خیلی ها از اوّل خیال خود را راحت کرده اند، و دستهای حود را شسته و مسئولِیت و رسالت هدایت هر گونه جنبش مردمی را بر عهده جناحهای اپوزیسیون حکومتی گذاشته اند. آنها دیگر این مسئولیّت را از دوشهای خود بر زمین گذاشته اند که این آنها نیستند که دارای کاراکتر، پرینسیپ، پلاتفورم برنامه ای و ساختاری لازم جهت عبوردادن خیزش مردمی از این برهه تاریخی باشند. “اپیکوریسم” نوعی از فلسفه زمان شکست است که روشنفکران بطور تاریخی و غریضی شکست را مشاهده کرده و بصورت امیدواری مایوسانه ای ریاضت شکست را بخش طبیعی هستی اجتماعی قبول کرده، و به حیات اجتماعی خود ادامه می دهند. نمیدانم بینش این سری از دوستان را بر اساس فلسفه رمانتیسم بگذاریم که بصورتی عاطفی و احساسی از جنبش مردم حمایت می کنند، یا اپیکوریسم شکست روحی و در ادامه آن از دست دادن هر گونه امیدی و قانع شدن به غرشّهای دل خوش کنک اپوزیسیون حکومتی.
این سری از دوستان از یک طرف جنبش مردمی را یک پدیده ای تک و نوین که در جهان نمونه اش مشاهده نشده است، تلّقی می کنند. آنها اینطور وانمود می کنند که این جنبش یک حرکت مدنی اجتماعی نوین است که بخاطر شبکه ای بودن ارتباطات بخاطر وجود تکنولوژیهای نوین، بخاطر اشتراک ویژگیهای نسل نوین با انسانهای نوین قرن بیست و یک، نمیتواند هژمونی سیاسی واحدی داشته باشد، و بصورت یک ارگانیسم زنده ایکه خود خود را رهبری می کند، باید به حرکت طبیعی مدنی خود ادامه دهد. همه این تعریف و تمجیدهای “مدرن” و “نوین” و “شبکه ای” و غیره فقط این مقصود آنها را بیان می کند که ریاضتها و سختیهای شرایط شکست را بعنوان یک واقعّیت عینی قبول کرده، خود را با آن انطباق دهیم و پلاتفورم مرحله ای تاریخی امروزین را در اندازه قدمها و شعارهای اپوزیسیون درون حکومتی آبکش کرده و پایین بیاوریم، و ما مستقیما نقشی دز رهبری سیاسی جامعه نداشته باشیم.
شاید جوهره و پرینسیپهای اساسی پلاتفورم سازمان رهبری کننده ای که میتواند مردم ایران را از این باطلاق تاریخی عبور داده و به مرحله بالاتری از رشد تاریخی برساند را بشود در چند فاکتور “تضمین حقوق بشر”، “دموکراسی و آزادی” و “عدالت اجتماعی” و بالاخره “سکولاریسم” خلاصه کرد. کدام تشکیلاتهای سیاسی واقعاُ بر اساس اعتقاد و عمل بر این اصول حرکت می کنند. کدام اعتلافهای عینی و عملی قادر هستند در پراتیک بصورت واقعبینانه تری دور هم گرد آیند، و با جوهره قویتری از چند پرینسیپ و فاکتور بالا دور همدیگر حلقه بزنند.
البّته همه می دانیم رابطه ارگانیک و زنده و متقابل میان سازمانهای سیاسی از یک طرف، و جنبشهای مردمی از طرف دیگر، بر محور اعتماد و احترام مردم نسبت به سازمانهای سیاسی استحکام می گیرد. شکل گیری و استحکام این اعتماد متکّی بر استقلال عمل، استقلال برنامه ای، تحولّگرایی و مدرن بودن برنامه ها؛ پویایی، تجدید گرایی، داشتن پلاتفورمهای سازمانهای سیاسی و بالاخره سابقه تاریخی چنین پیوندها، عملکردها و چالشهای سیاسی اجتماعی می باشد.
مدلهای پلاتفورمی و ساختاری که در بر گیرنده جوهره های اصلی کارکترها ، کیفیتها و پرینسیپهای لارمه بالا باشند، باید بصورت هرچه فراختر و عمیقتری بر پرنسیپهای”تضمین خقوق بشر”، ” دموکراسی و آزادی”، “عدالت اجتماعی” و “سکولاریسم”استوار باشند. با یک نگرش کلّی با ساختار سازمانهای سیاسی و شخصّیتهای سیاسی فعّال در ایران، میتوان با سناریوهایی از چندین اتحادیّه ای از ساختارهای سیاسی آلترناتیو که عملاُ میتوانند پدید آیند، تا ما را از این برهه تاریخی عبور بدهند، روبرو هستیم.
اوّل اتحّادی از سازمانهای “سکولار و دموکرات” سرتاسری حول محوری مثل جمهوریخواهی سکولار می تواند شکل بگیرد. آیا چنین جبهه ای قادر خواهد بود رسالت رهنمون شدن مردم از این باطلاق عمومی به جامعه ای آزاد و عادل و مدرن رهنمون بشود. به نظر من جواب به این سوال یک جواب منفی می باشد. یکی از علّتهای اصلی رویایی بودن این سناریو این می باشد که بخاطر به رسمیّت نشناختن جنبشهای ملیّتهای مختلف و عدم اتّحاد با آنها این بخشهای مختلفی که در این اتحّاد اشتراک دارند حقوق طبیعی ملّیتهای غیر فارس را که بیشتر از شصت و پنج درصد مردم ایران را تشکیل میدهند به رسمیّت نمی شناسند. این آلترناتیو به چند ملّیتی بودن ایران اعتقاد ندارد از درک این واقعّیت عینی به اندازه چندین دهه عقب ملنده است. با این به رسمیّت نشناختن در واقع آنها حقوق بشر را فقط برای ملّت فارس برسمیت می شناسند، نه برای شصت و پنج درصد مردم غیر فارس ایران. کسانی که به حقوق بشر اعتقاد نداشته باشند، یک حکومت دیکتاتوری را با یک حکومت دیکتاتوری دیگر میخواهند جایگزین بکنند.
دلیل دیگری که آنها نخواهند توانست آلترناتیو موفقّی باشند این است که آنها در اتحاّدیه خود نمایندگان سیاسی شصت و پنج درصد ملیّتهای غیر فارس را همراه ندارند. در این صورت نه تنها اتحادیّه آنها غیر دموکراتیک است، بلکه یک اتحادیه ای ضعیف خواهد بود که قدرت بسیج خیلی ضعیفی خواهد داشت. این ضعف قدرت بسیج همچنان آنها را با سرخوردگی بیشتر مواجه کرده به دنباله روی از جناههای مختلف حکومتی خواهد کشید.
دوّم اتّحادی از سازمانهای سرتاسری “سکولار دموکرات” و نمایندگان سیاسی جنبشهای ملّیتهای ایران بلکه بتوان گفت مناسبترین ساختار ایده الی است که میتواند این رسالت تاریخی را به مقصد برساند. امّا واقع بینانه نگاه بکنیم چندین بیماری سیاسی بشدّت احتمال شکل گیری چنین اتحادیه ای را اگر نگوییم غیر ممکن، باید بگوییم غیرمحتمل می کند. عمده ویژگیهای این بیماریها را می توان به شرح زیر فورمول بندی کرد. یکی اینکه زهرهای تبلیغات پان ایرانیستی در میان سازمانهای سیاسی سرتاسری بیشتر از آن حدّ اثر کرده است تا اینها به این راحتی حقوق طبیعی ملّی مردم ملّیتهای دیگر را به رسمیّت بشناسند، و به چند ملّیتی بودن ایران اعتراف کنند. دیگری اینکه تحت تاثیر همین نگرش سازمانهای سرتاسری، انتی تز آنها در میان سازمانهای سیاسی جنیش ملیّتها شکل می گیرد که عکس العملهای مشابه متقابل را در دستور عملکرد روزانه خود قرار می دهد که نتیجه این تقابل جدایی بیشتری را با خود می آورد، و این جدایی و تقابل هر چه بیشتر این دو قطب سیاسی را از همدیگر جدا می کند. در وحله اوّل سازمانهای سیاسی سرتاسری سکولار، و در وحله دوّم سازمانهای سیاسی نمایندگی کننده ملّیتهای سیاسی ایران عوض ایجاد دیواره ها و سّد ها ما بین خود، باید به ساختن پلهای ارتباطی جهت درک همدیگر و همکاری بیشتر ایجاد بکنند.
سوّم اتحاد احزاب نماینده جنبشهای ملّیتهای مختلف در ایران در ساختار مشابه کنگره ملیّتهای ایران می تواند سناریوی دیگری از اتحادیه ای باشد که بعنوان آلترناتیو سیاسی جهت برون رفت از این باطلاق ارائه بشود.چنین اتحادّیه ای به دو دلیل اساسی نمی تواند آلترناتیو موفّق باشد. یکی به این دلیل که بیشر به دفع ملّت فارس اعتقاد دارد تا اینکه بفکر اتحّاد با آن باشد. دیگری به این دلیل که این نگرش به این دلیل که همه چیز را از دید ملّیتها می بیند، به ساختارهای اجتماعی و کاراکترها و ویژگیهای فراملّی نسل مدرن بها نمی دهد. به همین دلیل سازمانهای سرتاسری فراملّی را در ساختار سیاسی سیستم فدرال آینده خود دخالت نمی دهد و آنها را متعّلق به ملّت فارس می داند. به همین دلیل هم بینش تنگ نظرانه ای دارد و هم به همین دلیل به ورطه ای غیر دموکراتیک سقوط می کند. این بینش، نگرش دیگری نسبت به فدرالیسم دارد که در آن شکل گیری ساختار حکومتی فدرال را منوط به تشکیل حکومتهای سیاسی ملّیتها می کند. این مساله دو اشکال اساسی دارد. اولاُ اگر ملیتهای جداگانه ایرانی به تنهایی توان تشکیل حکومتهای سیاسی خود را داشته باشند، دیگر چه احتیاجی به این دارند که بعد از آن خود را درگیر تشکیل یک ساختار حکومتی سیاسی فدرال بکنند که برای آنها میتواند محدودّیتهای بیشتری ایجاد کند. دومّاُ تمام نهادهای سیاسی اجتماعی فراملّی را متعلّق به ملّت فارس می داند و خود هم نمیتواند به تشکیل نهادهای سیاسی اجتماعی فرامّلی اقدام کند.
چهارم، اتحاّد سازمانهای سرتاسری دموکرات و سکولار و یا ساختاری مشابه کنگره ملیّتها، به پشتیبانی جناحهایی از حکومت که معمولاُ در این شرایط جناح اپوزیسیون درون حکومتی می باشد با شعارهای اصلاحگرانه به میدان آمده اند. در این مورد هژمونی سیاسی و کنترل و رهبری سیاسی با جناح اپوزیسیون درون حکوکتی می باشد. در مورد اپوزیسیون درون حکومتی چند مورد را میشود مطرح کرد. یکی اینکه شعارهایی که این نیروها تا زمانیکه در اپوزیسیون هستند مطرح می کنند، خیلی فرق خواهد کرد با عملکردهای آنها وقتی که به قدرت برسند. دیگر اینکه اپوزیسیون درون حکومتی منافعش با کلّیت نظام گره خورده است. اینها در شرایطی به پلاتفورمهای مدرن، سکولار و دموکراتیک پایبند خواهند شد که از نظر سیاسی از حکومت کنده شده باشند، و تحت هژمونی نیروهای سیاسی دیگر خارج حکومتی سکولار دموکرات مدرن عمل کنند. بر عکس سیاست جاری نزدیک به بیست سی سال گدشته خیلی از سازمانهای سیاسی سرتاسری که همیشه دنباله روی از اپوزیسیون درون حکومتی بوده است. در صورتیکه این اپوزیسیون درون حکومتی است که باید دنباله رو نیروهای سکولار دموکراتیک خارج حکومتی عمل بکنند. هنوز سازمانهای سیاسی سرتاسری عمدتاُ برعکس این عمل می کنند و حاضر نیستند سیاست دنباله روی خود را عوض کرده و به سیاست اتکّا به نفس، مستّقل رهبری کننده اپوزیسیون خارج حکومتی اتکّا بکنند.
پنجم اتحّاد جنبشهای ملّیتها و جنیش سرتاسری با رهبری جنبش ملّت آذربایجان ایران. اگر نظر خود من را در مورد این احتمال بخواهید، باید بصورت یک مثال یا خاطره بیان بکنم. در حدود سی و پنج سال پیش وقتی که نسخه های صفحه صفحه دست نویس ریز کتاب تاریخ سی ساله بیژن جزنی را می خواندیم، آنجایی که احتمال می داد روزی خمینی در ایران به قدرت برسد و حکومت کند، ما پیش خودم این احتمال را در حدّ نزدیک به صفر تقریب می زدیم. آن احتمال نزدیک به صفر آن دوره چند سال بعد به صد در صد تبدیل شد. با همان تحلیل احتمال اینکه جنبش مردمی سرتاسری ایران توسطّ جبهه ای متشکّل از سازمانهای سیاسی نمایندگان ملّیتها و همراهی سازمانهای سیاسی سرتاسری و با رهبری جنبش ملّی آذربایجان احتمال غیر ممکنی نیست. چنین جنبشی قادر است جناههای مخالف اپوزیسیون ملّیتها، اپوزیسیون سکولار دموکراتیک سرتاسری و اپوزیسیون حکومتی را هم به دنبال خود بکشد.
بر خلاف متد فکری و عملی خیلی از سازمانهای سرتاسری، جنبش ملّی آذربایجان نه فقط روز به روز قویتر می گردد، بلکه بخاطر پتانسیل عظیمی که در اندرون این جنبش از هر نظر نهفته است، روز به روز گامهای استوارتری در مسیر هرچه عمیقتر و وسیعتر کردن برنامه های خود بر می دارد. این جنبش همزمان به عمیقتر شدن و وسعت یافتن خود، هر چه بیشتر نگرشها و پلاتفورمهای خود را بر پایه های پرینسیپهای “حقوق بشر”، “آزادی و عدالت اجتماعی” و “سکولاریسم” مدرنتر و عمیقتر می کند. در شرایطی که خیلی از سازمانهای سیاسی سرتاسری هنوز از روحیّه و نگرش فلسفه شکست “اپیکوری” رنج می برند، و یا هنوز در اندرون چهارچوبه ایدئولوژیهای قرون نوزدهم و اوایل قرن بیستم درجا می زنند، این جنبش جوان نگاه و نظر به آینده دارد و بر مبنای پرینسیپهای “پلورالسم”، “مدرنیته”، دموکراسی”، “حقوق بشر” و “سکولاریسم” و بر پایه های حقوق فردی و اجتماعی طبیعی آحاد مردم استوار می باشد.
آلترناتیو “جمهوری فدرال و دموکراتیک سکولار” نه تنها یک آلترناتیو مدرن، قوی و پلورال می باشد، بلکه همه پرینسیپهای والای انسانی قرن بیست و یک را دارا می باشد. این آلترناتیو در بر گیرنده تمامی بخشهای اجتماعی می باشد، و بر عکس خیلی از دیگر آلترناتیوها دفع کننده حقوق بخشهای بزرگی از آحاد جامعه نمی باشد.
جنبش ملّی آذربایجان بخاطر سابقه مبارزاتی و تجربیّات تاریخی ملّت آذربایجان و پتانسیل کمّی کادرهای سیاسی اجتماعی خود آن در چنین شرایط و زمانی پتانسیل هدایت تمامی جنبش عمومی مردم ایران را دارد. این جنبش، از شکستها و پیروزیهای خود آموخته و آبدیده شده است. این جنبش پلورالیست، مدرن، آینده نگر، آزاده و عدالت خواه است. آنهایی که این سیل خروشان را نادیده میگیرند، ممکن است در سیلاب آن گرفتار شوند.