بعد از عملیات سیاهکل و اعدام فرسیو و سلسله عملیات چریکهای فدایی در تهران و چند عملیات موفق چریک ها، قدرقدرت بودن دستگاه های سرکوب شاه تَرک برداشت و فضای بی اعتمادی پس از شکست جنبش ملی مصدق و کودتای بیست وهشت مرداد به میزان زیادی به نفع نیروهای سیاسی و مبارز چپ ترمیم گشت و شور مبارزه مسلحانه نسل جوان را که عمدتا دانش آموز و دانشجو بود به سیاست و مبارزه علاقەمند نمود.
اغلب این جوانان که به جنبش فلسطین پیوستند از خانواده کارگری و سیاسی بودند و تعدادی از آنان بعضی افراد چریک را به واسطه دوستی یا رابطه ای که با خانواده هایشان داشتند، می شناختند. پس از ضربات سال ۵۵ و مشکلاتی که برای ارتباط گیری با سازمان پیش آمد، تصمیم گرفتند راه آنان را ادامه دادە و جدی تر وارد مبارزه شوند.
به همین دلیل در این سال هایعنی سال ۵۵ و ۵۶ هر کس به طریقی این راه را پیمود. سعید و علی رضا دانشجوی دانشگاه تبریز بودند به دلیل قطع شدن ارتباط شان با دوستان مرابط با چریک ها از طریق ترکیه به لبنان آمدند.
عبد و جاسم و چند نفر دیگر مانند جمشید و حسن و… از طریق سازمانی که در میان دانشجویان ایرانی مقیم هند فعالیت داشت، در اوج جنگ های داخلی لبنان به جبهه خلق برای آزادی فلسطین جرج حبش پیوستند و دیگرانی مانند نضال از طریق مرزسوریه به همراه سفر زیارتی خودش را به لبنان و جبهه رسانده بود؛ و لیلا از طرف گروه هواداری از دانشجویان مقیم لندن و کسانی که نام هایشان متاسفانه فراموش شده است.
این انسان های مبارزو جوان که اغلب بین بیست تا بیست وسه سال سن داشتند، نزدیک دوسال در جنوب لبنان در شرایط جنگی و سخت زندگی چریکی درپایگاه های مختلف جبهه خلق از بنت جبیل تا عیناتا، مارون الراس، بندر صور، ارودگاه برج البراجنه و نبطیه… دوشادوش مبارزان و رزمندگان جبهه خلق در مقابل ارتش اسراییل و متحدین فاشیست شان مانند سمیر جع جع… جنگیدند و از آوارگان و زحمتکشان فلسطینی و لبنانی که در اردوگاه های صبرا و شاتیلا و برج البراجنه و روستاهای مرزی مورد بمباران و تهاجم قرار می گرفتند، دفاع کردند.
رابطه مسئولین جبهه و فرمانده پایگاه و اعضای ان با این گروه چند نفره هوادار فدایی بسیارصمیمانه و رفیقانه و محترم بود، و همیشه از آنان که همراه و همدل شان بودند تقدیر می کردند و از تک تک شان به نیکی و رفاقت یاد می کردند.
این افراد در جنگ و در خود پایگاه ها آموزش دیدند، و برنامه روزانه شان وقتی عملیاتی نبود همیاری و مطالعه و ورزش و نگهبانی و گشت و شناسایی بود. چون پایگاه های جبهه خلق عمدتا در روستاها و نواحی مرزی با اسراییل بود به نوعی حفاظت و دفاع از مناطق روستایی هم را به عهده داشتند.
این جوانان بعد از مدتی شاید یک سال که دیگر مورد وثوق و اطمینان مسئولان پایگاه قرار گرفتند، در دوره فشرده آموزشی شرکت کردند که بیشتر آموزش سلاح و تمرین و عملیات درشب و چگونه استفاده کردن ازمواد منفجره و بمب بود.
این گروه هوادار از عبد و جاسم و نضال گرفته تا لیلا و سعید و علی رضا… جدا از عملیات پایگاه برای حمله به کمین ها و تانک های دشمن، با توجه به تجربه شان در جنگهای جنوب لبنان به خصوص آزادسازی روستای مارون الراس که در دست اسراییل و گروه کتائب بود، همراه گروههای مقاومت فلسطین و افراد جبهه خلق سنگر به سنگر جنگیدند، و زخم برداشتند.
این گروه که به اسم های مستعار همدیگر را می شناختند با رفاقت و صمیمت کنار هم به رشد و آموزش سیاسی هم کمک می کردند، و در طول حملات ددمنشانه اسراییل به روستا های مرزی جنوب لبنان همراه وهمدل مردم آواره بودند.
پایگاه های عمده جبهه خلق عمدتا در جنوب لبنان و در نواحی مرزی بود. آن سالها گروەهای اسلامی فعالیت چشمگیری در لبنان نداشتند، و تنها گروه “موسی صدر” فعال بود که آنان هم بیشتر آموزش مذهبی می دادند و کارهای عام و خیریه ای مانند بیمارستان و مدرسه را اداره می کردند و چند پایگاه نظامی داشتند که عمدتا در صور و بیروت بود.
اغلب این افراد که به اسامی مستعار نام برده شدند در آستان انقلاب یعنی روزهای بهمن به ایران بازگشتند. بنابراین تاثیرات انقلاب ۵۷ را در لبنان و جنبش فلسطین در آن روزها به چشم ندیدند، ولی با شروع انقلاب و جدی شدن سقوط شاه به عینه شاهد بودند که اخبار انقلاب در تیتر اول روزنامه های فلسطینی و لبنانی است. می دیدند که مردم فلسطین و لبنان و مسئولان جبهه خلق بسیار شاد و خرسند هستند که یکی از پایگاه های عمده غرب و اسراییل به دست نیروهای انقلابی در شرف سقوط است.
فلسطینی و لبنانی ها مانند بسیاری از خود ما و مبارزان سیاسی از خمینی و اهداف او اطلاع چندانی نداشتند و صرفا از انقلاب و سقوط شاه راضی بودند و نتیجه انقلاب و آینده آن مورد بحث جدی قرار نمی گرفت و صرفا رفتن شاه را به نفع مقاومت و به زیان اسراییل ارزیابی می کردند و انقلابیون ایران را به چشم متحد خود می نگریستند.
اغلب این هواداران در طول دوسالی که در جبهه خلق مبارزه می کردند، جز خدمت به مردم و مبارزه خواستی نداشتند ولی اگر مشکلی پیش می آمد و یا برای سفر یا ماموریتی نیاز به پول داشتند همیشه از طرف مسئولان پایگاه تامین می شدند.
اغلب افراد این گروه در سال ۵۶ با وسیع تر شدن و همگانی شدن تظاهرات و اعتصابات در ایران، درصدد پیوستن و ارتباط با سازمان برآمدند و در تماس هایی با دفتر جبهه آنان تلاش کردند تا به سازمان وصل شوند.
دراوایل سال ۵۷ رفیقی به نام حسن که نماینده سازمان در خارج بود، با این گروه تماس گرفت و متعاقب آن در تابستان ۵۷ رفقایی که شناخته شده ترین آن رفیق غبرایی بود به بیروت آمد و پس از مدتی ارتباط تک تک این افراد عضو گیری شدند.
در آستانه انقلاب و روزهای سقوط شاه در بهمن ماه، این افراد یعنی لیلا، نضال، عبد، جاسم، سعید، علی رضا و… با توجه به فروپاشی دستگاەهای سرکوب و امنیتی ساواک از طریق مرز ترکیه به ایران آمدند و فعالانه در روزهای پایانی سقوط رژیم شاه همراه با مردم مبارز به سنگربندی و خدمت به اهداف انان و جنبش فدایی مشغول شدند تا سرکوب های دهه شصت که سرنوشت اغلب آنان به اعدام و زندان و شکنجه و یا مهاجرت ختم شد.
یادشان گرامی