شکی در این نیست که چپ درایران و جهان در بحران بسر می بردبرای آسیب شناسی این بحران باید پاسخ مناسبی برای این سوالها پیدا نمود:
نقاط ضعف چپ ها چه بوده وکدامیک از آنها هنوزبه قوت خود باقی است؟
نقاط قوت چپ ها چه بوده وکدامیک از آنها درشرایط کنونی اعتبار خود را حفظ نموده اند؟
این سوال امروزه چه کسی چپ تلقی می شود؟ سوالی است که پاسخ به آن درعین سادگی بسیاردشوار است.
پاسخ ساده آن این است کسی که به زندگی بهتر برای همه تا آنجا که ممکن است، برابری مردم و زندگی عادلانه برای هم، اعتقاد دارد چپ است. اما پیچیدگی و بغرنجی سئوال در این است که چگونه می شود همه آنها را محقق نمود؟
نیم نگاهی به گذشته تاریخی
تقسیم جریانات سیاسی به چپ وراست با آغاز فعالیت مجلس درانقلاب فرانسه براساس محل نشست نماینگان موضوعیت یافت. درسمت راست گروه های طبقه متوسط (شهری- بورژؤایی)، محافظه کازان وطرفداران پادشاهی و درسمت چپ انقلابیون ورادیکالها ولیبرالها قرارداشتند.
با برآمد سرمایه داری، اقتصاد درمرکز ثقل بحث های نظری – سیاسی چپ قرارگرفت.
نتیجه بحث های نظری – سیاسی دراین دوره تکوین دوخط مشی متفاوت درجنبش کارگری وسوسیال دموکراسی بود. با بیان ساده می توان این دو خط مشی را به مدل سوسیالیستی لاسال ومدل سوسیالیستی مارکس تقسیم نمود.
درچهارچوب مدل لاسال دولت نقش مرکزی را بازی می کند .دولت باید دموکراسی، آزادیهای اجتماعی وبرابرحقوقی شهروندان را تامین نماید. دولت باید سیستم اجتماعی عادلانه ای را ایجاد کندکه درآن سیستم، انتخابات همگانی، تعلیم و تربیت برابر وهمچنین زندگی شزافتمندانه برای همه شهروندان تضمیین گردد.
درمدل مارکس اقتصاد نقش مرکزی دارد براساس این مدل تنظیم وایجاد یک سیستم عادلانه اجتماعی کافی نیست بلکه باید اقتصاد خود عادلانه و دموکراتیک گردد و این امر وقتی عملی است که مالکیت شخصی بر ابزار تولیدممنوع گردد.
هرچند مارکس تاثیرمتقابل دیالکتیکی تغییرات تدریجی دراقتصاد را تایید می نمود اما معتقد بود که درنهایت اقتصاد تعیین کننده می باشد.
بیش ازنیم قرن ترکیب دومدل لاسالی ومارکس مبنای عمل سوسیال دموکراسی بود دراین نیم قرن سوسیال دموکراسی دراوج خود قرار داشت ودر آستانه قرن بیستم قدرتمند ترین حزب زمان خود بود.
دوگفتمان جدید درادامه مسیر، سیاست سوسیال دموکرات ها را تحت الشعاع خود قرارداد.
موضوع انترناسیو نال و صلح
اینکه حرص وآز سرمایه دارانه باعث آغاز وگسترش جنگ خواهد بود، قابل پیش بینی بود.
سوسیال دموکراتها در گنکره ۱۹۰۷ اشتوتگاردعلیه جنگ موضع گیری نمودند آنها اعلام نمودند که در صورت جنگ میان دولتهای متبوع شان، آنها مردم را از شرکت درجنگ برحذرمی دارندوسوسیال دموکرات ها هیچوقت علیه یکدیگر نخواهند جنگید.
این موضع گیری که جریانات سیاسی درکشورهای مختلف دست دردست همدیگردهند وبه جهان اعلام کنند، که در صورت جنگ میان دولت های متبوع شان، آنها علیه همدیگرنخواهند جنگید ومردم را از شرکت در جنگ برحذر می دارند، سیاست تازه و بی سابقه ای بود.
با رای سوسیال دموکراسی آلمان برای تامین اعتبار مالی برای جنگ، اولین شکاف درسیاست ضد جنگ آغاز شد. کارل لیبکنشت تنها نماینده ای بود که به این لایحە رای نداد. ازاین زمان شکاف بین چپ انترناسیونال شروع شد. وچپ به دو جریان کمونیستیوس وسیال دموکراسی تقسیم شد. انقلاب ١٩١٨- ١٩١٧امکان وحدت دوباره راپدید آورد. انقلاب را مردم آغاز نمودندوآنها بودند کەخواستاروحدت چپ شدند. گرایشات رادیکال ازیک سوومماشات طلبی سوسیال دمکراتها ازسوی دیگروحدت راغیرممکن نمود. این شکاف موقعیت مناسبی برای فاشیسم ایجاد نمود. محتوای انقلاب ١٩١٨ را می توان درچهارچوب مدل سوسیالیستی لاسال ارزیابی نمود.
بعد ازجنگ جهانی دوم سوسیال دموکراسی تنها درچهارچوب این مدل باقی ماند. در این مدت هسته اصلی فعالیت سوسیال دموکراسی اداره بهترسیستم کاپیتالیستی بود.
کمونیست ها نیز تغییر اجباری اقتصاد را در مرکز ثقل فعالیت های خود قرار دادند ودشمن سرسخت متحدین سابق خود گشتند. سانترالیزم دموکرااتیک به سیاست اقتدارگرایانه هیئت سیاسی مبدل شد و نتیجه آن کماندوسوسیالیزم بود.
ممنوع سازی هرگونه چون وچرا منجر به خاتمه هرگونه انتقاد درحزب و جامعه گشت وفقدان دموکراسی به استالینیزم منجر گشته و ارعاب و ترورعلیه دگر اندیشان وجه مشخصه آن سیستم شد.
با فرو پاشی “سوسیالیزم واقعا موجود” لینینیزم به عنوان یک تجربه تاریخی شکست خورد اما مارکسیزم به مثابه مدل ایدئولوزیک چپ باقی ماند.
سوسیال دموکر اتها بعد از جنگ جهانی دوم بخصوص دردهه هفتادوآغازسالهای هشتاد درکشورهای مختلف حکومت را دراختیارداشتند. درسایه رشد تکنیک وتولید انبوه ( رشد اقتصادی) وگسترش مصرف گرایی دولت رفاه اجتماعی شکل گرفت.
با فروپاشی “سوسیالیزم واقعا موجود” وگسترش پدیده گلوبالیزاسیون، تعبیر نیولیبرالی سیستم سرمایداری فائق گشت و سوسیال دموکراتها نفوذ خود را یکی پس از دیگری از دست دادند وبرای فائق آمدن بر بحران ” راه سوم” (شرودر و تونی بلیر) را در پیش گرفتند که در عمل ناموفق بود. سوسیال دموکراتها اکنون دریکی ازسخت ترین بحران های دوران حیات خود بر می برند.
تاریخ مبارزه برای سوسیالیزم نشانگراین است، که همه مدلهای سوسیالیستی دیگر به غیر ازمدل سوئدی آن شکست خورده اند. اما مدل سوئدی نیزدرعمل بسیار گران تمام می شود و ازقبل پیداست که این مدل را درغالب کشورهای جهان نمی توان پیاده نمود.
چپ ایران
فرو پاشی “سوسیالیزم واقعا موجود” وانقلابات١٩٨٩ در اروپای شرقی به اندازه انقلاب بلشویکی درروسیه چپ های ایرانی را دگرگون نمود. طبیعی است که هیچ حزب یا سازمانی تحت تاثیر اتفاقات بیرونی از امروز به فردا نمی تواند خود را تغییردهد. دربخشی، ازنیروهای چپ همان شیوه سابق ادامه دارد. بخش دیگر نمی توانست ونباید هم خود را ناگهان سوسیال دموکرات تعریف کند.
چپ های دموکرات و مدرن ایران در رابطه با سه مشکل اساسی باید به دنبال راه حل باشند:
۱- شکست مدل تغییر اجباری اقتصاد وفقدان مدل آلترناتیومعضل اساسی چپ ها در پهنه گیتی است. چپ ایران باید در اندیشه ورزی برای یافتن مدل آلترناتیوسهیم باشد.
۲- چپ ها دررقابت های سیاسی وانتخاباتی هرگز قادرنخواهند بود با اتکا به بخشی ازکارگران وروشنفکران چپ متمایل به خود موفقیت کسب کنند. سوال این است که چگونه می توان خارج از حوزه این نیروها، سایر نیروهای اجتماعی و شهروندان طبقه متوسط در ایران رابه برنامه های سیاسی – اجتماعی خود جذب نمود؟
۳- توانایی های وموفقیت های چپ ها چه درغالب حزب حاکم و چه درائتلاف های حکومتی، تاکنون رضایت بخش نبوده است. چگونه می توان با ارتقا توانایی ها وقابلیت ها اعتماد شهروندان را درعرصه دولت مداری افزایش داد؟
درکنار این سه سئوال پاسخ به مسائل زیر نیز بی اهمیت نیست:
الف- چگونه می توان نیروهای جامعه را بسیج نمود؟
ب- چکونه می توان مبارزه متحد با جنبش اجتماعی شهروندان را پییش برد بدون اینکه به استقلال این جنبش ها لطمه ای وارد گردد؟
ج- باکدام ساختاروراهکارسازمانی می توان بهترین نتایج را بدست آورد؟ شکی دراین نیست که با ساختارها و راهکارهای گذشته موفقیتی حاصل نخواهد شد.
باید و نباید ها در رابطه با چپ دموکرات و مدرن ایران
۱- سیاست آنتی امپریالیسم مارکس ولنین باید ازبرنامه چپ ها حذف گردد وهمبستگی وعدم مداخله درسیاست داخلی هرکشورباید مبنای سیاست خارجی گردد. چپ ها باید درعرصه ملی وبین المللی مخالف سرسخت تصمیم گیری های اقتدار گرایانه باشند وبا تلاش درعرصه آزادی سیاسی، مشارکت همگانی دراجرای تصمیم های مهم را در سر لوحه فعالیت ها یشان قراردهند. همبستگی جزئی جدایی ناپذیراز برنامه های چپ باید باشد. همبستگی در اینجا به معنی دفاع از منافع یک گروه خاص نیست بلکه ائتلاف پایدار با تمامی جامعه است.
۲- چپ باید این تصور را که توسعه وتکامل تاریخی جبرا درهر شرایط درکنار آنها و به نفع آنها عمل می کند را به کنار بگذارند وپرنسیب های مانند پلورالیزم سیاسی، عدم وابستگی سیاسی، اقتصاد مختلط راجزاولویت های خود نمایند.
۳- در جامعه پیچیده امروزی بازاربه عنوان وسیله ای ظریف برای تنظیم اقتصاد می باشد وجانشینی ندارد. نکته مرکزی دراین است که بازاروسرمایه داری ازیک جنس نیستند ونیزهمزمان زاده نشده اند. سرمایه داری سیستم اقتصادی است که درآن سرمایداربه تنهایی تعیین می کند که با سرمایه اش، چه چیز را و در کجا وبا چه شرایطی تولید کند، وچه کسی از آن تولید بهره مند شود. اما در اقتصاد بازار سرمایه، کار، خریداروتمامی مردم نقش بازی می کنند.
۴- دو دهه است که ما شاهد تجربه بازار افسار گسیخته درعرصه جهانی هستیم. این دودهه را نمی توان نادیده گرفت. بحران بانکها نشان داد که اگر بازار توسط سیاست کنترل نگردد باعث تلاشی اقتصاد مالی شده ودرپی آن بحران دراقتصاد تولیدی را باعث می شود و درنتیجه منجر به شکاف درجامعه وتضعیف دموکراسی ودر مواردی اساسا امنیت ملی کشور ها را به خطر می اندازد.
در تعبیرنیولیبرالی بازارآزاد همه چیز، حتی فرهنگ، تعلیم وتربیت، بیمه های اجتماعی، بیکاری، دفاع در مقابل تجاوز، یک کالا است. بهمین دلیل دراین دیدگاه باید همه چیز دراختیاربخش خصوصی قرار گیرد. چپ باید مصممانه علیه خصوصی سازی های نئو لیبرالی مبارزه کند و به نقش تعیین کننده سیاست دربخش عمومی اقتصاد تاکید نماید و از اقتصاد مختلط دفاع نماید.
۵- موضوع محیط زیست امروزه بخشی از فرایند جامعه عادلانه می باشد چپ باید
بهره مندی از انرژی اتمی را مردود اعلام کند و تلاش برای دستیابی به انرزی های نو را
در سر لوحه برنامه های خود قراردهد.
6 -حقوق بشربایدجز جدایی ناپذیز ازفعالیت های چپ باشد.
خلاصه اینکه سه هدف اساسی خطوط راهبردی چپ را تعیین می کنند:
الف- تعهد وپایبندی به دموکراسی ب – دموکراتیزایسون اقتصاد درجهت دستیابی به عدالت اجتماعی( بودجه، اقتصاد مختلط، نقش اصلی سیاست در افتصاد عمومی و..)
ج- عدم تعهد درعرصه سیاست بین المللی( دوری از پیمان های نظامی، همبستگی بین المللی ملتها، حفظ محیط زیست و حقوق بشرو مبارزه با انواع نابرابریها)
آنچه که اکنون مهم است چپ مدرن ودموکرات وپراکنده ایران باید برای تعریف مجدد ایدئولوزی، برنامه ریزی های استراتزیک نظری- سیاسی باهم به گفتگو بپردازد وبرای برپایی ائتلاف ها ها باید بتواند همکاری نیروهای اجتماعی و نیروهای جامعه مدنی را به خود جلب کند
تاثیر سیاسی چپ در ایران زمانی موثر خواهد بود که چهار فاکتور زیر مهیا باشند:
۱ – یک حزب متحد ۲- حمایت گسترده مردمی ۳- ایده هایی که مهم و مورد پذیرش باشند. ۴- رهبری سیاسی با کفایت