سی سال است در خارج از جامعه ایران زندگی می کنیم. حداقل یک نسل که امروز بخش عظیم جامعه ایران را تشکیل می دهد بعد از ما دنیا آمده است؛ رشد کرده است، بدون آن که شناختی عینی از آنان، از خواستههای آنان و نگاهشان به مسائل اقتصادی، سیاسی – اجتماعی و فرهنگی داشته باشیم. نسل وسیعی با ترکیب جمعیتی تازه که عمدتا محصول کوچ عظیم روستائیان به شهرها، محصول حاشیه نشینی وزاد و ولد چند برابری طبقات فرو دست و مذهبی است. بخشی نیز محصول طبقات میانی ومتوسط جامعه شهری که کمیت کمتر، اما با کیفیتتر و حضور فشرده تروچشم گیرتر در عرصه اجتماعی دارند.
آنها زادگان و بزرگ شدگان سالهای بعد از انقلاباند ! چه آنها که رأی میدهند و چه آنها که رأی نمیدهند، اکثریت قریب از همین بخش دوماند. با میزان سنی زیر چهل سال. اکثریت آن بخش روستایی و حاشیهنشین خوراک جریان اصول گریان احمدینژادند. کسانی که هم نیاز به یارانه دارند وهم تهمایه مذهبی – حزب الهی را با خوددارند. بخشی که بهسادگی زیر علم آقا جمع میشوند و در بسیج و سپاه متمرکز. البته دنیای مجازی امروز و حضور در همان حاشیه شهرها در تغیر آرام آنها بیتأثیر نیست؛ ولی زمانبر است و در سایه گشایش اقتصادی، کار و فرهنگ، این تغییر، سرعت بیشتر خواهد گرفت.
من این امکان را داشتم که در انتخابات سال ۸۸ در تهران باشم و از نزدیک در تمام یک هفته آخر منتهی بهروز رأیگیری را در میان هر دو جریان سپری کنم. توان اصلی و بدنه هر دو جناح را میتوان گفت جوانان تشکیل میدادند. شور جوانی فضا را پرشور و ملتهب میساخت. در جنوب شهر در بخش فقیر و حاشیهنشین ابراز احساسات رقیقتر و با نوعی نگاه ویژه حزب الهی طلبکار آمیخته بود دستهدسته اعلامیهها که تصاویر زندگی اشرافی رفسنجانی را نشان میداد در مقایسه با احمدینژاد دستبهدست میگشت؛ آنها بهگونهای کمپین موسوی را معادل رفسنجانی نشان میدادند. در اینسو اعلامیههای موسوی بود و کروبی و عکسهای خاتمی. همراه با نوعی هیجان و آزادشدگی رقص و پایکوبی و نوعی نگاه و حرکات غربی که آزادی و دموکراسی را در بطن خود حمل میکرد. با این جوانان که صحبت میکردم بهخوبی میدانستند که چه میخواهند وزندگی روزمره به آنها یاد داده بود که چگونه از این فرصت استفاده کنند. ” ما اگر یک زیرزمین هم پیدا کنیم تلاش میکنیم که دورهم جمعشویم و حال کنیم. تمام زندگی ما مبارزه برای چیزهای کوچک است هر چه که فکر کنید. حالا هم این انتخابات برای ما فرصتی است که بیاییم و چهره خود را و خواستههای خود را مطرح کنیم! بابا مردیم! ترکیدیم.» من مجموعهای از صحبت با دو طرف را هنوز دارم و گزارشی که آن روزها تهیه کردم. یک گزارش میدانی همراه با صفت جالبی که یکی از رفقای سیاسی که با او میگشتم، یادش به خیر، به نوع نگاه وپرسشهای من داد:« ابوالفضل تو یک “سرباز ژاپنی هستی! “جامعه خیلی عوض شده این نسل چیز دیگری است و بسیار با هوش تر از آن که فکر کنی و راستش فرصت طلبتر».
جنبش سبز
حال هشت سال از آن روزها میگذرد من این بار قادر به رفتن و دیدن از نزدیک نیستم. اما تمام مدت در فضای مجازی هیجانها و مسائل انتخابات را دنبال میکنم. همان دو قطب همان واکنش وهمان شور و هیجان. هر کاندیدایی عقبه خود را دارد؛ بالای ۴۵ سالگان تا حدودی ثابت و جوانان مذهبی حاشیه شهری، جوانان محروم، جوانان روستایی و بسیج شده در ترجمانهای حکومتی اکثراً با “آقا”؛ در مقابل جوانانی که جنبش سبز را آفریدند تا حدود زیادی در جبهه روحانی. بخش زیاد آرای خاکستری نیز مربوط به همین بخش است. بخشی که مطالبات خود را میداند، اعتمادی به کاندیداها و وعدههای آنان ندارد و میشود گفت تماماً مخالف حکومت. اگر در لحظه نهائی در نظر خود تجدیدنظر میکند وعمدتا نیز به کاندیدای اصلاحطلب رأی میدهد، از حب وطن است و بغض معاویه و کورسوی امید. این بخش عظیم جوانان در جنبش سبز رکن اصلی بودند. جنبش سبزی که وحشیانه سرکوب شد و شور نشاطی که به خون نشست. برای حکومت اسلامی محو فکری و فیزیکی این جنبش با آن تلورانس وسیع از چپ تا ملی مذهبی و دموکرات و لیبرال که هر یک با ویژگی خود به میدان آمده رأی داده بودند، نهایت آرزو بود. جنبشی که هنوز یادآوری آن لرزه بر اندامش میاندازد. چادر سبزی که بهگونهای نماد یک مبارزه تمامعیار با حکومت بود. در آن راه پیمانیها تنها رأیدهندگان نبودند که رأی خود را طلب میکردند کسانی هم که رأی نداده بودند میشود گفت بخش اصلی این حرکت و جنبش را تشکیل میدادند. با این امید که فراتر بروند. سرکوبها کمر جنبش را شکست. چهار سال حکومت احمدینژاد و پیامدهای آن.
سال ۹۲ باز فرصتی شد که بخشی از آن جنبش زیر چادر بنفش روحانی جمع شوند. این چادر آن چادری نبود که این بخش وسیع جامعه میخواست. اما حتی جمع شدن زیر همان حداقلهای روحانی و ممانعت از بالا آمدن احمدینژادیهای جدید امکان تجدیدقوا و جمع شدن دوباره حداقل بخشی را فراهم میساخت. چادر روحانی چادر دلخواه جنبش سبز نیست، اما جان پناهی است که میتواند از باران و سوزش آفتاب حفظ کند.
روحانی با تمام کاستیها نشان داد که در این فصل بیبرگی تکدرختی است که میتواند اندک سایهای بیفکند و کشور را از مسیرهای خطرناکی که ولیفقیه، سرداران، اصولگرایان، تمامیت خواهان و اعوانوانصار در سر راه مردم گشوده بودند با صبوری و متانت و به جان خریدن دشنام عبور دهد. او قدرتی بهاندازه ولیفقیه و دستههای نظامی او ندارد. حتی اگر تمام ملت هم به او رأی دهند بهصرف رأی توان خواباندن کامل دست نظامی حریف را ندارد. اما او بلد است از همین قدرت محدودشده حداقلی خوب استفاده کند !مدیریت کند اهم وفی اللهم کند و صبوری نماید. بهعنوان یک دولتمدار، کابینه درخور درست کند که بهجای جلیلی، ظریف بنشیند که به قول ما آذریها ” بشود مقابل مهمان نهاد. ” کسی که هرگز قصد لوله کردن دانشجو نکند و فرصتها را بشناسد و زیر قدرت نهفته در چالش روزهای انتخابات و مردم درصحنه، برخی خطوط قرمز را بشکند و موجود ترسناکی مانند رئیسی را بیآب کند. من دفع رئیسی و موجودی فرصتطلب بیصورت و یقهدریده مانند قالیباف را پیروزی میدانم وهمان فرصتهای کوچک که به نفع ملت است.
بهعنوان یک فرد موی سپیدکرده در مبارزه سیاسی، وقتی به صحنه مبارزه اجتماعی – سیاسی و اقتصادی کشورم نگاه میکنم، عملکرد و شعارهای هرکدام از نیروها، توانائی بالقوه و بالفعل آنها را برآورد میکنم و در چارچوب منافع کوتاهمدت و بلندمدت مردم برآورد میکنم، روحانی را نزدیکتر ویاری رسان و متعادلتر میبینم؛ تعادل و تدبیری که لازمه آرامش جامعه به خشونت کشیده شده و عصبی امروز ایران است. برعکس نوشته قبلی نهتنها به خاطر خارج کردن جنایتکاری مانند رئیسی از صحنه، بلکه به خاطر دادن فرصت به جوانانی که اکثراً در جنبش سبز حضور داشتند که پراکنده نشوند. به خاطرهمان دیپلماسی ظریف «برجام» که ما چپها دربارهاش سکوت میکنیم و همان حداقل امید و برنامهای که ارائه کرده است.