نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم؟
در این سرابِ فنا چشمهٔ حیات منم؟
و گر به خشم روی صدهزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم؟
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقشبندِ سراپردهٔ رضات منم؟
نگفتمت که منام بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک، که دریای با صَفات منم؟
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم؟
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تَبِش و گرمی هوات منم؟
نگفتمت که صفتهای زشت بر تو نهند
که گم کنی که سرِ چشمهٔ صفات منم؟
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد و خلّاقِ بیجهات منام؟
اگر چراغدلی، دان که راهِ خانه کجاست
و گر خداصفتی، دان که کدخدات منم
خوانش احمد شاملو: