوسیال دموکراسی را ندارند، آنها چپ نیستند، چون خودشان خودشان را چپ می دانند. آنها چپ هستند چون عملا بویژه دربرابر تهاجم ایدئولوژیک راست، قدعلم کرده وفعالانه میکوشند و داوری راست یا چپ بودن خود را به قضاوت کارگران می سپارند. آنها ازتعداد اندک خویش هراسی ندارند، زیرا بیانگرآمال تعداد کثیر هستند. سوسیال دموکرات ها تضادی بین منافع آنی و آتی کارگران نمیبینند، زیرا منافع آنی آنها انگیزه سازمانیابی آنان وسازمانیابی همان سلاح مبارزه برای منافع آتی وکلی کارگران است. سوسیال دموکراتها هدفی جزاهداف طبقه کارگر ندارند. آنها سعی نمیکنند مانند دموکرات های ناپیگی، با فلسفه بافی درباره مفهوم انسان بطورعام، تفاهم وهمدلی شاعرانه ای که نه برپایه منافع عینی روزمره، بلکه درنتیجه اعتلای روحانی انسانها حاصل شده است وغیره، نیات خویش را درهم جهتی با منافع آتی ونیز آنی طبقه معینی پنهان کنند. آنها مبلغ مفاهیم مبهمی چون عدالت اجتماعی، کە هر کسی از ظن خود یار آن است ، نیستند. سوسیال دموکراتها بدنبال برابری برخورداری افراد از نعمات اجتماع نیستند، بلکه استقرار جامعه ای را در نظر دارند که برخورداری یکی، مانع از برخورداری دیگری نباشد.