تعریف چپ
چپ تنها با جانب داری از برابری و رفع تبعیض و تقویت مشارکت و نقش مردم در قدرت و تصمیمگیری های سیاسی تعریف می شود. سمت گیریهایی نظیر دفاع از توزیع دمکراتیک قدرت، ثروت، فرصتها و اطلاعات، رفع تبعیض طبقاتی، نژادی، جنسیتی، ملی-قومی، مذهبی، حفظ محیط زیست، دفاع از منافع کارگران و مزدبگیران هواداری از تغییرات اجتماعی و اقتصادی به تبع این جانب داری شکل خواهد گرفت.
افزودن هر عنصر ایدئولوژیک، تئوریک، استراتژیک و یا تاکتیکی به این تعریف تقسیم بندی های دیگری را بدنبال خواهد داشت و هر شاخه خود را مجاز خواهد دانست، هم فکرانش را تنها نیروی چپ بداند. با این تعریف، هم کسانی که در راه تضعیف نابرابری و تبعیض های حاکم در همین جهان امروز و در چارچوب روابط سرمایه داری تلاش میکنند و هم کسانی که برای انقلاب و نفی سرمایه داری و استقرار سیستمی عادلانه و مبتنی بر برابری میکوشند به چپ تعلق دارند. دومیها میتوانند تلاش اولیها را ناکارآ و حتی مضر و تزیین کننده روابط موجود بدانند و اولیها می توانند دومیها را آوانتوریست و تلاششان را برای مبارزه در راه برابری و علیه تبعیض زیانبار بدانند ولی مجاز نیستند خود را تنها نیروی چپ بدانند.
بحران چپ
سالهاست که گفته می شود چپ دچار بحران است. این گفته زمانی می تواند مورد بحث قرار گیرد که مشخص کند کدام چپ و کدام بحران. آیا میتوان شرایطی را که چند دهه تداوم یافته بحران نامید.
زمانی بخش بزرگی از نیروهای چپ تصور میکردند که پاسخ تمامی دشواریهای جامعه بشری را در اختیار دارند. تصور می شد که آینده جامعه بشری سوسیالیسم است و مشخصات آن روشن است و نیروهای محرک دست یابی به این جامعه تعریف شده اند. پرولتاریا نیروی محرکه این روند و حزب آن یعنی حزب کمونیست رهبری کننده این راه است. چنین انتظاراتی تحقق نیافت. در کشورهای سوسیالیستی آن خصوصیاتی را که ما برای سوسیالیسم انتظار داشتیم متحقق نشد و کسانی هم که شوروی را پس از خروشچف رویزیونیست میدانستند و ادامه راه استالین یا راه مائو را ترجیح میدادند با تناقض کمتری در تصویر خویش از سوسیالیسم و آنچه شکل گرفته بود مواجه نشدند. ما در آغاز دهه هشتاد میلادی تصور میکردیم که دوران غلبه سوسیالیسم فرا رسیده و سرمایه داری و امپریالیسم در برابر نیروی کشورهای سوسیالیستی، پرولتاریای کشورهای سرمایه داری و جنبشهای رهایی بخش در حال عقب نشینی است. این تصورات تحقق نیافت.
طبیعی بود که عدم سیر روندها در جهت ایدههای ما در جهان و در ایران، چپ را با بحران مواجه سازد. طبیعی بود که بررسی و بازبینی همه تئوریها و داوریهای پیشین در دستور قرار گیرد. ولی آیا امروز نیز می توان از بحران با همان مضمون بیست و پنج سال قبل سخن گفت. امروز چپ هایی که استقرار سوسیالیسم را همین امروز در دستور قرار می دهند و معتقدند تئوریهای آنان چارچوب جامعه فردا و راه دست یابی به آنرا ترسیم کرده، موقعیت و نیرویشان در مقایسه با سی سال پیش کیفتیتا تغییرنموده. احزاب کمونیست پیشین اکثرا در تئوریهای خود تجدید نظر نموده و با چهرهای جدید در مبارزه اجتماعی حضور دارند و در جهت تقویت ارزشهای سوسیالیستی و پیشبرد برنامههای اجتماعی در این راستا می کوشند. آنها که در همان چارچوب پیشین فکر میکنند در حاشیه مبارزات قرار گرفته اند.
نیروی اصلی و موثر چپ چه در چارچوب احزاب سوسیال دمکرات یا سوسیالیست (دمکراتیک)، احزاب چپ آمریکای لاتین ویا جنبش هایی مانند وال استریت و یا …همگی در راستای تحقق ارزشها و پیشبرد برنامههای سوسیالیستی و دمکراتیک در چارچوب همین روابط موجود در جهان میکوشند. مشکلات و بحرانهایی که این نیروها با آن درگیرند کیتفتا با بحرانی که در سطور بالا بر شمردیم متفاوت است. تغییرات بزرگی که در جهان در دهههای گذشته رخ داده، بسیاری از تئوریها و راه حلهای پیشین را از دستور خارج کرده و مسائل جدیدی را پدید آورده. ضرورت بررسی مجدد و مجدد تئوریها و راهکارها جزیی از فعالیت اجتماعی در جهان امروز است. شکل گیری پیچیدگی جدید قبل از یافتن پاسخ کامل به دشواریهای گذشته واقعیت جهان امروز است. با این دشواری همه آنهاییکه با فعالیت اجتماعی درگیرند از چپ و راست و میانه مواجهند. نامیدن بحران به دشواریها و مشکلاتی که چپ امروز با آن مواجه است باید با احتیاط صورت گیرد.
سوسیالیسم
در مباحثی که برای هویت سازی چپ در ایران مطرح است این سوال که آیا تلاش برای تقویت ارزشهای سوسیالیستی و پیشبرد برنامه هایی در این راستا در مقطعی به استقرار سوسیالیسم و نفی سرمایه داری منجر می شود یا نه وزن دارد. گفته میشود که بخشی از چپ سرمایه داری را پایان تاریخ نمیداند و در چشم انداز تاریخی نفی سرمایهداری را هدف میداند و بخش دیگر (سوسیال دمکراتها) چنین نظری ندارند.
طبیعتا این سوال که آینده تلاش برای پیشبرد برنامه های سوسیالیستی و دمکراتیک به کجا می انجامد و چه نوع روابطی در آینده می تواند شکل گیرد، برای همه کسانی که در این راستا میکوشند سوالی است واقعی. ولی آنجا که این بحث از جنبه نظری خارج شده و نقش تعیین هویت این یا آن جریان چپ را می یابد، نیاز به دقت بیشتری دارد.
زمانی بخشی از چپ (احزاب کمونیست) نفی سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم (یا حکومتی با سمت گیری سوسیالیستی در کشورهای غیر سرمایه داری) را وظیفه روز خود میدانستند. طبیعتا تفاوت موضع میان آنان که همین امروز برای استقرار سوسیالیسم میکوشیدند با کسانی که استقرار سوسیالیسم را در دستور نمیدانستند به دو عملکرد متفاوت و حتی در مواردی متضاد میانجامید. کسانی که آنچه را در شوروی یا چین یا کوبا یا .. شکل گرفته بود یا باید بر اساس ایدههای لنین شکل میگرفت را الگوی خود میدانستند و برای تحقق آن در ایران میکوشیدند با کسانی که این الگوها را تایید نکرده و راه دیگری را دنبال میکردند، اقدامات و برنامه های متفاوتی را در برابر خود قرار میدادند. تمایز مابین این دو جریان اصلی جنبش چپ در آنروز به چشم انداز و پیش بینی آیندههای دور محدود نبود بلکه مستقیما درعملکرد سیاسی و صف بندیهای موجود در کشور و جهان منعکس میشد. آنهاییکه مشارکت در قدرت و پیشبرد رفرم در شرایط غلبه سرمایه را به تزیین سرمایه داری و حتی همراهی در تداوم این سیستم می دانستند باکسانی که در همین راه می کوشیدند مسیر و سیاستهای کاملا متفاوتی را در برابر خود قرار میدادند. کسانی که دفاع ازشوروی و کشورهای سوسیالیستی و یا چین را وظیفه خود می دانستند و میکوشیدند چنین مدلهایی را در کشور خود پیاده کنند یا اگر هم آنها را منحرف از ایده های لنین (یا تروتسکی) دانسته و برای استقرار حکومتی براساس برداشت خود از ایدههای آنان می کوشیدند با کسانی که چنین الگوهایی را غیردمکراتیک و در نتیجه علیه سوسیالیسم می دانستند بدو اردوی متفاوت تعلق داشتند.
با شکست الگوی شوروی و کشورهای سوسیالیستی و تغییر مسیر کشورهایی چون چین و ویتنام و تحولات سیاسی، نظری بخش بزرگی از احزاب یا شخصیت های کمونیست صف آرایی و تقسیم بندی نیروها از پایه دگرگون شده. امروز تقسیم بندی اصلی نیروهای چپ برخلاف گذشته مابین سوسیال دمکرات ها و کمونیست ها (و یا هواداران شوروی و چین و اروکمونیسم) نیست. اگر آنروز کمونیست ها در بخشی از جهان حکومت میکردند و در بسیاری از کشورها یکی از نیروهای قدرتمند و تاثیر گذار بودند امروز کمونیست هایی که به همان چارچوب ایدههای حاکم در قرن بیستم وفادارند موقعیت پیش را ندارند. صف بندیهای نظری و تقسیم بندی در درون نیروهایی که مبارزه برای تحقق ارزشها و پیشبرد برنامههای سوسیالیستی و دمکراتیک را در همین جهان امروز و در شرایط غلبه روابط سرمایهداری وظیفه خود میدانند از پایه با تقسیم بندیهای گذشته متفاوت است.
بدون شک ترسیم تصویر از آینده و تلاش نیروهای چپ حائز اهمیت است و بخش بزرگی از تحلیلگران کوشیدهاند و میکوشند آنرا تصویر کنند. اولین عنصر ورود به این بحث تعریف سوسیالیسم است. بدون روشن بودن چنین تعریفی بحث در این رابطه که دست یابی به چنین جامعهای چگونه و در چه پروسهای ممکن است بلاموضوع است. می توان در نوشته ها و برنامه احزاب تحقق تمامی ارزشهای سوسیالیستی و دمکراتیک و انساندوستانه را بعنوان سوسیالیسم پذیرفت و ذکر کرد. ولی تجربه یک قرن مبارزه و مباحثات نشان داد که این ارزشها موازی و همسو با یکدیگر تحقق نمییابند. این تصور که خلع ید از سرمایهداران به استقرار عالیترین شکل دمکراسی، آزادی و توجه به محیط زیست و نفی هر گونه تبعیض منجر می شود واقعیت نیافت. مبارزه برای برابری همواره بامبارزه برای آزادی همسو نیست.
جامعه بشری (در صورت موفقیت نیروهای چپ و دمکرات) همواره از حدی از تامین ارزشهای دمکراتیک و سوسیالیستی به سطح دیگری از آن خواهد رسید. می توان سطحی از دست یابی به چنین ارزشهایی را بعنوان سوسیالیسم پذیرفت ولی این بدان معنا خواهد بود که این تعریف می تواند واحد نباشد. چنین مباحث و تعریف های متفاوت در درون احزاب و تحلیل گران چپ وجود داشته و خواهد داشت ولی چنین تمایزاتی پایه مرزبندی و تفکیک نیروهای چپ نخواهد بود
برخی از رفقا با تاکید بر اینکه سرمایه داری حرف آخر تاریخ نیست سوسیال دمکراتها را مورد انتقاد قرار داده و طرح کردهاند که آنان چنین نمیاندیشند. چنین تقسیم بندی واقعی نیست. نه تنها سوسیال دمکرات ها بلکه اکثریت قریب باتفاق تحلیل گران جدی لیبرال و طرفدارسرمایه داری نیز مناسبات حاکم بر جهان را پایان تاریخ نمیدانند. حتی کسانی مانند فوکویوما که پس از سقوط کشورهای سوسیالیستی از پایان تاریخ و جاودانه بودن مناسبات سرمایه داری لیبرال سخن گفتند، بعدها کوشیدند که توضیح دهند منظورشان جاودانه بودن روابط موجود نیست یا شاید به تعبیری نظرشان را پس گرفتند.
تحلیل گران میتوانند راجع به چشم اندازهای در دسترس سخن گویند ولی آنگاه که راجع به روابط اجتماعی در آینده های دور نظر می دهند تنها میتوانند فرضیه ارائه دهند. یک قرن یا حتی نیم قرن پیش تصور می شد که نیروی محرک تاریخ پرولتاریاست و کارورزان فکری یا به اقشار میانی تعلق دارند و یا کارگران یقه سفیدند و در تحولات اجتماعی بسوی سوسیالیسم نقشی تعیین کننده ندارند. امروز کمتر کسی در جهان است که تغییر ترکیب مزدبگیران را تایید نکرده و بر نقش مداوما افزایش یابنده کارورزان فکری در اقتصاد و تحولات اجتماعی تکیه نداشته باشد. اگر روزی تصور می شد که واحدهای بزرگ صنعتی ستونهای اقتصادند و سوسیالیسم در وحله اول با مالکیت اجتماعی این واحدها تعریف می شد امروز کمتر کسی است که تنوع واحدهای اقتصادی و نقش اطلاعات و بنگاهها و موسساتی را که در این عرصه فعالیت می کنند تایید ننماید.
در اواخر دهه هشتاد و اوایل دهه ۹۰ هنگام فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم بسیاری از اقتصاددانان و تحلیلگران کشور شوروی تاکید میکردند که در اوایل استقرار سوسیالیسم و در شرایط پایه گذاری و رشد صنایع بزرگ، برنامه ریزی مرکزی عملکرد داشت و رشد بالای اقتصادی در سالهای پیش از جنگ را موجب شد ولی در سالهای پس از جنگ این برنامه ریزی در برابر تغییراتی که در جهان رخ داده بود و در برابر هر چه بیشتر متنوع شدن کالاهای مصرفی فاقد ظرفیت بود و دوران طلایی رشد اقتصادی سالهای قبل از جنگ پایان یافت و این تصور که اقتصاد شوروی و کشورهای سوسیالیستی تا اوایل دهه هشتاد از کشورهای سرمایه داری پیشی خواهد گرفت نه تنها تحقق نیافت بلکه شکاف گسترش یافت. آنان میگفتند سوسیالیسم به این دلیل شکست خورد که قدرت آنرا نداشت که خود را دگرگون ساخته و با تحولات جهان همراه سازد. صرف نظر از اینکه این تحلیل تا چه حد ریشههای شکست اقتصادی را بیان میکرد یک نکته واقع بینانه در آن نهفته بود.تحولات جهان در آن سالها تغییراتی بنیادین را در نگاه به اقتصاد، بازار، برنامه ریزی و نیروهای اجتماعی ضرور میساخت که کشورهای سوسیالیستی و احزاب کمونیست نتوانستند با آن همراه گردند.
تحولات چند دهه اخیر عظیم تر از همه تحولات آن قرن است. اگر روزگاری نبض و پایه اقتصاد را واحد های بزرگ صنتعی تشکیل می داد امروز این نقش تضعیف شده و نقش بخش های دیگر مثلا اطلاعات و بنگاههای اطلاعاتی افزایش یافته. هر تئوری سوسیالیستی باید برای شکل گیری غولهایی چون مایکروسافت و گوگل و فیس بوک پاسخ داشته و امکانات رشد را در این عرصه بهتر از روابط موجود فراهم سازد. اگر آنروز تصور می شد که منابع بی انتهایند و همه مدلهای اقتصادی بر این مبنا تنظیم می شد رشد جمعیت و تولید با سد منابع در دسترس در کره زمین مواجه شده و حفاظت از محیط زیست به یک عنصر پایهای هر تئوری سوسیالیستی و دمکراتیک بدل شده.
امکانات جدید ارتباطی و تحولات اجتماعی رابطه کشورها و جوامع مختلف را با یکدیگر دگرگون ساخت. جهانی شدن پدیده ها و معضلات جدیدی در روابط کشورها و اقشار و طبقات در درون کشورها پدید آورد. شکل گیری غولهایی چون چین و هند و برزیل نیازمند تحلیل ها و واکنش هایی جدید است. مشکلاتی که در درون کشورهای اروپایی و آمریکایی در نتیجه جهانی شدن و عرضه و نیروی کار ارزان در کشورهای فوق الذکر پدید آمده پاسخگویی و تئوریهای جدیدی را ضرور می سازد.
در سالهای آینده جمعیت کره زمین افزایش خواهد یافت. بالا رفتن سریع عمر متوسط انسان در آینده نه چندان دور این افزایش جمعیت را تسریع خواهد کرد. بالارفتن سطح زندگی در کشورهایی مثل هند و چین نیاز به منابع و چگونگی بهره گیری از آنرا در کیفیتی دیگر افزایش خواهد داد. منابع کره زمین محدود است و چگونگی بهرهگیری از آنها می تواند به مساله مرکزی و موضوع منافشات در آیندهای نه چندان دور بدل گردد. حق حیات و بهره گیری از امکانات کره زمین عوامل جدیدی را در مناسبات بشری پدید خواهد آورد و هر تئوری سوسیالیستی باید بتواند به این مشکلات پاسخگو باشد. پاسخ هایی که با اعلام پذیرش عدالت و دمکراسی و حفظ محیط زیست کافی نیست
در آینده نه چندان دور انسان خواهد توانست با دستکاری ژنتیکی بر موجودیت و توانایی های خود تاثیر گذارد. اینکه چه کسانی و چگونه حق تصمیم گیری از این دانش را خواهند داشت می تواند به یکی از مرکزی ترین منافشات آینده بدل گردد. اگر در چند دهه اخیر رشد انفورماتیک و ارتباطات چهره جهان را دگرگون ساخت در آینده این نقش را عرصه های دیگر علمی بخود تخصیص خواهد داد.
کسانی که تصور می کنند قادرند چهره جامعه بشری را در صد سال آینده ترسیم سازند دچار خطا هستند. تمامی تئوریها بر اساس اطلاع از گذشته و امروز جهان تدوین گردیده. به پیچیدگی های فردایی که نیامده نمیتوان از امروز پاسخ گفت و هر چه امروز گفته شود یک نظریه و فرضیه است. نظریه ها و فرضیه هایی بر اساس شناخت از گذشته و امروز و تلاش برای پیش بینی مسیر تحولات آینده بر این اساس که این مسیر در آینده هم بهمان گونه گذشته سیر خواهد کرد. طرح چنیین نظریهها و راههای تقویت مناسب ترین تحولات توسط تحلیل گران و نظریه پردازان با گرایش چپ ضرور و مثبت است ولی چنین نظریه هایی نمیتواند مرزبندی نیروهای چپ را ترسیم کرده و تقسیم آنها به احزاب مختلف را توضیح دهد. در گذشته اعتقاد به استقرار سوسیالیسم یا غیر عملی دیدن آن نه تنها یک نظریه راجع به فرداهای دور بلکه مشخص شدن جایگاه حزب در جبهه های بندیهای سیاسی روز بود. امروز نیز نه پذیرش این یا آن نظریه در رابطه با تحولات دور بلکه موضعگیری نسبت به تحولات جهان و کشور در شرایط کنونی و آینده نزدیک است که تعیین کننده جایگاه و تقسیم نیروها به گروهبندیها و یا احزاب مختلف است. نظریههای مختلف تنها زمانی به تقسیم بندی عملی نیروها میانجامد که در عمل سیاسی اجتماعی انعکاس داشته و راهکارهای متفاوتی را توصیه نماید.
در اروپا اساس مرز بندی مابین احزاب سوسیال دمکرات و احزاب چپی که برای تحقق ارزشها و پیشبرد برنامههای سوسیالیستی و دمکراتیک در جهان امروز تلاش میکنند نه موضع گیری در رابطه با نظریههای تحلیل گران در رابطه با آیندههای دورتر بلکه مواضع و راه حلهای مشخص در قبال مسائل جهان امروز است. من سال گذشته در کنگره حزب چپ آلمان بعنوان مهمان شرکت داشتم. در برنامه آنان دهها فرمول بندی با مضمون تلاش برای غلبه بر سیستم سرمایه داری در آینده ارائه گردید و یکی از فرمول بندی ها پذیرفته شد ولی آنچه برنامه مشخص و تمایز آنان را با دیگر احزاب معین میکرد پیشنهادات مشخصی بود که آنان مبارزه برای تحقق آنرا در همین شرایط امروز ضرور می دانستند. پیشنهادات مشخص برای مواجه با مشکلاتی که جهانی شدن در سالهای اخیر برای حفظ سطح زندگی و دستآوردهای چپ در گذشته در اروپا پدید آورده است. آنان اساس برنامه خود را دولتی کردن بنگاههای بزرگ مالی و بانگها اعلام کرده و آنرا راه حل مشکلاتی دانستند که در دهه اخیر عملکرد این بنگاهها در جهان پدید آورده است. آنان در برنامه خود اعلام کردند که دولتی کردن این بنگاهها (و نه موسسات بزرگ صنعنی و انفورماتیک و خدماتی) پایه سوسیالیسم است. قصد من از این توضیحات نه تایید یا رد این برنامه بلکه تاکید بر این امر بود که این حزب هویت و جایگاه خود را نه بر پایه موضع گیری در قبال پیش بینیها و فرضیهها بلکه بر اساس برنامه مشخص در قبال تحولات امروز آلمان و جهان ترسیم می کند
در این کنگره شخصیت اصلی جناح چپ این حزب اسکار لافونتن و شخصیت برجسته جناح پراگماتیسم حزب گئوگور گیزی بود. لافونتن در دهه هشتاد رهبر حزب سوسیال دمکرات و در دو دوره کاندیدای این حزب برای پست نخست وزیری بود. او بعد از غلبه شرودر (جناح راست) در حزب سوسیال دمکرات در دهه نود از این حزب انشعاب کرد و در پایه ریزی حزب چپ مشارکت نمود. او در پایههای نظری خود تجدید نظر نکرده و همان نظراتی را دارد که در دوره رهبری حزب سوسیال دمکرات به آن اعتقاد داشت. ایراد او به حزب سوسیال دمکرات راهی است که این حزب در ده سال اخیر در پاسخگویی به مسائل مشخص کشور آلمان و اروپا در پیش گرفته است. بنا به پیشنهاد لافونتن (به نمایندگی جناح چپ حزب) این کنگره، کنگره ویلی برانت (رهبر حزب سوسیال دمکرات آلمان در دهه های هفتاد و هشتاد) نامیده شد و او در نطق دفاع از پیشنهادش با تمجید از ویلی برانت مطرح کرد که حزب چپ (و نه حزب سوسیال دمکرات فعلی آلمان) ادامه دهنده راستین راه ویلی برانت است.
اگر در آلمان جناج چپ حزب سوسیال دمکرات از این حزب در دهه ۹۰ انشعاب کرده و در پایهریزی حزب چپ مشارکت نمود، در برخی کشورها مثل انگلیس چنین اتفاقی در دوره رهبری تونی بلر رخ نداد و کسانی مانند تونی بن که همواره در سمت چپ تر لافونتن بوده اند در درون حزب باقی ماندند. ارائه این تصویر که گویا مرز میان این احزاب یا جناح ها در پذیرش این یا آن نظریه در آینده های دور است واقعی نیست.
تقسیم نیروهای چپ بر اساس تئوریهای حاکم در قرن گذشته و یا اظهار نظر در رابطه با آینده های دور در بهترین حالت کم توجهی به تحولات چند دهه اخیر و بی توجهی به پیچدیگی هایی است که جهان در برابر آن قرار دارد و تحولات آینده را رقم خواهد زد و در بدترین حالت ناتوانی در مواجهه با دشواریهای امروز و ارائه برنامههای مشخص برای آینده نزدیک ایران و جهان و فرار از این ناتوانی است با توسل به تمایزات نظری واقعی و یا غیرواقعی و نظریاتی که برای آینده های دورتر تحولات بشری ارائه میگردد.
وحدت نیروهای چپ
سالهاست که احزاب چپ وحدت تشکلهای موجود و شکل دهی یک حزب چپ نیرومند را ضرور می دانند. دهها تلاش در این راستا صورت گرفته. حرکت برای وحدت و شکل دهی یک حزب چپ نیرومند در صورتی میتواند با موفقیت همراه شود که برای سازمان دهندگان آن روشن باشد که چه تحول نظری و چه تغییری در شرایط کشور پدید آمده که این تلاش میتواند امروز با موفقیت مواجه شود. تلاش برای وحدت چند سازمان چپ و پیوستن بخشی از فعالان چپ به این پروسه قطعا اقدامی است مثبت و قابل تایید اما در صورتیکه در چنین تلاشی تحقق پروژه وحدت بزرگ چپ مورد نظر باشد، پاسخگویی به سوال مطرح شده ضرور است
شکل گیری یک حزب تنها در ارتباط متقابل با نیروهای اجتماعی آن حزب ممکن است و تا زمانی که سازمانها و فعالان چپ بدلیل شرایط حاکم بر کشور از چنین امکانی محرومند، شکل دهی یک حزب سراسری چپ ممکن نیست. عوامل عینی که تا به حال مانع از وحدت نیروهای چپ و شکل دهی یک حزب سراسری گردیده کماکان وجود دارد. این تصور که با وحدت چند سازمان و یا بخشی از فعالان چپ می توان بر مشکل پراکندگی چپ فائق گردید نادرست و خوش بینانه است.
اگر بپذیریم که عوامل عینی برای شکل دهی یک حزب بزرگ چپ وجود ندارد تلاشهای امروز نیروهای چپ تنها در صورتی موفقیت آمیز و قابل تاییدند که بتوانند در زمینه سازی پیمودن این راه نقش مثبت ایفا کنند. مجتمع شدن تعداد بیشتری از کادرها و فعالان سیاسی دریک تشکل هر چند بنوبه خود گامیست مهم و مثبت ولی برای ایفای نقش مثبت موثر در تحولات آتی و شکلدهی یک حزب چپ واحد در ایران پیششرط های دیگری نیز ضرورند.
در شرایطی که امکان برقراری رابطه با نیروی اجتماعی چپ در درون کشور وجود ندارد، مهمترین نقشی که تلاشهای امروزین میتواند ایفا کند زمینه سازی نظری و ارائه مدل از سازمان واحدی است که هر جریان برای آینده ایران ضرور میداند. سازمانهای چپ در خارج از کشور در صورتی که بتوانند در قانع نمودن فعالان چپ به کارآ بودن مدل ارائه شده و در برخورد و مشارکت در روندهای سیاسی کشور توانایی نشان دهند می تواند در وحدت چپ و شکل دهی حزب واحد در ایران تاثیر مثبت داشته باشند.
سازمانها و تشکل هایی که استقرار سوسیالیسم را در ایران و جهان امروز ممکن میدانند و در این راستا میکوشند طبیعتا نمیتوانند با نیروهایی که چنین امری را ناممکن میدانند و پیشبرد برنامهها و تقویت ارزشهای سوسیالیستی و دمکراتیک را در همین جهان امروز هدف خود قرار دادهاند در یک تشکل واحد گرد آیند. بحث من در ادامه نوشته نیروهایی است که در راه پیشبرد برنامهها و تقویت ارزشهای سوسیالیستی و دمکراتیک میکوشند.
در سطح جهان در وجه خیلی کلی میتوان چنین احزاب چپی را به چند گروه تقسیم کرد. احزاب سوسیال دمکرات، احزاب سبز، احزاب چپ غیر سوسیال دمکرات، احزاب چپ وسیع (نظیر احزاب چپ آمریکای لاتین)، جریانهایی که هدف خود را اعمال فشار و نه کسب قدرت قرار داده اند
سازمانها و جریانهایی که معتقدند مبارزه برای کسب قدرت و تاثیر گذاری بر روندهای عمومی کشور زمانیکه روابط سرمایهداری در کشور حاکم است و امکان نفی این روابط وجود ندارد، حزب چپ را از ماهیت رادیکال و اعتراضی خود خالی خواهد کرد و به تعامل با احزاب بورژوایی و شرکت در مبارزات انتخاباتی که لازمه موفقیت در آن دست شستن از خواستهها و شعارهای رادیکال چپ است خواهد انجامید در همه کشورها وجود دارند. در کشورهای اروپایی چنین سازمانهایی فاقد نفوذ وسیع تودهای هستند و گسترش این نفوذ را هدف مقدم خود نمیدانند. در ایران هم چنین تشکلهایی با عنوانهای متفاوت شکل خواهند گرفت.
چنین جریانهایی تا آنجا که به انتقاد از نابرابریها و نارساییهای حاکم بر جامعه پرداخته و در راستای تقویت گفتمانهای سوسیالیستی و دمکراتیک عمل میکنند نقشی مثبت ایفا کرده و خواهند کرد ولی چنین سمت گیری نمیتواند متشکل کننده مجموعه نیروهای ذکر شده و شکل دهنده یک حزب چپ نیرومند باشد
من در قسمت قبل کوشیدم که نشان دهم تمایز مابین احزاب سوسیال دمکرات و چپ (غیر سوسیال دمکرات) در اروپا بر اساس پاسخهای متفاوت به مسائل مشخصی است که این کشورها و این احزاب با آن مواجهند. پیش شرط پذیرش هر یک از سه مدل ذکر شده روشن بودن پاسخ های مشخص به معضلاتی است که جامعه ایران با آن مواجه است.
در دو دهه اخیر در آمریکای لاتین یک سری احزاب چپ شکل گرفتند که امروز در اکثر این کشورها منجمله دو کشور بزرگ برزیل و آرژانتین قدرت را در دست دارند. این احزاب که عمدتا از دل نیروهای چپ رادیکال پیشین و سندیکاهای کارگری بیرون آمدهاند، هدف خود را متشکل کردن همه کسانی که به پیشبرد برنامهها و تقویت ارزشهای سوسیالیستی و دمکراتیک اعتقاد دارند قرار داده و از تقسیم بندی های رایج در اروپا تبعیت نکردند. ضرورت مبارزه برای کسب قدرت و پیروزی در انتخابات و الزامات اداره کشور اکثر این احزاب را در عمل در موضع معتدل چپ قرار داده ولی گرایشهای متفاوت چپ در درون این احزاب وجود و عملکرد دارند
مسائلی که در برابر نیروهای چپ ایران قرار دارد با کشورهای آمریکای لاتین مشابهت بیشتری از کشورهای اروپایی دارد. بخش مهمی از مسائلی که به موضع گیری های متفاوت احزاب در کشورهای اروپایی انجامیده، در ایران مطرح نیست. تجربه کشورهای آمریکای لاتین نشان داد که متشکل شدن نیروهای متنوعی که برای کسب و یا تاثیر گذاری در قدرت و پیشبرد برنامهها و تقویت ارزشهای سوسیالیستی ودمکراتیک میکوشند ممکن است. تمایزات نیروها که به پاسخگویی های متفاوت به مسائل معین رودرروی احزاب میانجامد میتواند در فراکسیونهای این احزاب منعکس گردد.
تقسیم نیروها به چپ و یا چپ تر تنها با وارد شدن به مباجث مشخص برنامهای و پاسخ به معضلات اقتصادی اجتماعی معین امروز کشور ما عملی است . تمایزاتی که تقسیم کننده احزاب اروپایی است بعینه در کشور ما موضوعیت ندارد. اگر در اروپا چگونگی حفظ دستاوردها و تامین اجتماعی که مزدبگیران در دهههای گذشته بدست آورده اند در شرایط کنونی جهان یک عامل تعیین کننده صفبندی جریانهای مختلف چپ است در ایران در شرایط فقدان یا ضعف تامینهای اجتماعی نیرویی که تلاش برای دستیابی به چنین امکاناتی را در برنامه خود نداشته باشد به اردوی چپ تعلق ندارد. اگر در اروپا حد و عرصههای دخالت دولت در اقتصاد یکی از مهمترین موارد اختلاف جریانهای چپ است در ایران هیچ نیروی چپی نیست که نقش کنونی دولت را در این زمینه مخرب نداند.
در عین حال تلاش برای شکل دهی یک جریان نیرومند چپ تنها در صورتی موفقیت آمیز خواهد بود که بتواند راهکارهایی در حل چند مشکل پایهای نیروهای چپ ارائه دهد. به نظر من مهمترین آنها عبارتند از
۱ شکاف سنی و حضور کمرنگ جوانان در سازمانهای چپ خارج از کشور
۲ حضور ضعیف زنان در سازمانهای سیاسی بالاخص در سطوح رهبری
۳ عدم ارائه راهکرد در مناسبات نیروهای چپ با سابقه جنبش مارکسیستی و نیروهای چپی که از دل جریانهای مذهبی بیرون آمدهاند وامروز تفکر و سمتگیری های چپ را پذیرفتهاند
پرداختن به هر یک از معضلات فوق و معضلات دیگری مثل غلبه بر احساسات منفی درون نیروهای چپ حاصل اختلاف نظر و عمل دوران انقلاب حائز اهمیت است وبدون یافتن راه حل برای مواجه با آنان نمیتوان در راستای شکلگیری یک چپ نیرومند حرکت کرد. مسائل فوق بحث های مستقل نیاز دارد که در آینده به آنان خواهم پرداخت
نتیجه
اولین گام در تلاش برای وحدت نیروهای چپ انتخاب مدلی است که نیروها هدف خود قرار دادهاند. بحث وحدت و شکل دهی یک حزب واحد بدون تعیین مدل به شکست خواهد انجامید. نیروها و فعالین بر اساس مدلی که پیشنهاد دهندگان برگزیدهاند تصمیم می گیرند که آیا به چنین تلاشی نظر مثبت داشته و در آن مشارکت کنند و یا نظاره گر باشند. این ایده که می توان نیروها را به پیوستن به وحدت چپ فراخواند و ارائه مدل را به بحثهای آتی واگذار نمود نمیتواند موفق بوده و پاسخ درخوری از جانب فعالان غیر متشکل و یا جوانان دریافت کند
به نظر من احتراز از کپیبرداری از مرزبندیهای احزاب و سازمانهای چپ اروپا؛ مطالعه بیشتر در رابطه با روندهایی که احزاب چپ در امریکای لاتین پشت سر گذاشتهاند واز همه مهمتر متمرکز شدن بر برنامههای معینی که یک حزب چپ برای حل مشکلات کنونی ایران ارائه می دهد و شکل گیری گرایشهای متفاوت در رابطه با پاسخگویی به این مشکلات می تواند اولین گامهای شکل دهی یک مدل با امکان موفقیت در کشور ما باشد.