آنچه که در داستان های شاهنامه در قیاس با ادبیات مرسوم آنزمان در میان مردم و تمدن ها رایج بود چه در عرصه های پهلوانی – حماسی و یا داستان های اساطیری و عاشقانه از بافت و استخوانبندی یی برخوردار است که اساس و بنیاد آن بر اسرار وراز های ناگشودنی وشگفت کیهانی وسپهر بر روال تقدیر گرایی محض و ناگریز و لا گریز استوار است. بر سرنوشت تک تک قهرمانان و پهلوانان رازی ناگشودنی و از قبل رقم خورده حاکم است. در هیچ یک از روایات شاهنامه ردی از خرد گرایی فلسفی زرتشتی دیده نمی شود واین خود نه تنها بر چذابیت این داستانها می افزاید بلکه بر شالوده های آنها یک سرنوشت از پیش رقم خورده را که از تصور و براوردی انسان گرایانه فرا تر است شکل می دهد. واین نه تنها در حیطه ی ادبیات پهلوانی – حماسی ضعف نیست بلکه سیمایی دلپذیر بر این قهرمانان می بخشد که در پس سده ها از منطق نگارشی آن هنوز نیز بر قالب داستان نویسی عصر ما نیز یک باید و ضرورت می نماید. در گفتار ابتدای شاهنامه “گفتار اندر آفرینش انسان ” ابیات ۶۵ الی۷۰ این دو گانگی را در باب آفرینش انسان بعنوان آخرین پدیده در آفرینشست و آفرینش با او نیز خاتمه می پذیرد وبه دلیل سمایی بودن مقدم بر تمامی آفریدگان است. نخستین فطرت (فکرت = خرد) پسین شمار / تویی خویشتن را ببازی مدار. واین ستایش خرد در ابتدای گشایش دفتر شاهنامه است که در ادامه فردوسی سرنوشت انسان را وابسته به پیروی یا گسستگی از خرد می داند. از اویی به هر دو سرای ارجمند / گسسته خرد پای دارد به بند. که در این بیت همه چیز به “گنبد تیز گرد ” منسوب می شود. شخصیت های شاهنامه در هنگامه هایی که پیش رو دارند وبا آن در ستیزند. در جنگها در پیروزیها وکارهای خارق ا لعا دهای که انجام میدهند باز اسیرسرنوشت لا تغییر خود هستند ودر این میان ” نداند کس چاره ی آسمان ” وآنجا که تدبیر را کلید و گشاینده ی مشکل ست نمیتوان “با چرخ پیر ” در افتاد. واین سیاق جز بیهودگی نتواند بود. این” گردونه ی تقدیر” چنان بر آدمهای شاهنامه گسترده است که می نماید این حکم زرتشتی را که این انسان خرد گرا در منطق اندیشه های حکیم توس راهی ندارد واین اصل بر گرفته در شاهنامه کاملا در نقطه ی مقابل ادبیات یونانی و اندیشه های حاکم بر تفکر و خصوصا تراژدی ها وحماسه های آن از سویی ودیگر سرایش حماسه ای در میان اقوامی که ا ز یک دیرینگی فرهنگی تاریخی و اسطوره ای برخوردار بوده اند.از سویی دیگر قرار می گیرد واین برتری نه در حیطه ی آفرینشی بس هنر ورانه ویا در بر گیرندگی تمام ابزارهای تشکیل دهنده ی فرم و استخوان بندی آن بلکه آنچه این برتری را سترگ و گرانسنگ تر می نماید در سایه گستری یک بینش فلسفی و نگرش آیینی بر قهرمانان است که از سرشت کاملا ویژه ی زمینی پرداخته شده اند. در حماسه ی شاهنامه رودررویی ایزدان و پدیده های مینوی چنان رنگ زمینی و گیتیگ مزدایی می یابند که نه تنها از فرایند پر بار تاریخ اسطوره ای تهی نیست بلکه در پیوند تاریخی این دو پدیده یک ارتباط هم ساز میان آن پهلوانان و مردمان برقرار است. . یک نگرش جامعه شناختی به مردم ومناسبات اجتماعی ایرانی این فرایند را از زاویه و نگاه بر ادبیات کهن آندو در فلسفه ی اجتماعی بر مینماید. تراژدی در عمق خود اسطوره نیست بلکه اسطوره و دنیای درونی حماسه را نیز به چالش می کشد. به نوغی کسیختن و بریدن از دین و روایتهای آیینی را در خود دارد. در پی نوعی نوگرایی انسانی – فرهنگی ست که انسان را در چالش نوینی حاکم بر انتخاب و سرنوشت خود می داند.ونه سرنوشت. اصولا سرنوشت را در تراژدی راه نیست وکار نیست. میتوان گفت که تراژدی در واقع براورد جنبه های تجربی و خرد گرای انسانی ست. وخدایان اساطیری یونان در این نوع از ادبیات یونانی نه تنها بر انسان نیستند ومهمتر دخالتی هم در اعمال و اراده ی او ندارند. واین انسان خود و تنها خود است که فعال و کنشگر هر آنچه که در عرصه ی گیتیگ و مادی زمینی انجام می دهد و هر رخدادی مستقیم ومسیول است. هنر یونانی در دو صورت ” آپولونی” که تجسم الهی ایزدان و خدایان است ودر تندیس ها و پیکره ها نمود می یابد بیانگر دوران ابتدایی نوعی زایش فرهنگی است که خدایان در روی زمین ودر کنار انسان ها حضور داشتند و دیگر هنر “دیونیزوسی” که در هنر های غیر تصویری و موسیقایی نمود داشت.وتراژدی که از وصل این دو وحد واسط به میان آمد.وآنچه که قابل توجه در ساختار تراژدی ست جدایی و گسستن از دین –ایزدان ونگاهی شک آمیز به ارزشهای گذشته است. حال اینکه در ادبیات حماسی چنین نیست. “حماسه اسطوره و آیین ها را در خود جذب می کند”.(۱)
این انسان اجتماع ایرانی که نمود آرمانها- آرزوها –وآمال اورا در اندیشه ی زروانی عهد ساسانی تا به امروز می توان بحث کرد مبین شخصیت انسان های آرمان گرایی هستند که در دوگانگی آیین زرتشتی از بخش گیتیگ و مادی مزدیسنا یی آن که همانا انسان را ذات قایم بر سرنوشت خویش می شمارد دورشده وتماما خود را در چنبره ی آن قسمت ماوراء زمینی واهورایی قرار داده است. برخلاف آن که در ایزد شناسی یونانی ” خدایان تنها در قلمرو آسمانی خود فعال نبودند بلکه در دیگرگونی های جهان موثر واقع می شدند. …واین نه برای معارضه با نیروهای اهریمنی بلکه جهت فعال کردن جهانی که پایداریش وابسته به آنان بود “(۲). دکتر فرهنگ مهر در تفسیری بر آیین زرتشت با توجه به “گات ها “که بر خلاف “یشت ” های اوستای نو آنرا محققین بخش دست نخورده ی اوستای کهن می دانند در آموزش های آن در باره ی اختیار آدمی کرارا آورده است :” پیشرفت با خود آدمی ست که با راهنمایی خرد بکار بندد” او “گات ها” را “مدافع شان انسان ها ” می داند. “گات ها با فلسفه ها و دین هایی که می گویند : بدی وخوبی وسرنوشت هر کس مقدر و تغییر نا پذیر است موافق نیست. هر فرد با گزینش راه خود سرنوشت خود را می سازد ” این باوری ست از آیین کهن ایران که اسطوره ها و قهرمانان حماسی ما را در گذشته ترسیم کرده است. اما چیزی که در تمام حوادث شاهنامه بر قهرمانان آن می گذرد بر گرفته از یک نگرش دو گانه در سرنوشت این قهرمانان در خواست و گستردگی آنچه که “تقدیر” یا “چرخ” و”سرنوشت” ش می خوانیم بااراده ای که ایزدی ست و خواست و مشیت خداوند ی است. فردوسی آمال آیینی و مینوی اساطیر اوستایی که رنگ ولعاب زمینی یافته اند را در هیبت این قهرمانان نیم ایزد نیم انسان ترسیم کرده است. به واقع شاعر توس این پهلوانان روایات مینوی اوستایی را درا قیانوس سینه ی توده ها آب می کشد وآنان را چنان زمینی می آفریند که همان توده ها خودرا با آن قهرمانان نه تنها در تقابل ودست نیافتنی نمی دانند بلکه تمام آمال و آرزوهای خودرا درآنان وبه عکس در مصیبتها و آلام آنها نیز همدردی میکنند. واین اوج خلق یک اثر ادبی و خاصه حماسی ست که جدا از تمام ادله های خلق شاهنامه در پیش روی ما گذاشته شده است.قرن چهارم قرن شکوفایی علمی در ایران است. واین سده در قالب ادبی – حماسه – نزدیک ترین نوع سرایش به سرشت و سرنوشت ملی یک قوم می باشد واز کلیتی برخوردار است که دیگر سبک ها فاقد آن هستند. فردوسی با برگرفتن شخصیت هایی اساطیری در قالب زمینی پهلوانی وحماسی آنها با نمودهایی از نیروهایی برتر که عموما یاور این پهلوانان “اشا”یی هستند به شتاب می کوشد تا به آن قسمت که دلپذیر تر می نماید وارد شود. به درستی شاهد نقبی هستیم که شاعر توس از این قهرمانان به همسان سازی تودها با قهرمانان خود زده است. پردازش شخصیتهای اسطوره ای تا آفرینش پهلوانان شاهنامه در تحلیل های روانشناسانه جذابیتی فراتر از یک روایت انتزاعی حماسه و افسانه ای دارد واین اوج قدرت سرایش داستان حماسی شاهنامه است که آنرا بالا تر از دیگر حماسه های میان اقوام دیگرقرار می دهد. پوسته ی بیرونی این پهلوانان چنان در پیوستگی اجتماعی تودهای شکل می پذیرد که ظفر و پیروزی ها وکامیابی آنها دست توانمند ی ست که آمال و آرزوها در آن تجلی می کند ودر واقع پهلوان نماینده ی مردم و جزیی از مردم است وناکامی او هم شکست مردم. پهلوانان حماسه ای شاهنامه نیروهایی بر انگیزنده نیستند که فرمانگذار خود رای آفرینش وزایندگی طبیعت باشند آنجا که ما شخصیت هایی چون کی اوس. یا سیاوش یا کی خسرو را داریم علیرغم واکنش های متضاد ی که از آنان دیده می شود رد تقدیر وسرنوشت “چرخ کبود” وبخشی دیگر همان اراده ی خداوندی و “فره ایزدی” ست که بر اعمال ْآنان حاکم ست. این بینش غیر زرتشتی ونه لاجرم ضد زرتشتی که تاثیر فلسفی زروانیسم را بر اندیشه وتفکر فردوسی مایه می کیرد ونه تنها در تفکر دوران ساسانی وارد اندیشه های آیینی شد بلکه در بعد از سیطره ی همه جانبه ی اعراب هم به عنوان نگرشی در مکاتب مختلف آن دوران چون “معتزله” و مکتب “اشعری” خود نمایی کرد. “زروانیسم که شعبه ای انحرافی از دین زرتشت است در زمان ساسانیان به صورت نهضتی سیاسی بر علیه بیدادگری از نو زنده شد” (۳) ظاهرا چنین است که توده ها هر آنگاه که در مقابل ستم وبیداد از راه خرد جمعی و اندیشه ی انسانی خود درمی مانند روی به توجیه مقدر گونه ی آن بلایا در جستجوی تسکین بر می آیند و تاسف آن است که این راهکار لاگریز اجتماعی – تاریخی هنوز هم به انحایی در اندیشه ی اجتماعی ماحاکم است. واین نوع تفکر بجای مانده از کهن فرهنگی ما با رنگ و لعاب های جدیدی که طی چهار سده ی نخستین تفوق اعراب بر این سرزمین اتفاق افتاد نه تنها هر گونه تحلیل اجتماعی را زیر نفوذ گرفت بلکه بر تفکر فردوسی تاثیر مستقیم نهاد. واین انسان اجتماعی در مانده در گسستی آیینی سر آن ندارد که در پناه خرد گرایی انسانی اوستایی گات ها در مقام مقابله با آنهمه مصایب بر آید وتنها هم صدا با روایت حماسه ای قهرمانان شاهنامه ای در صدد پذیرش لا گریز تقدیر گونه ایست که بر خود وقهرمانان ش سایه افکنده است. “حساسیت نسبت به اسطوره زوال می یابد وجای آنرا دعوی دین نسبت به بنیان های تاریخی می گیرد.” (۴)وشاهنامه نمادگرایی اسطوره ای را در پوشش حماسه می آراید تا شاید درون مایه های اسطوره ای را در رنج ها و مصایبی که مشترک است همانند سازی کند. وانسان هایی پاک نژاد از تخمه ی شهریاران برخوردار ازفره ایزدی علیرعم برخورداری از دانش و موهبت حاکم بر اساطیر اینک گرفتار یک بود ناگزیر و رنج می شوند که رشته ی آن در “سپهر” و “فلک” و “چرخ” رقم خورده است. واستخلاص از آن به هر قیمتی که میسر میشود آن است که این خلف دردمند به برکت نژاد و تخمه ی پاک نه به گناه آلوده می شود ونه آنسرشت اخلاقی را خللی می آلاید.که دست مایه ی اخلاقی ست. برای مخاطبی که در آن بر خود و آینه ی خود نظر می کند. اگر چه خمیر مایه ومحتوای جنگ های شاهنامه محتوای دینی دارد خود فردوسی نیز در میان تقدیر و مشیت های سرنوشت و رای خداوندی دچار نوعی سرگشتگی ست. در هیچ داستانی از شاهنامه ما شاهد خود رایی و آزادی فردی نیستیم وهر کجا که به عصیان وستیزی می پردازند در پایان ناکام ومغلوب سرنوشت ند……بکوشیم واز کوشش ما چه سود کز آغاز بود آنچه بایست بود
واین درونمایه ی حاکم بر سرنوشت در شاهنامه است وما این گونه شاه بیت ها را در هریک از داستانهای شاهنامه می بینیم. زال در ارتباط با پیوند با رودابه نقش تقدیر را نا گریز می داند:
کس از داد یزدان نیابد گریغ وگرچه بپرد براید به میغ
در رستم وسهراب تقدیر چنان قوی عمل میکند:
اگر چرخ را هست زین آگهی همانا که گشتست مغزش تهی
چنان دان کزاین گردش آگاه نیست به چون وچرا سوی او راه نیست
وچرای کشته شدن سهراب:
چنین است ورازش نیاید پدید نیابی به خیره چه جویی کلید
در بسته را کس نداند گشاد بدین رنج عمر تو گردد بباد
مقدمه و متن این داستان نیز چون پاره ای داستان های دیگر حاکی از نوسان جان و روان شاعر در میان دو چهره ی سرنوشت یعنی چهره ی کیهانی و چهره ی الهی آن است.وحذف تقدیر و سرنوشت از این داستان امکان ناپذیر است. فردوسی همیشه به این اعتبار که به اعتقاد او سرنوشت انسان ها را سپهر برین رقم میزند به تقدیر آسمانی می تازد. اما در عین حال چون به این امر وقوف کامل دارد که چرخ نیز در کار خویش بنده ای فرمان بردار است وهزار بار از آدمی بیچاره تر است و سخن گفتن از کجروی چرخ پرخاش کردن با خدا وگستاخی نسبت به سپهر آفرین است”.واگر چه در این داستان از “نا عادلانه بودن مرگ ” سهراب ناخرسند است اما آنرا باز پدیده ی بیدادگرانه از “کجروی چرخ” می داند وبر آن تسلیم است. (۵) واین شاید به گفته ی دکتر جلال الدین خالقی مطلق باز نمایی”آنتروپولوژیک ” یا انسان شناسی سیاسی فردوسی است که مبانی سنجش خرد سیاسی را در اختیار ما می گذارد:
اگر مرگ داد است بیداد چیست زداد این همه بانگ وفریاد چیست
وچنین است که اختیارجز در پذیرفتن جبر تقدیرراه نیست.وفردوسی در این میدان های چالش هستی همانسان که دل می بندد. دوست می دارد وبزرگ میشمارد. این را نیز به خوبی میداند که خارج از اراده ی او وما در پس پرده ی تقدیر اگر دادی هم هست بیداد را لاجرم باید قبول کرد. واین یکی از زیبا ترین آفرینش های هنری شاهنامه است که در قهرمانان و حیات گیتیگ و زمینی خود و توده ها هردم به نوعی شکل می گیرد.
از این راز جان تو آگاه نیست بدین پرده اندر ترا راه نیست
همه تا در آز رفته فراز به کس بر نشد این در راز باز
چنین است کردار این گنده پیر ستاند زفرزند پستان شیر
تا ژنده رزم نماینده ی تهمینه در شناساندن پدر به فرزند بدست پدر کشته آید. هجیراز نمایاندن رستم به سهراب خودداری کند. سهراب از نمودن مهره ی سرخ یا کلید شناسه ی پدر غفلت می کند. نقش تقدیر در رهایی فرنگیس از مرگ بفرمان پدر توسط پیران. یا در جنگ دوازده رخ و تصویر کشته شدن پیران:
که بخت بد است اژدهای دژم به دام آورد شیر شرزه به دم
در گریز خسرو پرویز به روم :
چنین داد پاسخ که از بخت بد سزد زین نشان هر چه بر ما رسد
در دست گشتن های جانشینان پرویز می خوانیم:
چنین است آیین چرخ روان توانا به هر کار وما ناتوان
و یا
همه کار گردنده چرخ این بود ز پرورده ی خویش پر کین بود
و یا
نه کاهد نه افزاید از بخش چرخ به آخر همانست کاولش برخ
بکن کار گیتی به یزدان یله نشایدت کردن ز گردون گله
سپهر برین را چنین است رای تو با رای او هیچ مفزای پای
جهاندار گیتی چنین آفرید چنان او چماند بباید چمید
فرهنگ رضایی کرمانشاهی
——————
کتابنامه
۱- شاهنامه فردوسی وتراژدی یونانی –خجسته کیا
۲- تاریخ آیین راز آمیز میترایی – هاشم رضی
۳- دیدی نو از دیدی کهن –دکتر فرهنگ مهر
۴- شاهنامه فردوسی وتراژدی یونانی-خجسته کیا
۵- از رنگ گل تا رنج خار – قدمعلی سرامی