هژمونی و آلترناتیو چپ چگونه شکل میگیرد؟
من در این نوشته از چپ و راست در مفهوم بسیار کلی و نه مفهوم متداول صندلیهای پارلمانی و از چپ نه فقط در معنای مارکسیست و کمونیست حرف میزنم. چپ را در معنای پیکارگر علیه هر شکل و نوعی از ستم و در کنار ستمدیدگان، و راست را در معنای ستمگران و حامیان منافع ستمگران در نظر دارم، با این تبصرۀ مهم که مرتجعین تاریکاندیش ضد آزادی و برابری را هر چقدر هم که جزو ستمدیدگان یا حامیان آنها باشند، چپ به شمار نمیآورم.
ما عوض شدهایم؟
موقعیت چپ ایران در این وضعیت بحران موجودیت رژیم و بحران جایگزینی، بارزتر از آن است که نیازی به تشریح داشته باشد. چپهای داخل کشور نمود بارزی ندارند تا من بتوانم به عنوان یک نیروی مجسم و منسجم در بارهاش داوری داشته باشم. چپهای متشکل و منفرد در خارج از ایران عموماً آگاهاند که از قافلهٔ انقلاب عقب ماندهاند و به فکراند که برای جبران، کاری بکنند، مثلاً به شکلی متحد و متشکل شوند. برانگیخته از طغیان انقلابی در ایران و نگران از غیاب یک آلترناتیو چپ، در خارج از کشور فراخوانهایی برای بحث و همگرایی و اتحاد چپها داده میشود. تأثیرپذیری از شورش انقلابی، نگرانی از خطر راست و میل به انجام کاری، هرسه خوب و قابل تحسیناند، اما مرا در برابر پرسشهایی چند قرار میدهند: انگیزهها و نیّتها اولاً آیا برای عملی شدن وحدت این چپ و ثانیاً برای پر کردن خلاء آلترناتیو چپ در داخل کفایت میکنند؟
لیست پروژهها برای اتحاد چپها (با نامها و شکلها و برنامههای بس متنوع) در این چهار دهه که یا روی کاغذ مانده و یا در حبابهای کمقُطری عملی شده و ترکیدهاند، دراز است. پرسش اول این است که چرا آنهمه تلاشهای ما برای وحدت به جایی نرسیدند و امروز چه چیز تازهای بر امکانپذیری اتحاد چپ گواهی میدهد؟ مگر رکود سیاسی در ایران (که همیشه رکود نبوده)، سبب ناکامی تلاشها در خارج بوده است که امروز به خاطر اعتلای انقلابی در ایران، اتحاد چپ در خارج عملی باشد؟ قطعاً چنین نیست. پرسش به این صورت صراحت مییابد: نزد ما چپهایی که دعوت به همگرایی و اتحاد میشویم، چه چیزی تغییر کرده است که ناشدنی تا کنونی را حالا ممکن میکند؟ من شخصاً هرچه فکر میکنم، جوابی نمییابم به جز اینکه ایران تغییر یافته است و نه ما؛ ما همان احزاب و سازمانها و محافل و منفردین و «مستقلان» ضد تشکیلات هستیم که برای وحدتهای شکستخوردهٔ قبلی اقدام کردیم، بیسرسوزنی تغییردرونی.
گیرم گردهماییهایی برای بحث در بارهٔ چند و چون این اتحاد چپ برگزار شوند. چه نشانهای وجود دارد که هر کس باز همان کیف چرمی چروکیدۀ انباشته از تعاریف، مرزبندیها، اصولیتها، خط قرمزها و برنامههای خود را به عنوان شرط روی میز نگذارد و ماجرا درست از همان نقطهای از سر گرفته و به همان جایی ختم نشود که همهٔ وحدتهای عقیم چهار دههٔ گذشته شدند؟ من هیچ نشانهای سراغ نمیکنم.اما فرض محال که محال نیست، امیدوار باشیم که شکلی از همآیندی و همکاری پایدار برای چپهای خارج از کشور ممکن شود، پرسش بعدی این است که این چپ متحد (حزب واحد، جبهه، بلوک، اتئلاف …) برای پر کردن خلاء آلترناتیو چپ در داخل چه میتواند بکند؟ (شتاب زمان در این دورۀ اعتلای انقلابی را که منتظر ماهها و سالها جّر و بحث چپها نخواهد ماند، فعلا کنار بگذاریم!)
آنچه امروز در وجه غالب از جانب سازمانها و افراد چپ در خارج از کشور برای اثرگذاری بر خیزش انقلابی داخل صورت میگیرد، تا جایی که علنی است و من میبینم، افشاندن شعارهای «رادیکال و انقلابی» در هواست تا «دههٔ هشتادیها» از زمین جمعشان کنند و به گفتمان چپ مجهز شده، از گزند هژمونی راست دور بمانند؛ و نیز فراخوان صادر کردنهای بیرون از گود ( غالباً سبکسرانه و به دور از درک شرایط) به اعتصابات سیاسی به خصوص خطاب به طبقۀ کارگر که از خودمان است و انتظار میرود رویمان را زمین نیاندازد!
من از خودم میپرسم که اگر همین چپها یک جمع بزرگتر بشوند، چه کار دیگری به جز همین کارها خواهند کرد که تا به حال کرده و اکنون میکنند، منتها با جثهای بزرگتر؟ چه کار کیفاً متفاوتی از همین «شورای همکاری نیروهای چپ و کمونیست» خواهند کرد؟ گیرم با صد امضاء به جای شش امضای مثل طومارهای بیخاصیت «امضاء میکنم، پس هستم»، فراخوانهای مشترک، «حمایت میکنیم!»ها و «محکوم میکنیم!»های مشترک؟
سکتاریسم و گسست از پایه
ناکامیهای چپ خارج عموماً به گردن سرکوب انداخته میشود. در موقعیت دراماتیک کنونی چپ ایران البته قلع و قمع خونین و اجبار به مهاجرت سهم و نقش بسیار اساسی داشته است، اما تنها سلب مسئولیتکنندگاناند که همه چیز را به گردن سرکوب و جغرافیا میاندازند. در همهٔ انقلابات بزرگ دنیا سرکوب و مهاجرت وجود داشته و پیشروان و انقلابیون بر بستری از سیم خاردار و خون سینهخیز حرکت کردهاند.
نکتهٔ مرکزی و تعیینکننده از نظر من این است: چپ مهاجر ایران عموماً در این چهل سال حتا فکرِ پیوند ارگانیک با پایگان اجتماعیاش در داخل را به بهانۀ سوسمار در خندق جغرافیایی و با توجیه محکمهپسندِ «امنیت فعالان داخل» به کلی کنار گذاشته و رسالت خود را به افشاگری از رژیم و حمایتگریهای از راه دور فرو کاسته است و در نتیجه اساساً به دنبال یافتن راههایی، چه بیخطر و چه کمخطر، برای ایجاد پیوند نبوده است و جای تعجبی نیست اگر میدان هژمونی برای راست و جاده برای یکهتازیاش باز مانده است. پر کردن این خلاء با باد زدن بادکنک در این سوی خندق، خودفریبی است.
در سالهای گذشته بارها ایدههای اتحاد چپ کارگری، اتحاد بزرگ هواداران سوسیالیسم، ایجاد یک جبهۀ چپ و یا ایجاد یک تلویزیون مشترک نیرومند به میان آمده و اگر نگرفتهاند، ایراد از خود ایده بوده که آبِ واقعیت از گلویش پایین نمیرود.
مطلوبیت (هژمونی) چپ در دهههای متمادی قبل از انقلاب در دانشگاهها و در محیط ادبیات و هنر بارز بود. اما ما چپها در فاصلۀ انقلاب و مهاجرت مرتکب خطای سهمگینی شدیم. تلاشهای بسیاری کردیم تا ایدههای خود را به میان تودهها ببریم، منتها چون فرقههای ایدئولوژیک بودیم، به جای متحد کردن آنها بر پایهٔ منافع پایهای مشترکشان، کوشیدیم تودهها را به اعتقادات فرقهای خود بگروانیم و مرزبندیهای ایدئولوژیک میان فرقهها را به داخل کارگران و اقشار دیگر تسری دادیم؛ به جای عضویت در پیکر زندگی کارگرها، دانشجوها، دانشآموزان، کارمندان و …، مسابقه بین فرقهها برای شکار عضو و هوادار از میان آنها را در پیش گرفتیم. ما، جان به در بردگان همان فرقهها بودیم که به مهاجرت آمدیم و همچنان تابلوهای خود را همچون دکانهای بیمشتری تیمچۀ عطارها بغل به بغل آویختهایم و تا به امروز به شکل فرقهها جانسختی میکنیم. ما چپ خارج از کشور در این سالها بارها علیه فرقهگرایی اخطار و اقدام کردهایم، منتها درکی که از فرقهگرایی داشتهایم، عیناً همین درکی است که ما را امروز به اتحاد فرا میخواند.
فرقهگرایی برای غالب چپها به معنی پرهیز از وحدت میان چپها و پرهیز از ائتلاف با برخی دیگر از اپوزیسیونهای رژیم بوده است. با همین درک بوده که چپها پروژههایی متعدد برای ائتلاف با جریانات سیاسی راست میانه و برای اتحاد میان خود را به پیش برده و البته چون حفظ هویت فرقهای برایشان مقدس بوده، هنوز که هنوز است در شکل فرقههای متشکل و فرقههای تکنفره و «شخصیت»های صد منی به حیات خود ادامه میدهند. اما فرقهگرایی، (سکتاریسم) – سی سال است تکرار میکنم – نه متحد نشدن با فرقههای دیگر، نه ائتلاف نکردن با بورژوازی دموکرات، بلکه جدایی از طبقهٔ خود، از پایگان اجتماعی خود و وحدت بر پایۀ اصول اعتقادی و ایدئولوژیک به جای وحدت بر پایهٔ منافع عمومی طبقاتی، منافع عمومی مردمی است که چپ خود را سخنگوی آنها قلمداد میکند. چپ خارج از کشور امروز در عمومیت خود – به جز افراد و جمع فعالین محدودی- همین فرقههای عقیدتی منجمد شده است که از وحدت آنها تنها یک فرقهٔ بزرگتر میتواند زاده شود.
هژمونی و آلترناتیو چپ چگونه شکل میگیرد؟
اسباب و مصالح و راه و روش هژمون شدن و تبدیل شدن به آلترناتیو حکومتی، برای راست و چپ، به خاطر ذات و طبیعت متضادشان، از پایه و ماهیتاً متفاوت است. خطای بزرگ چپ مهاجر ایران بیتوجهی به این تفاوت ماهوی و کیفی و توضیح عقبماندگیاش از قافله، با سرکوب، با پراکندگی خود و با قدرت غیر قابل رقابت رسانههای راست است. پس گویا اگر متحد شویم و یک تلویزیون قدرتمند درست کنیم، مشکل حل میشود! در یک بیان خیلی کوتاه و ساده شده وقتی از آلترناتیو برای قدرت سیاسی حرف میزنیم، راه به قدرت رسیدن راست، غالباً و طبیعتاً هموار است و جریان عادی اوضاع، او را همچون گنداب در سراشیبی گودال با خود میبَرد. راست به دو چیز نیاز دارد که هر دو طبیعتاً و بدون زحمت در اختیاراش هستند: پول و ناآگاهی عمومی. راست، وسائل کنترل و دستکاری افکار عمومی و هژمونی فرهنگی و ابزارهای سرکوب چپ را یا در اختیار و یا در جانب خود دارد. چیرگی راست در جامعهٔ سرمایهداری یک قاعده است، اما تقدیر نیست.
چپ اما باید بدون داشتن چنین امکانات و ابزارهایی، خلاف جریان شنا کند، با افکار عمومی درافتد، از محاصره و هجوم کوسهها و سوسمارها جان به دَر بَرَد و یک « ضد هژمونی» فرهنگی – سیاسی برای مصاف با هژمونی راست حاکم را به تدریج و در دراز مدت به وجود بیاورد. هژمونی چپ (ضد هژمونی مسلط) وقتی واقعیت مییابد که ارزشها و خواستههای چپ در نزد اکثریت مطلوبیت بیابند، نه فقط در شعارها و آن طور که اهل گفتار میگویند با «گفتمانسازی» در محافل روشنفکری، بلکه از طریق عمل، در پراتیک زندگی و مبارزه. اما چیزی که برای تکوین هژمونی چپ در ایران لازم است، چپی است که اولاً در ارتباط ارگانیک با توده، جزئی جداییناپذیر از پیکر آن و همواره حاضر و دخیل در دم و بازدم و مبارزات معیشتی و سیاسی آن باشد، و ثانیاً به جای شعار افشاندنهای اینترنتی و فراخوان دادنها و «لِنگاش کُن»های بیرون گودی «انقلابی و رادیکال»، دردها و نیازهای آنها را لمس و تجربه، تحلیل، جمعبندی، فرموله و به شعار و پرچم تبدیل کند و به درون مبارزات آنها، در کمک به خانوادهٔ یک زندانی، در یک مجمع عمومی، در یک اعتصاب، در یک انتخاب سخنگو، در یک بستنشینی، در یک سنگربندی خیابانی، در جمعبندی شکستها و دستآوردها و غیره ببرد. این تنها راه خلق یک ضد هژمونی و تکوین هژمونی چپ در جامعه است.
در هیچ یک از انقلابهای دنیا قانون تسخیر دل تودهها به دست چپ، سوای این نبوده است. این را حتا در مقیاس میکرونی فعالیت خودم در کارخانهها تجربه کرده و آموختهام. پیوند ارگانیک با پایهٔ اجتماعی، سنگ بنای اولیه و شالودۀ هژمونیسازی چپ است و متأسفانه چپ ایران عموماً و غالباً به بهانهها و با توجیهاتی که اشاره کردم از ایجاد پیوند که قطعاً راههایی برای کشف و ابتکار و ابداع آن وجود داشته، طفره رفته است. البته در چند سال اخیر که تماس با داخل از برکت انقلاب تکنولوژی ارتباطاتی به راحتالحلقوم تبدیل شده است (هر چند رژیم آن را هم مسدود میکند)، خوشبختانه تعداد افراد و محافلی که از طریق این شبکههای بیزحمت و مخارج پیوندهایی برقرار میکنند، رو به افزایش بوده است و آن وضعیت قبلی در حال تغییر است، با این حال این اصل به نظر من پابرجاست که تودهای کردن ایدههای چپ مستلزم دو چیز است: وجود آدمهایی با گوشت و استخوان در درون جنبشها که در حیات و مبارزات آنها مستقیماً و بیواسطه مشارکت داشته باشند و اعتمادشان را جلب کنند؛ مسائل و مشکلات و دردهای آنان و منافعشان را فرموله کنند؛ و این که این آدمها این ایدهها را در متن زندگی و مبارزات جاری آنها (آدمهای معمولی) به نحو قابل فهم و هضم برایشان تبلیغ و ترویج و در متن عمل و تجربه به درستی آنها متقاعدشان سازند و از همه مهمتر، دریافتها و ادراکات و تحلیلهای خودشان را در همین بستر حرکت و مبارزهٔ مشترک محک بزنند و اصلاح کنند.
هنوز برای من معلوم نیست که تا چه اندازه چنین روش و منشی در این ارتباطات مجازی به کار بسته میشود و چه اندازه کماکان فرماندهان و رهبران مخالف فرماندهی و رهبری از خارج، مشغول هدایت جنبش از راه دور هستند! همهٔ اینها کارهای سخت و مثل صخره کندن با ناخن است که اپوزیسیون راست از آن معاف است چون برای کسب هژمونی و تبدیل شدن به آلترناتیو حکومتی، ملتی ناآگاه ولی مستأصل و چشم به راه منجی و کرور کرور پول باد آورده برایش کفایت میکند و قاعدتاً و عموماً هم کارش را پیش میبرد. راست با شعارهای کلی چون همبستگی ملی، منافع ملی، تمامیت ارضی، دولت لائیک، دموکراسی، استقلال، آبادانی و … هیچ نیازی به تشریح معنا و محتوای این شعارها ندارد، چون خودش میداند چه در مشت دارد، اما چپ است که باید این مشتهای بسته را انگشت به انگشت برای تودهها باز کند و نشانشان دهد که چه در درون آنها پنهان شده است. راست، همین امروز بیهیچ واهمه و دغدغهای شعار عمومی شدۀ جنبش جاری « زن، زندگی، آزادی» را بالای دست بلند کرده است، چون خیالش راحت است که با چنین اسب تروواهای مبهم ولی جذابی به راحتی میتواند در قلعهٔ جنبش نفوذ کند.
چپ کارگرزده و مونیسم طبقاتی
از عوامل اساسی جا ماندن چپ ایران به ویژه چپ رادیکال (مارکسیست – کمونیست) از قافلۀ شورشها و جنبشهای تودهای در دهههای گذشته و ناتوانیاش در شکل دادن یک ضدهژمونی و کوبیدن مُهرِ چپ بر آنها، بی اعتنایی «رادیکال» به همهٔ تضادهای موجود اجتماعی به جز تضاد کار و سرمایه، حاشیهای دانستن آنها و بیتوجهی به اهمیت هر یک و به درهمتنیدگی آنها در جامعۀ بس پیچیدۀ ایران بوده است. چپ در اینجا و آنجا جسته و گریخته از وجود مسئلهٔ زن، از مسئلهٔ ملی، از وجود اقلیتها، محیط زیست حرف زده و حتا در برنامههای حزبیاش وعدۀ حل آنها را داده است، اما به صراحت یا تلویح، فقط به دست طبقۀ کارگر پس از انقلاب سوسیالیستی. برای این چپ، رادیکالیسم به معنی ریشهٔ هر تضاد و ستمی را در منطق سرمایه جستن و مبارزه برای حل آنها را تابعی از مبارزهٔ طبقاتی کارگران علیه کارمزدی ساختن است.
از زمان پشت کردن چپ به تظاهرات زنان به حجاب اجباری در هشتم مارس ۱۳۵۸ (با این توجیه که اینها زنهای بورژوا هستند)، تا سالیان سال و برخیها هنوز هم در نیافتند که ستم جنسیتی، طبقاتی نیست، همهطبقاتی است، گر چه ستم جنسیتی بر زنان کارگر و تهیدست مضاعف است. از خلقها و ملتهای تحت ستم دم زدند و برخی در برنامههایشان از حق تعیین سرنوشت تا حد جدایی هم دفاع کردند، اما (به استثنای احزاب چپ کردستان) در مبارزات حقطلبانهٔ آنها نه مشارکت و نه دفاع لفظی و نه غالباً حتا از زندانیان سیاسیشان حمایت کردند، چون مسئلۀ ملی در ایران را نه همچون مسئلهای برای خود، دارای دینامیسم درونی با درونمایۀ ستم سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی پانایرانیسم فارسمحور بر ملتهای غیر فارس، بلکه تنها همچون اجزاء طبقۀ کارگرِ یکپارچۀ ملت چند پارچۀ ایران نگریستهاند که باید رهایی ملیاش را نه در مبارزه با ناسیونالیسم سلطهگر، بلکه در مبارزه با کاپیتالیسم جستجو کند.
بدون هیچ تردیدی همهٔ تضادهای اجتماعی و سیاسی در جامعهٔ سرمایهداری، سویههای طبقاتی هم دارند اما کلیت آنها را به موضوع طبقاتی تأویل و تعبیر کردن خطای استراتژیک جبرانناپذیری است. باز هم تردیدی نیست که در همهٔ جنبشهای سیاسی و اجتماعی فراطبقاتی چون مبارزه برای سرنگونی حکومت، مسئلۀ زنان، مسئلۀ ملی، محیط زیست، جوانان، دانشجویان و غیره گرایشات مترقی و ارتجاعی، منافع و تعلقات طبقاتی متضاد و جود دارند که هر کدام میکوشند جنبش را در راستای خود جهت بدهند و ضرورت هژمونی چپ در این جنبشها برای آگاهی دادن به این تضاد منافع در عین منافع و اهداف مشترک است. اما این هژمونی با کارگر کارگر گفتن و این که کارگران ملل ایران علیه سرمایه متحد شوید، حاصل نمیشود. این تضادها و زخمها راه حل و درمان میطلبند و همین امروز میطلبند و نمیتوانند تا خشک شدن ریشهٔ استثمار طاقت بیاورند. چپ باید با راه حل خودش برای این مسائل مشخص که از جنس تضاد کار و سرمایه نیستند یا استقلال نسبی از آن دارند، وارد جنبش شود و مداخله کند. هژمونی چپ و آلترناتیو چپ در شرایط مشخص و پیچیدهٔ ایران مستلزم هژمونی چپ و گفتمان چپ در درون تک تک این جنبشهای اجتماعی است و این شدنی نیست مگر با در آمدن از قفس مونیسم طبقاتی و حضور ارگانیک در همهٔ این مبارزات و مداخلهگری از موضع چپ در آنها.
زنده یاد ستار کیانی که جمهوری اسلامی جان شریفش را گرفت، تعریف میکرد که در ممسنی استان فارس، همکلاسی دبیرستانیاش در درس تاریخ فقط نادرشاه را خوب حفظ و خیالش را از بقیهٔ تاریخ راحت کرده بود. معلم او را جلوی تختهٔ سیاه خواند و گفت شاه عباس را بگو! گفت: بله آقا، شاه عباس… شاه عباس پادشاه خیلی بزرگی بود ولی به بزرگی نادر شاه نبود، نادرشاه فلان و فلان…؛ گفت کریمخان زند را بگو! گفت البته کریمخان بسیار معروف است…. اما نه به قدر نادرشاه، نادرشاه ….؛ فتحعلی شاه را بگو! فتحعلی شاه …. اما نادرشاه …. متاسفانه وضع چپ کارگر زدۀ مونیستی ما همین حکایت نادرشاه است: کارگر: کار و سرمایه، زن: کار و سرمایه، ستم ملی: کار و سرمایه، جوانان: کار و سرمایه، اعتیاد : کار و سرمایه …. و چنین است که حالا با جنبشی روبهرو شدهایم که بارزترین وجوهاش که نابیناها را هم بینا کرده است مسئله زن است و ملتهای تحت ستم و جوانان. هنوز فعلاً از طبقه کارگر خبری نیست و چپ مونیست طبقاتی مانده است که با این جنبشها در غیبت طبقه کارگر چه کند.
مدام فراخوان به ورود و دست زدن به اعتصاب میدهد؛ گویی ورود طبقهٔ کارگر با اعتصاباتش قصور چپ در ایجاد هژمونی در این جنبشها را جبران خواهد کرد! تضادهای ساختاری در بطن بحرانهای مرکب ساختاری در ایران، درهم تنیدهاند، همپوشانی و برهمکنشی دارند. این بحرانها وتضادها و جنبشها قابلیت تبدیل شدن به یکدیگر و استارت زدن به یکدیگر را دارند، همچنان که دیدیم جرقۀ قتل دولتی مهسا امینی مسئلۀ ملی را شعلهور کرد؛ همان، زنان را به طغیان کشید و بلافاصله جوانان سراسر ایران علیه نظام سیاسی حاکم شوریدند. چپ کارگرزده، محبوس در مونیسم طبقاتی نه تنها نمیتواند در جنبشهای مختلف اجتماعی هژمونی کسب کند، بلکه حتا نمیتواند بدون تلاش برای هژمونی در این جنبشها، طبقۀ کارگر خودش را سامان بدهد، چرا که کارگرانی که چپ را نسبت به ستمها، زخمها و مطالبات جنسیتی و ملیتی و سنی و… خود بیاعتناء و بیتفاوت ببینند، نسبت به آن چپ بیاعتناء خواهند بود و متأسفانه این سرنوشت دردناکی است که چپ دیروز برای امروز خود نوشته است.در ایران تنها با تضاد کار و سرمایه نمیشود انقلاب کرد. امیدوارم چپهای داخل ایران که امید من به آنهاست، متوجه این نکته هم باشند.
برگرفته از اخبار روز