سخن ناروائی نیست اگر گفته شود که چپ ایران علیرغم فداکاریها و قربانیان زیاد، و البته پاره ای دستاوردها، در طی یک قرن گذشته در عرصه سیاست ایران آنچنان تأثیر مثبتی نداشته است. این چپ در مواردی دچار اشتباهات استراتژیک شده و اکنون نیز بصورت اردوگاهی نامتجانس و پراکنده عملاً نه تنها در رهبری جنبش آزادیبخش مردم ایران قرار ندارد، بلکه کاملاً توسط نحله های دیگر سیاسی تحت الشعاع قرار گرفته است. به باور من عامل اصلی نابسامانی اردوگاه چپ عدم ارزیابی صحیح از شکست ایدئولوژیک تاریخی آنست.
با فروپاشی اردوگاه شوروی و شکست “سوسیالیسم عملاً موجود” وتغییر در نظام اجتماعی چین از یک اقتصاد سوسیالیستی بیک اقتصاد سرمایه داری، ما با یک شکست تمام عیار ایدئولوژیک یعنی شکست مارکسیسم – لنینیسم و دنبالچه های آن مائوئیسم، تروتسکیسم و کاستریسم روبرو هستیم. بسیاری ازچپهای ایران اگرچه با لنینیسم ومائوئیسم وداع کرده اند، اما مارکسیسم بزعم آنها بعنوان یک جهان بینی “علمی” که قانونمندی تحول تاریخی جوامع را بدرستی پیش بینی میکند، هنوز حالت تقدس دارد. اینان بجای نگرش به مارکس بعنوان فیلسوف و اندیشمندی با ارزش در عرصه فلسفه و اقتصاد سیاسی، و بعنوان یک فرد انقلابی که پاره ای انتقادات درست به نظام سرمایه داری داشته است، وی را کماکان بصورت بت واره مورد پرستش قرار میدهند. قابل توجه است که فلسفه و اقتصاد سیاسی از رسته علوم دقیقه مانند فیزیک و شیمی نیستند. حتی در زمینه علوم دقیقه نیز تقدس دانشمندان و خدشه ناپذیر دانستن تئوریها و حتی قوانین علمی نیز ناروا است. بعنوان مثال، در رشته مکانیک کلاسیک و جاذبه عمومی قوانین نیوتون بمدت حدود ۲۰۰ سال بدون هیچگونه تردید پذیرفته میشدند. اما با تدوین و سپس اثبات تئوریهای نسبیت (خاص و عام) اینشتن در اوایل قرن بیستم، نادقیق بودن قوانین نیوتون مسجل شدند. چند دهه بعد، نادرستی پاره ای از نظرات اینشتن در زمینه فیزیک کوانتوم مسجل شده و حقانیت نظرات بسیاری از دانشمندان عرصه فیزیک اتمی به اثبات رسیدند. عظمت واقعیت هستی نشان داده است که حتی متفکرین بزرگ نیز در مقابل بغرنج آن حقیر مینمایند.
به باور من چپ ایران علیرغم پاره ای کوششهای با ارزش در زمینه ترویج نگرش مادی و غیر مذهبی از جهان و سازماندهی به صفوف زحمتکشان در جامعه ایران (گروه ارانی، حزب توده…) در اکثر موارد در زمینه سه مسأله و نیاز اصلی جامعه ایران یعنی تجدد، دمکراسی و استقلال لغزشهای فاحشی داشته است. در زمینه تجدد، بجای ادامه مسیر انقلاب مشروطه و دست آوردهای فرهنگی بسیار با ارزش دوران روشنگری اروپا و دفاع از پاره ای از اقدامات تجدد طلبانه دو پادشاه پهلوی مانند مسأله حجاب و حقوق زنان، ایجاد دادگستری و دانشگاه، ایجاد زیرساختها و غیره، بطرز مذهب گونه ای صرفاً به ترویج آثار مارکسیستی، و آنهم نمونه های کم ارزش تر آنها، و دفاع برده وار از بلوک شرق بسنده میشد. گذشت زمان نشان داد که رشد اقتصادی و تولید ثروت (پیش نیاز فقر زدائی) در مورد کشورهای مشابه دو بلوک شرق و غرب مانند کره شمالی و کره جنوبی، آلمان شرقی و غربی (در زمان اتحاد)، لهستان و اسپانیا بطرز واضحی( حتی با در نظر گرفتن توزیع نابرابر در کشورهای سرمایه داری) در کشورهای بلوک غرب بر کشورهای بلوک شرق افزونی داشته است.
در زمینه استقلال ما با یکی از شرم آورترین نمونه های وابستگی و دنباله روی اصلی ترین حزب چپ در ایران یعنی حزب توده از اتحاد جماهیر شوروی در آن دوران، یعنی ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ روبرو بودیم. بعنوان مثال، میتوان از نمونه طرفداری حزب توده از امتیاز نفت شمال به شوروی نام برد. بعد ها برخی از سازمانهای مائوئیست که در ابتدا گرایش کاستریستی داشتند، کار دنباله روی را بدانجا کشاندند که تحلیلهای حزب کمونیست چین در مورد ساختار جامعه چین قبل از انقلاب (نیمه مستعمره-نیمه فئودال) را بدون تعقل و تحلیل مشخص در مورد جامعه ایران کپیه برداری کرده و با افتخار اعلام کردند که “صدر چین صدر ماست.”
از زمان انقلاب مشروطه تا کنون یکی از اساسی ترین مسائل مردم ایران مسأله دمکراسی، آزادی و از جمله آزادی بازار بوده است. اما بسیاری از چپها از همان ابتدا با بازار آزاد و نظام سرمایه داری در کشوری که تا همین پنجاه سال پیش دارای ساختار غالب فئودالی بود مخالفت میکردند. پاره ای از چپها در دو سه سال اول انقلاب ۵۷ بطرز حیرت آوری تحت عنوان ضد امپریالیست بودن رژیم خمینی به دفاع از ارتجاع مذهبی پرداختند. بسیاری از چپهای ایران — و البته نه همه — بجای ترویج حاکمیت ملی، دیکتاتوری و حاکمیت طبقه کارگر را ترویج کرده اند؛ طبقه ای که اکنون در بسیاری کشورهای سرمایه داری دهه هاست رو به افول گذاشته است. اصولاً معلوم نیست حتی با در نظر گرفتن استثمار این طبقه در نظام سرمایه داری چرا صرفاً این طبقه شایسته رهبری یک جامعه مدرن است! این گونه چپها بجای ترویج و تبلیغ انقلاب و یا رفرم دمکراتیک ضد استبدادی، انقلاب سوسیالیستی را برای ایران تجویز میکنند. هم اکنون نحله دیگری از چپهای غیر سنتی با عنوان کردن اینکه مسائل اصلی اجتماعی در “دنیای جهانی شده” در تمام جوامع یکسان اند، و اینکه جهانی شدن “راه حلهای بومی” را غیر ممکن کرده است، مسائل اجتماعی – سیاسی ایران را با جوامع پیشرفته آمریکائی و یا اروپائی یکسان فرض کرده وبجای پافشاری بر رهائی از قید استبداد مذهبی، بطرز جهان شمولی رهائی از قیود مالکیت، سرمایه و دولت را ترویج میکنند.
چپهای ایران با درک مغشوش و بسیار متفاوت از مقوله امپریالیسم، در مواردی آنرا “آخرین مرحله سرمایه داری”، “آستانه انقلاب جهانی پرولتاریا” (لنین)، در مواردی “توسعه طلبی قدرتهای بزرگ”، و اکثراً آنرا مترادف با دولت آمریکا تعریف کرده اند. بسیاری از چپها بویژه پس از کودتای ۲۸ مرداد، ضدیت با امپریالیسم را بر ضدیت بر استبداد و ارتجاع داخلی ارجح دانسته، و علیرغم تغییرات مهم در سیاست خارجی آمریکا پس از پایان جنگ سرد کماکان با حرارت از این ضدیت دفاع میکنند.
چپهای ایران همراه با چپ بین المللی بدرستی بر پاره ای از تضادهای نظام سرمایه داری، بویژه سرمایه داری وحشی (نئو لیبرالیسم)، از جمله تشدید نابرابری اجتماعی، اینکه مثلاً ۴۰۰ تن از ثروتمند ترین افراد جامعه آمریکا ثروتی معادل ۱۵۰ میلیون آمریکائی دیگر دارند (۱ در صد در مقابل ۹۹ در صد)، فربه تر شدن بانکها و سرمایه مالی در عرض سه دهه گذشته، گسترش صنایع نظامی، و بطور کلی تشدید تضادهای طبقاتی در این دوران تأکید میکنند. اما در مجموع در نوشته ها و گفتمان چپ ایران بطرز بارزی تحلیل و نگرانی در مورد افزایش جمعیت (مورد نیاز سرمایه داری) و مدل جامعه مصرفی سرمایه داری که موجب گرمایش زمین و نابودی تدریجی محیط زیست شده و میتواند در آینده نه چندان دور حیات و زیست موجودات زنده را بخطر اندازد، کم بها داده میشود.
به باور من چپهای ایران در صورت بدور انداختن ایدئولوژیهای فرسوده و اتخاذ بینشی هومانیستی، حقوق بشری و محیط زیستی (سبز)، و با مبارزه با بینش سکتاریستی میتوانند با افراشتن پرچم سوسیال-دمکراسی مدرن در عرصه اجتماعی- سیاسی ایران بسیار مؤثر واقع شوند. در حال حاضر چپهای ایران میباید از رؤیا پردازیهای شبه آنارشیستی در زمینه رهائی از قیود مالکیت، سرمایه و دولت دست بر داشته و قبول کنند تا زمانیکه اکثریت افراد و خانواده های جهان و ایران کماکان منافع خود و خانواده را بر منافع اجتماع ترجیح میدهند، استقرار جامعه سوسیالیستی ممکن نیست.
سرمایه داری بین المللی بحرانهای دوره ای بسیاری را پشت سر گذاشته است. اکنون نیز با یکی از بحرانهای مالی جدی روبرو است. عاقبت این بحران در میان مدت برای من روشن نیست. اما به باور من در دنیای کنونی، مدل سوسیال-دمکراسی اروپای شمالی علیرغم کاستیهای آن کماکان بهترین الگو برای چپهای میانه رو ایرانی است؛ الگوئی که بر عدالت اجتماعی و بویژه “برابری فرصتها” برای افراد جامعه تکیه میکند، الگوئی که از اهرمهای دولتی برای وضع قوانین بنفع زحمتکشان جامعه و حفاظت از محیط زیست استفاده میکند. ما اکنون در دنیائی زندگی میکنیم که بنیادگرائی و خرافات مذهبی در بسیاری از مناطق جهان بیداد میکند. یکی از وظایف اصلی چپهای ایرانی بر افراشتن پرچم تعقل و علم در مقابل خرافات و بنیادگرائی شیعی-اسلامی است. در حال حاضر اما وظیفه عاجل چپهای ایرانی همراهی، و در صورت امکان هدایت مبارزات مردم ایران برای کسب آزادی از سلطه ارتجاع مذهبی و کسب حق حاکمیت ملی است.
م. چشمه، ۲۷ آبان ۱۳۹۱