کاسترو بعد از فتح هاوانا، در سن نود سالگی سر بر بالین ابدیت نهاد تا کوبای دیگری قد برافرازد. قطعاً ویژگیهای شخصیت فیدل کاسترو در شرافت، عدالتخواهی، عشق و تلاش برای بهروزی مردمش را نمی توان از نظر دور داشت. کوبای کاسترو تمام تلاش خویش را بکار گرفت تا بتواند سوسیالیسم واقعا موجود را در میهنش نهادینه سازد، اما دستاورد نیم قرن انقلاب کوبا را نمی توان نام سوسیالیزم بر آن نهاد.
فیدل کاسترو را بایستی از دو زاویه مورد توجه قرار داد: یکی شخصیت ویژه و تاثیرگذاری و الهام بخشیدن به نیروهای چپ در مبارزاتشان با دیکتاتورهای کشورشان. دوم نقش سیاسی وی بعنوان عقل محض در ایجاد جامعه آرمانی (سوسیالیسم).
فیدل کاسترو بدون توجه به تفاوت های فکری، سلائق و سرشت مجموعه تمامی شهروندان کوبا براساس عقل انتزاعی در دگرگون کردن جامعه کوبا و ساختن جامعه سوسیالیستی با شکست مواجه شد. وی و یارانش عقلانیت فردی خویش را جایگزین عقلانیت و شعور جمع قرار دادند تا از این راه آدم هائی بسازند که در قالب فکری آنان نماد انسان هائی نوین باشند.
شهروندان هر جامعه ای به رغم تفاوت های فکری و نیز جایگاه طبقاتی شان در یک مقطع کوتاه از رهبران کاریزماتیک خود در انقلابات توده ای پیروی می کنند و اوامر آنان را بدون پرسشی اجرا می کنند. اما کمتر مردمی را می توان سراغ داشت که تا به آخر حاضر باشند نقش گله را بازی کنند.
کاری که فیدل کاسترو و بسیاری دیگر از رهبران کشورهای سوسیالیستی با مردم خود کردند همانا زیر پا گذاردن شعور و عقلانیت اجتماعی بود و بس.
سوسالیسم را مردم می سازند، نه فرد و یا یک گروه.