در شمارهٔ ۱۳۲ نشریهٔ کار، ۲۹ مهرماه ،۱۳۶۰ مقالهای تحت نام آیینهٔ سکندر[i] به واسطهٔ انتشار خبر مرگ رفیق فدایی خلق سیامک اسدیان منتشر شد. تیتر مقاله مطلع شعری است بدین مضمون (آیینهٔ سکندر جام می است بنگر/ تا برتو عرضه دارد احوال ملک دارا([ii]) در آن مقاله نویسنده که به نام معرفی نشده است با اشاره به صفات و خلق نیکوی رفیق اسکندر (سیامک اسدیان ) و ارائهٔ خاطرات رفقای سازمان از او و تأکید بر خدمات وی در مبارزات خلقی منجر به انقلاب در ایران بخش عمدهای نیز به رشادت و تهور و شجاعت شخص وی پرداخته شده است.
از جمله فرازهای این مقاله میخوانیم که «او در سختترین شرایط پلیسی و در زیر سنگینترین پیگردهای ساواک بارها و بارها از چنگ دژخیمان گریخت و زنده ماند، او زادهٔ کوههای سرکش لرستان بود و عاشق سلاحی بود که بر دوش انداخته بود. راز و نیاز اسکندر به لهجهٔ شیرین لری با مسلسلی که از رفیق حمید اشرف مانده بود، هنوز در گوش ماست. کاراکتر ویژه و صمیمیت بیکران و سادگی سیاسی و در عین حال قاطعیت، تهور و خونسردی او در اجرای عملیات متعدد و دشوار مسلحانه طی سالهای ۵۲ تا ۵۷ تصویر کاملاً ویژهای در ذهن همهٔ یاران قدیمی سازمان به جا گذاشته است.»
مقاله اما در ادامه به نقد انتخاب رفیق اسکندر در ادامهٔ راه با مبارزه مسلحانهٔ چریکی میپردازد و او و همرزمانش را همسوی ضدانقلاب وابسته به امپریالیسم و بازماندگان ساواک و رژیم سابق قرار میدهد. نویسنده چنین روایت میکند که: “زمانی که در تحریریهٔ کار از کشته شدن اسکندر در درگیری مازندران با خبر شدیم، آنچه بیش از همه رفقا را تحت تأثیر قرار داده بود، آن بود که چگونه یک انسان ساده و صمیمی و ایثارگر با پاکترین و بکرترین ایدههای انسانی که در خور ستایش والاست، بیآنکه خود درک کند، همهٔ زندگی و وجود خود را وقف راهی کرده است که کثیفترین موجودات جهان نیز در همان مسیر رکاب میزنند.
که چگونه پستترین و رذلترین جنایتکاران، هم امروز نقشهٔ همان اقداماتی را در سر میپرورند که این جوان پرشور و آزادهٔ برخاسته از دل کوههای سرکش لرستان در پی آن است. آنچه همهٔ ما را در خود فرو برد آن بود که میدیدیم در عرصهٔ بسیار بغرنج و پیچیدهٔ کنونی چگونه نیات پاک اسکندرها با پلشتیهای کشمیریها، ساواکیها در قالب عمل واحد ضدانقلابی در هم آمیخته و به حق خشم و نفرت مردم را متوجه کسی میسازد که همچون اسکندر درونی چون شیشهای شفاف دارند، لاکن در عمل یکپارچه همان چیزی است از عمال مزدور آن زشتِ جهانخوار سر میزند. هم از این روست که معیار قضاوت هر انقلابی صدیق در برخورد با عملیات براندازی چپروها آنچه تعیینکننده است نه آن درون شیشهای شفاف اسکندرها، که آن گنداب ضدانقلابی است که بر زمین جاری میشود.»
آنچه جنس روایت این مقاله را متأسفانه تعیین میکند نبشتهایست که از آن در تاریخ به جای مانده است، روایتی که در آن همه چیز سیاه و یا سفید است، جهان بیرنگی که حتی خاکستری هم ندارد. این تصویر تنها جنبهٔ سیاسی مواضع سازمان را در ظرف زمان لحاظ میکند و حتی پرداختن به خصلتهای فردی افراد درگیر در آن ماجرا که بعضاً میتواند حتی سؤالبرانگیز باشد، ناشی از احساس افسوس نویسنده برای از دست رفتن یک رفیق است. تأسفی که در آن لحظه تحت تأثیر قضاوت انقلابی در برابر ضد آن رنگ میبازد.
بر هیچ کس پوشیده نیست که سازمان ما در آن روزها و سالهای پسین آن به بنبست در مبارزهٔ مسلحانه رسیده بود و از دست دادن جانهای شیفتهٔ بیشتر را در کلیت مبارزه علیه امپریالیسم بدون بازده ارزیابی میکرد. سرنوشت مبارزه به وسیلهٔ همهٔ گروهها و احزاب سیاسی در چهل سال اخیر که در تمام شقوق سیاسی و نظامی آزمایش شده است نیز نشان میدهد که هم مماشات آن زمان ما با رژیم اسلامی و هم مبارزات خشونتبار دیگران نتایجی تقریباً مشابه به بار آورده است. بسیاری از یاران ما در هر دو سوی آن انتخاب جان بر سر تعهد و میثاق خود با خلق گذاشتند که دههها در سینههاشان خانه کرده بود.
هفتهٔ گذشته به دنبال انتشار پیام تسلیت سازمان به مناسبت درگذشت پدر رفیق سیامک اسدیان در ایران، و انتشار خاطرهای از رفیق تحت عنوان «به یاد رفیق سیامک اسدیان به یاد عزیز او!» برخی از خوانندگان و رفقای قدیمی ما مقالهٔ «آیینه سکندر» را به یاد آوردند. قلم مقاله آیینهٔ سکندر و بازخوانی امروزین آن مایهٔ تاثر و اندوه عمیق همهٔ ماست.
همانگونه که رفیق اکبر دوستدار در یادداشتی نوشته است: «نه سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) و نه شاید حتی یکی از اعضأ و هواداران آن، که صدهزار نفرشان روزی در میدان آزادی جمع آمدند، به یقین با جنایات حکومت همراهی و یا نسبت بدان بیتفاوتی نداشتند. برای مقابله با هیولای برخاسته از قعر تاریخ که مردم را با خود همراه داشت، اگر سیاست رویارویی مستقیم و ادامهٔ فعالیت در خانهٔ تیمی بسیار تراژیک بود، سازماندهی فعالیت در بسترهای سیاسی عمومی نیز از فراز و فرودهای تلخ در خطای نظری و عملی و نتایج مثبت و منفی دور نماند.»
اکنون که به واسطهٔ درگذشت سهراب خان اسدیان، پدر رفیق فدایی خلقمان سیامک (اسکندر) این فرصت پیش آمده است تا مکثی دوباره بر آن مقاله بکنیم، بیش از پیش احساس میکنم ای کاش آنگونه داوری در بارهٔ انتخاب رفقای ما صورت نگرفته بود. بسیاری از رفقایی که با رفیق اسکندر اسدیان از نزدیک زندگی کرده بودند «محال بود که حس و نسبتی ناروا به طینت پاک او داشته باشند». به عنوان مسئول شورای سردبیری نشریه کار از این که نویسنده نشریهٔ ما چهار دهه پیش راه و روش رفیق اسکندر و همرزمان او را در سوی خائنین به خلق قرار داده است و خونهای به ناحق ریخته شده را بخشی از «گنداب ضد انقلابی» دیده است «که بر زمین جاری میشود”، متأسف و متأثرم و به راستی و صمیمانه آن داوری غیرعادلانه و نارفیقانه را رد میکنم.
واقعیت اما جز این نیست که سازمان ما پس از آن بارها با تأکید بر احترام به پذیرش چندصدایی درونسازمانی از برخوردهای مرکزگرایانه و برخی رفتارهای ناهنجار سیاسی در گذشته طبق مصوبات کنگرههای سازمان تبری جسته است. همین یادداشت و تنوع دیدگاههای سیاسی منعکس در نشریهٔ کار گواه آنست که سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) جایگاهی ویژه برای ابراز نظراتی مستقل از روایت سنتی در ساختار احزاب و سازمانهای سیاسی مرسوم ایران به وجود آورده است.
امید آتشین ما به راستی اینست که ادامهٔ جنبش مردمی «زن، زندگی، آزادی»، پایان این قصهٔ تلخ را با دستیابی به آرزوهای پاک و مردمی جانهای شیفتهٔ یاران ما به سرانجام برساند و ما گوشهٔ کوچکی از آن افق رنگینکمانی باشیم.
[i] این مقاله در آرشیو نشریات کاغذی کار قابل دسترس است.
1 Comment
آقای اقتداری،
آن مقاله شرم آور تنها یکی از نمونه های ابتذالی بود که ما گرفتار آن شده بودیم. چهار ماه پس از آن به مقاله «چرا گروهک ها مضمحل می شوند» در کار ۱۴۹ در اواخر بهمن ۱۳۶۰ نگاهی بیاندازید. به گمان من روشن است که مقاله «ائینه سکندر …» یک اتفاق نبود، بلکه دقیقا هم راستا با نگاه ما به صحنه سیاست در آن روز بود. نگاهی که جنایت های هولناک جمهوری اسلامی را توجیه می کرد. من تفاوتی جدی میان مقاله «چرا گروهک ها مضمحل می شوند» و نوشته های روزنامه نگار بدنامی به نام حسین شریعتمداری کیهان نمی بینم. شما چطور؟