درگذشت علی اکبر هاشمی رفسنجانی موج بزرگی در جامعه ایران آفرید. موج هم مخالفان او را فرا گرفت و هم گروه هائی از جامعه را. براثر این موج، مخالفان هاشمی در درون حکومت که تا دیروز به او می تاختند و می خواستند او را به حاشیه حکومت برانند، در روزهای گذشته از تخریب دست کشیده، به تحسین او برخاستند، خدمات او را برشمردند، در محسنات او سخن گفتند، القابی همچون امیر کبیر زمان و سردار سازندگی به او اعطاء کردند و او را در شمار برجسته ترین شخصیت های جمهوری اسلامی به حساب آوردند. ولی فقیه که تا دیروز او را “فتنه گر” و رهبر “فتنه” می نامید، یکباره او را در جایگاه رفیق دیرین، همسنگر و همگام دوران مبارزات نهضت اسلامی و همکار نزدیک سال های متمادی نشاند. گویا که آن القاب نه زیبنده هاشمی زنده، بلکه شایسته هاشمی مرده است.
گروه هائی از جامعه هم، از موج برخاسته تاثیر پذیرفتند و هم خود موج آفریدند. صدها هزار نفر از مردم به خیابان ها آمدند و مراسم تشییع جنازه هاشمی را فرصت گران بهائی یافتند که خاطره ماه های بعد از انتخابات سال ١٣٨٨ را زنده و به علی خامنه ای و حامیان او نشان دهند که جنبش سبز زنده است و آزادی رهبران آن هم چنان مطالبه عمومی است. مردم در خیابان ها و در مقابل بلندگوهای حکومتی فریاد زدند: “پیام ما روشنه، حصر باید بشکنه”، “زندانی سیاسی آزاد باید گردد” و “حسین حسین شعار ماست، میرحسین افتخار ماست”.
آمدن مردم به خیابان ها و طنین انداز شدن شعارهای جنبش سبر، عمق شکاف بین جامعه و حکومت را بار دیگر آشکار نمود و خشم نهفته در بطن جامعه را نمایان ساخت؛ خشم از جریان حاکم که در رأس آن علی خامنه ای قرار دارد. او و همدستانش در طی ٧ سال گذشته رهبران جنبش سبز را “فتنه گر” نامیدند، به آن ها ناسزا گفتند، به اعدام تهدیدشان کردند، کوشیدند که جنبش سبز را دفن کنند و خاطره آن را از ذهن مردم بزدایند. راس قدرت بر این تصور بود که با حصر رهبران، دستگیری و محکوم کردن فعالان جنبش سبز یا راندن به خارج از کشور، آتشی را که در سال ٨٨ به پا خواست و حکومت را به چالش کشید، خیابان ها را به تسخیر خود درآورد و جمهوری اسلامی را در چشم جهانیان بی حیثیت کرد، خاموش خواهد کرد. اما آمدن مردم به خیابان ها و شعارهای آن ها، نشان داد جنبش سبز که برخاسته از مطالبات دمکراتیک گروه های وسیعی از جامعه است، آتش زیر خاکستر است که در فرصت های مناسب شعله ور می شود. این آتش با بگیر و ببند، با شکنجه و کشتار و با تحمیل فضای سنگین امنیتی در کشور، خاموش نمی شود. چرا که تغییر به نیاز جامعه و به خواست گروه های وسیعی از مردم تبدیل شده است.
حضور گسترده مردم در خیابان ها و فریاد شعارهای جنبش سبز، در عین حال پیامی به رأس قدرت بود. پیام نارضایتی وسیع از وضع موجود. جریان حاکم بعد از سرکوب جنبش سبز، راه های انتقال پیام مردم را مسدود کرده و با راه اندازی ارگان های متعدد امنیتی، سرکوب و بهره گیری انحصاری از رادیو و تلویزیون کوشیده است که جامعه را خاموش نگه دارد. جامعه ممکن است مدت زمانی به جهت سرکوب و کنترل گسترده امنیتی خاموش بماند. ولی خاموشی به معنی رضایت مردم از حکومت نیست، بلکه انباشته شدن خشم مردم است که می تواند روزی منفجر شود.
کسانی که حلقه اتصال حکومت به مردم اند، می توانند در ترمز کردن سیاست های فاجعه بار حکومت، در گذار کم هزینه و مسالمت آمیز از رژیم اسنبدادی به دمکراسی نقش بازی کنند. هاشمی در سال های گذشته در مواردی نقش ترمز کننده در جمهوری اسلامی در مقابل سیاست های فاجعه بار جریان حاکم را داشت. مردم به تشییع جنازه کسی آمده بودند که در ترمز کردن پیشبرد سیاست های فاجعه بار نقش داشت، آن ها را به راس قدرت متصل می کرد و می توانست برای راس قدرت امکانی باشد برای کم کردن فاصله با مردم. اکنون آن حلقه اتصال هم حذف شده است.
جریان حاکم می تواند از درگذشت هاشمی خرسند باشد چرا که او را رقیب و مانع پیشبرد برنامه های خود می دید و به همین خاطر می کوشید او را تضعیف و به بیرون از حکومت سوق دهد. اما فقدان رفسنجانی و حلقه های اتصال، می تواند به عمیق تر شدن شکاف بین حکومت و مردم بیانجامد و فاصله را بیشتر و بیشتر کند. افزایش فاصله بین حکومت و مردم و تشدید شکاف بین آن دو، می تواند جامعه را به نقطه غلیان برساند و امکان بروز خشم فروخورده مردم را فراهم آورد. در چنین حالتی از امکان تحول مسالمت آمیز و کم هزینه کاسته شده و امکان تکان هائی که ممکن است حکومت دیکتاتوری دیگری از آن بیرون بیاید، افزایش خواهد یافت.
هسته سخت قدرت گوش خود را بسته و نمی خواهد به پیام مردم گوش دهد. به نظر می رسد آن ها درگذشت هاشمی را به منزله تغییر توازن قوا به سود خود تلقی کرده و اوضاع را بر وفق مراد خواهند یافت. انتخاب رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام و نوع رویکرد به انتخابات آتی ریاست جمهوری، سمت گیری بلوک قدرت را بعد از هاشمی تا حدودی روشن خواهد کرد.