در ١٢اکتبر ١٩۴٩، یک «نیکوکار وطن پرست » به مناسبت سالگرد حملهُ اروپا به قارهُ امریکا، مراسم جشن و موسیقى و رقص در یکى از مزارع خویش بر پا کرد. دعوتنامه توسط شخص فرماندار به خانواده داده شد.این دعوت براى این خانواده بورژوا چندان مسرت بخش نبود، زیرا در دعوتنامه به صراحت قید شده بود که «مینروا» باید حضور داشته باشد.
مینروا سومین دختر از چهار دختر خانواده ُ میرابل است.زیبا ، با هوش، خندان، و مجرد است و ٢٣ سال سن دارد. «لئو نیداس تروخیلو» دیکتاتور جمهورى دومینیکن، دو ماه پیش از این مینروا را در یک مهمانى دیده بود. بنابر این خانواده اش مى بایستى دعوت را بپذیرد. زیرا در صورت امتناع از پذیرش ، پیامدهاى ناخوشایندى برایشان پیش مى آمد.
«رئیس» تروخیلو در سال ١٩٣٠ با چراغ سبز واشنگتن ، قدرت را دست گرفت. فنون نظامى و سیاسى را در سایهُ «تفنگداران دریایى» آمریکایى در هنگام حمله به جمهورى دومینیکن آموخت. عدم پرداخت بدهى این جمهورى به ایالات متحدهُ آمریکا، بهانه اى براى حمله به این کشور در سال ١٩١۶ شد و تفنگداران دریایى تا سال ١٩٢۴ در این کشور ماندند.
بعد از کودتا، نام پایتخت این کشور «سن دومینگ» به «شهرستان تروخیلو» و استان «سن کریستوبال» به «استان تروخیلو» تغییر داده شد. دیکتاتور دستور داد تا در مراسم مذهبى در کلیسا ها اعلام شود که «خدا در آسمان ،تروخیلو روى زمین ». در ازاى چنین تهور وجسارتى هدایاى زمینى زیادى به دیکتاتور رسید. در ١۵ ژوئن ١٩۵۴، پاپ «پور ١٢» نشان «صلیب بزرگ پور ٩»را به سینه تروخیلو نصب کرد.
هیچکس در مورد سرکوب و اختناق و دیکتاتورى در کشور به او حرفى نمى زد. بدتر از این، هیچکس هم به قتل عام ٣٠٠٠٠ نفر از کارگران کشاورز مهاجر هائیتى در مزارع نیشکر، به دستور تروخیلو، در اکتبر ١٩٣٧ اعتراض نکرد.
روزهاى قبل از جشن، اعضاء خانواده «میرابل» در فضایى پر تنش به سر مى بودند. به این دلیل که در محافل خصوصى، آنها مخالف دیکتاتورى بودند و «مینروا» از همه رادیکال تر بود. بعلاوی پدر و مادرش با رفتن او به دانشگاه مخالف بودند، از این ترس داشتند که مبادا در محافل عمومى عقاید خود را بیان کند. زیرا او پیش از این هم دستگیر شده بود. بعلاوه دوست بسیار نزدیک مینروا، مسئول حزب کمونیست بود. این مسئول حزب فردى بود شناخته شده و تبعیدى.
خانم میرابل مایل به شرکت در جشن نبود. بنابر این بقیه اعضاء خانواده؛ پدر، «انریکه»، مینروا و خواهرش یعنى “پاتریا مرسدس ” و «بلژیکا آدلا» معروف به «دِدِ» و همچنین شوهران خواهرنش، به جشن رفتند.
مینروا چندین بار دعوت تروخیلو به رقص را پذیرفت. وقتى موزیک قطع مى شد، همه در وسط سالن منتظر مى ماندند و صحبت مى کردند، تا اینکه ناگهان سکوتی مرگبار سالن را فرا گرفت. مینروا در وسط سالن تروخیلو را تنها گذاشت و در حالى که خشم خود را نشان مى داد، او را ترک کرد و رفت نشست.
علت عصبانیت مینروا در جوابى بود که “رئیس” به او داده بود. درخواست مینروا از او این بود که :«این جوان را راحت بگذارید، او خیلى باهوش و لایق است»، منظور دوست کمونیست بود. جواب رئیس خوشایند نبود. خانواده از این واقعه وحشت زده شد و خطاى بزرگى که مرتکب شدند این بود که بدون خداحافظى مراسم را ترک کردند.
دیکتاتور خیلى عصبانى شد، چرا که تا آن وقت کسى به خواستهایش جواب رد نداده بود. روز بعد یک سناتور از “میرابل”ها خواست تا با ارسال تلگراف عذر خواهى کنند و در این عذر خواهى علت ترک مراسم را «دلایل سلامت» مطرح کنند. اما بمحض رفتن تلگراف، پدر خانواده دستگیر و به پایتخت فرستاده شد. چند ساعت بعد، نوبت مینروا و مادرش شد و آنها تحت بازداشت خانگى در یک هتل قرار گرفتند. چندین ان از دوستان دختر مینروا، در رابطه با مسائل سیاسى او بازداشت شدند و مورد بازجویى قرار گرفتند.بازداشتها بیش از چند روز طول نکشید، اما از همان زمان خانواده تحت نظارت مامورین قرار گرفت.
تروخیلو، تأکید کرد که خودش باید در جریان فعالیتها روزانهٔ مینروا باشد. در سال ۱۹۵۱، آنها دوباره دستگیر شدند. این بار دورهٔ حبس سه هفته طول کشید. در این دورهٔ بازداشت، به دنبال شکنجه و آزار، پدر از نظر روحیه و سلامت چنان شکسته شد که در سال ۱۹۵۳ فوت کرد.
مینروا ۲۶ ساله بود که وارد دانشکدهٔ حقوق شد. برام این که تمام تلاش خود را بکار می برد که اندیشه و عقایدش را بیان نکند، اما باز هم بنا به «دستور مافوق»، مدیریت دانشگاه تمام تلاش خود را بکار برد تا مانع موفقیت او در تحصیلات شود. با اینهمه مینروا در سال ۱۹۵۷ با درجهٔ ممتاز از دانشگاه فارغ التحصیل شد.
با این حال مأموران او را راحت نگذاشتند. بنابر دستور صریح تروخیلو که خود را «استاد اول» می نامید، از دادن مجوز شغلی به مینروا خودداری شد.
مینروا هنوز دانشجو بود که در سال ۱۹۵۵ با «اورٍلیو تاوارس» معروف به «مانولو» ازدواج کرد.
آنها نه تنها در دانشکده همدرس بودند، بلکه از نظر گزینه های سیاسی هم نزدیک و هم عقیده بودند. زندگی اجتماعی آنها در مخالفت با دیکتاتوری خلاصه شده بود.
در تاریخ اول ژانویه ۱۹۵۹، انقلابیون کوبا به رهبری فیدل کاسترو قدرت را به دست گرفتند. این رویداد بلافاصله و بطور رادیکال شرایط سیاسی قارهٔ امریکای لاتین را دگرگون کرد. در جمهوری دومینیکن، این رویداد مثل زلزله بود.
در ۶ژانویه ، مینروا با دو خواهر خود و شوهرانشان یک جلسهٔ مخفیانه سازمان دادند. اما «بلژیکی»یا (دِدِ) و شوهرش با اینکه همیشه حامیشان بودند، در این مورد موضعگیری نکردند. مینروا و دیگران در این جلسه، وضعیت سیاسی منطقه و چشم انداز وضعیت داخلی کشور را تجزیه و تحلیل کردند. مینروا، پس از شنیدن تجزیه و تحلیلهای مختلف، پیشنهاد ایجاد یک جنبش سراسری علیه دیکتاتوری را مطرح کرد. همه موافقت کردند. همچنین تصمیم گرفتند با مراجعه به انقلابیون کوبا، حمایت آنها را جلب کنند. از این تاریخ این سه خواهر با نام «لاس ماریپوساس»[پروانه ها] شناخته شدند.
این جمع در حال سازمان دادن جنبش بود، در ۱۴ ژوئن یک گروه مسلح از کوبا وارد جمهوری دومینیکن شد، گروهی شامل چند تن از اهالی دومینیکن، کوبایی و دیگر ملیتها. اما سرویسهای اطلاعاتی ایالات متحده در جریان برنامهٔ آنها بودند و به نیروهای نظامی دیکتاتور حاکم توصیهٔ سرکوب دادند.
گرچه پروژه گروه با شکست مواجه شد، اما بر وجدان و شعور جوانان دومینیکن تأثیر گذاشت. با توجه به اینکه مخالفت با دیکتاتوری، ابعاد ملی بخود می گرفت، مینروا اعلام کرد که باید هر چه سریعتر به آن سختگیری سیاسی داد. با این چشم انداز، در ۱۰ ژانویه ۱۹۶۰ در خانهٔ یکی از خواهران، جلسه ای با حضور مطمئن ترین افراد برگزار شد. در فردای این روز «جنبش ۱۴ژوئن» به پاس قهرمانانی که در مأموریت ۱۴ژوئن جان خود را از دست داده بودند، موجودیت یافت.
اما چند روز بعد، سرویس مخوف اطلاعاتی ارتش شروع به دستگیری افراد اصلی گروه کرد. مینروا، خواهرش ماریا تراز و شوهرش از اولین افرادی بودند که دستگیر شدند. ظرف چند روز، بیش از صد نفر، از جمله شوهر پاتریا مرسدس پشت میله های زندان بودند. فقط تعداد بسیار کمی از آنها بودند که شکنجه و آزار نشدند. مینروا و ماریا تحت شکنجه و حتی مورد تجاوز قرار گرفتند.
پرفشاری بر سرکوب مخالفان، آنقدر «نیکو کار» کور کرده بود که متوجه نمی شد بسیاری از مخالفانش از طبقه متوسط و بورژوازی هستند. افراد نزدیک به این محافل و حتی دایرهٔ نزدیک به دیکتاتور، سر به آسمان داشتند و فریاد ساماندهی جنبش علیه تروخیلو را می دادند. حتی کلیسای کاتولیک اعتراض کرد! تروخیلو مجبور به آزاد کردن اکثر زندانبان شد. اما همسران خواهران میرابل در زندان نگه داشته شدند.
برغم این ضربهٔ زود هنگام، جنبش ادامه داشت. خواهران برنامهٔ سقوط دیکتاتوری را رها نکردند. به این علت، مینروا و ماریاترزا، در ۱۸ ماه مه دستگیر و به جرم «توطئه علیه امنیت کشور» محاکمه شدند. قاضی آنها را به سی سال زندان محکوم کرد که بعد به پنج سال کاهش یافت.
یک رویداد سیاسی به نفع زندانیان اتفاق افتاد. ماه است ۱۹۶۰ «سازمان کشورهای آمریکا»، دیکتاتور دومینیکن را بجرم توطئه علیه رئیس جمهوری ونزوئلا «رومولو بتانکور»، محکوم کرد و دیکتاتور به نقض حقوق اساسی شهروندانش متهم شد. یک هیئت از جانب این سازمان به جمهوری دومینیکن اعزام شد. خواهران میرابل و دیگر زندانیان فوراًٍ «با تعهد شفاهی» آزاد شدند. تروخیلو می خواست ثابت کند که رژیم تغییر کرده است.
در کمتر از دو هفته بعد از این تغییرات، باز هم گزارشات جدید مأموران امنیتی حاکی از «فعالیت فتنه انگیز» خواهران بود. مینروا خار اصلی پای دیکتاتور شد. رئیس پر قدرت موفق نشد او را مجاب کند و یا بترساند. به همین دلیل تصمیم گرفت مینروا و خواهرانش، پاتریا مرسدس و ماریا ترزا راسربه نیست کند.
در ماه اکتبر، مانولو و ائاندرو، شوهران مینروا و ماریا ترزا، را به زندان دیگری منتقل کردند. به زنان جوان گفتند که «هر وقت آنها میل داشتند» می توانند به ملاقات شوهرانشان بروند. یک پیشنهاد عجیب و غریب. در همان تاریخ، به مینروا اطلاع داده شد که چیزی در حال آماده شدن علیه آنهاست. او از روی سادگی، فکر می کرد که با توجه به اعمال فشار بین المللی علیه رژیم، دیکتاتور ناشیانه دست به کاری علیه آنان نخواهد زد.
۲۵نوامبر ۱۹۶۰، آنها به همراه خواهرشان پاتریا، از ملاقات با شوهرانشان در زندان «پوئرتا پلاتا» باز می گشتند. اتومبیلشان در نیمهٔ راه متوقف می شود و تمام سرنشینان را پیاده می کنند. در خانه ای نزدیک محل توقف، هر سه خواهر خفه شدند. تشنجها هنوز تمام نشده بود که با ضربه زدن به سر آنها، کار را تمام کردند. سپس اجساد را همراه راننده سوار ماشین کردند و با شبیه سازی وانمود کردند که آنها در تصادف جاده کشته شده اند.
این خبر کشور را حیرت زده کرد.
هیچکس خبر رسمی را باور نداشت. همهٔ کسانی که پیش از این به دیکتاتور بی تفاوت بودند، این بار با خشم واکنش نشان دادند. این ترور بیرحمانه به بیداری آگاهی ملی کمک کرد. این«پدر وطن جدید» شروع به ایجاد مزاحمت برای دوستان داخلی و بین المللی جمهوری دومینیکن کرد.
بویژه در واشنگتن، رئیس جمهور تازه انتخاب شده، جان اف کندی، با فرستادن یک هیئت، از تروخیلو خواست تا از قدرت کناره گیری کند. ماه آوریل ۱۹۶۱ بود. کندی می ترسید که سرکوب کورکورانه به انقلابی شبیه کوبا منجر شود.
دیکتاتور با تکبر به فرستادهٔ کندی پاسخ داد:
«من …من را فقط می توانندبا برانکارد از اینجا خارج کنند». تروخیلو آخرین شانس خود را از دست داد. سیا هم از ماه ژانویه خود را برای حذف او آماده کرده بود. او در ۳۰ ماه مه در یک حملهٔ غافلگیرانه، توسط سربازان دومینیکن، با هفت گلوله به قتل رسید.
پروانه های میرابل به پرواز خود ادامه دادند. جنبش سیاسی که آنها به ایجادش یاری رسانده بودند، گسترش یافت. ظهور دمکراسی به تعویق افتاد. قیام در سراسر کشور فراگیر شد و نظامیان ترقیخواه به جنبش پیوستند. واشنگتن این قیام را مقدمهٔ انقلاب در کشورهای حوزهٔ کارائیب می دید و برای جلوگیری از آن سریع اقدام کرد. آوریل ۱۹۶۵، بار دیگر نیروهای ایالات متحده، به این کشور حمله کردند و تا سپتامبر ۱۹۶۶ در آنجا مستقر بودند.
چند سال بعد پروانه های میرابل بعنوان بزرگترین قهرمانان مبارزه علیه دیکتاتوری به رسمیت شناخته شدند. در سال ۲۰۰۷، یک ایستگاه مترو در سن دومینگ بنام آنها نامگذاری شد. بانک مرکزی هم بر روی یک اسکناس تصویر آنها را چاپ کرد. استاد محل تولدشان به «هرماناسس میرابل»، خواهران میرابل، تغییر نام داد.
سازمان ملل متحد در دسامبر ۱۹۹۹، به افتخار مینروا و خواهرانش، تاریخ ۲۵ نوامبر را برای روز جهانی محو خشونت علیه زنان انتخاب کرد. گرچه پیش از این همین تصمیم در سال ۱۹۸۱ به مناسبت برگزاری نخستین نشست زنان آمریکای لاتین و کارائیب در بوگوتا، پایتخت کلمبیا گرفته شده بود.