یکشنبه ۱۷ تیر ۱۴۰۳ - ۰۱:۵۹

یکشنبه ۱۷ تیر ۱۴۰۳ - ۰۱:۵۹

یر اساس پيش‌بينی‌ها، حزب کارگر با اختلاف قابل توجهی در انتخابات بریتانیا پیروز شد
همان طورکه انتظار می رفت, که کیر استارمر رهبر حزب کارگر انگلستان بعد از ظهر امروز جمعه ۵ ژوئن , پس از استعفای سوناک نخست وزیر سابق, مورد استقبال چارلز...
۱۶ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: ترجمه - رضا کاویانی
نویسنده: ترجمه - رضا کاویانی
مسعود پزشکیان " اصلاح طلب" در انتخابات ریاست جمهوری ایران پیروز شد.
شورای نگهبان، یک نهاد قدرتمند تحت کنترل و وابسته به رهبر جمهوری اسلامی، همیشه نامزدها را از نظر مناسب بودن ایدئولوژیک بررسی می کند. بسیاری از ایرانیان پس از تلاش...
۱۶ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: ترجمه - رضا کاویانی
نویسنده: ترجمه - رضا کاویانی
کمیته ملی کنفدرال اتحادیه ث-ژ-ت: برای پیشرفت اجتماعی و زیست محیطی با شکست دادن راست افراطی
راست افراطی برای جمهوری ما، برای دموکراسی ما و برای کارگران زن و مرد زهر مهلکی است. سندیکای ث-ژ-ت هیچگاه راست افراطی را با هیچ یک از ديگر نیروهای سیاسی...
۱۶ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: برگردان ف. دوردانی
نویسنده: برگردان ف. دوردانی
واقعا برای اکثریت مردم ایران چه فرقی دارد که جلیلی و یا پزشکیان رئیس جمهوری اسلامی ایران شود؟
از آن‌جا که در ایران هیچ گونه نظارت بی‌طرفی بر شمارش آرا وجود ندارد، حکومت هر رقمی را که دلش می‌خواهد اعلام می‌کند. در هر صورت، حتی اگر آمار حکومت...
۱۵ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: بهرام رحمانی
نویسنده: بهرام رحمانی
وقتی از همبستگی حرف می‌زنیم از چه سخن می‌گوییم؟
بر خلاف اصولی مثل عدالت و آزادی، همبستگی تا قبل از میانه‌ی قرن نوزدهم، یعنی کمی پیش از آنکه به شعار جنبش کارگری تبدیل شود، مفهوم سیاسیِ پرطرفداری نبود ...
۱۵ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: لیا هانت-هندریکس و آسترا تیلور. برگردان: عرفان ثابتی
نویسنده: لیا هانت-هندریکس و آسترا تیلور. برگردان: عرفان ثابتی
تکثرگرایی و کثرت گرایی مردم ایران قبل و بعد از انقلاب (قسمت سوم)
دختران، زنان و پسران و مردان با نه به حجاب اجباری و پذیرش حجاب اختیاری نشان دادند که از این به بعد این ما هستیم که ذهنی، روحی، عقلی و...
۱۵ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: اکبر دهقانی ناژوانی
نویسنده: اکبر دهقانی ناژوانی
سخنی با تحریمی‌ها و گپی با چپ ضدامپریالیست مدافع جلیلی!
با گروه اول خوشبختانه، متأسفانه؟ بیش از سی سال است درددل و پرسش بی‌پاسخ داشته‌ام. آنچنان که هر چه بنویسم تکراری است ولی حکم مشهوری در باب ممنوعیت تکرار در...
۱۵ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: ملیحه محمدی
نویسنده: ملیحه محمدی

وقتی کرکس ها به پروازدرمی آیند!

به روی صحنه آمدن سردژخیم نظام پادشاهی، پرویزثابتی، با آن وقاحت بی پایانی که مختص خودوی است، درحالی که بقول خودش خاطراتش را چندین دهه پیش نگاشته بوده ولی جرئت انتشارش را نداشت، نمونه دیگری در بازپرداخت زودرس تاوان وسوسه تصاحب رهبری جنبش ضداستبدادی است. گوئی احضارنیروهای واپسگرا و امتحان داده به روی صحنه سیاست به توسط تاریخ، ظاهرا مؤثرترین وکوتاه ترین راه دفن آنان درگورتاریخی اشان است.

جامعه ما درتب وتاب بحران گذار به دوران پساجمهوری اسلامی است. خواستها ونیازهای انباشته شده اجتماعی و اقتصادی چنان بنیادی ومتراکم اند که آکتورها وجریاناتی که با سودای رهبری وکنترل امواج جنبش سواربرآن می شوند، به سرعت دستهایشان روشده وعمرمستعجلی پیدامی کنند. ازهمین رو به سرعت از سکه رونق می افتند. صعود و افول سریع جریان اصلاح طلبی از نوع سبزش که مثل هرجریان فرادست، منافع وعلائق خود را معادل جنبش مردم می پنداشت، نشانگرآن بود که دینامیک تعمیق مطالبات فرارونده جنبش هیچ قرابتی با مطالبات وخواستهای بی رمق آنها ندارد. بهمین دلیل جنبش بناگزیرازآنها عبورکردونیروهای جدید وبعضا امتحان پس داده ای با رنگ وبوی تازه ای درتلاشند که خلأ بوجود آمده را پرنمایند. در تکاپوهای تازه، بویژه سلطنت طلب ها با بهره گیری ازفنون دوپینگ های مصرف روز، به تحرکات خود افزوده وبرآن می شوند تا یک باردیگرشانس خود را بیازمایند. سرمایه آنها احساس کاذب روسفیدی درقبال جنایتهای حکومت اسلامی، امید به ازکارافتادن حافظه تاریخی مردم و بویژه نسلهای جدید از تبه کاریها و جنایتهای رژیم پیشین، ومهمتر ازهمه دخیل بستن به حمایت همه جانبه قدرتهای بزرگ و برخی تحولات منطقه وازجمله الگوی مداخله قدرتهای بزرگ درتحولات لیبی وسوریه است. غافل ازآنکه تاریخ درسهای بزرگی پیرامون عروج و افول نیروهائی که دورانشان سپری شده است، درسینه خود دارد. بخصوص آن نیروهای اجتماعی تاریخ گذشته که امتحان خود را پس داده اند وناچارند برای ورود دوباره به تاریخ، این باردرسیمای کمیک وبا رنگ و لعاب چند لایه  برچهره، در صحنه سیاست  ظاهرشوند. به عنوان نمونه در حالی که هنوز نه به باراست  نه به دار، رضاپهلوی بطور آشکار و رسمی از دولت اسرائیل تقاضای کمک (و البته پیشترازآن، ازدولت آمریکا واتحادیه اروپا) کرده است. این تنها یک نمونه ازتاوان مالیاتی است که این حضرات دوپینگ کرده بابت آمدن روی صحنه محکوم به پرداخت زودرس آن شده اند. به روی صحنه آمدن سردژخیم نظام پادشاهی، پرویزثابتی، با آن وقاحت بی پایانی که مختص خودوی است، درحالی که بقول خودش خاطراتش را چندین دهه پیش نگاشته بوده ولی جرئت انتشارش را نداشت، نمونه دیگری در بازپرداخت زودرس تاوان وسوسه تصاحب رهبری جنبش ضداستبدادی است.  گوئی احضارنیروهای واپسگرا و امتحان داده به روی صحنه سیاست به توسط تاریخ، ظاهرا مؤثرترین وکوتاه ترین راه دفن آنان درگورتاریخی اشان است. هم چنانکه حکومت اسلامی تنها سه دهه طول کشید تا وارد فازانحطاط کامل خویش گشته وعلیرغم جان سختی در احتضارخود، به همین سرنوشت دچارگردیده است. همین واقعیت احضارتاریخی به عنوان بخشی ازتشریفات دفن شدن است که به ظهوروادعاهای پرویزثابتی اهمیتی بیش ازیک خاطره نویسی می دهد. پیام پرویزثابتی به عنوان نماد سازمان امنیت محمدرضاشاه در یک جمله آن است که نظام سلطنتی بدون بکارگیری مشت آهنین قابل دوام نبود وعلت سرنگونی آن نیزتردید محمدرضا شاه درمورد آن بود. باین ترتیب او، برغم تلاشش برای پنهان ساختن حقیقت، با به روی صحنه آوردن بخشی ازعملکرد حکومت سلطنتی حافظه تاریخی و راکدمانده ما را برای عبورِهم ازاستبداد دیرپای سلسه های سلطنتی وهم ازسلسه ولایت فقیه(استبدادحکومت اسلامی) فعال ساخته است. ازهمین رو ظاهرا باید از او و صدای آمریکا بابت این خدماتشان سپاسگزاربود!.

*****

شکنجه و مدیریت شکنجه

توسل به شکنجه اوج خشونت عریان برای اعمال سلطه واز مصادیق بدیهی آن است. نهایت مسخ شدگی وبیگانگی انسان با انسان وباسرشت اجتماعی خود وهم نوعانش است که حقا با آفریدن گونه ترازنوین ومنحطی ازموجودی بنام”انسان”، او را از نظرکاربردخشونت ودرندگی غیرقابل مقایسه با هرموجود دیگری درطبیعت می کند. اما نباید فراموش کرد که شکنجه گرفقط یک شخص منحط شده نیست، بلکه تبلوروعصاره آن نوع سیستم ومناسبات اجتماعی (وبقول فوکو جامعه انضباطی) است که اوانحطاط اش را نمایندگی می کند. شکنجه گر را باید تبلوراوج ابزاروارگی وشئی گشتگی انسان دانست که به اوشأنی درحد آلات و ابزار قتاله می دهد. تهی شدن مطلق ازسرشت انسان به مثابه فرداجتماعی، با ایفای چنین نقشی ملازمه دارد. وظیفه محوله باو درهم شکستن مقاومت شهروندانی است که موی دماغ اربابان قدرت و مکنت می شوند. درجامعه انضباطی– طبقاتی هرسیستمی تنها با تقسیم کار نهادی شده ومسئولیت ها و سلسه مراتب متناظربا آن قادر به تداوم چرخه حیات وکارکرد خوداست. در این رابطه چه بسا مسئول یک سیستم تمشیت امنیت داخلی، عمل مستقیم شکنجه را شخصا به عهده نداشته باشد، اما آن را هدایت و نظارت وسازماندهی کند. و باین لحاظ مسئولیتی حتی سنگین تراز ابژه ای بنام شکنجه گر که دستورالعمل های وی را اطاعت می کندداشته باشد. بنابراین گرچه هرفردی درهرسیستمی ودرهر سطحی باید پاسخگوی اعمال و رفتار خشونت آمیزخود وبطریق اولی جنایتهای ارتکابی اش باشد، اما این به معنی آن نیست که در یک سیستم نابرابر و سلسله مراتبی سهم پاسخگوئی و مسئولیت ها یکسان است و یا بدترازآن، سهم آنها نسبت به رده های پائین تر و فرمان بر و درگیراجرائیات،  کمتراست. اگرنگاه ها ازعامل و مجری به آمران وسکانداران وسپس به کل سیستم ومناسبات حاکم برآن نچرخد، فقط به نوک کوه یخ خیره شده ایم وهیچ رویکردی نمی تواند بهتر ازاین به حفظ سیستم سلطه وسرکوب یاری رساند. بنابراین تصدی مدیریت تأمین”امنیت داخلی” وبکارگیری شکنجه دراین رابطه نه فقط کسی راتبرئه نمی کند بلکه تنها بردامنه مسئولیت وپاسخگوبودن وی می افزاید. درادبیات وفهم متعارف، چنین فردی را سرشکنجه گریا رئیس دژخیمان می نامند. پرویزثابتی در مقام مدیرکل اداره سوم (امنیت داخله)، کسی که بقول فردوست همه کاره ساواک بود و بنا به اعترافات تهرانی (بهمن نادری پور) تیرباران ۹ زندانی بدستوروی صورت گرفت، وکمیته مشترک به پیشنهاداو وریاست واقعی اوتشکیل شد، وبه گفته حسن علوی‌کیا، یکی ازمعاونین سابق پاکروان از قول ثابتی که “اگر اعلیحضرت اجازه می‌داد من ظرف ۴۸ ساعت به تمام این غائله، خاتمه می‌دادم” و….همگی به خوبی نشان دهنده آن است که وی به راستی از نمادهای مهم سرکوب ودستگاه اهریمنی ساواک در شدیدترین سالهای خشونت آن بود. ازاین رو طبیعی است که وقتی زبان بگشاید، جزبرای گل آلودکردن آب وپنهان ساختن حقیقت نباشد. اونماد است واین نمادینگی بناگزیر بخش جدانشدنی از واقعیت درونی شده او نیزهست.  بهمین دلیل به عنوان نماد وقتی لب به سخن می گشاید، ازاساس صورت مسأله را  پاک کرده و منکروجود شکنجه سیستماتیک دردستگاه تحت امرخود شده وخویشتن را بی خبر ومخالف آن معرفی می کند. اوباین ترتیب برای نجات خود به تبرئه کل دستگاه شکنجه وجنایت و تبرئه کل همکاران شکنجه گرخود می پردازد. او به خوبی میداند که اعتراف به شکنجه سیستماتیک در جهان امروز معنائی جز اعتراف به جنایت علیه بشریت ندارد. با این همه اونمی تواند دریک گفتگوی بلند از بیان خشونتی که باسرشت اوعجین شده است وازمهمترین نمادهایش به شمارمی رود بگریزد وبهمین دلیل گیرم که درمصادیق واجزاء آن را انکارکند، اما در کلیتش به دفاع ازآن برخاسته و کینه ونفرتش به دمکراسی، به مردم، به جنبش و انقلابیون و روشنفکران مترقی و اعتقادش به کاربست مشت آهنین و تبرئه دستگاه جهنمی ساواک، جابجا در خاطراتش مشهوداست. البته درعصراطلاعات، دردنیای دیجیتالیزه شده امروزی، درزمانه مبارزه برای آزاد سازی اطلاعات از حصارهای طبقه بندی شده، این گونه رفتارهای فرافکنانه، خودافشاگربوده وبسی مضحک ورسواکننده است وفقط خود اوست که سرش راهم چون کبک در برف فروبرده وبه خیال خود به انکارهیولای مهیب وثبت شده  شکنجه درسینه تاریخ پرداخته است.

 

رابطه شکنجه و حفظ قدرت!

 نفس کاربردخشونت صرفنظر از کم و کیف آن، ازلوازم اصلی کسب، حفظ وثبیت قدرت برای بهره کشی واعمال سلطه درسطوح گوناگون خرد و کلان است. به این اعتبارسودای کسب قدرت و کاربردخشونت ازهم جدا ناپذیرند وهرقدرتی، قدرت بیگانه شده ومنفک گشته ازید اختیارجامعه وازحیطه کنترل تک تک افرادآن، ناگزیرازبکارگیری آن است. اساسا نفس وجودقدرتِ خارج ازکنترل مستقیم شهروندان چیزی جز تبلورسرکوب وخلع یدانسان ها ازگوهرهستی خود به مثابه کنش گران اجتماعی آزاد وخلاق نیست. آنکسی که این نوع قدرت بیگانه شده را-ازجمله تقسیم آن به خوش خیم وبدخیم – ستایش کند واین جام را بنوشد، مستعددست زدن به هربدمستی است. دموکراسی واقعی یا قدرت اجتماعی برآمده از اعمال اراده مستقیم شهروندان، پادزهرقدرتهای بیگانه شده و سرکوبگر است. البته سهم حکومت های مستبد و خودمدار که پاسخ گوی به هیچ کس نیستند درسرکوب، بویژه دراشکال عریان آن بیشتراست وهرچه دموکراسی عمیق ترومستقیم ترباشد، امکان مهارقدرت بیگانه شده  بیشتر می گردد. اما حتی حکومت های مدعی”دموکراسی”هم، وقتی موقعیت و قدرت طبقه حاکم به چالش کشیده شود، ازکاربردخشونت وشکنجه برای تحمیل انضباط ومقررات مورد نظرخود برجامعه ابائی نخواهند داشت.

درجریان انقلاب بهمن علیرغم آنچه که در پائین جریان داشت، شاهد مذاکره و بندوبست  از بالابرای دست بدست شدن قدرت و حفظ ماشین دولتی و ازجمله دستگاه سرکوب ساواک شاه بودیم. چنانکه از همان فردای انقلاب بهمن قدرت جدید با حفظ ساختارهای اصلی دستگاه امنیت واطلاعات سابق، شروع به بازسازی این دستگاه منفورکه درهمه نقاط کشور آماج حمله خودجوش مردم خشمگین بود، کرد. حکومت اسلامی که میراث بریک سازمان مخوف پلیس مخفی بود، بیکار نه نشسته و بسهم خودضمائم جدیدی به این ماشین سرکوب افزود و آن را به یک هیولای عظیم اختاپوس وار با شاخه های مختلف وعناوین گوناگون تبدیل کرد.

 

ضرورت عبورازهردونوع استبداد امتحان پس داده!

جامعه استبداد زده ما در حیات طولانی خود، درمجموع از نظرسیاسی دونوع دیکتاتوری سلطنت وحکومت اسلامی (ولایت فقیه) با همه پی آمدهای ناگوارشان را با  پوست و گوشت خود آزموده است. از همین رو هرگام واقعی به جلو، هم درحوزه شکل سیاسی وهم محتوای اجتماعی-اقتصادی، مستلزم عبور از هر دوی آنها است. در این رابطه  بازخوانی واقعیت ها و تحارب نسل های پیشین و نیزتجارب سایرکشورها وفعال کردن حافظه تاریخی ازمهم ترین پیش شرط های اجتناب ازتکرارآنهاست ومی دانیم هر جامعه ای که گذشته خود و درسهای آن را  فراموش کند، محکوم به تکرارآنها است.

بازماندگان زندانی و شکنجه شده زمان شاه بخشی از آن حافظه تاریخی بشمارمی روند که احتمالا پرویزثابتی آن را در محاسباتش جهت رصد زمان مناسب برای بیرون آوردن سرخود ازلاکش، نادیده گرفته است. غافل از آنکه با مدیریت وی برسازمان امنیت داخلی درطی آن سالهای پراز وحشت وخشونت، نام وی وسرکوب از یکدیگرجداناپذیرشده اند. ازهمین رو نقش وجایگاه “مقام امنیتی” بطوراجتناب ناپذیردرذهن وخاطره جوانان فعال آن دوره -نسل دهه چهل و پنجاه که ماباشیم- یادآوردوران خفقان ووحشت است. با دوره ای ازخفقان وانسداد فضای سیاسی که شاه دیگر حتی تحمل دو حزب فرمایشی ودولت  ساخته را  نیزنداشت وفرمان انحلال آنها را داد تا حزب واحد رستاخیز جایگزین آنها شود.

 هیچ چیز دردروغ نامه “دامگه حادثه”، مضحک ترودرعین حال تنفرآمیزترازادعای این سرشکنجه گردراومانیست خواندن خودنیست که تنها طنرپردازان بزرگ قادرند حق مطلب را بجا آورند!. حتی بدون درنظرگرفتن ناگفته ها و یا تحریف وقاحت آمیزحقایقی چون تیرباران (و تروریسم تمام عیاردولتی) ۹ نفر از زندانیان دلیر و مقاوم در تپه های اوین را که این کتاب ازجمله برای لاپوشانی آنها تهیه شده است، بازهم مواضع او درقبال شمارزیادی از رویدادها و فرازهای مهم بخوبی نشاندهنده اعتقاداو به کاربست مشت آهنین وافشاکننده کرشمه ها ونازک چشمی های او پیرامون دموکراسی است. ازجمله پیشنهادهای وی برای خاموش کردن خیزش های مردمی علیه استبدادسلطنتی، نظیر لیست بلند بالایی که باید دستگیرمی شدند، برقراری حکومت نظامی وبستن برخی سفارتخانه های کشورهای بزرگ غربی و…، گله های وی از شاه بدلیل عدم قاطعیت اش دربکارگیری مشت آهنین، درسهای او به فرح پهلوی پیرامون پیام نهفته در داستان اولدوزکلاغ وجلوگیری ازبزرگداشت صمدبهرنگی در دانشگاه تهران وهشدار به خطرانتشارآثاراو، مواضع او درمورد کودتای ۲۸ مرداد وشخص مصدق وبسیاری عرصه های دیگر بخوبی تعلق خاطراو به مکتب مشت آهنین را بازتاب می دهد. گزارشهای هفتگی اوبه شاه برخلاف برخی ادعاهایش حاکی ازنزدیکی کامل اوبه شاه و اعتماد شاه باو ومواضعش بوده است. چنانکه فی المثل درموردانجام یکی از مصاحبه های معروف رادیو- تلویزیونی اش، وقتی که او در انگلستان بوده است شاه ازوی می خواهد مسافرت خود را نیمه تمام بگذارد وبرای انجام آن بشتابد. هم چنانکه از خلال همین گفتگوها روشن می گردد که این او بوده است که عملا سیاست ها وتصمیمات مهم این نهاد را به ارتشبدنصیری رله می کرده است.

*****

شمه ای ازتجربه های مستقیم من ازعملکردساواک شاه!

نشریه آرش به سهم خود برای معرفی این سردژخیم به نسل های جدید وافشاء یاوه ها و دروغ پراکنی های وی از طریق صدای آمریکا وانتشارخاطراتش، خواهان بازگوئی گوشه هائی ازواقعیت های تلخ آن دوره توسط برخی فعالین بازمانده ای که برخورد باساواک و زندان را تجربه کرده اند شده است. اما قبل ازپرداختن به آن باید تأکید کنم که اولا در برابر حاکمیت داغ ودرفش، مقاومت وجه غالب زندانیان و فعالان سیاسی- انقلابی آن دوره را  تشکیل می داده است وبنابراین  به هیچ وجه منحصر به این یا آن فرد نبوده است. همچنین در میان آنها حماسه سازان بزرگی ازمقاومت وجود داشتند که اکثرا توسط رژیم گذشته ویا رژیم اسلامی دروشدند واکنون دیگر درمیان ما نیستند (یک قلم آن همان نه نفری است که رژیم شاه و پرویزثابتی با نگرانی ازمقاومت وتوانائی ها ونقش آنها درخیرش های متحمل آتی، تصمیم به نابودیشان گرفتند. لیست این گونه افراد که رژیم اسلامی آنها را شکنجه و اعدام کرد بسیارطویل است). وثانیا با توجه به تداوم سرکوب ووجود شقاوت درابعادی بس گسترده تردرحکومت اسلامی ومقاومت های حماسی درزندانها وشکنجه گاه های جمهوری اسلامی، درطی چنددهه گذشته عملا انگیزه و نیازی به پرداختن شکنجه های آن دوره وجود نداشت وبهمین دلیل در اولویت های کاری من هم نبود. اما وقتی کسانی پیداشده اند که روی فراموشی عملکردجنایت بار گذشته خود و بی اطلاعی نسل های جدید سرمایه گذاری کرده و درصدد تحریف ودستکاری واقعیت های تاریخی هستند، بازخوانی آنها در چهارچوب مبارزه همه جانبه تر با استبداد، اعم از ضدانقلاب غالب یا مغلوب، بخشی از این مبارزه را تشکیل می دهد. بااین وجود، اگرهمت نشریه آرش برای تهیه گزارشی از واقعیت های آن زمانه نبود، بازهم بعید بود که شخصا انگیزه ای  برای بازگوئی آنها می داشتم. و اینک فشرده ای از آنچه که برمن گذشت:

 

دستگیری نخست

۱- من(موسوم به زینال) درزمان شاه دوبار درهمان دوره ای که باید آن را دوره تشدید سرکوب وارعاب نامید، ومربوط به سالهای مدیریت ثابتی برامنیت داخلی می شود، دستگیروشکنجه وزندانی شدم. شاید بتوان گفت که هر دوبارو هرکدام بدلایلی، قسرازچنگشان دررفتم. بااین همه این باصطلاح قسردرفتن با بهای سنگینی همراه بود که در قیاس با آن شاید خیلی ها اگرمخیربودند گزینه مرگ را انتخاب می کردند. تجربه نخست از زمان دستگیری من در ۱۱ بهمن ۱۳۵۰ شروع شد که به سه سال زندان محکوم شدم. درآن زمان عضوسازمان مجاهدین خلق بودم. ناگفته نماند که سازمان مجاهدین درپی ضربه هولناک و سنگینی که اواسط سال ۵۰ طی چندین موج حمله صورت گرفت تمامی اعضای کمیته مرکزی وبسیاری از کادرهای اصلی و زبده و آموزش دیده خود را از دست داد، تاحدی که ساواک تصورمی کرد که عملا آن را متلاشی کرده و این سازمان دیگر قادر به سربلندکردن نیست. با معیارهای آن زمان من به عنوان عضو کمابیش معمولی بودم که از گزند دستگیری موج های نخست در امان مانده بودم. با این همه،علیرغم تصورساواک، بقایای سازمان توانستند مجددا تجدید سازمان یابند و تاحدودی از تیررس حملات نیروهای امنیتی خلاص شوند. دراین میان احمدرضائی به دلیل تجربه و  پیشینه سیاسی وداشتن روابط با کادرهای قدیمی واطلاعات طبیعی خود ازکم وکیف سازمان (اگرچه عضوکمیته مرکزی نبود) وهم چنین برقراری ارتباط با کادرهای زندانی شده و بهره گیری ازتوصیه ها و تجارب آنها، در تجدید سازماندهی نقش مهمی داشت. پلیس سیاسی که متوجه تجدید سازماندهی وخارج شدن نیروهای سازمان ازتیررس ضرباتش شده بود، به شدت به او حساس گشته و تمامی نیرو و توان خود را برای دستگیریش بکارگرفته بود. این حساسیت به ویژه پس ازفراررضارضائی از زندان دوچندان شده بود. در چنین شرایطی بودکه در یازده بهمن هزاروسیصدوپنجاه، احمدرضائی و من درطی یک  دیدارخیابانی در دام محاصره سنگین  و ازپیش  تدارک شده پلیس امنیتی افتادیم که بیش ازهمه بدنبال شکاراحمدرضائی بودند. در آن موقع تا آنجا که من می دانستم سازمان به سه شاخه اصلی تقسیم شده بودکه مسؤلیت یک شاخه آن با من بود وهدایت سازمان ازطریق مسئولین آن صورت می گرفت. با این همه شناخت مشخص ساواک ازموقعیت جدید من درسازمان اندک بودوبیشتربرحدس وگمان وبلوف استواربود. نحوه درگیری وکشته شدن احمدرضائی وبی اثری قرص سیانورمن، دست به دست هم داده وموجب حساسیت شدید ساواک برروی من گشت. آنها برای دست یابی به قرارها واطلاعات و سرنخهائی جهت متلاشی کردن سازمان ویافتن ردپائی از رضارضائی و از تدارکات سازمان و رد پای دسته کلیدی که همراهم بود و یافتن پاسخ برای بسیاری سؤالات ازاین دست، ازاین که زنده دستگیرشده بودم سراز پا نمی شناختند. ظاهرا من می بایست تاوان اطلاعات گسترده احمدرضائی را که دیگر وجود نداشت می پرداختم. اما من نیز به نوبه خود مصمم به مقاومتِ تابه آخر بودم ولاجرم به انکارهمه چیزحتی قرارهای منقضی شده خود پرداختم. می دانستم که گفتن آره یعنی بازشدن کلاف بی پایان سؤالاتی که نقطه ختامی جزتخلیه کامل اطلاعات و دستگیری های گسترده نخواهد داشت. از این گذشته سازماندهی بخش ما به دلیل گستردگی و باصطلاح داشتن ترکیب توده ای (لااقل هنوز) بشکل تیمی سازمان نیافته بود وبا تکیه صرف به قرارهای سلامتی نمی شد بقاء آن را تأمین کرد. خودمن درجنوب شهردرخانه ای که درواقع یک کارگاه خانگی بودودریکی از اتاقهای آن زندگی می کردم. به این ترتیب محل کار و زندگی ام یکی بود که از امکانات مصطفی خوشدل بود که خودنیزگاهی به آنجا سرمی زد. مصطفی به تنهائی دارای دهها ارتباط توده ای وبعضا حتی تماس با گروها ومحافل سیاسی بود که روشدن یکی از این سرنخها وتعقیب ومراقبت آنها می توانست موجب دستگیری های گسترده وسریالی بشود وهمانطورکه گفتم خانه محل اقامت من یکی از آنها بود. به همین دلیل لازم بود که دربازجوئی ها اشاره ای به این خانه نشود وبرای اینکار لازم بود که من اصلا خانه ای واتاقی نداشته باشم. براین اساس موضع من در بازجوئی ها آن بود که شبهای خود را دراین یا آن قهوه خانه با پهن کردن جل وپلاسم سپری می کردم. دراین سناریو دیدارمن با احمد رضائی فردی عنوان می شد که مراحل نهائی جداشدن کامل از سازمان را طی می کرد (البته متقابلا آنها نیزبا بلوف ها و ادعاهای خود مرا از رهبران سازمان و معاون احمد عنوان می کردند). دسته کلیدی هم وجودداشت که هرکدامشان درصورتی که معلوم می شد متعلق به کدام خانه وامکان است می توانست ردهای دندان گیری برای پیشروی ساواک باشد. به هرحال ساواک با تجاربی که داشت بە این سادگیها اینجورتوجیهات را نمی پذیرفت. کلکسیونی ازشکنجه ها وجود داشت که آن زمان درمورداکثردستگیرشد گان اجرامی شد وبسیاری از زندانیان با آن از نزدیک آشنا بودند. بدیهی است که باتوجه به نحوه دستگیریم پذیرائی مفصلی درانتظارم بود. به همین دلیل سریعا و آژیرکشان به محل “تمشیت” یعنی کمیته مشترک برده شدم. کوبیدن شلاق برکف پا وسایرقسمتهای بدن ونیزاستفاده ازکابلهای چندشعبه ای، آویزان کردن(صلیب وار) ازدیوار، شوک برقی دادن به همه نقاط حساس بدن که برای مدتها ادرارآدمی را خونین می کرد ودراین میان گاهی ازشوک های بسیارقوی که گوئی مغزآدمی درحال منفجرشدن است نیزاستفاده می کردند. آپولو، نواختن ممتد کشیده های سنگین وپرده گوش پاره کن چپ وراست با صفیرسنگین ومهیب اشان، تبدیل کردن سوژه به توپ بازی در میان یک حلقه هفت هشت نفری که با مشت ولگد وکشیده وشلاق و… به همدیگر پاس داده می شوند، سوزاندان نقاط مختلف بدن با سیگار و فراتر از آن با منقل برقی(بیشترباسن و پشت) درحالی که دست و پایت را  به تخت شکنجه زنجیرکرده اند ودژخیمی هم برروی سینه وشکمت نشسته است تا نتوانی حتی واکنش غریزی بدن خویش را (دورکردن چندسانتیمتر از تیررس حرارت سوزان اجاق) انجام دهی.من  به یاددارم  که دژخیم نشسته برروی شکم و سینه من سرگرد نیک طبع بود که بعدها ترورشد. گوئی حوزه تخصصی این جنایتکاردرشکنجه، سوزاندن بود. هرکدام ازبازجویان شکنجه گرنیزمعمولا دررشته ای ازرشته های شکنجه-مثلانواختن کشیده ای سنگین، ویا زدن کابل سانتی متربه سانتی متر از پائین به بالاوازبالا به پائین-  استعداد بیشتری ازخود بروزمی دادند وآن را با تفاخراعلام می کردند. خلاصه آنکه هرکدام از این موجودات تکیه کلام، فحش های مختص به خود،عربده های گوش خراش وخشونت و رذالت ویژه خود را داشتند. به یاد دارم بوی سوختگی گوشت را که اتاق را پرکرده بود ومشام آدمی را می آزرد. من هم چنین شاهد زندانیانی بوده ام که علاوه برباسن، پشت و یا آرنج دست آنها را نیزسوزانده بودند تاشاهدهمه جا حاضرشکنجه باشند!. درمورد اصغربدیع زادگان از زندانیانی که با او بوده اند شنیده بودم که پشت وی را آنچنان سوزانده بودند که خطرفلج شدنش وجود داشت. اما سوزاندن من تا آن حدها نبود ونوع شکنجه عمدتا برشلاق وکف پاها متمرکزبود. چراکه ظاهرا اغلب شکنجه گران به این گفته دکترحسین زاده (رضاعطاپور) که بین کف پا وزبان(اعتراف) رابطه نزدیکی وجوددارد سخت اعتقادداشتد! بااین همه ناگفته نماند که سوزش ها و دردهای طولانی پس ازسوزاندن وپس از پانسمان خود فصل مهمی از شکنجه های دردناک را تشکیل می داد. دواندن با پاهای آش ولاش شده و متورم وکوبیدن با لگد به آنها دراتاق شکنجه و یا درمحوطه فلکه کمیته، هم برای افزایش درد وهم آمایش پا برای شکنجه های بعدی، بخشی از تشریفات شکنجه به شمارمی رفت. درشکنجه های دوراول و فشرده و طولانی معمولا تعدادشکنجه گران و شلاق زن ها چندین نفرند تا هم خود نفس تازه کنند وهم خللی در پذیرائی کامل از فردشکنجه شونده به وجود نیاید. بازجوها به ویژه در مراحل نخست دستگیری شخصا در انجام شکنجه، درکنار کسانی چون حسینی که کارش فقط شکنجه بود، مشارکت فعالی داشتند. فروکردن سر درحوض حیات کمیته تامرزخفگی به همراه مشت ولگد و کشیده ویا کوبیدن سربه دیواره و یاکف حوض نیز از زمره شکنجه های رایج بود. البته تهدید به تجاوزوحتی تظاهربه آن ویاتهدید به استعمال بطری نیزوجودداشت، اما درمورد من درحد تظاهرو تهدید بود. نا گفته نماند که یکی از شگردهای بازجوها کشف حساسیت ها و نقاط ضعف افراد تحت شکنجه در برابرنوع وترکیب  شکنجه هاست. همه شکنجه ها  قابلیت کاربردیکسان  برای همه ندارند. البته درمیان  شکنجه ها سهم شلاق و سهم حسینی نره غول بیش از دیگران بود. گرچه سوزاندن (باسن) نمی تواند خیلی طولانی باشد، بااین همه به دلیل سوزش های دردناک و طولانی اش و اصطکاک دائمی اش باتخت و یا زمین برای هفته ها آزاردهنده است به خصوص که بسته شده باشی ونتوانی جا به جا شوی (درمورد من این مرحله دردناک و آزاردهنده حدودا یک ماه طول کشید درحالیکه دست وپایم درسلولی نزدیک اتاق شکنجه به تخت بسته شده بود). دراینجا برای اجتناب از طولانی شدن، به شکنجه های روانی هم چون دادن بی خوابی، دادن اطلاعات دروغین به قصد اغفال و شکستن روحیه (و بعضا از طریق مورس وحید افراخته ونظایرآن دردور دوم دستگیری …) و  یا بردن به بالین دوستان کشته و یا شکنجه شده، نگهداری طولانی درسلول تک نفره، انواع تضییقات مربوط به توالت رفتن و بهداری وانوع فحش ها و توهین های رکیک به فردو یاکسانی که فکرمی کنند موردعلاقه واحترام اوهستندونظایرآن، که در مورد تعداد زیادی از دستگیرشدگان هم بکارگرفته می شد، اشاره نمی کنم. اما فقط میل دارم به یکی ازشکنجه های روانی رایج و آزاردهنده که همه دستگیرشدگان کمیته با آن آشنایند، اشاره کنم وآن شکنجه دیگری و شنیدن مداوم فریادهای گوشخراش شکنجه گران به همراه فریادوناله شکنجه شوندگان بود ( اعم از زن و مرد و پیرو جوان، روز یا شب) که حاکی از فراگیرشدن شکنجه و گستره مبارزه بود. شماری ازآنها رامی توانستی در راهروها، و یا در کنارمیله های فلکه با پاهای  آش ولاش شده واحیانا بادستبد، اززیرچشم بند به بینی. اوج این شکنجه روانی به هنگامی بود که خودت پشت اتاق تمشیت برده می شدی و در انتظارمی ماندی تا پس ازشنیدن فریادهای شکنجه دیگران نوبتت فرابرسد. البته باید آماده می بودی که درهمان پشت درهم بامشت و لگد و فحش های رکیک به مثابه پیش غذا از تو پذیرائی کنند. نباید فراموش کرد درآن سالها به هرکس که در کوچه و خیابان مشکوک می شدند و کم نبودند چنین افرادی، ابتدا یک فصل کتک مفصل می خوردند تامعلوم شود چه کاره است  و درچنته اش چه دارد. این فرد دستگیرشده وچه بسا بی خبر از همه جا بود که در زیرکتک باید ثابت می کرد که هیچ کاره است و کم نبودند  کسانی که به دنبال دستگیری یک فعال سیاسی، شماری از دوست وآشنایان وفامیل ها ونزدیکانش نیزدستگیر می شدند. گوئی شعارعملی کمیته چی ها این بود: صدنفررا صید کن وشکنجه بده، تاشاید یک نفربه قلابت گیرکند. آری! اینجا کمیته مشترک بود درقلب شهرچند میلیونی تهران که هرلحظه درب های آهنی آن بازوبسته می شد و روزانه دهها و گاهی صدها  نفردستگیر و به درون آن آورده می شدند. دراین گونه مواقع نعره بازجوها وضجه های شکنجه، یک لحظه قطع نمی شدند واضطراب ناشی ازضربه های محتمل به سازمان های مبارز و رنج شکنجه شوندگان برای ما زندانیان، به راستی  بسیار دردآور بود.

 

 چنین بودعملکرد روزانه کمیته مشترکی که از تراوشات فکری پرویزثابتی نشأت گرفته بود و او ودستگاه تحت امرش اداره وهدایت آن را برعهده داشتند. گاهی مقامات بالای ساواک ازجمله پرویز ثابتی، وبرخی سربازجویان چون دکترحسین زاده وعضدی و… به همراه برخی بازجویان دیگر برای بازدید از سلول ها به داخل بند می آمدند. با این وجود، پرویزثابتی درگفتگوی خود اینها را شکنجه سیستماتیک نمی داند ومدعی است شکنجه درنظام گذشته غیرقانونی بوده واو با شکنجه مخالف بوده واگرهم وجود داشته روحش از آن بی خبربوده است! آری او اومانیستی بود که  راهش را گم کرده و از بد حادثه از پست مقام امنیتی و سرشکنجه گری سردرآورده بود!. 

 

بهرحال پس ازچندماه من با بهبودنسبی و تمام شدن دوره بازجوئی ام  با پای پانسمان شده ولنگان لنگان به زندان شماره ۳ قصرمنتقل شدم. ازخطراعدام رهیده بودم و در پرونده ام چیزیجزهمان اطلاعات لورفته اولیه وجود نداشت وحاضرنشده بودم آنچه را که آنها می خواستند دیکته کنند به نگارش درآورم.  دردادگاه به سه سال زندان محکوم شدم. با اتمام آن درشرایطی که پدیده ” ِملی ِکشی” باب می شد، من از زندان شیرازآزادشدم. درحالیکه خود باورنداشتم و فکرمی کردم اگرهم رهایم کنند هرچه زودتر به سراغم خواهند آمد وسخت نگران تعیقب ومراقبت آنها بودم.

 

دستگیری دوم

دستگیری مجددمن با اوج گیری فضای سرکوب همراه بودودرفاصله این سه سال سازمان مجاهدین به فازعملیاتی واردشده بودند. سازمان درپی تصفیه خونین درونی- ازجمله ترورمجید شریف واقفی- ضربات سنگینی خوردوبه خصوص یکی ازمهمترین تیم های زبده وعملیاتی آن با مسئولیت وحید افراخته (مدتی پس ازدستگیری من) دستگیر شده بود واوهم تمامی اطلاعات مربوط به من را به آنها داده بود. پس از آزادی از زندان علیرغم دیدارهائی که با بهرام آرام وبرخی مسئولین سازمان داشتم وعلیرغم درخواست آنها، عضو سازمان نبودم. انتقاد نسبت به تصفیه ها وترورهای درون سازمانی ونیزبرخی سؤالات وابهامات پیرامون مسأله ایدئولوژی واستراتژی سبب شده بود که از پیوستن به آنها خود داری کنم. با این وجود به دلیل اجتناب ازدستگیری مجدد که حتمی می نمود، به ناگزیر ازاختفاء زودرس شدم و درست درچنین شرایطی اتاقی که من بطورموقت درجنوب شهرتهران(یکی ازگودهای آن زمان) درآن مستقربودم  لورفت ومورد حمله مأمورین مسلسل به دست قرارگرفت. برخی از رفقا برای دیدار و بحث وگفتگو به این اتاق رفت وآمدداشتند. درهمان لحظه وقوع حادثه یکی ازهمین دوستان به هنگام ورود به خانه با ندیدن علامت سلامتی، علیرغم تیراندازی ها و با وجود آنکه تا نزدیکی خانه هم آمده بود، توانست با به جاگذاشتن کفشهایش از چنگ آنها که در پشت درخانه کمین کرده بودند بگریزد. مرغ از قفس پریده بود و آنها ازهمان لحظه انگشت اتهام را به سمت من نشانه رفتند و بامشت ولگد ونیز با کفشهای او مرتب برسروصورتم می کوبیدند وخشمشان را فرومی نشاندند. با بی سیم هایشان مرتب حادثه پیش آمده ودستگیری مرا گزارش می کردندودستورمی گرفتند. ازآنجا یک راست وبه سرعت به کمیته ضدخرابکاری وبه اتاق شکنجه برده شدم تا به اصطلاح سریعا تخلیه اطلاعاتی بشوم وقرارها واطلاعاتِ فوری نسوزد. البته این دفعه بااحاطه کاملی که بازجوها از من و گذشته من داشتند برخوردشان فرق می کرد و می دانستند چگونه عمل کنند. ازهمان لحظه ورود خاطرنشان ساختند که این بارزنده ازچنگشان درنخواهم رفت. به دون اتلاف وقت شکنجه شروع شد. بازجوی اصلی این بار منوچهری (وظیفه خواه) بود که درخشونت وبیرحمی دست بازجوی دوره قبل را که کمالی (فرج اله سیفی کمانگر) باشد از پشت می بست. موضع من این بود که عضوهیچ گروهی نیستیم وهیچ قراری هم باکسی نداشته ام ومتقابلا مأموریت منوچهری بیرون کشیدن اطلاعات مهمی بودکه حریصانه بدنبالش بودند. ازآنها اصرار و از من انکار. ابتدا یک دور شکنجه فشرده و متمرکزمانند سال ۵۰ شروع شد و البته نه درحد واندازه آن زمان. به نظرمی رسید که این بار باتوجه به شناخت قبلی که از روحیه من داشتند وباتوجه به زمان کمی که از زمان اختفاء ام می گذشت، بسنده کردن به شکنجه متمرکزوفشرده طولانی را کارآ و مؤثرنمی دانستند، به خصوص با فراریکی از رفقامی دانستندکه اگر قرارواطلاعات مهم وفوری هم وجودداشت، قاعدتا باید سوخته باشد. خوشحال بودم که درمقایسه با شکنجه های دورقبلی میزان شکنجه ها وآش ولاش شدنم این بار کمتراست. غافل ازآنکه این مرحله دربرابرفشارهای بعدی حکم پیش غذا را داشته وبرنامه اصلی هنوز در پیش بود. پیش غذا درواقع تنها برای تخلیه اطلاعات فوری و زهرچشم گرفتن بود. آنها برای تخلیه اطلاعات غیرفوری ودرهم شکستن روحیه مقاومت برنامه بلندمدتی داشتند که شکنجه های ویژه خود را داشت. نباید فراموش کرد که آنها باتکیه به تجارب واطلاعات خود به خوبی می دانستند که من با داشتن سوابق آشنائی دیرین واعتمادمتقابل با کسانی مثل تقی شهرام و بهرام آرام ومحمد اکبری آهنگران و… که سخت تحت پیگرد بودند، اگرمی خواستم به سهولت می توانستم با آنها رابطه برقرارکنم. به همین دلیل دیگ طمعشان برای همکاری واسب تروا شدن من می جوشید. آنها هم چنین ازطریق اعترافات وطلاعات تازه، مهم ودست اولی که ازطریق وحید افراخته و برخی دستگیرشدگان درباره من  به دست آورده بودند برموقعیت وجایگاه و ناگفته های من در بازجوئی دورگذشته، وارتباطات آنها بامن پس از آزادی و حتی فعالیتم ازدرون زندان پی برده بودند.

 

 پدیده شکنجه شرطی!*۱

درپشت شکنجه های رایج وفراگیرساواک شکنجه از طرازدیگری هم وجودداشت که می توان آن را شکنجه با استفاده از علائم ثانوی نام نهاد که تنها عقل ابلیس به آن می رسید. این شکنجه ترکیبی ازشکنجه روانی وفیزیکی است. ترکیب چندین علامت ثانوی با شکنجه واقعی وتثبیت رابطه بین آنها. با شرطی شدن سوژه به این علائم، شکنجه ابعادکمی و کیفی دیگری پیدا می کند. به طوریکه با مشاهده هریک از آن علائم همان اضطراب وترس از وقوع شکنجه به او دست دهد. به این ترتیب تمامی ذهن و فکرشما، تمامی ساعات و لحظه هایتان انباشته از اضطراب وانتظارو بی قراری است. کاربه جائی می رسد که شخص با کوچکترین صدا ونشانه ای ازجای خودمی پرد. چه بسا بنا به مصداق مرگ یک بارشیون یک بار، فرد آرزومی کند ایکاش هرچه زودتر به شکنجه گاه احضارشده وجیره امروزش را بخورد! تالاقل بقیه ساعات آن روز را با اضطراب کمتری بگذراند. گواینکه این آرزو نیزواهی بود وچنین تضمینی وجود نداشت. چراکه گاهی بیش ازیک بارجیره روزانه آنهم درفواصل سیال وغیرمشخص نصیبتان می شد. آنها عمد داشتند به سوژه نشان دهند که هیچ نظم و قاعده ای دراعمال زمان، مکان وحتی نوع شکنجه وجود ندارد. شخص باید درتمامی لحظات در انتظار شکنجه درهرمکان و زمان و هرنوعش باشد. به همین دلیل برای آن که شما درهیچ نقطه ای، حتی درگوشه سلول، بهداری و… احساس امنیت نکنید گاهی لعنتی ها بخشی از شکنجه را به همین نقاط می کشاندند وازآنجا به سمت اتاق تمشیت می بردند. احساس بی امنی درهرلحظه وهرمکان از ویژگی های این نوع شکنجه است که معمولا برای موارد بلندمدت کاربرد دارد ودر خدمت درهم شکستن مقاومت کسانی بکارگرفته می شد  که برای ساواک محرزبود که دارای اطلاعات مهم و حیاتی ناگفته هستند.

درمورد من به کارگیری آن تقریبا ۱۸ ماه طول کشید(درسال ۱۳۵۴ و۱۳۵۵)، درکمیته مشترک ضدخرابکاری، سلول شماره ۱۳. قبل ازشروع شکنجه ابتدا برای مدتی شخص را به اصطلاح زیر بمباران فشرده علائمی قرارمی دهند که قراراست (علیرغم عادی بودنش برای سایرزندانیان) درذهن سوژه موردنظر به عنوان علائم شرطی حک شود. نظیر زدن لگد یا مشت به درودیوارسلول، یا باز وبستن درِسلول حتی درنیمه های شب و بی دلیل، گشودن وبستن دریچه های عادی سلول، ویا زدن ضربه وگشودن وبستن پنجره ای که دردرون سلول های کمیته وجود داشت (واین البته  بسی جلب کننده تر بود) ونظایرآن. درمرحله نخست فقط سعی می کنند با تکرارآنها توجه شما را به این نوع حرکات وعلائم جلب کنند. پس ازمدتی گرچه توجه اتان جلب شده است اما هنوز متوجه معنای آن نیستید. همچنان که برای ساکنین سلولهای دیگرهمین حرکت ها -صرفنظرازمیزان تکرارش برای سوژه موردنظر-هیچ معنای خاصی ندارد. اما درست همین حرکات (البته باتکرار بیشترنسبت به سایرزندانیان) وقتی باشکنجه همراه شود، ووقتی با رفتارعامدانه آنها در برجسته کردن پیوند بین آنها همراه باشد، ووقتی تکرارگردد، رفته رفته برای سوژه موردنظر رابطه بین آنها معنای ویژه پیدا می کند. معنائی که با گذرزمان بیشترو بیشترمی شود. به خصوص در اوائل آنها برای شرطی کردن سوژه به علائم مورد نظرشان عامدانه و نقشه مند تلاش می کنند ( نظیرخیره شدن طولانی و بیش ازحدمعمول از دریچه سلول، یا مشت زدن بردرودیوارسلول…حتی همزمانی آن با ورود بازجوی شکنجه گربه داخل بند به همراه فریادهای گوش خراش وی و نهایتا احضاربلافاصله به اتاق شکنجه). وقتی این رابطه شکل گرفت، زدودنش با کرام الکاتبین است. آنگاه دیگرنفس نشان دادن آنها مولد اضطراب وشکنجه است وبا پس وپیش کردن فاصله علائم ثانوی می توان همواره سوژه را زیرفشاردلهره وانتظاردائم وکُشنده ای قرارداد. شکنجه ها عمدتا شلاق است (ولی نه بطورمطلق). سعی می کنند برای حفظ تداوم زمانی حداکثر، هردو پا به یک میزان زخمی نشوند. به جز روزهای نخستِ شروع این پروسه که شکنجه شدیدتروفشرده تراست، دربقیه مراحل معمولا(و نه مطلقا) به آن شدت نیست و تقرییاشامل سی چهل ضربه محکم  و کاملا دردناک وهمراه بامشت وسیلی ودرحدی است که پاها ورم می کند وحتی به تدریج زخمی می شود ولی نه آنقدرکه با آش ولاش کردن پا تداوم شکنجه طولانی را ناممکن سازد. ضمن آنکه پای شلاقخورده وتاحدی بادکرده درتکرارشلاق های بعدی با درد بیشترو طولانی تری همراه است. به هرحال به تدریج، خارج ازاراده شما، رابطه بین نشانه هاوشکنجه ها به طوراجتناب ناپذیردرذهنتان می نشیند ونسبت به آنها شدیدا شرطی می شوید. وهمانطورکه اشاره شد با دیدن هرکدام از نشانه ها، ناخودآگاه منتظرشکنجه هستید ودچاردلشوره وتلاطم درونی. چه بسا دریک روز بارها این علائم نشان داده شود و در یکی از آنها (و نه الزاما یکی!) احضاروشکنجه شوید. شما می دانید امروزقطعا احضاروشکنجه خواهید شد ولی نمیدانید چه زمانی وباکدام نشانه ها!. زمان وچگونگی آن غیرمتعین است. وهمین انتظارطاقت فرساست که موجب می شود گوش بخوابانید و با کوچکترین صدا و نزدیک ترشدن هر گام از جا بر خیزید. خواب عمیق و آرام و قرارازشما سلب می شود. چرا که درهرلحظه، حتی نیمه های شب هم منتظر احضاروشکنجه هستید. بدبختانه فشارسنگین انتظارودلهره های ناشی ازآن به مرور زمان به شکل تصاعدی افزایش پیدامی کند که بسیارفرساینده است. کاربه جائی می رسد که سراسر وجود و ذهن و فکرشما درهمه لحظات معطوف به شکنجه وآماده کردن خود برای آن می شود. بروزنشانه ها امکان هرگونه فراغت وآرامش را از شما می گیرد. درچنین وضعی مشکل بتوان به چیزدیگری اندیشید. زمانی می رسد که درهیچ مکان ودرهیچ لحظه ای احساس”امنیت” نمی کنید. چرا که خود درون سلول و بهداری نیز ممکن است به محل کتک ر،  خوردن و شکنجه تبدیل شود. تاحدی که داشتن یگ گوشه امن و یا سپری کردن نیم ساعت امن، نیمساعتی که مطئمن باشی به سراغت نخواهند آمد، به یک آرزوی بزرگ تبدیل می شود! درد و اضطراب دائم از ویژگی این نوع شکنجه هاست.

 

تقی روزبه

 شکنجه های روانی هم چون شب بیداری وعدم اجازه نشستن و یا درازکشیدن، گاهی جلوگیری ازپانسمان وبهداری رفتن ویا امتناع از قرص های مسکنی که درچنین وانفسائی هم چون اکسیرحیات بخشی عزیزپنداشته می شود، بردن گاه گدار به بالین رفقا وعزیزان کشته شده دردرگیری ها ونظایرآن نیزوجود داشتند که بسیاری اززندانی های سیاسی با آنها آشنایند. یکی از موارد شکنجه های روانی که بس موذیانه هم بود، آن بودکه برخی اوقات می گفتند خودت باید درفلان موقع (مثلا قبل از نهار یا پس ازشام…) دربزنی وازنگهبان بخواهی که ترا به اتاق شکنجه ببرد وگرنه تعدادشلاقها دوبرابر خواهند شد!. ومن که هرگزحاضرنبودم با پا وخواست خودم به شکنجه گاه بروم بارها پذیرای شکنجه های اضافی شدم! ساواک درحالی این همه فشار را واردمی کرد که می دانست من تازه مخفی شده بودم ودراین فرصت کوتاه نمی توانسته ام دارای مسئولیت ویا فعالیت های پنهان ورونشده باشم. با بازجوهای متعددی سروکارداشته ام، اما درمیان آنها تمامی هم وغم منوچهری صرف درهم شکستن روحیه وکنترل رفتارم بود. این که از این همه قساوت چه چیزی برای اوحاصل می شد وچه کسانی چه مأموریتی به اومحول کرده بودند برای من خیلی روشن نبود. اما علاوه بردستور مقامات مافوق، شاید انتقام دفعه گذشته و نیزوسوسه ارتقاء موقعیت اش با بدست آوردن سرنخها وایرادضربات مهم دخیل بوده باشد. اما هرچه که بود گفتنی است که این جلاد دچارجنون خشونت بود و وقتی هم اززیست محیط مألوف خود رانده شد، وازایران پس ازانقلاب هم گریخت و به کشورانگلستان رفت، سرانجام خودکشی را برادامه زندگی ننگین اش ترجیح داد.

*****

گوئی بخت با من یاربود و با روی کار آمدن کارترو سپس نمایندگان صلیب سرخ برای بازدید از زندان ها، روزنه ای دراین تونل وحشت گشوده شد. البته من وکسانی را که هنوز تحت بازجوئی های سخت قرارداشتیم ازچشم آنها دورنگه می داشتند وازاین زندان به آن زندان جابجامی کردند، ومرا موقتا به یکی ازسلولهای انفرادی اوین بردند. با این همه به تدریج نشانه هائی ازکاهش شکنجه درجوعمومی کمیته و پس ازمدتی در موردخودم دیده می شد. ابتدا فواصل شکنجه ها بیشترشد وازشدتشان کاسته گردید. سرانجام عملا متوقف شد ولی تهدیدها و نشانه ها همچنان ادامه داشت. تا مدتها به دلیل بی خبری مطلق و تنها بودن نمی توانستم دلیل این تغییرات باورنکردنی را دریایم.

 

لیست برداری از نقاط شکنجه دیده شده زندانیان!

 رژیم ظاهرا پذیرفته بود که صلیب سرخی ها از بازداشتگاه ها نیز بازدیدکنند. ازاین رو یک روز زندانیان را واز جمله مراهم یک به یک صداکردند. خودشان پیشدستی کرده بودند وبه فکرتهیه لیستی اززندانیان وکم وکیف شکنجه آنها برای ارائه به صلیب سرخ افتاده بودند. برای اینکار تک تک زندانیان شکنجه شده را لخت مادرزاد می کردند واز نقاط آسیب دیده بدن وچگونگی آن صورت برداری می کردند!. دراین صورت برداری ها نقاطی از بدن که آثارشکنجه هنوز وجود داشت قید می شد: پشت، باسن، ساق پا، کف پا ونظایرآن. درمورد من این کار با حضورمنوچهرازغندی صورت گرفت. برخوردشان درمقایسه برخلاف شیوه رایجشان بافحش ولگد و تهدید همراه نبود. آنها در این زمان همچنین تلاش داشتند تعداد بازداشتی ها در بازداشتگاه ها را کمترکنند وبهمین دلیل آنها را سریعتر به زندانهای عمومی ارسال می کردند و یا اگرپرونده ای نداشت و بیهوده دستگیرکرده بودند زودترآزاد نمایند.

 رهائی ازتونل وحشت برایم قابل تصورنبود. ولی با کمال شگفتی به دلیل فشارهای بین المللی ووزش نسیم بهاری انقلاب، به زندان عمومی قصر منتقل شدم ودر دادگاه به پانزده سال زندان محکوم شدم. واز آن جا  نیز درپی وزش تندباد انقلاب به همراه بسیاری دیگر آزادشدم. با این همه رهاشدن از زندان، برای هزاران زندانی زمان شاه به معنی رها شدن از پی آمدهای روحی شکنجه نبود. چنانکه یاد وخاطرات عزیزان ازدست رفته وکابوس شکنجه، همچنان بخشی از خوابهای شبانه را  تشکیل می دهد. آری درعالم رؤیا  نیزنبرد نابرابر با دژخیمان، هم چنان ادامه دارد!

 

اعتراف به ترور ۹ نفره زندانیان و وجود لیست های سیاه دیگر!

منوچهری (بازجوی کمیته) دایما مرا تهدید می کرد که خیالت راحت باشد که زنده بیرون نخواهی رفت وتا دادن همه اطلاعاتی که خودت بهتر می دانی چه هستند، این وضع ادامه خواهد داشت. درهمین رابطه اشاراتی می کرد به ترور بیژن جزنی و ۸ یاردلیردیگر وازجمله مصطفی خوشدل وکاظم ذوالانوار، واین که چگونه سر به نیستشان کردیم که توهم به همان سرنوشت دچارخواهی شد (این دونفرآخر که متعلق به سازمان مجاهدین بودند به نحوی با پرونده ای که علیه من ساخته بودند ارتباط داشتند وبه دلیل روشدن نقش و اطلاعات ناگفته  تشکیلاتی اشان و نیزمقاومت درخشانشان در بازجوئی ها در لیست سیاه قرارگرفتند). فراترازاین، او از تهیه لیست های سیاه تازه ای سخن می گفت که از میان کادرهای وابسته به گروه های سیاسی، فعالین  شاخته شده زندان (کسانی که بقول وی در زندان تشکیلات به وجود آورده بودند و جزوه نویسی کرده وبرای بیرون رهنمود ارسال می کردند و…) وکسانی که دربازجوئی ها موقعیت واطلاعات خود را لو نداده بودند و بعدا روشده  بود، دست چین شده بودند. اطلاعاتی که ازخلال دستگیری ها و یا از طریق خبرچین های خود درزندان به دست آورده بودند، آنها را نسبت به نقش واهمیت کادرها وفعالین درون زندان و روابط آنها با بیرون زندان بسیارحساس کرده بود. ازبرخورد بازجویان روشن بود که درپی ضربات سنگین به گروه های چریکی وسایرگروه های سیاسی در بیرون، با نگرانی ازپاگرفتن مجدد آنها و همچنین خطربرآمد جنبش عمومی، به فکرتصفیه خونینی ازمیان زندانیان افتاده بودند. اما خوشبختانه فشارهای بین المللی و شتاب تحولات داخلی چنین مجالی را به آنها نداد.

 درج شده در شماره آخر نشریه آرش

 

*۱-  باتوجه به کلاس بالاتراین نوع شکنجه ها، بی تردید یکی ازآموزه های مهم سرویس های مخفی اسرائیل وانگلیس وآمریکا همین نوع شکنجه ها وتکنیک های آن بوده است که رژیم شاه وشخص ثابتی با آنها دارای روابط نزدیکی بوده است. البته ثابتی ضمن اذعان به رابطه با این سرویسها، تلاش می کند که آنها را به روابط عادی واداری تنزل دهد و حاضرنشده است درمورد آن اطلاعات واقعی به خوانندگان بدهد. اما درخاطرات او مواردی وجود دارند که نشان دهنده  مناسبات نزدیک بین ساواک واین سرویسهاست. چنانکه او در موردکنترل شنودهای ر- حمید اشرف می گوید: پس از بدست آوردن رد تلفنی ازوی اما برای رسیدن به حمید اشرف ازطریق شنودهایش با دستگاه های موجود آن زمان مخابرات، ۱۵ دقیقه لازم داشتند واین درحالی بود که تماس تلفنی حمید اشرف یک دقیقه بیشترطول نمی کشید. از این رو ساواک دست به دامن آمریکا و انگلیس واسرائیل شد تا این مشکل را حل کند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تاریخ انتشار : ۱۲ شهریور, ۱۳۹۱ ۱۰:۳۱ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی

جلیلی نمایندۀ جبهۀ پایداری و هستۀ سخت قدرت است!

سعید جلیلی، نامزد مورد حمایت جبههٔ پایداری، با پیشینۀ وابستگی فکری و تشکیلاتی به انجمن حجتیه، از چهره‌های متحجر و تاریک‌اندیش جمهوری اسلامی‌ و نماد ایستایی در برابر مطالبات بر حق مردم برای تغییر و تحول اساسی است. او با دشمن‌تراشی کورکورانهٔ خود از عوامل مهم عدم حصول توافق بین‌المللی در راستای تأمین منافع مردم و مصالح میهن ما بود. جلیلی فردی از هستهٔ سخت قدرت و ادامه‌دهندۀ حتی افراطی‌تر دولت رئیسی است. راهبرد او در انتخابات تکیه بر تشکیلات پایداری و سوءاستفادۀ آشکار از امکانات دولتی است.

ادامه »
سرمقاله

روز جهانی کارگر بر همۀ کارگران، مزد‌بگیران و زحمتکشان مبارک باد!

در یک سالی که گذشت شرایط سخت زندگی کارگران و مزدبگیران ایران سخت‌تر شد. علاوه بر پیامدهای موقتی کردن هر چه بیشتر مشاغل که منجر به فقر هر چه بیشتر طبقۀ کارگر شده، بالا رفتن نرخ تورم ارزش دستمزد کارگران و قدرت خرید آنان را بسیار ناچیز کرده است. در این شرایط، امنیت شغلی و ایمنی کارگران در محل‌های کارشان نیز در معرض خطر دائمی است. بر بستر چنین شرایطی نیروهای کار در سراسر کشور مرتب دست به تظاهرات و تجمع‌های اعتراضی می‌زنند. در چنین شرایطی اتحاد و همبستگی نیروهای کار با جامعۀ مدنی و دیگر زحمتکشان و تقویت تشکل های مستقل کارگری تنها راه رهایی مزدبگیران است …

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته

هفته‌ای که گذشت، دوم تا هشتم تیرماه

رهبر حکومت تاب نیاورد گاه که کارگزاران خود را نامرغوب دید. خود بر صحنه آمد و خواستار مشارکت حداکثری شد و فتوا داد که نباید با کسانی که “ذره‌ای با انقلاب و امام و نظام اسلامی زاویه دارند” همکاری کرد. به‌زبان دیگر نباید به کسانی که ممکن است نفر دوم حکومت شوند و در سر خیال همکاری با ناانقلابین دارند، رای داد. اشاره‌ای سرراست به آن تنها نامزدی که از تعامل با جهان می‌گوید.

مطالعه »
یادداشت
بیانیه ها

جلیلی نمایندۀ جبهۀ پایداری و هستۀ سخت قدرت است!

سعید جلیلی، نامزد مورد حمایت جبههٔ پایداری، با پیشینۀ وابستگی فکری و تشکیلاتی به انجمن حجتیه، از چهره‌های متحجر و تاریک‌اندیش جمهوری اسلامی‌ و نماد ایستایی در برابر مطالبات بر حق مردم برای تغییر و تحول اساسی است. او با دشمن‌تراشی کورکورانهٔ خود از عوامل مهم عدم حصول توافق بین‌المللی در راستای تأمین منافع مردم و مصالح میهن ما بود. جلیلی فردی از هستهٔ سخت قدرت و ادامه‌دهندۀ حتی افراطی‌تر دولت رئیسی است. راهبرد او در انتخابات تکیه بر تشکیلات پایداری و سوءاستفادۀ آشکار از امکانات دولتی است.

مطالعه »
پيام ها

بدرود رفیق البرز!

رفیق البرز شخصیتی آرام، فروتن و کم‌توقع داشت. بی‌ادعایی، رفتار اعتمادآفرین و لبخند ملایم‌اش آرام‌بخش جمع رفقای‌اش بود. فقدان این انسان نازنین، این رفیق باورمند، این رفیق به‌معنای واقعی رفیق، دردناک است و خسران بزرگی است برای سازمان‌مان، سازمان البرز و ما!

مطالعه »
بیانیه ها

جلیلی نمایندۀ جبهۀ پایداری و هستۀ سخت قدرت است!

سعید جلیلی، نامزد مورد حمایت جبههٔ پایداری، با پیشینۀ وابستگی فکری و تشکیلاتی به انجمن حجتیه، از چهره‌های متحجر و تاریک‌اندیش جمهوری اسلامی‌ و نماد ایستایی در برابر مطالبات بر حق مردم برای تغییر و تحول اساسی است. او با دشمن‌تراشی کورکورانهٔ خود از عوامل مهم عدم حصول توافق بین‌المللی در راستای تأمین منافع مردم و مصالح میهن ما بود. جلیلی فردی از هستهٔ سخت قدرت و ادامه‌دهندۀ حتی افراطی‌تر دولت رئیسی است. راهبرد او در انتخابات تکیه بر تشکیلات پایداری و سوءاستفادۀ آشکار از امکانات دولتی است.

مطالعه »
برنامه و اساسنامه
برنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
اساسنامه
اساسنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
بولتن کارگری
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

یر اساس پیش‌بینی‌ها، حزب کارگر با اختلاف قابل توجهی در انتخابات بریتانیا پیروز شد

مسعود پزشکیان ” اصلاح طلب” در انتخابات ریاست جمهوری ایران پیروز شد.

کمیته ملی کنفدرال اتحادیه ث-ژ-ت: برای پیشرفت اجتماعی و زیست محیطی با شکست دادن راست افراطی

واقعا برای اکثریت مردم ایران چه فرقی دارد که جلیلی و یا پزشکیان رئیس جمهوری اسلامی ایران شود؟

وقتی از همبستگی حرف می‌زنیم از چه سخن می‌گوییم؟

تکثرگرایی و کثرت گرایی مردم ایران قبل و بعد از انقلاب (قسمت سوم)