در متنی که به تاریخ اول شهریور ماه ۱۳۹۱ زیرعنوان توافقنامه میان دو حزب دموکرات کردستان ایران و کومله کردستان ایران منتشر شده نخستین بار است که دو سازمان نام برده بطور کامل پرده از نیات ضدملی و ضدایرانی خود برداشته، با تاًکید مکرر در مکرر بر وجود یک “ملت کرد” و “ملیت های” به قول خودشان “ساکن ایران”، بدون کمترین اشاره ای به وجود ملتی بنام ملت ایران، هدف نهایی خود دایر بر تشکیل کردستانی با “قانون اساسی” جداگانه را، که معنایی جز تشکیل یک کشور مستقل کردستان ندارد، آشکار کردند.
پیش از هرچیز باید بر این نکته پافشاری کنیم که از نگاه ما، همانطور که ادعای ولی فقیه که خود را نماینده ی خدا بر روی زمین می داند اساسی ندارد، ادعای هر گروه و سازمانی مبنی بر نمایندگی یک ملت یا بخشی از آن، بدون وجود یک سند دموکراتیک دال بر این نمایندگی سخنی است بی پایه و پوچ، چنانکه ما چنین ادعایی را ازجانب هیچ سازمانی نه برای همه ی ایران و نه برای بخشی از مردم آن نمی پذیریم و خود هم ادعای نمایندگی ملت ایران را نداریم، با اینکه جبهه ملی ایران تنها سازمان دموکراتیک مردم ایران است که سابقه ی بیش از دوسال و نیم حکومت بر اساس پشتیبانی ملت ایران از راه آرائی که به صندوق های انتخاباتی ریخته است و تظاهرات و مجاهدات دموکراتیک مردم همه ی نقاط کشور در دوران نهضت ملی به رهبری دکترمصدق، و خدمات انکار ناپذیر و فراموش نشدنی دولت ملی به کشور را نیز در پشت سر دارد.
در نتیجه هرکس و هر سازمانی چنین ادعایی را از سوی تمام یا بخشی از ملت ایران مطرح کند از دید ما وکیل تسخیری و خودخوانده ی آن مردمی شمرده می شود که امروز دهانشان بسته است؛ چنین ادعایی این نکته را نیز آشکار می کند که امضاء کنندگان یا از اصول دموکراسی، که شرایط نمایندگی مردم را به نحو دقیقی تعیین می کند، چیزی نمی دانند یا به این اصول کمترین اعتقادی ندارند.
حتی این ادعا که کس یا کسانی می توانند نمایشگر خواست های یک ملت یا بخشی از آن ملت باشند نیز بدون رجوع به آراء عمومی (همه پرسی) و پیش از آن قابل اثبات نیست، و این حقیقت است که در نظام های دموکراتیک بارها و بارها نتایج بسیاری از نظرسنجی های بس دقیق بنگاه های سنجش افکار را ابطال کرده است!
این موضوع باز هم در جایی واضح تر می شود که دو حزب یاد شده می نویسند:
” دو طرف بر این باورند که بدون سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی، تحقق دمکراسی و حقوق ملی ملیتهای ایران، به ویژه ملت کرد تحقق نخواهد یافت.”
یا، آنجا که می نویسند :
” تقویت مواضع مشترک و گفتمان ترقیخواهانهی ملی در کنگرهی ملیتهای ایران فدرال و صیانت از این سازمان و معرفی آن به افکار عمومی جهانیان.”
حتی به نام بخش های دیگری از ملت ایران نیز که از آنها با عنوان ایدئولوژیکی و جعلی “ملیت های ایران” نام می برند، نیز سخن می گویند.
می گوییم جعلی، زیرا از ابتدای پیدایش واژگانی چون “ملیت های ایران” و کشور “کثیرالمله ی ایران”، که با تبلیغات حزب توده و به پیروی از سیاست دولت و حزب کمونیست شوروی سابق در ایران رواج داده شد، پایه ی تبلیغاتی اصلی این ادعا ها ادعای دروغ دیگری بود دایر بر وجود اقلیت های قومی در ایران؛ حال آنکه در هیچ مجموعه ای بدون وجود یک اکثریت، و اثبات علمی آن، واژه ی اقلیت که باید یک گویای یک نسبت کمی باشد، هیچ مفهومی را بیان نخواهد کرد و بدون معنی خواهد بود. اما کسانی که این نیرنگ تاریخی را سرِ هم کرده بودند برای به کرسی نشاندن منظور خود باید ترفند دیگری هم بکار می بردند و آن ترفند چنین بود که ادعا کنند مردم فارسی زبان ایران یک قوم یا ملیت خاص اند؛ اما تنها اشخاص مغرض یا عامی می توانستند چنین ادعای دروغی را بپذیرند زیرا در ایران قومی به نام قوم فارس وجود ندارد. زبان فارسی دری که روزگاری دامنه ی نفوذ ادبی و اداری آن از دهلی تا صربستان می رسیده نه موجد قومیت بوده و نه متعلق به یک قوم، زیرا غنای ادبی و علمی و قدرت بیان خود را مدیون دانشمندان و ادیبانی بوده که از میان همه ی اقوام و تیره های ایرانی برخاسته اند.
پس اگر در ایران مثلأ واژه های اقلیت دینی و مذهبی بطور انکارناپذیری بیان کننده ی یک واقعیت اجتماعی و مفهوم آن است، الفاظی چون اکثریت قومی و به تبع آن “اقلیت قومی” برای جامعه ی ایران، محصول یک تقلب ایدئولوژیکی و سیاسی، و در بهترین حال نتیجه ی یک خطای علمی است.
البته ما اینجا، ، برای اجتناب از درازی کلام، به بحث نظری منشاء دور و نزدیک نظریات درست و نادرست درباره ی “ملیت های” دربند ـ دراروپای قرون نوزدهم و بیستم ـ که بخصوص از طرف کارل مارکس درباره نهضت هفتصد ساله ی استقلال طلبی ایرلند، و از طرف سوسیال دموکرات های اتریش و اروپای مرکزی درباره ی “ملیت” های عضو امپراتوری اتریش ـ مجارستان (اسلاوها، مجارها و لاتینی هایی که کمترین قرابتی با اتریشی ها نداشتند)، بیان شده بود وارد نمی شویم.
همین قدر اشاره می کنیم که این نظریات که از طرف لنین به صورتی نه چندان نادرست و از طرف استالین(به تشویق لنین) به طرزی بسیار عامیانه به وضع اقوام و ملت های اسیر در امپراتوری روسیه ی تزاری تعمیم داده شده بود، با اینکه در خود اتحاد شوروی سابق نقطه ی آغاز سیاستی صد درصد معکوس این نظریات واقع گردید، اما هیچیک از آنها با تاریخ و جغرافیای سیاسی جامعه ی ایران که حزب کمونیست شوروی و حزب توده ایران در تطبیق مکانیکی آنها با آن کوشیدند، ارتباطی نداشت. در اروپا پس از شکست قدرت های متحده در جنگ بین الملل اول بود که اقوام و ملل عضو در امپراتوری اتریش ـ مجارستان از طرف قدرت های پیروزمند استقلال یافتند اما به شکلی که آثار آن را از جمله در جنگ های داخلی یوگوسلاوی سابق دیدیم. در منطقه ی خاورمیانه نیز نخستین بار بر سر تقسیم سرزمین های امپراتوری عثمانی بود که در کنگره ی ورسای، بدنبال تاًسیس کشورهای جدیدی بنام عراق، سوریه، لبنان، …، که بعضی به تحت الحمایگی انگلستان درآمدند و بعضی دیگر به تحت الحمایگی فرانسه، ضمن تاًمین سیادت این دو کشور بر این سرزمین ها که بخشی از کردستان را هم شامل می شد، پرزیدنت ویلسون رئیس جمهور فاتح و قدرتمند آمریکا، بدون اینکه از تاریخ اقوام این منطقه اطلاعی داشته باشد، اعلام کرد که باید همه ی ” مردم منطقه به حق تعیین سرنوشت خود” دست یابند و با اعلام این نظر به همه ی استقلال طلبی های قبیله ای هم دامن زد.
از موضوعات بسیار واجد اهمیت دیگر این است که در متن مورد بحث واژه ها یا مفاهیمی چون “ملت کرد” (که به شهادت نص این اعلامیه از دید امضاء کنندگان آن از مردم “بخش های مختلف کردستان”، یعنی کردستان ایران و خارج از ایران کنونی” تشکیل می شود) بارها و بارها به چشم می خورد، در حالی که، مانند همه ی دیگر متون این سازمان ها، در آن هرگز به نام ملت ایران، که به باور آنان وجود خارجی ندارد، برنمی خوریم.
به عنوان نمونه، آیا از عباراتی چون:
” … هر دو طرف اعتقاد کامل به جدایی نهاد دین از دولت دارند و بر این باورند که حاکمیت آینده کردستان و قانون اساسی کشور بر پایهی اصول دمکراسی، منشور جهانی حقوق بشر و حقوق سیاسی و ملی کردستان تدوین گردد…”[تاکید ها از ماست]
یا :
” طرفین پشتیبانی و پایبندی خود را به عدالت اجتماعی و حفظ محیط زیست کردستان و گنجاندن این موضوعات در قانون اساسی اعلام مینمایند”
می توان برداشت دیگری جز این کرد که منظور از این”قانون اساسی” که در آن باید ” حفظ محیط زیست کردستان” به عنوان یک وظیفه ی حکومتی قید شود، همانا قانون اساسی برای کشور خیالی کردستان است، یا می توان پنداشت که “حاکمیت آینده کردستان” به معنی “دولت آینده ی کردستان” نیست؟
این حقیقت در چگونگی استفاده ی امضاء کنندگان ت. م. از مفهوم انتخابات آزاد نیز بخوبی قابل استنباط است، مثلأ آنجا که می نویسند :
” حزب کومله و حزب دمکرات اعتقادی کامل به انتخابات آزاد توسط مردم کردستان دارند و در چنین انتخاباتی بدون شک صندوقهای رأی را اصلیترین منبع مشروعیت تمام جریانهای سیاسی و اصل اساسی دمکراتیزه نمودن جامعهی آزاد میدانند.”
از این نیز روشن تر تاًکید، باز هم مکرر، بر لزوم اشتراک مساعی دو حزب در فعالیت های”دیپلماتیک” آنهاست، آنجا که گفته می شود:
” … توافقنامهی مشترک …، مبنای کار مشترک هر دو حزب در زمینه های سیاسی، دیپلماتیک، تبلیغاتی، رسانهای و … را تدوین میکند” یا :” … توافقنامه خدشهای به اصل استقلال سیاسی، سازمانی، دیپلماتیک و رسانهای هیچ یک از طرفین وارد نکرده، … “.[تاًکید ها از ماست]
چه بر کسی پوشیده نیست که مناسبات و فعالیت های دیپلماتیک از حقوق دولت های مستقل و در انحصار آنهاست و حتی برای اجزاء متحد در یک کشور فدرال هم نه وجود و معنایی دارد و نه، در این سطح، هیچ دولتی در جهان وارد آن می شود. و این فریب، یا خودفریبی هم که بگوییم منظور همان فعالیت روشنگرانه برای آگاه ساختن دولت های جهان از وضع ملت ایران، و حتی مردم کردستان است، بکلی بیجاست زیرا اولأ اینگونه فعالیت ها را هیچکس نوعی از “دیپلماسی”نمی نامد، و دیگر آنکه حتی این نوع فعالیت ها را هم دو حزب به نام حقوق ملی “ملت کردستان” مطرح کرده اند؛ خاصه اینکه می بینیم که تدوین کنندگان خود مفاهیم “تبلیغاتی” و”سیاسی” را از موضوع حساس “دیپلماتیک” به دقت تفکیک کرده اند!
نکته ی اخیرخواننده را به یاد زمانی می اندازد که پس از تشکیل فرقه ی دموکرات آذربایجان و جمهوری مهاباد، تحت حمایت ارتش شوروی مستقر در شمال ایران، طرفین ماجرا هیئت هایی را ماًمور تعیین حدود جغرافیایی دو سرزمین “تحت حاکمیت” خود کرده بودند؛ و کیست که نداند که حل و فصل امور مرزی جزو اختیارات و در انحصار دولت های مستقل و حاکم برسرزمین خویش است، و حتی استان های متحد در یک دولت فدرال هم نمی توانند درصورت اختلاف بر سر هر مسئله ای که به حدود و ثغورِ مشترکشان مربوط است خودسرانه، و جز با نظر دولت مرکزی، اقدامی کنند یا تصمیمی بگیرند.
حتی روشن تر و رسواتر از اینهمه بکاربردن عباراتی است چون :
“ جنبش رهایی بخش ملت کرد در کردستان ایران، سالهای متمادی از مراحل متفاوت مبارزهی پرفراز و نشیب خود را طی نموده است. مقاومت ملی و فداکاری و به شهادت رسیدن هزاران فرزند فداکار در راه اثبات هویت و حقوق سیاسی ملت کرد که در رأس همهی آنها حق تعیین سرنوشت قرار دارد،…”، یا :” شناساندن مشکلات و مطالبات ملت کرد در کردستان ایران به جامعهی بینالمللی و کسب حمایت سیاسی برای جنبش رهایی بخش ملت کرد، به عنوان مثال،سازماندهی اقدامات دیپلماتیک مشترک در سطح جهانی و دیدار از مراکز بینالمللی …”
که در آنها از مفاهیمی چون” جنبش رهایی بخش ملت کرد“، و ” اثبات هویت و حقوق سیاسی ملت کرد” و سرانجام ” اثبات هویت و حقوق سیاسی ملت کرد“، که تنها درباره ی حقوق مردم مستعمرات دولت های استعماری بزرگ قرون اخیر صادق بوده و بکار رفته، به نحوی فریبکارانه مورد استفاده قرار گرفته تا چنین وانمود شود که ایران کشوری استعمارگر و ایالاتی چون کردستان که از بدو تاًسیس اولین دولت متحد ایرانی و اولین دولت جهان(هگل) در قریب دوهزار و پانصد و شصت سال پیش، جزو جدایی ناپذیر آن بوده اند، در زمره ی مستعمرات این دولت “استعماری” بشمار می روند؛ گویی کردستان الجزایر یا ویتنام، یا هندوستان بوده… و ایران یکی از دولت های استعماری چون فرانسه و انگلستان است که کردستان را مانند این کشور های افریقایی و آسیایی به بند استعمار خود کشیده است که در آن ” جنبش رهایی بخش ملت کرد” ( و سایر ” ملیت های ایران”!) برای استقلال آنها لازم بوده باشد!
اما از این لفاظی های ایدئولوژیک، تبلیغاتی و دهان پرکن که بگذریم باید به “پشتوانه” های این ادعا ها برسیم، و از قول خودِ نویسندگان متن؛ متنی که در آن، از جمله، چنین می خوانیم :
“برای مبارزه ی ملت کرد در عصر حاضر و در این وضعیت، هم تغییرات گوناگون جهانی و هم تحولات اخیر خاورمیانه، همچنین توازن ابرقدرتها و معادلات نوین این عرصه، بیش از همیشه زمینه را جهت طرح خواستههای ملی مردم کرد و تأکید بیشتر بر حقوق خویش در سطح جهانی را مهیا ساخته است. موج تغییر و دمکراسیخواهی فراگیر در منطقه ی خاورمیانه، پرتوانتر از هر زمان دیگری پایه های دیکتاتوریها را به سوی فروپاشی سوق داده است.”
حال ببینم که منظور از “تحولات اخیر خاورمیانه” و “معادلات نوین این عرصه”، چیست؛ اگر جنگ های دو دولت بوش پدر و پسر علیه صدام حسین است، که بار اول به اعلام منطقه ی پرواز ممنوع در فضای کردستان عراق انجامید و اوضاع را برای تشکیل دولت منطقه ای کردستان عراق فراهم کرد و بار دوم با شلیک تیرخلاص به دولت بعثی عراق امر فوق را تحقق بخشید، باید بگوییم که لابد برای ایران هم عده ای در انتظار تکرار چنین اوضاعی، ولو با حمله ی اسرائیل آغاز گردد، روزشماری می کنند؛ اگر منظور جنبش هایی است که به “بهار عربی” معروف شد، باید یادآور شویم که در هیچیک از سه کشوری که این نهضت ها، ولو با نتایجی نه چندان دموکراتیک، به ثمر رسید از “جنبش های آزادی بخش ملی” سخنی در میان نبوده و نیست؛ و باز اگر مراد نویسندگانِ متن اوضاع سوریه باشد نیز، هرچند که سرنوشت جنگ داخلی در این کشور هنوز غیرقابل پیش بینی است اما، نه در این کشور آنچه دو حزب “جنبش رهایی بخش ملی” می نامند وجود دارد، و نه هیچ ایرانی می تواند آرزوی یک جنگ داخلی مانند سوریه را برای ایران داشته باشد( با این توضیح که در سوریه اقلیت مذهبی ممتازی بنام علویان دیری است سکان قدرت را به دست دارد). مگر آنکه تصور کنیم، که در صورت فروپاشی رژیم اسد در سوریه، و در نتیجه ی آن تضعیف جمهوری اسلامی در ایران، نوبت آن می شود که در ایران نیز به یک جنگ داخلی نظیر آنچه در سوریه شاهد آنیم، و آنهم به منظور انداختن مردم کشور به جان یکدیگر، دامن زده شود؛ و البته به ابتکار اسرائیل و سی. آی. اِی.، و تحت توجهات عالیه ی آنها !
پیداست منظور از این اشاره هم که:
” اپوزیسیون ایرانی، گروهها و جریان های مخالف جمهوری اسلامی در خارج از کشور، در دو سه سال گذشته، پس از ظهور و افول جنبش سبز در ایران، دور تازهای از گفتگو و نشست مشترک و فعالیت را آغاز نمودهاند. در این میان، علیرغم تفاوت نظر و دیدگاهها، در مواردی درک متقابل و نزدیکی بیشتری نسبت به گذشته میان آنان ایجاد شده و اندیشهی اتحاد و نوعی تلاش برای تشکیل جبههی دمکراسی خواهی با شعار تغییر رژیم در مقایسه با گذشته مقبولیت بیشتری یافته است…حزب دمکرات کردستان ایران و حزب کوملهی کردستان ایران،…، بر این باورند که در چنین شرایطی توافق بر سر مجموعهای از نقاط اساسی مشترک در چهارچوب این طرح ضرورتی انکارناپذیر است.”
چیزی جز کنفرانس هایی نیست که، “در سه سال اخیر”، از پاریس تا استکهلم و از واشنگتن تا بروکسل، عمومأ با شرکت هواداران دیکتاتوری سابق، اصلاح طلبان مهاجر جمهوری اسلامی و با حضور دو حزب مورد بحث، و البته با حمایت قدرت های بزرگ و کوچکی(درمورد اخیر چون اسرائیل و کشورهای عرب خلیج فارس !) که هنوز هم در صدد تغییر وضع در ایران با دخالت عامل خارجی هستند یا دست کم برای این هدف می کوشند تا ورق های هرچه بیشتری را برای بازی با جمهوری اسلامی در دست داشته باشند، برگذار گردیده است.
اما بطورقطع چنین کنفرانس هایی که بیشتر جنبه ی نمایشی دارد ابدأ نمایشگر منویات سیاسی و اجتماعی نیروهایی نیست که، سالهاست با دادن کشته و زندانی، در ایران به مبارزه ای سخت علیه جمهوری اسلامی مشغول اند و خواست های خود را به روشنی بیان کرده اند و می کنند. کیست که نداند که هیچیک از شرکت کنندگان در این کنفرانس ها کمترین نشانی دال بر نمایندگی از جانب ملت ایران و برای بیان خواست های اساسی و عمیق آن ندارند!
اما درباره ی خواست هایی که به بهانه ای برای تبلیغات ایدئولوژیکی در ایران و “فعالیت دیپلماتیک” در جهان به منظور باورانیدن تصور وجود ملتی بنام ملت کرد به انیرانیان بی اطلاع از تاریخ و جغرافیای ایران شده ، و عده ای در راًس آنها مطالبه ی تدریس به “زبان مادری” را قرار داده اند باید به دو نکته ی اساسی اشاره شود.
نخست اینکه در کردستان، و حتی در کردستان ایران تنها یک زبان مادری اصلی وجود ندارد و کسانی که چنین مطالبه ای را برای دیگر ادعاهای خود مطرح می کنند باید پاسخ دهند که از میان دو خانواده ی اصلی زبان های کردی (که دارای اصل مشترک هم نیستند) کدام یک را باید در کردستان زبان تدریس قرار داد؛ زبان های خانواده ی شمال غربی را که از جمله شامل زبان های زازا، دمل و گورانی می شوند، یا زبانهای خانواده ای را که در راًس آن زبان کُرمانجی قراردارد و مردمانی که بدانها تکلم می کنند نه فقط قادر به فهم زبان هم نیستند بلکه به طریق اولی به هیچ وجه زبان خانواده ی نخست را که با وجود بعضِ مشابهات دارای اساس زبانشناسی دیگری می باشد نمی فهمند. آیا با چنین وضعی، به فرض تشکیل یک کردستان مستقل، نزاع بر سر زبان اصلی، ملی و مشترک به نحو بدتری از سرگرفته نخواهد شد؛ یا آن کردستان هم، باز با معیار زبانی، به “ملیت” های متعدد تقسیم خواهد شد.
در آنچه که به کردستان ایران مربوط است، ما برآنیم که ضمن تدریس زبان فارسی و تدریس به زبان فارسی که برای دستیابی همه ی مردمان ایران به همه ی مؤسسات آموزشی عالی ضرورتی است حیاتی، باید برای پاسداری از حیات و بالندگی همه ی زبان های ایرانی و انواع آثار و ادبیات آنها، که نه فقط جزو گنجینه ی زبانی ملت ایران و تمدن ایرانی هستند، بلکه حتی وجود آنها در قدرت و حیات خودِ زبان مشترک فارسی نیز تاًثیر به سزایی دارد، با تمام قوا و با استفاده از همه ی امکانات قابل تصور کوشید.
ما خوشوقتیم که اگر در سال های گذشته برخی از گروه های سیاسی متعلق به اپوزیسیون دموکرات ـ که گروه های هوادار دیکتاتوری سابق هیچگاه جزو آنها نبوده اند و نیستند! ـ در برابر ادعاهای نابجای دو حزب امضاء کننده ی توافقنامه و گروهک هایی که بنام “کنگره ی ملیت های ایران” سخن می گفتند، سکوت اختیار کرده بودند اینک با علنی شدن بیش از پیش نیات دو حزب مورد بحث، و سخنان اقای مصطفی هجری مبنی بر درخواست اعلام فضای هوایی “پرواز ممنوع” در کردستان ایران، در صورت بروز اختلالات سیاسی در این منطقه، با موج واکنش های مستدلی که نسبت به انتشار توافقنامه ی مشترک دو حزب مورد بحث نشان دادند، این سکوت را شکستند، و نشان دادند که ایدئولوژی های مندرس گذشته دیگر در نظر آنان اعتباری ندارد.
امضاء کنندگان متن مشترک دو سازمان بی توجه به تاریخ مردم کردستان در همان راهی قدم گذارده اند که مرحوم قاضی محمد با پوست و گوشت خود تاوان آن را پرداخت. آن راه عبارت بود از جداکردن مردم کردستان از دیگر مردم ایران و تکیه کردن بر پشتیبانی دولت های بیگانه.
اینک، همزمان با وظیفه ی سنگین مبارزه با نظام توتالیتر حاکم، باید زمان آن نیز شده است که همه به خود آییم و از تبدیل شدن بخشی هرچند کوچک از هموطنان ایرانی به پیاده نظام قدرت های منطقه و جهان برای پاره پاره کردن و ویرانی باز هم بیشتر ایران پیشگیری کنیم.
شهریورماه 1391
سازمان های جبهه ملی ایران در اروپا
دکتر علی راسخ افشار، دکتر پرویز داورپناه، علی شاکری زند، مهندس مهدی مقدس زاده