مدرسه فمینیستی: در روزهای گذشته در خبرها داشتیم که در سوئیس، قانون ممنوعیت دخانیات در اماکن عمومی به رای گذاشته شده است. رای گیری به این دلیل پیشنهاد شده بود که قانون ممنوعیت دخانیات مورد اعتراض بسیاری از مردم قرار گرفته بود و این قانون عملا نمی توانست به اجرا درآید. مدتی است که در کشور سوئیس بین مخالفین ممنوعیت دخانیات که این قانون را مغایر با آزادی های فردی می دانند، با موافقان آن، بحث و چالش به شدت بالا گرفته است تا از میانه این گفتگوی همگانی بتوانند به وجدان جمعی مورد پذیرش عموم مردم دست یابند تا اگر این بار قانونی برای ممنوعیت گذاشته شود قابلیت اجرایی پیدا کند.
این اتفاق نشان می دهد که در کشوری مانند سوئیس، مرز بین آزادی فردی و حق سلامت عمومی که در اعلامیه جهانی حقوق بشر با لفظ حق برخورداری از استاندارد زندگی کافی برای تندرستی آمده است هنوز بین سوئیسی ها جا نبفتاده است. و این ثابت می کند که وجدان جمعی جامعه سوئیس هنوز به مرحله ای نرسیده است که بتواند از حق سلامتی افراد در برابر مرزهای حوزه خصوصی و آزادهای فردی حفاظت کند. به این نتیجه رسیدم که حتی در کشوری غربی مثل سوئیس که مدعی حقوق بشر است ولی هنوز وجدان جمعی اش در برابر حق سلامتی انسان ها آنطور که باید به مرحله بلوغ نرسیده پس ناچار است که این حق بشری را برای شناخت از داوری مردم به رای گیری بگذارد.
یکی از مسائلی که توسط بسیاری از مدافعین حقوق بشر این است که می گویند هیچ یک از مفاد اعلامیه حقوق بشر نمی تواند با رای اکثریت مورد چون و چرا قرار بگیرد و در مورد هیچکدام از مفاد آن حاضر نیستند هیچ چون و چرایی را مورد بحث قرار بدهند. آیا حق برخورداری از استانداردهای زندگی برای تندرستی بر اثر سیگار کشیدن افراد در مکان های عمومی، به مخاطره نمی افتد و نقض نمی شود؟ و آیا در این مورد چنین حقی به داوری و رای اکثریت مردم گذاشته نشده است؟ این است پرسشی که شهروندان سوئیسی امروزه تلاش دارند تا با راه اندازی بحث ها و کمپین های گوناگون آنرا به وجدان جمعی جامعه شان تزریق کنند. حتما این تلاش ها سالیان سال است که در آن جوامع وجود دارد ولی گویا هنوز نتوانسته در وجدان جمعی شان نهادی بشود. به همین منظور کنشگران حقوق بشر و بهداشت و سلامت آن جامعه سال هاست با توسل به ابزارهای فرهنگی و رسانه ای تلاش می کنند تا بتدریج وجدان جمعی جامعه خود را با هدف به کرسی نشاندن چنین حقی آماده نمایند.
یک نکته مهم، این است که وجدان جمعی در جوامع مختلف با تلاش فرهنگی و گفتگوهای بسیار در عرصه عمومی رشد می کند. برای هر حقی که در جوامع دموکراتیک به رسمیت شناخته شده، صدها و هزاران کتاب نوشته شده و هر حقی از زاویه های مختلف اش و در رابطه اش با منافع گروه های مختلف مورد بررسی قرار گرفته است. صرفا استناد به اوراق کاغذی اعلامیه حقوق بشر باعث نخواهد شد که جامعه، حقوق انسان ها را محترم شمرد بلکه امروز اگر در جوامع غربی بسیاری از این حقوق محترم شمرده می شود علتش این است که قرن هاست متفکران و کنشگران جوامع غربی در این مورد مشخص کار کرده اند و با ابزارهای گوناگون فرهنگی و هنری تلاش نموده اند تا سطح وجدان و مسئولیت جمعی جوامع خود را در حوزه های گوناگون ـ رعایت حقوق دیگری ـ بتدریج رشد دهند و روابط اجتماعی شان را انسانی تر کنند. در این میان بسیاری از هموطنان ایرانی که به کشورهای پیشرفته مهاجرت می کنند و یا در آن بزرگ شده اند، فکر می کنند صرفا با استناد به اعلامیه حقوق بشر و در دست داشتن متن آن و بازخوانی اش می توانند وجدان جمعی جامعه ایران را تغییر دهند. آنان با سکنا گزیدن در جوامعی دموکراتیک، بدون آن که هیچ زحمتی کشیده باشند بر وجدان جمعی جوامع پیشرفته که حاصل قرن ها تلاش انسان های آن جوامع است، سوار شده اند و از آن بهره می برند و می خواهند با استناد به وجدان جمعی کشورهای میزبان، آنرا معیار و دلیلی قطعی برای اظهار نظرهای خود در داخل ایران قرار دهند.
بیانیه حقوق بشر اصلا نمایانگر وجدان جمعی برخی از کشورهای پیشرفته جهان و برآیند صدها سال تلاش جانفرسای انسان های متفکر و هزینه های بسیار است. اما مدافعین ایرانی حقوق بشر و حقوق زنان می خواهند با تکیه زدن بر وجدان جمعی حاضر و آماده ای که در کشورهای پیشرفته به وجود آمده، آن را بدون به جان خریدن رنج استدلال و بحث و گفتگو، در جامعه خود پیاده کنند؟ بله ممکن است در وجدان جمعی شهروندان سوئیسی، ۵۰ یا ۱۰۰ سال دیگر، تهدید سلامتی جامعه با کشیدن سیگار، به عنوان جنایتی علیه حقوق و سلامتی انسان ها تلقی بشود ولی تا آن زمان برای اجرای چنین حق بشری، تلاشگران و متفکرین سوئیسی همچنان باید سالیان دراز تلاش کنند. اما ما چه می کنیم؟ ما می رویم در کشورهای غربی سکنا می گزینیم و مانند هر انسان معمولی که به راحتی جذب فرهنگ و جریان غالب می شود، با وجدان جمعی جوامع غربی همراه می شویم و آنرا مصرف می کنیم. این که به راحتی و بدون چون و چرا در وجدان جمعی و فرهنگ غالب و مترقی جوامع پیشرفته هضم و جذب شویم مشکلی ندارد، ولی آنجایی دردناک است که این انسان های جهان سومی غرق شده در وجدان جمعی جوامع پیشرفته، حق چون و چرا در مورد مفاد حقوق بشر را برای انسان هایی که در فضا و وجدان جمعی دیگری مثل ایران زندگی می کنند، قائل نیستند، و با کنش بازدارنده خود و انگ ها و برچسب ها به تلاشگرانی که به دنبال تحریک نمودن وجدان جمعی جامعه با طرح پرسش هایی منطبق با سطح ذهنیت جامعه خود هستند، اجازه نمی دهند که به درستی در داخل جامعه ایران، گفتگوهای عمومی در مورد تک تک مفاد حقوق انسان ها پیش برود و ناخواسته در این فراشد اختلال ایجاد می کنند. آنان حتی به کسانی که به دنبال گشودن بحث در عرصه عمومی به منظور بالا بردن آگاهی و سطح وجدان جمعی جامعه خود هستند، انگ نادانی و دشمنی با حقوق بشر، یا برچسب ضدفمینیستی می زنند و نمی گذارند ابعاد بحث ها در سطحی عمومی باز شود. درحالی که ما نمی توانیم برای رسیدن به حقوق بشر و حقوق زنان، وجدان جمعی جامعه مان را دور بزنیم بلکه باید به شکل منطقی با آن روبرو شویم و برای رفع هر نقطه ضعف آن سالیان سال تلاش کنیم.
به گمانم کسانی که فرهنگ غالب هر جامعه ای را به راحتی و بدون آن که ذره ای در آن چون و چرا کنند، با خواندن چندتا متن حقوق بشری، پذیرا می شوند، افراد خطرناکی هستند به خاطر این که پذیرا شدن بدون پرسشگری حتی در مورد یک متن مثل اعلامیه حقوق بشر، معرف و مبین یک ذهنیت آئینی خیلی قوی است چه آنان صرفا یک متن مقدس مدرن را جایگزین یک متن مقدس قدیمی در ذهن شان کرده اند. خطر ادامه دادن چنین رفتار عادت شده ای توسط برخی از فعالین حقوق بشر و زنان که اکنون در کشورهای پیشرفته زندگی می کنند، این است که آنان فضایی به وجود می آورند که عملا نمی گذارند وجدان جمعی جامعه ایران به طور طبیعی و در روند معقول آن رشد کند. نتیجه اش این می شود که بحث ها آنطور که باید باز نمی شود پس نمی تواند به ظرافت ها و جبهه های فکری گوناگون برای رشد وجدان جمعی مردم ایران تبدیل شود و غالبا در حد جبهه گیری های فردی برای برچسب های کوته نظرانه باقی می ماند.
امروزه تعدادی از گروه های تلاشگر حقوق بشر و مدافعین ایرانی این حقوق بدون اینکه هیچ استدلال مخالفی را واقعا بپذیرند و بحث های جدی و پرسشگرانه را زمینه سازی کنند خیلی راحت و ساده ادعا می کنند که در نظام دموکراتیک، رای اکثریت مهم نیست و حقوق بشر بالاتر از این رای اکثریت است. ولی یک سئوال : در چه جامعه ای و با چه وجدان جمعی؟ حتی در یکی از پیشرفته ترین دموکراسی های جهان امروز مثل ایالات متحده آمریکا، برخی از مفاد حقوق بشر، حقوق زنان و حقوق کودکان به وضوح رعایت نمی شود زیرا که وجدان جمعی این جامعه هم هنوز در مورد برخی از حقوق انسان ها ارتقاء نیافته است. مگر حق دستمزد مساوی برای کار مساوی، یا لغو حکم اعدام (که در بعضی از ایالات آمریکا برقرار است) از مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر نیست؟ پس بنا به کدامین علل در آمریکا و برخی از کشورهای پیشرفته هنوز این موارد بشری، اجرایی نمی شود؟ دموکراسی ها و پیشرفته ترین جامعه ها هنوز که هنوز است ناتوان از اجرای کلیه مفاد اعلامیه های حقوق بشر و حقوق زنان و کودکان هستند.
آموزش حقوق بشر در اکثر کشورهای جهان سوم حداکثر تبدیل شده به تدریس کلیشه ای و متعصبانه ی مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر. گویی که ما ایرانی ها اگر همه مفاد حقوق بشر را از حفظ باشیم پس حتما می توانیم انسان های دموکراتی باشیم که حق دیگری را به رسمیت می شناسد! آیا همین مقدس شماری و پذیرش متعصبانه و بی چون و چرای هر چیزی (حتی پیشرفته ترین و دموکراتیک ترین چیزها) و قائل نشدن حق چون و چرا برای هر کسی در مورد هر موضوعی، مشکل کهنه و قدیمی تفکر جهان سومی ما نیست؟
از آسیب های مهاجرت گسترده بسیاری از تلاشگران و متفکرین جهان سومی همین است که در داخل جامعه ایران چون نمی توان بدور از پیش داوری ها به پرسش های اساسی در ذهنیت جامعه پرداخت پس همیشه در حد موضع گیری در فضای مجازی و وجدان جمعی کشورهای پیشرفته باقی می مانند و در فضای گفتگوهای عمومی ما نمی توانند به ظرافت ها و زاویه های تاریکی که در ذهنیت عامه مردم در مورد حقوق انسان ها و حق دیگری، وجود دارد بپردازند. همین رفتار کلیشه ای هم هست که روشنفکران و فعالین مدنی ایرانی همواره در پیچ های تاریخی، ناگهان با افکار عمومی مواجه می شوند که هزاران کیلومتر با افکار روشنفکرانه ی آنها فاصله دارد. این وضعیت که پیش می آید روشنفکران آوانگارد جدا مانده از مردم ، مجبور می شوند که این فاصله را با دیدگاه توطئه بینی پر کنند و تقصیرها را به گردن این و آن بیاندازند. یا دلزده از مردم شوند و آنان را متهم به نادانی کنند ولی آخر سر هم خودشان منفعل می شوند.
یکی از نمونه های اخیر رفتار آوانگاردهای ایرانی همین بحث حق تعیین سرنوشت مردم کردستان است که تعدادی از متفکرین و تلاشگران ایرانی خارج از کشور چنان از آن بحث می کنند که گویا وقتی چنین حقی در بیانیه حقوق بشر آمده پس انگار که در کتابی مقدس آمده و این نوشته ها از سوی خداوند جاری شده است بنابراین خیلی قدسیت دارد و افکار عمومی جامعه نباید در مورد آن چون و چرا کند. در جبهه ی مقابل هم ، بحث تاریخی تعیین حق سرنوشت در همین حد باقی می ماند که مخالفین، یک تفسیر از آن بند اعلامیه حقوق بشر ارائه می کنند و موافقان هم تفسیری متفاوت. مایه تاسف است که اکثر این برخوردها هم غالبا از مرز اعلام موضع فراتر نمی رود. ولی ابعاد تاریخی و ناروشن این قصه و ذهنیت های ناپخته ی موجود در میان عامه مردم کشور اصلا برای جامعه فکری و مدنی ایرانیان خارج از کشور گویی آنقدرها اهمیت ندارد که به جای موضع گیری صرف، در مورد آن به گفتگوی دامنه داری بپردازند و حجره های تاریک اش را در فرآیند تاریخ ایران روشن کنند تا از این بحث ها، وجدان جمعی ایرانیان داخل کشور در مورد این حق، آگاهی و ارتقاء بیابد.