از عطش
تا دیار آب
ترانه و آتش است
همزمان با اطلاع از خاموشی صمد شعبانی کانون مدافعان در یادداشتی نوشت، “ روز گذشته سهشنبه دهم اسفند ۱۴۰۰ صمد شعبانی، شاعر و نمایشنامهنویس که مدتها از بیماری کلیه رنج میبرد، هنگام انتقال به بیمارستان جهت دیالیز دورهای، جسمش توانائی تحمل این همه رنج را نیاورد و در کمال ناباوری ما را ترک کرد.” درست ده روز بعد کانون مدافعان بزرگداشتی برای او برگذار کرد که قبل از شروع برنامه نیروهای امنیتی با هجوم به برنامه، نگذاشتند برنامه ای صورت گیرد. برنامه ای که نه تبلیغی داشت و حتی تعداد مطلعین بیش از بیست نفر نبودند٬ آیا اینکه زمانی که خبر برنامه پخش شده بود و کسانی می خواستند شرکت کنند را ما نمی دانیم ولی بسیاری برای رفتن به برنامه در راه بودند که خبر حمله را شنیدید و در خیابان های اطراف نظاره گر سیل عظیم نیروهای امنیتی بودند که انگار دنبال صمد بهرنگی بودند. چرا صمد شعبانی برای ماموران مهم بود. صمدی که نه سازمانده تشکیلاتی بود و نه حتی عضوی از کانون نویسندگان و در فقر زندگی می کرد و حتی مکانی برای زندگی نداشت و حتی در زمان بیماری اش پولی برای دیالیزه شدن نداشت و در فراخوانی برای دانلود مجانی کتاب های شعرش نوشته شده بود “ به اطلاع دوستداران هنر و ادبیات میرساند که صمد شعبانی-شاعر و هنرمند- متاسفانه دچار نارسایی کلیه شده و به خاطر از دست دادن هر دو کلیه ناچار است هفتهای سه روز تحت درمان دیالیز قرار گیرد. از آنجا که هزینه هر نوبت دیالیز گران و سرسام آور است (هر جلسه بیش از چهارصد هزار تومان)، وی قادر به تامین هزینه درمان نیست. لذا خواهشمند است کمکهای مادی و معنوی خود را از ایشان دریغ نفرمایند.” داستان زندگی بسیاری از صمدهای جامعه ایران در یک صد سال گذشته مشابه بوده است.
برای شناخت صمد و ارزشش برای کانون مدافعان ما گوشه کوچکی از زندگی صمد را می نویسیم تا بگوییم چرا صمد ارزش آن بزرگداشت را داشت و چرا بهای آن برای برگذار کننده و شرکت کنندگان مهم نبود. این اعتماد دو طرفه بود که صمد اشعارش را به کانون می داد برای چاپ که معدودی از آن بر روی سایت کانون موجود است. صمد دوست کانونی ها بود. هنرش در شعر، بازیگری و طراحی به دهه شصت بر می گردد. صمد گنجینه ای از لغات فارسی بود. صمد برای انسانیت و طبقه فعالیت می کرد و اکثر شعرهای او تقدیم شده به کسی حتی کسی که تغییر کرده باشد. صمد از معدود شاعران نیمای است که از لحاظ سبک شعر بسیار عمیق بود. کانون او را یکی از قله های شعر فارسی می دانست. کتابهای شعر او از کتاب آواز در بنبست، آفتاب و فولاد کودک مهتاب، بامداد از دریچه تاریک و آواز بچه های تهران نمونه های شعرهای عصبانی است که طراحی روی جلد کتاب و طراحی های بسیاری از جمله کارهای او است که می شود فهمید که این روح سرکش در کجا قرار داشته است.
صمد شعبانی دو تاریخ تولد دارد یکی تاریخی که دوستان اش می گویند و دیگری در انتشارات کتاب هایش نوشته شده است. تاریخ تولدی که سال ۱۳۳۶ است که می توان انگیزه صمد را برای دنبال کردن به حقیقت واقعی خودش بود را فهمید و دیگری تاریخ تولدی که انتشارات مازیار بر روی صفحه اول کتاب های شعر او آورده است سال ۱۳۴۲ می باشد. زنده یاد صمد تا آخرین روزهای زندگی اش به دنبال گرفتن مدرک شناسای بود چرا که مدرک شناسایی نداشت٬ او در این راه حتی در دهه شصت به فرانسه رفت (نوع رفتن به فرانسه آنرا ما نمی دانیم) و دست خالی بازگشت ولی دیگری شناسنامه ای بود که شخصی حاضر شده بود که او را به فرزندی بپذیرد و جدا برای او زحمت کشید.
صمد در سال ۱۳۶۳ در شعری در رسای غلامحسین ساعدی می نویسد:
همه ی بی قراری هایم را
در عکسی تمام قد
اگر برنگشتم
تا بهاری که می آید
تو آن را قاب کن
بیاویز بر دیوار
از آخرین دیدارمان
انگار سالها می گذرد
باران بارها
رد پاها
صداهایی را که می ریخت بر زمین
برده است
آنجا مرگ
ارزان است
وپهنه خاک
مزاری است که از دهان علف
ضیافتی رنگین را
در بهار وعده میدهد
مدرک شناسای واقعی صمد در هنر او بود، یعنی هنر انقلابی٬ از نگاه بخش مترقی جنبش اجتماعی که ادبیات انقلابی را رشد می دهد و این ادبیات تاریخ هزار ساله در مبارزات اجتماعی داشته است و آنجایی که زنده یاد شعبانی در مصاحبه اش با علیرضا ثقفی در رابطه با زنده یاد سعید سلطانپور می گویید “وظیفهی روشنفکر انقلابی که در هر زمان تنها معبودش کارگران و زحمتکشان و مردم تحت ستماند؛ چیز دیگری است. یکی از وظایف اصلیاش پیدا کردن راهی است که بتواند در هر زمان وهر مکان خواستههای مردم را بیان کند و اگر نتوانیم این کار را بکنیم قطعاً شکست خورده ایم.“ در شعر هماره ای بلندی در باد گفت
راه سختی را
در پیش گرفته ام
من به سوی خود می روم
می دانم که این
همه ی آن چیزی نیست
که من به نصیب برده ام.
در همان مصاحبه آمده است: “هدف نسلِ آن دوره چه بود؟ ـ آن نسل خودش را فدایی میدانست و خودش را فدا میکرد تا تشکیلات به وجود بیاید. متأسفانه در جنبش فکری ایران، دوره ای بود که تئوری بقا مطرح شد که رسوبات آن هنوز هم در تفکر بعضیها موجود است. آن نسل به این نتیجه رسیده بود که اگر میخواهی به عنوان یک مبارز باقی بمانی باید تعرض کنی و این یعنی همان حرکت سازمان یافته و مناسب. سکوت، سکون و بی عملی مساوی با مرگ است. مختاری جملهای دارد که میگوید: «همین که نتوانی معنایت را بگویی، کارت ساخته است…» انسان تا زمانی که زنده است باید بتواند وجودش را ثابت کند که هست… انسان مبارز باید روزانه خودش را ثابت کند حال چه به لحاظ فرهنگی، ذهنی و اجتماعی و چه در یک حرکت هنری، اجتماعی، خیابانی و… و اگر انسان نتواند خودش را ثابت کند؛ مرده است.”
صمد خود را در وارثان زنده یاد شاملو می دانست و در سالگرد مرگ شاملو نوشت:
هر شب
بر اطلسی های خاموش
دست می بشم
تا بوی تو را دریابم
این نگاه به شاملو بود که نشان می دهد که سبک کارش در همان زمینه بوده است و بسیاری از کارهای شاملو در دهه هفتاد را بررسی می کرده است و در خانه شاملو نیز زندگی می کرده است تا زمان مرگ شاملو.
برای شادی شاملو در کتاب شعر بامداد از دریچه تاریک می نویسد:
از عطش
تا دیار آب
ترانه و آتش است
بامداد
هجرت گزید
و چشمانی
هزار کبوتر آشتی را
نشانه رفتند.
از عطش
تا دیار آب
هزار ترانه
سوخت در گلو
از عطش
تا دیار آب
زنده یاد صمد در مصاحبه واقعیت زندگی خود را گفت: با توجه به شرایطی که داریم زمانی که رسانه نداریم؛ باید جاهایی را ایجاد کنیم تا در آن جا بتوانیم حرف مان را بزنیم. مهم تداوم حرف زدن و ایجاد تغییر است. مسألهی پذیرش مردم و همراهی آنها هم هست. باید روشنفکری باشیم که با مردم جلو برویم که البته با قشر فهمیده، پیشرو و آگاه. زمانی که باید با مردم همراه باشیم تفاوت دارد با زمانی که باید با قشر پیشرو نزدیک باشیم یعنی زمانی که بیشتر شاهد خودفروشی روشنفکران هستیم دیگر با روشنفکران کاری نداریم. باید در هر زمان تاکتیکهای مناسب به آن زمان را پیدا کنیم. یک زمانی روشنفکر با اسلحه و فدا کردن خودش جلو میرفت اما امکان دارد امروز مسئله بیان کردن باشد. مثلاً آزادیهای سادهی اجتماعی هدفهای غایی نیستند ولی میتواند در شرایط موجود مطرح شود همانطور که ما دیدیم در سال گذشته حدود دو هزار اعتراض کارگری داشتیم زمانی که شرایط چنین بوده چگونه روشنفکر میتواند در کنار اینها باشد؟ با توجه به گسترش فرهنگ سرمایه داری ما شاهد آن هستیم که بسیاری از روشنفکران مجیزگوی قدرت شدهاند و با تسلیم خود به فرهنگ حاکم و تأیید نظم و نظام موجود به هر ترتیب خود را وفادار به نیروی حاکمه قلمداد کنند تا از جانب آن یا شغل خود را حفظ کنند و یا حداقل مورد گزند نیروی حاکم قرار نگیرند. وظیفهی روشنفکر انقلابی که در هر زمان تنها معبودش کارگران و زحمتکشان و مردم تحت ستماند؛ چیز دیگری است. یکی از وظایف اصلیاش پیدا کردن راهی است که بتواند در هر زمان وهر مکان خواستههای مردم را بیان کند و اگر نتوانیم این کار را بکنیم قطعاً شکست خورده ایم. حتی روشنفکر انقلابی اگر یک راهی را رفت و به بن بست خورد راه دیگری را آزمایش میکند… به طور کلی ما در سی سال گذشته شاهد این بوده ایم که نه تنها در ایران بلکه در تمام دنیا بن بست هایی در برابر وضعیت روشنفکران بوده است. سعید سلطانپور به عنوان یک روشنفکر به مانند آبی بود که اگر به سنگ و بن بستی برمیخورد، سعی میکرد راه جدیدی پیدا کند.
منابع: گفتگوهایی درباره سعید سلطانپور … صمد شعبانی/ علیرضا ثقفی و کتاب های آواز در بنبست، آفتاب و فولاد کودک مهتاب، بامداد از دریچه تاریک و آواز بچه های تهران