پدیده ترامپ تصویری آینه ای از آگاهی تقریبا نیمی از جامعه آمریکا است که با حمله به کاخ کنگره کاراکتریزه میشود. این پدیده، که امریکا را دو پاره کرده است، به احتمال زیاد طولانی تر از آنچه قبلا تصور می شد با ما زندگی خواهد کرد. بر پایه ارزیابی فوق مقاله حاضر سه پرسش را پیش می کشد و می کوشد تصویری از پیامدهای ژئوپلیتیک و روان شناختی آن بر خاورمیانه ارائه کند.
پرسش اول:
چرا آمریکا دو پاره شده است؟ عوامل اصلی پیدایی آن کدامند؟
به نظر می رسد در ذهنیت ۷۳ میلیون رای دهنده آمریکایی تحولی هویتی رخ داده است. پاسخ به چرایی این تحول ساده نیست. آیا این تغییر تناسب قدرت میان امریکا و بقیه دنیا باعث بروز این ذهنیت شده؟ آیا این تحول ناشی این است که صنایع با فناوری بالا پرقدرت شده و جای صنایع قدیمی، مثل نفتی و نظامی، را گرفته اند؟ آیا این تحول از برهم خوردن تناسب قدرت میان گروه های هویتی بزرگ، مثل زنان و مردان، سفیدها و غیر سفیدها، و غیره، ناشی شده است؟ یا ژرفش شکاف طبقاتی میان فقرا و اغنیا عامل اصلی این تغییر هویتی است؟
(فرض مقاله آنست که عوامل فوق هر یک، کمتر یا بیشتر، در پلاریزاسیون جامعه امریکایی نقش داشته اند)
پرسش دوم:
پیامد کاهش مداخله نظامی امریکا بر وضعیت منطقه و چیدمان ژئوپلیتیک آن چیست؟
سه دهه پس از پایان جنگ سرد ما با کاهش قدرت و کاهش تمایل به مداخله نظامی امریکا در خاورمیانه مواجهیم. این «کاهش تمایل» به یک روحیه و یک فضای سیاسی-روانی خاص در ترکیه، ایران و عربستان سعودی، که مولفه های اصلی هویت قومی-فرهنگی و نظامی-سیاسی در منطقه بشمار میروند، دامن زده است. آنها حالا در واقع می خواهند همان هویت پرشکوه گذشته را احیا کنند.
این تلاش در ایران کمی زودتر و در واقع با انقلاب شروع شد. سپس در عراق با شورش صدام علیه غرب ادامه یافت. رویای بزرگ او این بود که جهان عرب را برای بازگردانیدن شکوه گذشته امپراطوری عربی رهبری کند. این ماموریت اما با اشغال عراق توسط امریکا متوقف و رسالت آن اخیرا بر عهده حاکمان سعودی قرار گرفت.
در دو دهه اخیر با ظهور اردوغان، ادعای ترمیم شکوه امپراتوری عثمانی، به مشخصه هویت ترکی در منطقه ما تبدیل شده است.
اکنون سه ربع قرن است که مهمانی کمابیش ناخوانده به این منطقه وارد شده که تا حدودی در میان جوامع سه ماهه اسلامی، ترک ها، ایرانیان و اعراب تاثیری متحد کننده داشته است. پس از بحران های بیشمار و خونریزی های بسیار، آن مینی-کشور ناخوانده، اسرائیل، به یک دولت-ملت تمام عیار، و به خوبی تثبیت شده، فرا روئیده که، نه فقط در منطقه، بلکه در درون ساختار قدرت در ایالات متحده و اروپا، نیز نقش قابل توجهی دارد.
به این ترتیب خاورمیانه و شمال آفریقا (MENA) دیگر هویت سه وجهی ندارد. ترک ها، عرب های سنی، ایرانیان و دولت یهودی اسرائیل اجزای عمده یک ساختار چهار وجهیِ قدرت هستند که ویژگی های ژئوپلیتیک و روانی فرهنگی منطقه را شکل می دهند.
طی یک دهه یا بیشتر البته نقشه خاورمیانه جدید با وضوح بیشتر در افق پدیدار خواهد شد. اگرچه سرنوشتی از پیش تعیین شده برای ملت ها وجود ندارد، اما در پی کاهش قدرت آمریکا و امتناع آن از مداخله نظامی، برنامه های استراتژیک آقایان اردوغان، نتانیاهو و بن سلمان و آیت الله خامنه ای، تا حد زیادی آینده خاورمیانه را تعیین خواهد کرد.
جنگ داخلی سوریه، بی ثباتی در لیبی و یمن، آشفتگی های مداوم اوضاع در عراق، جنگ در قفقاز و ماموریت ناتمام ملت سازی در کردستان همه و همه نشان می دهد که در طول دهه های آینده، رویاها و جاه طلبی های قدرت های منطقه ای، ایرانیان، ترک ها، اعراب و ‘دولت یهودی اسرائیل’ آینده این منطقه را به تصویر می کشند.
(تاثیر قدرت های بزرگ جهانی بر این روند البته بسیار مهم، اما تبعی و انضمامی است).
با وجود ادامه بدبختی فلسطینیان، درگیری اعراب و اسرائیل دیگر منبع اصلی بحران در منطقه نخواهد بود. اگر تنش میان اعراب سنی و ایرانیان شیعه بالا گیرد، نزدیکی بین کشورهای عربی نفت خیز و اسرائیل ادامه خواهد یافت.
ترکیه همچنان احیای شکوه از دست رفته خود را در خاورمیانه، در قفقاز و آسیای مرکزی را پی خواهد گرفت. ایران نیز تلاش خواهد کرد تا دسترسی خود را فراتر از مرزهای خود گسترش دهد. تاثیر و نفوذ پترو دلارهای سعودی ها در سراسر منطقه رو به افزایش است. این نفوذ تا حد معین جایگزین و جبران گر مداخله نظامی کمرنگ شده آمریکا خواهد شد و به نظر می رسد این روندها غیرقابل توقف باشند.
پرسش سوم:
روابط آمریکا با چهار وجهی قدرت در خاورمیانه چگونه خواهد بود؟
کاهش مداخله نظامی آمریکا از یک سو و روند قطبی شدن جامعه آمریکا از سوی دیگر بر دیدگاه فرهنگی ژئوپلیتیک و اجتماعی مردم در خاورمیانه و شمال آفریقا تأثیر عمیق بر جای می گذارد و راستاهای سیاست های خارجی و منطقه ای ترک ها، عرب ها، ایرانیان و اسرائیلی ها را سمت می دهد و تعریف می کند.
در سال های آینده احتمالا روابط کشورهای نفت خیز عربی و اسرائیل گسترش خواهد یافت. آنها استراتژی سیاسی خود را با حزب جمهوریخواه آمریکا همسو خواهند دید و همچنان طرفدار تمام عیار محافل راست گرا در آمریکا باقی خواهند ماند. هیچ جایگزینی در جهان عرب وجود ندارد که بتواند قدرت برتر کشورهای نفت خیز را به چالش کشد.
اسرائیل، تحت رهبری نتانیاهو به یک هموند و هم پیمان گرایش های راست افراطی در طیف جمهوری خواهان تبدیل شده است. سعودی ها و اسرائیلی ها به تدریج از حزب دموکرات آمریکا فاصله گرفته اند.
در طول چهار دهه ایرانیان به تدریج از روحیات ضد آمریکایی شدید فاصله گرفته اند. پرزیدنت اوباما و مذاکرات برجام تاثیر زیادی بر روانشناسی ایرانی بر جای گذاشت. برای اولین بار در تاریخ، ایرانیان احساس کردند که به عنوان یک شریک برابر در مذاکره با بقیه جهان رفتار می شود.
دوره ۸ ساله اوباما و مقایسه آن با دوره ترامپ به بسیاری از ایرانی ها کمک کرد تفاوت رو به رشد آبی ها و قرمزها را در نظر بگیرند. (اکثریت قریب به اتفاق آمریکایی های ایرانی ابتدا از ساندرز، و سپس از بایدن (در انتخابات سال ۲۰۲۰) حمایت کردند. نگاه مثبت دموکرات ها یک پدیده فراحزبی و رو به گسترش در ایران است.
اگرچه من خبره ‘هویت ترکی’ و ویژگی های ناخودآگاه آن نیستم. با این حال، با توجه به تحولات اقتصادی، فرهنگی و روانی-سیاسی در ترکیه در طول دو دهه اخیر، بسیار بعید است که نیروی غالب بر ترکیه با گرایش های راست افراطی در امریکا حس تعلق پیدا کنند.
اگر دموکرات ها موفق شوند کنترل خود را در درون ساختار قدرت آمریکا تثبیت کنند، آنگاه روند نزدیکی اعراب و اسرائیل و همزیستی مسالمت آمیز قدیمی قرن بین ترک ها و ایرانی ها ادامه خواهد داشت. اگر بایدن به هر دلیلی نتواند به برجام بازگردد، آنگاه خطر رویارویی نظامی، با نتیجه ای نامعلوم، بالا می رود.
از پایان جنگ ایران و عراق تا حمله آمریکا به عراق، یکی از اهداف سیاست خارجی ایران بهبود روابط و همکاری با برخی کشورهای عربی به رهبری عربستان سعودی و جلوگیری از رویارویی با آن ها بود.
در آینده با توجه به قطبی شدن وضعیت سیاسی در آمریکا، به نظر نمی رسد این هدف از تنش زدایی فراتر رود. در حالی که در سایه شکل گیری محور اسرائیلی – عربی، روابط ایران و ترکیه ظرفیت بیشتری برای بهبود و همسویی در رقابت های منطقه ای به دست خواهد آورد.
قطع نظر از این که چه کسی، دموکرات ها یا محافظه کاران، امریکا را رهبری کند، تحولات سیاسی در خاورمیانه تا حد زیادی توسط چهار قدرت اصلی منطقه ای شکل خواهد گرفت و هر کدام از آنها تا حد معین با طرف آمریکایی مورد علاقه خود، قرمز یا آبی، همراستا عمل خواهند کرد.
تل آویو، آنکارا، تهران و ریاض به حفظ قلمروهای نفوذ خود در منطقه ادامه خواهند داد. آنها به حفاظت از دوستان خود در درون دولت ها در هر کجا که دست یافتنی یا امکان پذیر باشد ادامه خواهند داد. جابجایی مرزهای عملا موجود بسیار بعید است. اما تبدیل مرزهای کشورها، و یا بین هویت های قومی، به خط فاصل های سخت یا نرم قابل پیش بینی است.
تصویری خلاصه:
قدرت در آمریکا برای مدت طولانی همچنان تقسیم شده باقی خواهد ماند. این «تقسیم شدگی» دنباله بین المللی خود را خواهد داشت و فضا روانی-سیاسی خاص خود را ایجاد خواهد کرد.
تقسیم سنتی جامعه سیاسی امریکا به لیبرال و محافظه کار، آبی و قرمز، به طور گسترده ای به سطح عاطفی تحول یافته و به «حس تعلق گروهی» گذر کرده و جنبه هویتی به خود گرفته است. امر سیاسی در آمریکا به دوره ای از کشمکش بین هویت های بیگانه از هم، به دوره «ما» و «آنها» عبور کرده است. دوره ای که در آن «برتری جویی سفید» برابر حقوقی «آنها» (دیگران) را انکار می کند. در این جا «آنها» بدنه ای تخیلی است متشکل از همه زیر مجموعه های نژادی، قومی، طبقاتی، فرهنگی و جنسیتی در جامعه امریکایی.
قطبی شدن جامعه امریکایی و دو پارگی آن بر تمام جهان تاثیر خواهد گذاشت؛ از جمله طرز فکر افراد را بازسازی می کند. قطبی شدن سیاست آمریکا محیط روانی-سیاسی را از جهاتی دوباره به دوران جنگ سرد نزدیک می کند؛ دنیایی که قبلاً با ‘عناوین شرق و غرب شناسایی می شد، اما این بار، نه در دو سوی زمین، بلکه در زیر سقف بلند کاپیتول. ششمین روز ژانویه سال ۲۰۲۱ به ما پیام می دهد که در قلب دنیای ما خر ها و فیل ها در مقابل هم صف آراسته اند و فعلا – تا روزی که آن اژدها تمام قد در برابر ایشان برخیزد – دنیای ما را بین خود تقسیم کرده اند.
فرخ نگهدار
لندن، ۲۴ بهمن ماه ۱۳۹۹
توضیح:
مقاله فوق برگردان مقاله ایست با اندکی تغییر با امضای نگارنده که روز شنبه ۱۳ فوریه به زبان انگلیسی در روزنامه اعتماد، چاپ تهران، انتشار یافته است.