شهر دوران کودکی، حالا برای خودش مرکز استانیست. گذرم به آنجا به واسطه عزیزی رخ داد. برحسب اتفاق در کتابفروشیِ دوستِ دیگری، به ناگاه مردی بلند بالا با موهای پرپشت یک دست سفید و سبیل و ابروانی جوگندمی، به نام صدایم زد. نشناختمش. گفت: «در دبستان امیرکبیر شما کلاس دوم بودید و من پنجم. یک روز ترا به کلاس ما آوردند و معلم لغاتِ کتابِ فارسیِ کلاسِ پنجم میگفت و تو روی تخته سیاه، عجب!… مینوشتی و سر آخر معلم گفت:…»
این را که گفت، تمامِ آن خاطراتِ مدفون شده حدود شصت ساله بیرون زد؛ هرطوری بود با کلی شرمندگی و خجالت از کتابفروشی بیرون زدم. حالِ نکبت آن روزها به یادم آمد. چرا که من کلاس اول را دوبار خوانده بودم. یک بارش مستمع آزاد بود و مجله و روزنامه در خانه فراوان… یادم آمد معلم بعد از نوشتن آن لغات روی تختهی سیاه، چه سرکوفتی به آن دانشآموزِ نگونبخت زده بود و جلوی جمع او را تحقیر کرده بود. مثل همان موقع، حالا هم خودم را عاملِ وقوعِ این لحظه دردناک و ناگوار میدیدم… بگذریم از عواقب مسیر مدرسه تا خانه!…
شرم، ابتدای مسیریست که حسی از بدی در ما ایجاد میکند و بعضی شرمندگیهایِ قدیمیِ ما پایانی ندارند و تنها سعی میکنیم برای رهایی از عذاب، آنها را مدفون کنیم، غافل از آنکه تلخیهای رنجآلود با خاکشدن از بین نمیروند؛ منتظر فرصتیاند برای بازگشت و گرفتن بیخ گلوی ما … همانطور که بابت آن خاطرهی بدشگون، من و هم مدرسهای قدیمیام نقشی نداشتیم و هر دو قربانیان خطا آلوده آن شدیم و هر دو به یک اندازه خوار و خفیف و تلخ…
اینروزها دور و بر ما پرشده از آدمهای شرمساری که نقشی در خَلق حالِ بد خود ندارند. کارگران و تهیدستان زیادی را میبینیم که شرمندهی همسران و فرزندانشان خویشاند و جوانانی خجالت زده پدران و مادران خود…
حقارت، زخم جانکاهی در دل مینشاند و این بذر، کینهای عمیق… درختی میشود تنومند. لبریز از انواع احساساتِ شوربخت، عذابآور و پریشانکننده. به نظر میرسد کسی برای عرقهای شرمی که بر چهرهها نشاندهاند؛ پاسخگو نیست. این مردم هم البته برایشان هورا که نمیکشند، هیچ…؛ سکوتشان همراهست با نگاهی خیره و بغضی فروخورده…
جایی خوانده بودم: «… تنها اندیشهای که استبداد در سر دارد، تحقیر بشر است. حاکمِ مستبد همواره فقط مردم پست را میبیند… آنها در برابر چشمان وی و بهخاطر او در باتلاق روزمرگی غرق میشوند… تنها اندیشهی استبداد تحقیراست… (۱)»
آنکس که نکبت بکارد؛ نعمت به دست نمیآورد…
پانویس:
۱. مندرج در سالنامه آلمانی- فرانسوی…
نشریه سالانهای به زبان آلمانی که کارل مارکس و آرنولد روگه باهم سردبیری آنرا بر عهده داشتند… کارل هاینریش مارکس Karl Heinrich Marx؛زاده ۵ مه ۱۸۱۸، درگذشته ۱۴ مارس ۱۸۸۳. فیلسوف، اقتصاددان، تاریخنگار، جامعهشناس، نظریهپرداز سیاسی و روزنامهنگار…
و آرنولد روگه Arnold Ruge زاده ۱۳ سپتامبر ۱۸۰۲ – درگذشته ۳۱ دسامبر ۱۸۸۰فیلسوف و نویسنده…
منبع:
برگرفته از کانال تلگرام @apahlavan