تقدیم میکنم به مادر مادرها، مادر فران!
مادری که خیلی دوستش داشتم، مادری که حال در میان ما نیست، یادش را گرامی میدارم.
درود فراوان به این مادر عزیز و دخترش رقیه دانشگری و همه خانواده او.
در سالهای پیش از انقلاب من با مادر رقیه در جلوی زندان قصر آشنا شدیم و در آزادی بچههایمان از زندان شاه با هم همگام بودیم و بهم نزدیک و نزدیکتر شدیم. من از بودن با مادر فران لذت می بردم و از او یاد می گرفتم.
این آشنایی در مشکلات و مصیبتهای بعد از انقلاب بیشتر و بیشتر شد.
زمانی که من برای دیدار فرزندانم به خارج کشور می آمدم به هنگام خداحافظی با لهجه شیرین آذری می گفت: “فرود جان (به جای فروغ)، وقتی می روی تهران را هم با خودت میبری و من تنها و بی پناه می شوم.” من میگفتم: “نه مادر جان، شما از دید خودت این طور میبینی، من کوچکت هستم و شما همیشه در قلبم هستی. بمان تا با تو بمانم و دوباره بیایم و ببینمت.”
اما این بار تو به قول خود وفا نکردی و سبکبال رفتی. اما بدان که تو همیشه در کنار مادران هستی و خواهی بود.
مادر جان بدان که این بار من تنها شدم. کسی را ندارم که با او درد دل کنم و یا در دلتنگیهایم با او تلفنی درددل کنم. رفتن تو برایم مثل سالیان پیش که مادرم را از دست دادم، بود. من تو را مثل مادرم دوست داشتم.
به یاد دارم شبی را که مادرم را از دست داده بودم، مادر رقیه شب را نزد من ماند و تسلای دلم شد.
حال بگذارید یک خاطره شیرین که همیشه در ذهنم مانده برای شما بازگو کنم.
هنگامی که خبر فتح خرمشهر رسید یکی از بچهها با وانت بارش ما را به خیابانهای محل جشن و پایکوبی برد. همه به هم گل و شیرینی می دادند و ما هم در جشن و پایکوبی شرکت کردیم. ما از این که خرمشهر آزاد شده و در دست بیگانه نبود شادی می کردیم. مادر رقیه در میان دوستان و بچه ها، وسط وانت بار می رقصید و می گفت: “حیف که استکان ندارم.” من گفتم: “مادر تو برقص.”
شور و شوق آن روز و شادی مادر رقیه را هرگز فرموش نمی کنم.
با هزاران درود به مادر رقیه و همه عزیزانی که از ما گرفتند و دیگر در میان ما نیستند.
یاد مادر فران گرامی باد.
با تقدیم احترامات،
مادر فروغ
۳۰ فروردین ۱۳۸۸