در تاریخ باستان می خوانیم کە بعد از آنکە پادشاهان مقدونیە نیرو گرفتند، و توانستند یونان باستان را بە زیر سیطرە خود درآورند (کە در ادامە این روند قدرت و امپراطوری رم باستان شکل گرفت)، سیستم از پولیس (دولت ـ شهر) های یونان باستان بە واحدهای بسیار بزرگتر یعنی امپراطوری تغییر شکل داد. پیامد این تغییر از جملە در این بود کە احساس تعلق شهروند یا فرد در سیستم دولت ـ شهرها کە واقعا وجود داشت و فرد طی آن احساس می کرد کە در روندهای سیاسی حضور و تاثیر مشخص دارد (کە البتە این مختص شهروندان آزاد بود و زنان و بردگان را در بر نمی گرفت)، بە احساس عدم تعلق بە روندهای سیاسی در امپراطوری ها تغییر شکل داد. در امپراطوریها، دیگر بعلت اینکە تصامیم در نقاط دور از دسترس مردم و فرد گرفتە می شد (مثلا در رم) و مردم خود را تنها ملزم بە اجرا و تبعیت از آنها می یافتند، احساس خودبیگانگی از روندهای سیاسی شکل گرفت. در واقع قدرت بە هالەای جادوئی تبدیل شد کە تنها از مابهتران را بە آن دسترسی بود و بس. قدرت اتمسفری بود کە همگان آن را احساس می کردند، اما از لمس آن ناتوان.
اما این تنها روند و یا پدیدە پیش آمدە نبود. در غیاب احساس تعلق سیاسی، می بایست جایگزینی یافت می شد، کە این جایگزین نیز همانا فردیت و پناە بردن بە اندیشەهای فلسفی و یا مذهبی ای بود برای ایجاد احساس تعلق در یک جهان و سیستم وسیعتر دیگر، البتە از طریق احتراز از آن! این دوران کە از آن بعنوان هلنیسم نام بردە می شود، خود را از دوران دولت ـ شهرهای یونان باستان متمایز می کند.
بدین موضوع اشارە شد تا از این طریق بتوان بحث را بر روی یک مقولە مهم باز کرد، کە آن نیز همانا برجستە تر شدن شکل ویژەای از فردیت و یا احساس تعلق مذهبی و فلسفی است در غیاب یک تعلق مشخص سیاسی. تعلق سیاسی کە خود مقولە مهمی است در متحقق کردن وجود و هستی بشر در جریان زندگی اجتماعی خود.
چنانکە هم روندها و هم فاکتها نشان می دهند در زندگی تحت حاکمیت جمهوری اسلامی احساس تعلق سیاسی مردم بە سیستم و نوع تصامیم کلان سیاسی تا حدود بسیار زیادی غایب است. بە جز در مقاطع انتخاباتها کە در آن تا حدودی امکان مشارکت و تاثیرگذاریهای تودە در روندهای سیاسی فراهم می آیند، اما در زندگی عادی و روزمرە این امکان مشارکت وجود ندارد و بشدت از آنان سلب شدە است. تمرکز قدرت در مرکز و اتخاذ تصامیم کلان در همە حوزەها در آنجا و عدم مشارکت دادن مردم در این تصامیم، شکل سیستم سیاسی در ایران را درە واقع بە امپراطوری دوران رم و هلنیسم تبدیل کردە است. و طبیعی است کە در این مشابهت تاریخی بنوعی شاهد سربرآوردن مفاهیم فردیت (نە در معنای اندیویدوالیستی و مدرن آن)، تشدید گرایش مذهبی و بنوعی فلسفی بە جای احساس تعلق سیاسی باشیم. کە این درست از نیاز انسان بە نوعی احساس تعلق آن هم بە شکل معنوی (و نە در فرم سیاسی و مشخص) در فضای عمومی برمی گردد. این تصویر حتی با مذهبی بودن قدرت امپراطوری در ایران، پیچیدەتر هم می شود.
در اینجا می توان خصیصەهائی چند را کە ویژە چنین جامعەای ست، برشمرد:
ـ احساس مذهبی در امپراطوری ای کە خود مذهبی ست هم ایجادگر فرصت است و هم تهدید برای حاکمیت. فرصت است زیرا کە مردم جایگزین را یافتەاند و و دیگر میلی آنچنانی بە مشارکت در روندهای سیاسی نشان نمی دهند، و تهدید است زیرا کە راە را برای تفاسیر دیگر (تفاسیر مخالف تفسیر دولتی از مذهب) باز می کند،
ـ شیوع فلسفەهائی کە با برجستە کردن احساس معنویت و تعلق بە مفاهیم غیر سیاسی، جایگزین احساس تعلق سیاسی می شوند و بنابراین فرد را در زندگی روزمرە بنوعی راضی نگە می دارند،
ـ چنین فردی اگرچە از درون معارض است، اما این اعتراض با اعتقاد بە عمل سیاسی فاصلە معینی پیدا می کند.
در دوران هلنیسم، رواقیون نمونە بارز چنین نگرش فلسفی بودند. آنان با گفتن اینکە خوشبختی نتیجە سلامتی روحی ست و سلامتی روحی هم زمانی بدست می آید کە بشر از رنج و لذت و غرایز و همدری فارغ باشد، عملا خواست امپراطوریها را در دورکردن مردم از تصامیم سیاسی، شرعیت فکری و فلسفی بخشیدند و نوعی آرامش و انزوا را تبلیغ کردند.
اما در زندگی واقعی هیچگاە این آرامش یافت نشد، زیرا کە امپراطوریها مرتب درگیر جنگ و لشکرکشی بودند و قلمروشان مرتب در معرض درگیریها و خطرات. و بنابراین علیرغم آرامش درونی فرد، طوفانها همیشە از بیرون فرا می رسیدند (یا از طریق لشکرکشیهای دشمن و یا حضور لشکر امپراطور).
بازگشت بە خود و ایجاد یک نوع قدرت و امپراطوری در خود و در حوضە شخص، در واقع جواب فرد بود بە غیاب قدرت سیاسی ای کە فرد آن را نمی دید، اما در زیر سیطرە آن زندگی می کرد و حضور اکسیری آن را احساس می کرد. و این بازگشت بە خود، در واقع بمنزلە ایجاد سرزمینهای کوچکی بود در پهنای سرزمین وسیع امپراطوری برای احساس خود و متحقق کردن خود گم شدە.
اما هیچگاە چنین اندیشەهائی نتوانستند برای همیشە جایگزین از خود بیگانگی انسان با سیستم سیاسی شوند. انسانها ناچارند کە سرانجام وجود خود را بنوعی در سیستم سیاسی متحقق سازند. و این درست همان پاشنە آشیل امپراطوریها و هر قدرت سیاسی ست کە بە این امر توجە نمی کند.