اول ماه می ۲۰۱۲ را پشت سر گذاشتیم. روز جهانی کارگر امسال در کشورهای مختلف جهان، به لحاظ کمی و کیفی نسبت به سال قبل باشکوهتر برگزار شد. دلیل آن هم روشن است: بحران سرمایه داری جهانی، جنبشهایی چون “وال استریت را اشغال کنید” و “ما ۹۹ درصدیم” و بهار عربی و غیره در این مسئله دخیلند. دست همه کسانی که سازمانده این حرکتها بودند و همه کسانی که در آنها شرکت کردند، درد نکند.
در ایران برگزاری اول ماه می در شهر سنندج، باشکوهتر از نقاط دیگر ایران بود. برگزارکنندگان از قبل زمان و مکان تجمع خود را اعلام کرده بودند و با وجود این که حکومت اسلامی در تمام شهر، نیروهای سرکوبگر خود را به خیابانها آورده و حکومت نظامی اعلام نشده برقرار کرده بود اما صدها کارگر و انسان آزاده با شهامت بی نظیری به خیابانها ریختند و روز جهانی خود را گرامی داشتند. شهر سنندج، این قلب تپنده جنبش انقلابی کردستان، سابقه بسیار درخشانی در برگزاری اول ماه می دارد. زنده یاد جمال چراغ ویسی، یکی از سخن رانان اول ماه می این شهر بود که توسط جانیان حکومت اسلامی به جوخه مرگ سپرده شد.
قصد من در این جا ارزیابی مراسم اول ماه می در ایران و جای دیگری نیست. آن چه که هدف اصلی این نوشته است تاکیدی به ضعفهای خودمان و جنبش مان است که باید مورد نقد قرار دهیم. در پایین به چند نمونه از این ضعفها و یا ملاحظات سیاسی اشاره می کنم.
۱- در سال جاری، حکومت اسلامی با سیاستهای فاشیستی خود، تعرض همه جانبه ای را علیه شهروندان و کارگران افغان در ایران راه انداخته که بسیار نفرت انگیز و چندش آور است. به این ترتیب، بار دیگر حکومت اسلامی، ماهیت فاشیستی خود را حتی در مقابل متوهم ترین انسانها نیز قرار داده است. پس از این که روز سیزده بدر به دستور مقامات شهرداری اصفهان، شهروندان افغان را به یکی از پارکهای این شهر راه ندادند؛ چند روز به روز جهانی کارگر مانده دستورالعملل پاکسازی افغانها در شمال ایران نیز در رسانه ها انتشار یافت و در پی آن، موجی از خبرها و گزارشها در رسانه های حکومتی علیه شهروندان افغان مقیم ایران راه افتاد که گویا عامل بی کاری و گرانی و غیره همین شهروندان افغان هستند؟! بی شرمی و قباحت هم حدی دارد اما چنین سیاستهایی از سوی سران و مقامات حکومت جهل و جنایت، ترور و اعدام، سنگسار و تجاوز اسلامی، بسیار پیش پا افتاده است و غیرمنتظره نیست. حکومتی که بیش از سه دهه است هرگز به حرمت انسانی و جان آدمیزاد کم ترین ارزش و اهمیتی نداده و به راحتی آب خوردن نیز کشتار می کشد برخوردهایش با پناهندگان و مهاجرین و شهروندان افغان نیز بخشی دیگری از همین سیاستها و عملکردهای وحشیانه را به نمایش می گذارد.
حکومت اسلامی ایران، به استثنای مشتی اجیر اطلاعاتی و پاسدار و یا وابستگان گروه های مذهبی طرفدار خودش در افغانستان، همواره حقوق پناهندگی و حق شهروندی اکثریت مهاجرین و پناهنگان در ایران را زیر پا گذاشته و آن را تعقیب و تهدید و زندانی کرده و به جهنم جنگ و قحطی اشغال گران اروپایی و آمریکایی، طالبان، نیروهای به اصطلاح جهادی، القاعده و دولت نوکرصفت «کرزای» اخراج کرده است.
بخش عظیمی از کودکان افغان در ایران، از آموزش و تحصیل و امکانات بهداشتی و درمانی محرومند. حکومت اسلامی ایران، حتی به کودکانی که یکی از والدین آنها افغان اند شناسنامه صادر نمی کند و آنها را رسما از حقوق شهروندی شان محروم کرده است. کودکان افغان، همواره با ضرب و شتم پلیس حکومت اسلامی نیز مواجهند.
احمد حسینی، رییس اداره اقامت اتباع خارجی وزارت کشور حکومت اسلامی ایران در سال ۱۳۸۳، پایان همان سال را به این دلیل پایان اقامت افغانها در ایران اعلام کرده بود که آنها دیگر پناهنده نیستند. از آن سال تاکنون، صدها هزار افغان به زور از ایران اخراج شده اند و یا حتی تعدادی از آنها در تعقیب و دستگیری و اخراج توسط سپاه پاسداران و مامورین مرزی حکومت اسلامی، جان خود را از دست داده اند.
روزها نخست اردیبهشت ۱۳۹۱، پس از آن که بخشدار مرکزی نوشهر از ممنوعیت حضور افغانها در این شهر خبر داد، یک معاون استانداری مازندران اعلام کرد که تمام اتباع کشور افغانستان که در این استان سکونت دارند باید تا پایان تیرماه امسال از مازندران خارج بشوند.
هادی ابراهیمی، معاون سیاسی ـ امنیتی استانداری مازندران به خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایرنا) گفت که از تیر ماه امسال «سکونت و تردد افغانها در مازندران ممنوع است و از این تاریخ، تمام مدارک اقامتی و هویتی این افراد بی اعتبار میشود.»
این ممنوعیت در شرایطی اعلام می شود که در روز ۱۳ فروردین امسال، مسئولان ستاد سفرهای نوروزی در شهر اصفهان هم ورود شهروندان افغان را به «پارک کوهستانی صفه» در روز سیزده به در ممنوع کرده بودند.
شهرداری اصفهان، در آن هنگام به نقل از احمدرضا شفیعی، مسئول کمیته انتظامی ستاد سفرهای نوروزی این شهر گفته بود که در روز طبیعت یا سیزده به در، به گفته او برای «ایجاد امنیت و تامین رفاه بازدید کننده ها» از ورود افغانها به پارک صفه جلوگیری شده است.
معاون سیاسی – امنیتی استانداری مازندران، با بیان این که در سال ۱۳۹۰ بیش از ۳۰۴۰ نفر از اتباع افغانستان در این استان بازداشت و به کشورشان انتقال داده شدند، افزود که ممنوعیت حضور اتباع افغانستان در این استان، طبق «مصوبه وزارت کشور» اعمال می شود.
ابراهیمی در عین حال گفت که حضور اتباع افغانستان در ۱۰ شهر ساحلی مازندران از سال ۱۳۸۶ ممنوع بوده است. او هم چنین «هرگونه خدماترسانی به این افراد را جرم» خواند و گفت که «با متخلفان به شدت برخورد» خواهد شد.
حال تصور کنید چنین سیاست وحشیانه ای بر علیه چند میلیون ایرانی که در کشورهای غربی زندگی می کنند اعمال شود چه فاجعه ای رخ می دهد؟ و ما چه عکس العمللی نشان می دهیم؟ از جامعه چه انتظاراتی در دفاع از خودمان داریم؟!
اما متاسفانه دردناک تر آن جاست که در قطعنامه تشکلهای موجود کارگران ایران که به مناسبت روز جهانی کارگر ۲۰۱۲ منتشر شده اند یا اشاره ای به یورش وحشیانه حکومت اسلامی به کارگران افغان که بخشی از طبقه کارگر ایران و اتفاقا محروم ترین و آسیب پذیرترین بخش طبقه هم هستند نشده است و یا اگر هم اشاره ای شده کلی بوده است.
البته در برخی از قطعنامه هایی که در شهرهای کردستان منتشر شده اند مستقیما به مساله کارگران افغان اشاره کرده اند. اما مشخصا در «قطعنامه روز جهانی کارگر اردیبهشت ٩١» که در تاریخ دوشنبه ١١ اردیبهشت ١٣٩۱، از سوی «سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوس رانی تهران و حومه» منتشر شده است، حتی هیچ اشاره ای به وضعیت فلاکت بار کارگران و کودکان افغان نشده است.
سئوال از رفقای مسئول و دست اندرکار سندیکای شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه، این است که آیا از تهاجم وحشیانه به کارگران افغان خبر ندارند؟ کارگران افغان که چندین دهه است در ایران سخت ترین و خطرناک ترین کارها را با دست مزدهای کم تر تقبل کرده و ناچارا استثمار شدیدتری را نیز متحمل شده اند و هم اکنون با تهاجم همه جانبه حکومت اسلامی نیز روبرو هستند چرا این قدر بی تفاوت هستید؟! برخی از شماها که صرفا به دلیل دفاع از حقوق خود و هم طبقه ای هایتان سالها زندان و شکنجه حکومت اسلامی را تجربه کرده اید چرا اکنون به این تعرض فاشیستی به هم طبقه ای هایتان چشم می بندید؟
۲- چرا ۹۹ درصد طرحها و آفیشهایی که به مناسبت روز جهانی کارگر در داخل و خارج کشور منتشر شده اند زنها و کودکان کارگر غایبند. هنگامی که زن کارگر در آفیشهای اول ماه می نیز حضور ندارد آیا مستقیم و غیرمستقیم نشان دهنده تفکر مردسالاری نیست؟
چرا در برخی از آفیشها، کارگر همانند غولهای اسطوره ای نشان داده می شود که انگار قرار است با سینه و بازوی عضلانی قدرت مند خود دشمن را به زمین بکوبد. مگر عرصه مبارزه طبقاتی، رینگ بوکس و تشک کشتی است که حریفان در مقابل هم قرار می گیرند؟
مساله دیگر در آفیشها و طرحها که باید عمیقا مورد نقد قرار گیرد تکرار داس و چکش در آنهاست. در حالی که اکنون قلم و کامپیوتر جای آنها را گرفته و حتی در دوردست ترین روستاها نیز ماشینهای گندم و علوفه جمع کنی کار می کنند و خبر چندانی از داس نیست؛ در کارگاه های فنی نیز دستگاه های کامپیوتری نصب شده است بنابراین، داس و چکش آن جایگاه سابق خود را در بسیاری از عرصه های کاری از دست داده است. به همین دلیل نباید ما با زمان حرکت کنیم تا پیچیدگیهای سیستم سرمایه داری را که با آن مبارزه طبقاتی آشتی ناپذیری هم داریم، بهتر بشناسیم.
به علاوه هنگامی که به عنوان نیروهای کارگری کمونیستی، آفیش روز جهانی مان را با داس و چکش تزئین می کنیم آیا بخش عظیمی از طبقه کارگر که به عنوان پرستار، معلم و عموما به عنوان کارگران خدماتی، فرهنگی و فکری کار می کنند را نادیده نمی گیریم؟!
۳- هم اکنون تصاویر زیاد بیست سی نفره و یا کمتر و بیشتر در سایتهای اینترنتی منتشر شده اند که تعدادی از رفقای فعال سیاسی کارگری و عمدتا هم رفقای مرد در کوه و دشت و کمر باندرولی را به درختها آویزان کرده و بر روی زمین نشسته اند با همدیگر در حال گفتگو و تبادل نظر و یا سخنرانی هستند. و یا با مشتهای گره کرده سرودهای انقلابی و سرود انترناسیونال می خوانند. سئوال از این رفقا این است که واقعا روز جهانی کارگر، چه ربطی به کوه و دشت و جنگل دارد؟ کوه و دشت و جنگل اگر می توانند برای جشنهایی چون سیزده بدر مناسب و تفریحی باشند اتفاقا برای برگزاری روز جهانی کارگر علیه سیستم سرمایه داری و طرح خواستها و مطالبات کارگری به هیچ وجه مناسب نیستند.
البته یک گروه چریکی می تواند در مقر خود دست به این کار بزند اما این که تعدادی از فعالین کارگری، در روز جهانی کارگر شهرها و محلات را ترک کنند و در گروه های کوچک برای خود و هم فکرانش سخن رانی کنند و سرود بخوانند نه تنها هیچ تاثیری در مبارزه روز جهانی کارگر ندارند، بلکه به ضرر سازمان دهی و پیش برد امر مبارزاتی روز جهانی کارگر حرکت کرده اند.
این رفقا که از قبل ریسک امنیتی را می پذیرند و قرار است راهی کوه و دشت شوند و در آن جاها روز جهانی خود را گرامی بدارند دیگر پیشاپیش طرح و نقشه عملی و سیاستی برای برگزاری اول ماه می در شهرها و محلات را کنار گذاشته اند. چون جایگاه هدف شان چیز دیگری و جای دیگری است.
آیا بهتر نیست در هر سطحی که امکانات و مسایل امنیتی اجازه می دهد نیروی خودمان را برای سازمان دهی و برگزاری اول ماه می در محل کار و محلات و شهرها اختصاص دهیم؟ آیا حتی اگر مجبور باشیم صرفا بیانیه ها و قطعنامه های خود را در شهرها و محلات و محل کار توزیع کنیم تاثیرش بیش تر از این نیست که در کوه و دشت و جنگل برای همدیگر سخن رانی کنیم و سرود بخوانیم؟!
آن چه که در بالا به عنوان ملاحظه مطرح کردم از سر دلسوزی برای مبارزه طبقاتی مان و تاثیر آن در شرایط موجود خفقان و سانسور حکومت اسلامی علیه سرمایه داران و این حکومت جانی ستمگر و تبهکار و استثمارگر است.
به علاوه همه می داینم که زیست و زندگی حدود سه میلیون شهروند افغان در ایران، هم اکنون جدی تر از گذشته در خطر است. برخی از کارگران افغان در ایران، حدود چهار دهه است کار و زندگی می کنند. اما اکنون حکومت اسلامی ایران، قصد دارد به زور آنها را به جنگ و جهنم افغانستان برگرداند. تصور کنید که یکی از دولتهای اروپایی و یا آمریکای شمالی چنین تصمیمی را علیه ما پناهندگان و مهاجرین ایرانی گرفته و قصد دارند ما را به جهنم حکومت اسلامی بفرستند؛ پلیس در تعقیب مان است؛ به پارکها، سواحل تفریخی، استخرها، رستوران و بارها و دیگر مراکز عمومی صرفا به دلیل ایرانی بودن راه نمی دهند ما چه کار می کنیم؟ چه انتظاری می توانیم از شهروندان، سازمانهای سیاسی، نهادهای دمکراتیک مردمی و تشکلهای کارگری و غیره کشوری که ساکن هستیم، داشته باشیم؟
الان خودمان را به جای همان افغانهای مقیم ایران بگذاریم که ما را در کشورهای غربی به پارکها و استخرها و رستورانها و غیره راه نمی دهند. هیچ حقوقی هم به ما تعلق نمی گیرد. و مهم تر از همه پلیس هم دنبال مان است تا ما و خانواده مان را دستگیر و زندانی کند و با ضرب و شتم به ایران برگرداند؟
در چنین شرایطی، طبقه کارگر ایران و همه نیروهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی چپ و آزادی خواه و انسان دوست داخل و خارج کشور، وظیفه انسانی، اجتماعی و سیاسی دارند و موظفند از حق شهروندی افغانهای مقیم ایران دفاع کنند و نگذارند آنها قربانی سیاستهای وحشیانه و راسیستی حکومت اسلامی و رقبایش در افغانستان شوند. همان طور که ما ایرانیها در چهارگوشه جهان حق شهروندی و پناهندگی سیاسی و اجتماعی داریم به همان نسبت نیز پناهندگان و مهاجرین و کارگران افغان و غیرافغان در ایران و یا کشورهای دیگر دارند. تعرض حکومت اسلامی به شهروندان افغان مقیم ایران، تعرض به طبقه کارگران ایران و همه انسانهای آزاده جامعه است.
آن طور که حکومت اسلامی و دستگاه های تبلیغی اش علیه شهروندان افغان در ایران راه انداخته اند و آنها را عامل خشونت، بی کاری و گرانی و غیره در جامعه معرفی می کنند تا خود را به عنوان عامل اصلی همه این مسایل تبرئه کنند همان تبلیغاتی ست که همه گروه های فاشیستی پارلمانی و غیرپارلمانی غرب علیه همه پناهندگان و مهاجرین راه می اندازند و ما با آنها آشنا هستیم. پس واضح است که عامل اصلی همه معضلات و مشکلات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه ایران، نه افغانهای مقیم ایران، بلکه بر عکس سرمایه داران و حکومت اسلامی آنهاست. بنابراین، بر خلاف ادعاهای سران و مقامات و رسانه های حکومت اسلامی، خشونت در جامعه، بی کاری و گرانی و غیره در ایران کم ترین ربطی به کارگران و مهاجرین افغان ندارد و دروغ بزرگی برای پیش برد سیاستهای فاشیستی شان بر علیه آنها و کل جامعه ایران است. رفتاری که حکومت اسلامی و ناسیونالیستها و شوونیستهای عظمت طلب ایرانی با شهروندان افغان مقیم ایران دارند بی شرمانه و وحشیانه است و به هیچ وجه توجیه پذیر نیست. به همین دلیل باید با صدای بلند این سیاستهای فاشیستی حکومت اسلامی را محکوم کرد و از افکار عمومی جامعه ایران و جهان خواست آن را محکوم کنند و از سوی دیگر، در دفاع و همبستگی با پناهندگان و مهاجرین و کارگران افغان در ایران، باید کمپینهای موثری در داخل و خارج کشور راه انداخت. ما به نوبه خود به فکر چنین اقداماتی هستیم.
در پایان، مجددا تاکید کنم آن چه که در بالا به آنها اشاره کردم نقد و نگاهی بر فعالیتهای خودمان است و امیدوارم در طول مبارزه پیگیر خود بتوانیم آنها و ضعفهای دیگرمان را بر طرف کنیم و مبارزه مان را پالایش دهیم. به علاوه مهم تر از همه، این شور و شوق مبارزاتی مان را صرفا به روزهایی چون روز کارگر و هشت مارس که به درستی به اوج می رسانیم محدود نکنیم و هم چنان آن را گام به گام و محکم ارتقا دهیم. هم چنین ما موظفیم قطعنامه هایی را که در روز جهانی کارگر منتشر کردیم برای تحقق بند بند آنها، پیگیر و روزانه مبارزه کنیم.
شکی نیست که مبارزه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به خصوص در حاکمیت دیکتاتورها، کار چندان ساده ای نیست و خطرها و ریسکها و پیچیدگیهای خود را دارد و گاه مسئله مرگ و زندگی نیز در میان است. هم اکنون زندانهای حکومت اسلامی مملو از چهره های سرشناس جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش دانشجویی، روزنامه نگاران و وکلا و غیره است. اما بحث بر سر مبارزه و جانفشانیهای فردی و گروهی نیست؛ بلکه بحث بر سر سازماندهی مبارزه طبقاتی کارگران و همه محرومان بدون در نظر گرفتن جنسیت و ملیت و باورهای فردی و بسیج آنها در صفی متحد و متشکل و آگاهانه و هدفمند علیه سیاستهای سرمایه داران و دولت آن در سراسر جامعه ایران است. اگر حکومت اسلامی فعالین سیاسی و اجتماعی را دستگیر و زندانی می کند، اگر چنین رفتار وحشیانه و فاشیستی با شهروندان افغان مقیم ایران دارد، اگر زنان را به طور سیستماتیک سرکوب می کند، اگر حقوق کودکان را پایمال می کند و همچنان به حکومت سانسور و اختناق خود ادامه می دهد، دلیل عمده اش این است که کارگران و محرومان و آزادی خواهان جامعه هنوز صف قدرتمند طبقاتی خود را به وجود نیاورده اند. بنابراین اگر کارگران ایران نه به مثابه آحاد جامعه، بلکه به عنوان یکی از طبقات اصلی جامعه چرخ تولید سرمایه داری را بخوابانند و نیروهای سیاسی و اجتماعی نیز در خیابانها دست به راه پیمایی و اعتراض بزنند آن وقت حکومت اسلامی، نه تنها جرات این همه سرکوب و وحشیگری را نخواهد داشت، بلکه اجبارا قدم به قدم در مقابل پیش روی مردم عقب نشینی کرده و سرانجام با قدرت مردمی به قعر گورستان تاریخ سقوط خواهد کرد.
اما به شرط این که طبقه ما و همه مدافعین جنبش کارگری کمونیستی و مردم آزاده ضعفها و نقاط قوت جنبش مان را بشناسیم و آلترناتیو طبقاتی مان را نیز در مقابل کل جامعه قرار دهیم.