چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۴ - ۰۷:۲۸

چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۴ - ۰۷:۲۸

تا تشکیل دولت مستقل فلسطین، پانزدهم ماه مه زخمی ماندگار برپیکر عدالت است
شورای مرکزی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت): سازمان ما همراه با همه مردمان آزاده و عدالت خواه جهان، خواهان احقاق حقوق پایمال شده فلسطینیان و تشکیل دو کشور هم جوار...
۳۰ اردیبهشت, ۱۴۰۴
نویسنده: ‌شورای مرکزی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
نویسنده: ‌شورای مرکزی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
خاطراتی از «ابوالقاسم طاهرپرور» در چهارمین سال درگذشت او
فرشین کاظمی‌نیا: اساساً روحیه‌ی مشدی او را در زمره‌ی افراد ویژه‌ای قرار می‌داد که عقیده‌شان را مقدم بر خود می‌شمرند و درک‌شان از جامعه در نسبت‌های پدیدارشناختی از عدالت و...
۳۰ اردیبهشت, ۱۴۰۴
نویسنده: فرشین کاظمی نیا
نویسنده: فرشین کاظمی نیا
اشتغال زنان در ایران؛ چالش‌ها و پیامدهای یک نابرابری پنهان
گروه کار زنان سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت): تغییر این وضعیت، مستلزم اصلاح قوانین کار، اجرای دقیق حمایت‌های قانونی، آگاه‌سازی عمومی نسبت به ارزش واقعی کار زنان، و به‌رسمیت شناختن...
۲۹ اردیبهشت, ۱۴۰۴
نویسنده: گروه کار زنان سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
نویسنده: گروه کار زنان سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
۱۶۰ نفر از اعضای خانواده‌ام را در غزه از دست داده‌ام اما امیدم را نه
احمد حلو: باور دارم که تنها همکاری بین‌المللی و مبارزه‌ی بدون خشونت است که می‌تواند اشغال را پایان دهد و صلح را محقق سازد. می‌دانم که تندروهای دو طرف می‌خواهند...
۲۹ اردیبهشت, ۱۴۰۴
نویسنده: احمد حلو
نویسنده: احمد حلو
فلسطینیان در محاصره: بحران انسانی، کوچ اجباری و سکوت جهانی
سیاوش قائنی: آنچه امروز در غزه در حال وقوع است، نه صرفاً یک بحران انسانی، بلکه آزمونی جدی برای وجدان جهانی و اعتبار نهادهای بین‌المللی به شمار می‌رود. استفاده از...
۲۹ اردیبهشت, ۱۴۰۴
نویسنده: سیاوش قائنی
نویسنده: سیاوش قائنی
سانحه در نمای نزدیک
ناتان ترال، نویسنده و تحلیل‌گر برجسته، با سابقه‌ای بیش از یک دهه در گروه بین‌المللی بحران و پوشش مستقیم تحولات فلسطین، این روزها در پی اثرگذاری بر افکار عمومی از...
۲۹ اردیبهشت, ۱۴۰۴
نویسنده: ماه‌فرید منصوریان
نویسنده: ماه‌فرید منصوریان
سعید مدنی در سه چهره
مانند هر انسان دیگری، می‌توان پروژه‌ی فکری یا فعالیت سیاسی او را نقد کرد، اما هم‌خوانی میان آنچه می‌گوید و آنچه انجام می‌دهد، گوهری گران‌بها و در این زمانه نادر...
۲۹ اردیبهشت, ۱۴۰۴
نویسنده: کیوان مهتدی
نویسنده: کیوان مهتدی

چمدانی کوچک در یک کمد قدیمی (قسمت هفتم)

همه‌چیز برایم تازگی داشت؛ لباس‌های کُردی با آن رنگ‌های شاد؛ پیراهن‌های توری بلند با آن پولک‌های طلائی و سربندهای بلند، حرف زدن کُردی و صدای ترانه‌های کُردی که همه‌جا به گوش می‌رسید. چه استقبال خوبی از ما کردند. از هیوا بسیار خوششان آمد. تحصیل‌کرده بودند. جالب این بود که می‌دانستند پسر بزرگ خانواده زندان است. دیانا گفته بود.

فکر نمی‌کردم بتوانم پشت دار قالی بنشینم. حوصله هیچ‌چیز نداشتم. سروه خانم گفت: “می‌دانی، اولین گره را که بیندازی دوست خواهی داشت و دلت می‌خواهد ببافی، نقش بیندازی رنگ‌ها را کنار هم بچینی و نهایت تمامش کنی، درست مثل نقاشی است اما با نخ و پشم. این‌طور روزها کوتاه می‌شود و حواسمان به قالی .” درست می‌گفت؛ بعد از سال‌ها حسی زیبا داشت در درونم شکل می‌گرفت. اوایل سخت بود؛ کمرم درد می‌کرد، نمی‌توانستم تارهای نخ را به‌سرعت بگیرم و نخ خامه را از لای دو تار نازک عبور دهم و گره بزنم. اما انسان با تمرین همه‌چیز را یاد می‌گیرد. برایم لذت‌بخش شده بود؛ هرروز از ساعت هشت، بعدازاین که هیوا به دانشگاه می‌رفت پشت دار قالی می‌نشستیم و شروع به بافتن می‌کردیم. چه همدم دلچسبی بود. سروه خانم فارسی را بسیار شیرین صحبت می‌کرد. می‌دانی، فکر می‌کنم وقتی فارسی با لهجه‌های مختلف قاطی می‌گردد، زیباتر می‌شود. یک جوری احساس متفاوت و حس نزدیکی به کسانی که نمی‌شناسی. ولی می‌دانی که بخشی از این سرزمین بزرگ‌اند.

داشتم یاد می‌گرفتم که چطور به نقشه نگاه کنم و به همان رنگ گره به زنم . او می‌خواند: ” یک سفید   دو آبی دو قرمز …”، من همان رنگ‌ها را گره می‌زدم؛ او از آن طرف دستگاه و من از این‌طرف؛ وقتی به هم می‌رسیدیم می‌گفت: “خاس  خاس” و می‌خندید. درست مثل شروع کردن یک درس تازه بود.

سروه خانم برایم از روستایشان می‌گفت؛ اهل طرف‌های سردشت بود. وسط بافتن شروع به خواندن آوازهای کردی می‌کرد، من نمی‌فهمیدم، اما خیلی خوشم می‌آمد. می‌گفتم بخوان. فکر می‌کردم چرا هیچ‌وقت خواندن حتی یک ترانه را یاد نگرفتم. دبیرستان که بودم با همکلاسی‌ها دورهم جمع می‌شدیم، دسته‌جمعی می‌خواندیم؛ اما من نمی‌توانستم مثل آن‌ها بخوانم. او کردی می‌خواند. من نمی‌فهمیدم و بعد برایم ترجمه می‌کرد. نمی‌دانم شرح‌حال عاشقی، یا مادری مثل ما  بود در انتظار دیدن یارش:

 “در آیینه هم  تو را می‌بینم

 حتی یک‌بار هم  نشد که تو را نبینم

  تقصیر آیینه نیست

 چشم‌های من پر از تصویر توست”

 تمام چیزهایی که می‌خواند زیبا بود. حال طوری به او عادت کرده بودم که نمی‌توانستم یک‌لحظه جدائی‌اش را تصور کنم. او هم همین‌طور بود. این دوره باوجود زندان بودن تو و فوت پدرت سال‌های آرامی برای من بود. تو سروه خانم و هیوا را دیدی. 

اواخر بهار بود سال پنجاه‌وشش! سروه خانم درحالی‌که هم می‌خندید وهم نوعی در فکر بود گفت: “هیوا می‌خواهد ازدواج کند. نمی‌دانم چه‌کار کنم؟ با یک دختر کُرد در دانشگاه آشنا شده و کارشان به عاشقی کشیده. می‌خواهند طی همین دو سه ماه ازدواج کنند. دیشب کلی با او صحبت کردم. ما وضعمان طوری نیست که بتواند ازدواج کند نه خانه‌ای! نه کاری!  پدر این عاشقی بسوزد که هیچ‌کدام از این‌ها را نمی‌فهمد. می‌گوید دختر که اسمش « دیانا» است؛ هیچ‌چیز نمی‌خواهد نه عروسی، نه مهریه، نه خانه، تنها یک سرپناه. نظر تو چیست ؟ ” اصلاً انتظار نداشتم. تو مقابل چشمم ظاهر شدی. اگر تو می‌خواستی  با آن دختری که دیدم ازدواج کنی، من یا پدرت چه می‌گفتیم؟ قلبم گرفت؛ تو چه وقت عروسی خواهی کرد؟ حتماً  خوشحال می‌شدیم.

وقتی‌که دو نفر همدیگر را دوست داشته باشند و عاشق هم باشند همه‌چیز زیباست. اتاق که نه یک «چپر، یک آلونک» هم کافی است. مگر من و پدرت چه داشتیم؟ ما چند سال داخل یک اتاق کوچک زندگی کردیم. من تازه دیپلم گرفته بودم و پدرت تنها شش ماه بود که سر کار می‌رفت. اما ازدواج کردیم. آن اتاق کوچک را با بهشت هم عوض نمی‌کردیم. هرروز که پدرت از کار برمی‌گشت و در اتاق را باز می‌کرد گوئی تمام شادی‌های دنیا به رویم لبخند می‌زدند.  به سروه خانم گفتم: “نگران چه هستی؟ دو تاشان چند مدت دیگر درسشان تمام می‌شود، مهندس می‌شوند و کار خوب پیدا می‌کنند. تو نوه‌دار می‌شوی؛ مگر خودت چطور ازدواج کردی؟ عجالتاً اینجا که هست تا ببینیم چه می‌شود .” می‌ترسید؛ می‌گفت: ” آخر اندکی صبر کنند.” من در ملاقات با تو نظر تو را هم خواستم  چقدر خوشحال شدی و گفتی: “مامان اتاق من را به آن‌ها بدهید .” راستش من دلم نیامد. آنجا فقط باید بوی تو را می‌داد. آن اتاق خلوتکده من وتو بود. سروه خانم با پسرش که در زندان اوین بود هم مشورت کرده بود؛ او هم گفته بود: ” مادر کمکشان کن حداقل بگذار این دو به هم برسند و برایت نوه بیاورند .”

چنین شد که هیوا عروسی کرد. چه خانواده خوبی بودند خانواده عروس.  پدر و مادر هر دو معلم بودند. اهل کرمانشاه. من و سروه خانم همراه هیوا و عموی هیوا برای خواستگاری رفتیم. دیانا قبل از ما رفته بود. اولین بار بود که کرمانشاه را می‌دیدم. اصلاً اولین بار بود که به‌ یک شهر کُردنشین می‌رفتم. همه‌چیز برایم تازگی داشت؛ لباس‌های کُردی با آن رنگ‌های شاد؛ پیراهن‌های توری بلند با آن پولک‌های طلائی و سربندهای بلند، حرف زدن کُردی و صدای ترانه‌های کُردی که همه‌جا به گوش می‌رسید. چه استقبال خوبی از ما کردند. از هیوا بسیار خوششان آمد. تحصیل‌کرده بودند. جالب این بود که می‌دانستند پسر بزرگ خانواده زندان است. دیانا گفته بود. پدرش به سروه خانم گفت: “وقتی دو نفر انسان تحصیل‌کرده «آقای مهندس و خانم مهندس»همدیگر را دوست دارند من و مادرش چه‌کاره‌ایم. دیانا بسیار خواستگار داشت؛ هیچ‌کدام را قبول نکرد. او دختر عاقلی است؛ چه در پسر شما دیده که او را انتخاب کرده؟ انشا الله مبارک باشد .” پدرش با چه لذت و شوقی کلمه خانم مهندس را می‌گفت و من شادی درون او را درک می‌کردم. پدرت هم بعضی وقت‌ها که خیلی خوشحال بود تو را آقای مهندس خطاب می‌کرد.

پسرم ساده‌ترین خواستگاری بود. سر هیچ‌چیز چانه نزدند. من شنیده بودم کُردها رسم و رسوم سختی دارند و همه‌چیز را بزرگان، پدر و برادر بزرگ تصمیم می‌گیرند. دیانا یک برادر کوچک دبیرستانی داشت و یک خواهر ازدواج‌کرده. همه موافق بودند. دو روز ماندیم، ما را طاق‌بستان بردند؛ به بازار بزرگ شهر. بوی نان برنجی و شیرینی دیگری که نامش کاک بود، در بازار پیچیده بود. همه رنگ‌ها شادبودند. قرار شد ماه دیگر اواسط تابستان یک عروسی در کرمانشاه بگیرند و بعد یک مراسم کوچک هم تهران خانه ما. موقع برگشت یک چمدان هدیه و سوغاتی برای ما نهاده بودند. یک پیراهن برای پسر بزرگ سروه خانم و یک پیراهن برای تو. همان‌که بعد از برگشتن از کرمانشاه در اولین ملاقات برای تو آوردم . و خوشحال شدی خندیدی و گفتی: ” مامان کجا بپوشم؟”  قلبم آتش گرفت. متوجه شدی؛ گفتی: “باشه شب عروسی آن‌ها می‌پوشم ما هم اینجا برایشان جشن می‌گیریم .” چقدر خوشحال شدم این پسر من است خوش‌قلب و مهربان! برای پسر جوانی که ندیده جشن می‌گیرد.

برای من و سروه خانم هرکداممان یک دست لباس کردی زیبا گذاشته بودند . چقدر زیبا بود وقتی با کمک سروه خانم  آن را به تن کردم خودم را نشناختم . لباس سبز و آبی‌رنگی بود با پولک‌های نقره‌ای و یک سربند سفید .در آیینه نگاه کردم حس عجیبی بود. احساس می‌کردم پدرت در من خیره شده به  همان دقتی که گاه خیره می‌شد. عکسش را از روی طاقچه برداشتم  بر روی قلبم نهادم، و گریه امانم نداد. سروه خانم هم با من گریه می‌کرد. سرم را روی زانویش نهادم. سرم را نوازش کرد. گفت: ” می‌فهمم عاشق بودی. من هم عاشق بودم. اما نه عاشق پدر این بچه‌ها.  من مجبور عروسی کردم. اما هرگز آن عشق را از یاد نبردم عشق پسر جوانی که تنها چند بار باهم صحبت کرده بودیم. یک‌بار دستم را گرفت و به‌صورت خود نهاد  گوئی آتش‌گرفته بود می‌لرزید. لرزشی که درون من نفوذ کرد. در تمام بدنم پیچید گوئی تارهای ظریفی بدنم را می‌کشیدند. حباب‌های کوچک داخل چشمانم می‌رقصیدند و من برای یک‌لحظه در فضا شناور شدم. لحظه‌ای سبک که دیگر هیچ‌وقت در زندگی‌ام تکرار نشد. نه من و نه او. حتی جرئت نکردیم این دوست داشتن را به خانواده‌های خود بگوییم. من هرگز او را فراموش نکردم و هرگز در رابطه با پدر این بچه‌ها آن حس زیبا را حتی برای یک‌بار هم احساس نکردم! زندگی کردم بدون این‌که عاشق باشم. بعد هم که او زود رفت. مرد بسیار خوبی بود خدا رحمتش کند. من ماندم و دو بچه و همه‌چیزتمام شد. باز تو سال‌ها با کسی که عاشقش بودی زندگی کردی، در فضا شناور شدی! تو بسیار خوشبخت بودی .”

 

تاریخ انتشار : ۱ مهر, ۱۳۹۶ ۰:۵۳ ق٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی

پیام به مناسبت سالگرد بنیان‌گذاری نهضت آزادی ایران!

ما، به عنوان یک نیروی چپ، عدالت‌خواه، دموکرات و مردمیِ خواهان آزادی و دموکراسی و برپایی جمهوری‌ِ متکی به آرای ملت در کشور، هرچند در بنیان‌های نظری و تحلیل اجتماعی و سیاسی تفاوت‌هایی با دیدگاه نهضت آزادی ایران داریم، اما در عین حال باور داریم که در مسیر دفاع از آزادی‌های سیاسی، حقوق بشر، برابر حقوقی زنان، رفع هرگونه تبعیض،گردش متوازن قدرت و پاسداری از حق حاکمیت مردم ایران، همسو و همراهیم.

ادامه »
سرمقاله

ریاست جمهوری ترامپ یک نتیجهٔ تسلط سرمایه داری دیجیتال

همانگونه که نائومی کلاین در دکترین شُک سالها قبل نوشته بود سیاست ترامپ-ماسک و پیشوای ایشان خاویر مایلی بر شُک درمانی اجتماعی استوار است. این سیاست نیازمند انست که همه چیز بسرعت و در حالیکه هنوز مردم در شُک اولیه دست به‌گریبان‌اند کار را تمام کند. در طی یکسال از حکومت، خاویرمایلی ۲۰٪ از تمام کارمندان دولت را از کار برکنار کرد. بسیاری از ادارات دولتی از جمله آژانس مالیاتی و وزارت دارایی را تعطیل و بسیاری از خدمات دولتی از قبیل برق و آب و تلفن و خدمات شهری را به بخش خصوصی واگذار نمود.

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته

قالیباف و موضوع “حجاب و عفاف”: تاکتیک یا تحول؟

در شرایط کنونی، نشانه‌هایی چون پیروزی چهره‌ای چون پزشکیان در انتخابات ریاست‌جمهوری، افزایش تمایل به مذاکره، و تغییر نسبی در لحن مقامات، توجه‌برانگیز است. با این‌حال، این تغییرات، اگر با اصلاحات بنیادین همراه نباشند، از جمله بازنگری در قانون‌گذاری به‌ویژه در حوزه‌هایی چون حجاب، توقف برخوردهای سلیقه‌ای و امنیتی با جامعه مدنی، گشایش در عرصه‌های فرهنگی، احترام به آزادی‌های دموکراتیک و اصلاح رویه‌های پلیسی، نمی‌توان از آن‌ها به‌عنوان نشانه‌ای از بلوغ سیاسی یا اجتماعی یاد کرد.

مطالعه »
یادداشت

قتل خالقی؛ بازتابی از فقر، ناامنی و شکاف طبقاتی

کلان شهرهای ایران ده ها سال از شهرهای مشابه مانند سائو پولو امن تر بود اما با فقیر شدن مردم کلان شهرهای ایران هم ناامن شده است. آن هم در شهرهایی که پر از ماموران امنیتی که وظیفه آنها فقط آزار زنان و دختران است.

مطالعه »
بیانیه ها

پیام به مناسبت سالگرد بنیان‌گذاری نهضت آزادی ایران!

ما، به عنوان یک نیروی چپ، عدالت‌خواه، دموکرات و مردمیِ خواهان آزادی و دموکراسی و برپایی جمهوری‌ِ متکی به آرای ملت در کشور، هرچند در بنیان‌های نظری و تحلیل اجتماعی و سیاسی تفاوت‌هایی با دیدگاه نهضت آزادی ایران داریم، اما در عین حال باور داریم که در مسیر دفاع از آزادی‌های سیاسی، حقوق بشر، برابر حقوقی زنان، رفع هرگونه تبعیض،گردش متوازن قدرت و پاسداری از حق حاکمیت مردم ایران، همسو و همراهیم.

مطالعه »
پيام ها

جان شما، جان ایران و سوگ شما، سوگ ایران است!

سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) وقوع این فاجعۀ شوم را به مردم میهن‌مان، به شهروندان بندرعباس و خانواده‌های داغ‌دار و آسیب‌دیده تسلیت می‌گوید. ما در این لحظات سخت همراه و هم‌دوش مردم  بندرعباس سوگوارِ جان‌های از دست رفته و نگران و چشم‌به راه بهبود زخمی‌های این حادثه‌ایم.

مطالعه »
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

تا تشکیل دولت مستقل فلسطین، پانزدهم ماه مه زخمی ماندگار برپیکر عدالت است

خاطراتی از «ابوالقاسم طاهرپرور» در چهارمین سال درگذشت او

اشتغال زنان در ایران؛ چالش‌ها و پیامدهای یک نابرابری پنهان

۱۶۰ نفر از اعضای خانواده‌ام را در غزه از دست داده‌ام اما امیدم را نه

فلسطینیان در محاصره: بحران انسانی، کوچ اجباری و سکوت جهانی

سانحه در نمای نزدیک