در هفته های گذشته مطالبی چند در تبیین چپ و سوسیالیسم و الگوی حزبی نگاشته شد و در سایت ها درج گردید. انتشار این مطالب به بحث حول مسائل چپ دامن زده و فرصت طرح نگرش های مختلف پیرامون تعریف چپ و سوسیالیسم و الگوی حزبی را فراهم آورد. دامن زدن به این بحث ها و تعمق حول انبوه مسائلی که در مقابل نیروهای چپ قرار دارد، اقدامی مثبت و سازنده است، نباید از آن اجتناب کرد و نگران گسترده شدن دامنه بحث ها شد. پروژه وحدت چپ نیازمند گذراندن دوره بحث و گفتگو پیرامون مباحث چپ و سوسیالیسم است. ولی در گام بعدی باید کوشید که بحث ها به تدریج برای تدوین پلاتفرم و سپس منشور وحدت سمت پیدا کند. هم نوشته قبلی تحت عنوان “حزب لنینی و الگوی پیشنهادی برای حزب چپ” و هم نوشته حاضر که جنبه پلاتفرمی دارند، در این راستا هستند.
برای تدوین منشور وحدت لازم است که بعد از مباحث حول چپ و سوسیالیسم و الگوهای حزبی و بعد از کنفرانسی که در هفته آتی برگزار می شود، بحث ها حول مسائل برنامه و استراتژی سیاسی تمرکز پیدا کند و سپس گام بعدی که تدوین منشور وحدت است، برداشته شود. منشور وحدت هم وجه نظری را دربرخواهد گرفت و هم راستاهای برنامه و استراتژی سیاسی را.
در پیشبرد پروژه وحدت و تدوین منشور، لازم است به ارائه تعریف چپ و برخی وجوه عمومی سوسیالیسم دمکراتیک اکتفا کنیم. بحث کشدار و طولانی حول درک ما از سوسیالیسم، در حال حاضر چندان مفید و به جا به نظر نمی رسد. بحث ها پیرامون سوسیالیسم در سطح جهانی ادامه دارد و به نظر هم نمی رسد که در چشم انداز نزدیک به نتیجه مشخص برسد. در صفوف ما هم دست یافتن به قرائت نسبتا واحد از سوسیالیسم، نیازمند زمان طولانی است و پروژه وحدت نباید معطل آن بماند. بحث حول سوسیالیسم در آینده می تواند ادامه یابد.
آنچه ضرورت پروژه وحدت است، تبیین مبانی این وحدت است. این مبانی شامل ارزش های چپ، ارائه برخی نشانه ها و وجوه سوسیالیسم، تدوین راستاهای برنامه، استراتژی سیاسی، مشخص کردن الگوی حزبی و تدوین اساسنامه است. با این مبانی است که چپ مورد نظر ما مضمون و معنا پیدا می کند.
ضرورت بازبینی نگرش حاکم بر “سوسیالیسم واقعا موجود”
بی تردید اندیشه های سوسیالیستی و در راس آن اندیشه های مارکس به مثابه یکی از جریان های فکری بیشترین تاثیر را بر روندهای فکری ـ سیاسی قرن نوزدهم و بیستم گذاشته است. در قرن بیستم در تعدادی از کشورها از جمله در روسیه و چین بر پایه برداشتی از مارکسیسم نظام جدیدی بنام “سوسیالیستم واقعا موجود” استقرار یافت و جهان به دو اردوگاه تجزیه گردید. در غرب نیز برای رفع بحران های سرمایه داری و تحت تاثیر جنبش ها و اندیشه های سوسیالیستی و سوسیال دمکراتیک ها، دولت های رفاه پا به حیات گذاشتند و جریان های متعدد فکری که از اندیشه های مارکس متاثر بودند، پدید آمدند.
اما در اواخر قرن بیستم، اتحاد شوروی و اردوگاه شرق فرو پاشید، نئولیبرالیسم در اغلب کشورهای سرمایه داری غلبه پیدا کرد و بازار سرمایه داری جهان گستر شد و با انقلاب تکنولوژی اطلاعاتی، فرآیند جهانی شدن و جهانی سازی شتاب گرفت و وضعیت جدیدی در سطح جهانی بوجود آمد. این تحولات، مسائل عدیده ای را در رابطه با چپ، دمکراسی، سرمایه داری و سوسیالیسم در مقابل ما قرار داده است.
افزون بر آن، در طی دو دهه اخیر ما از یکسو شاهد شکل گیری موج جدیدی از گرایش به چپ در تعدادی از کشورها هستیم و الگوی جدیدی از توسعه در کشورهای امریکای لاتین با حاکمیت نیروهای چپ در حال تجربه است و از سوی دیگر ناظر تلاش های گسترده برای در آمیختن اندیشه های سوسیالیستی با دمکراسی و ارائه نگرش های جدید نسبت به چپ و سوسیالیسم هستیم.
چپ ایران نیز نیازمند نگاه نو به چپ و سوسیالیسم است. چپ ایران بدون بازبینی نگرش حاکم بر “سوسیالیسم واقعا موجود” که شکل دهنده نگرش بخش اعظم چپ در ایران بود، از تداوم فعال حیات خود باز خواهد ماند و به طور روزافزون کارائی خود را از دست خواهد داد.
برخی وجوه نظری
نیروهای چپ ایران در گذشته به مارکسیسم ـ لنینیسم به عنوان جهان بینی نگاه می کردند و براین تصور بودند که این جهان بینی از جامعیت برخوردار است و می توان با کاربست آن تحولات جامعه ایران را شناخت، براساس آن برنامه تدوین کرد و حزب مورد نظر را مطابق الگوی لنینی پی ریخت. اما به تدریج این آگاهی به وجود آمد که نظام های فکری و یا پارادایمها که توسط انسانها ساخته میشوند، از محدودیت برخوردار بوده، فراگیر و جهان شمول نیست و نمی تواند بسیاری از پدیده های جدید را تبیین کند. این دریافت شکل گرفت که هیچ فراپارادایمی وجود نداد، باید از اسطورهسازی از پارادایمها اجتناب کرد و در تدوین دیدگاه ها، از پارادایم های مختلف و به ویژه پارادایم های مطروحه توسط صاحب نظران چپ بهره گرفت.
پنداشتن اندیشه های کارل مارکس به مثابه فراپارادایم، تهی کردن اندیشه های پویای او و تبدیل کردن به یک دگم است. اندیشه های مارکس چونان یک دستگاه فکری است که توسط وی برای تبیین تحول تاریخی، جامعه و مناسبات سرمایه داری با مطالعه جوامع اروپائی در قرن نوزدهم میلادی طراحی شده است و لذا نه فراگیر است که در تمام جوامع و زمان ها صادق باشد و نه می تواند تمام تحولات قرن بیست و یکم را تبیین کند.
برداشت دترمینیستی و اکونومیستی از اندیشه های کارل مارکس با واقعیت های تحول اجتماعی هم خوانی ندارد. تحولات فکری و سیاسی یک قرن و نیم گذشته بر غایت مندی تاریخ، دترمینیسم و اکونومیسم صحه نگذاشته است. دترمنیسم پاسخگوی تبیین تحولات اجتماعی و واقعیتهای موجود نیست. در حالی که نظریه پراکسیس و قرائت اومانیستی و فلسفی از مارکس همچنان نظریه معتبر به حساب میآید و میتواند در تبیین اندیشههای چپ و سوسیالیسم به کار گرفته شود. بررسی بحرانها و تضادهای سرمایهداری و روند جهانی شدن سرمایه توسط مارکس که مسئله مبرم امروز دنیای ماست، هم چنان از اعتبار برخوردار است. ما به عنوان نیروهای چپ در تدوین دیدگاه های خود، از متد و آندسته از اندیشه های مارکس که همچنان اعتبار خود را حفظ کرده اند، بهره می گیریم.
نگرش طبقاتی یکی از وجوه اصلی نگرش چپ است. چپ بدون نگرش طبقاتی قابل تعریف نیست. جوامع به طبقات تقسیم شده اند و طبقات، شکاف طبقاتی و مبارزه طبقاتی امری است عینی که در جوامع طبقاتی جریان دارد. در جامعه سرمایه داری شکاف اصلی کار و سرمایه است که برپایه آن احزاب سیاسی شکل گرفته است. در کشور ما ایران با رشد مناسبات سرمایه داری، شکاف کار و سرمایه به یکی از شکاف های فعال تبدیل شده است. احزاب سیاسی عمدتا سمت گیری طبقاتی دارند و از منافع و مطالبات طبقات معین دفاع می کنند.
اما مطلق کردن نگرش طبقاتی، کاربست قالبی آن، کم بها دادن به سایر عوامل در تحولات اجتماعی به چپ آسیب جدی زده است. نگرش طبقاتی قادر به تبیین تمام پدیده های اجتماعی از جمله جنبش های نوین اجتماعی نیست. پدیده هائی مثل تبعیض جنسیتی و جنبش فمینیستی را نمی توان با نگرش طبقاتی تبیین کرد. در کشور ما، با نگرش طبقاتی صرف نمی توان انقلاب بهمن، دولت برآمده از آن و تحولات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را تبیین کرد.
کارل مارکس به حق از سرمایه داری و بازار، اسطوره زدائی کرد ولی از طبقه کارگر به عنوان پرولتاریا، اسطوره ساخت که گورگن سرمایه داری است و رسالت استقرار سوسیالیسم بر دوش او است. به دنبال آن احزاب کمونیست در دیدگاه و برنامه خود صفات و توانی را به طبقه کارگر نسبت دادند که با واقعیت موجودی طبقه کارگر فاصله داشت. این واقعیت است که جنبش کارگری در تحولات سیاسی در قرن بیستم نقش قابل توجهی داشت، ولی نه نقش گورکن سرمایه داری را ایفا نمود و نه با رهبری آن سوسیالیسم استقرار یافت.
وضعیت طبقه کارگر در کشورهای پیشرفته سرمایه داری در فرآیند جهانی شدن و با پیشرفت تکنولوژی، دگرگون شده است و طبقه کارگر آن موقعیت محوری را که از میانه قرن نوزده تا نیمه دوم قرن بیستم داشت، از دست داده است. با این وجود می توان گفت که طبقه کارگر در کشورهای پیشرفته سرمایه داری علیرغم از دست دادن ظرفیت بدیل سازی و سرکردگی، دارای وزن و اعتبار معینی بوده و یکی از مؤلفه های مؤثر در تحولات اجتماعی و سیاسی به حساب می آید. اما در کشور ما، طبقه کارگر ایران همانند طبقه کارگر در کشورهای پیشرفته سرمایه داری در نیمه دوم قرن نوزده تا نیمه دوم قرن بیستم همراه با طبقه متوسط جدید نقش محوری در تحولات اجتماعی ایفاء کند.
چپ و ارزش های آن
چپ ایران باید از قید و بند جهان بینی و نظام فکری جامع، رهائی یابد، از برخورد ایدئولوژیک فاصله بگیرد و با باور به ارزش ها تعریف شود. لازم است چپ با ارزش هائی چون صلح، برابری، عدالت اجتماعی، آزادی، حقوق بشر، دمکراسی، سکولاریسم، ستیز با تبعیض، حفظ محیط زیست، برابر حقوقی زن و مرد، تنوع سبک زندگی، دفاع از بخش عمومی و همبستگی تعریف شود. چپ مخالف تبعیض طبقاتی، جنسیتی، ملی ـ قومی، نژادی و مذهبى است.
چپ ایران در مبارزهاى که در نظام سرمایهدارى جهانى و در جامعه ما میان کار و سرمایه در جریان است، در جانب کار قرار دارد. چپ ایران از حقوق صنفی و سیاسی و مطالبات کارگران و زحمتکشان ایران و خواستههای دمکراتیک طبقه متوسط جدید کشور دفاع می کند.
چپ ایران بر نقش جنبشهاى اجتماعى (جنبشهاى صلح، حقوق بشر، کارگری، دانشجوئی، فمینیستى، زیست محیطى،……) در حیات سیاسی و اجتماعی کشور ما تاکید دارد و باورها و ارزش های آن ها را جزو ارزش های خود می شمارد.
چپ ایران برای تامین منافع ملی و همبستگى جهانی و مبارزه علیه سلطهطلبى کشورهاى قدرتمند جهانی و جهانی سازی تحت رهبری بازار مالی بین المللی و شرکتهای فراملی و برای دستیابی به “جهانی دیگر، جهانی بهتر” تاکید دارد.
صلح
صلح در سطح جهانی، منطقه و ایران، ارزش مقدم چپ ایران به حساب می آید. چپ ایران به انسان و کرامت انسانی باور دارد و با جنگ و مسابقه تسلیحاتی مخالفت دارد. صلح در مقیاس ملى و بینالمللى خواست بزرگ انسانها و لازمه فراهم آوردن شرایط زندگی انسانی برای همه مردم جهان و مردم میهن ما است.
برابری و آزادی
چپ از نظر ما با دو ارزش بنیادی یعنی برابری و آزادی تعریف می شود. برابری، شاخص ترین ارزش چپ و تمایز آن با راست است. برابری، قطب نمای چپ است. امروز حوزه برابری گسترش یافته است: برابری در قدرت، ثروت، فرصت ها و اطلاعات. عدالت اجتماعی وجهی از برابری است.
آزادی ارزش بنیادی دیگر چپ ایران است. انسان موجودی است خردمند. خردمندی و آزادی دو جزء جدائی ناپذیرند. فرد تنها در آزادی می تواند به حکم خرد خود چنانکه می خواهد زندگی کند. سلب آزادی از فرد به معنی نفی خردمندی اوست. نفی توان خردورزی انسان به نفی آزادی او منجر می گردد. فرد نابخرد و دربند باید به حکم عقل برتر زندگی کند، خواه این خرد برتر در سنت و مذهب باشد و خواه ایدئولوژی سیاسی.
بین برابری و آزادی پیوند تنگاتنگ وجود دارد. کم بها دادن به آزادی و مطلق کردن برابری، زمینه را برای رژیم های استبدادی و توتالیتر و برای پوپولیسم باز می کند. مطلق کردن آزادی و کم بها دادن به برابری به توجیه گری بنیادگرائی بازار، لیبرالیسم اقتصادی و نئومحافظه کاری منجر گشته، گروه های وسیعی از جامعه را به فلاکت می کشاند و شکاف طبقاتی را تعمیق می بخشد.
فرد و جامعه
وجهی دیگری از ارزش های چپ، تاکید بر جمع گرائی (کلکتیویسم) است. لیکن جمع گرائی (کلکتیویسم) در نزد قرائتی از چپ مطلق شد و فرد و آزادی او در سایه قرار گرفت.
انسان موجودی اجتماعی است و تداوم حیات آن بر اثر زندگی گروهی و جمعی تامین شده است. انسان موجود مجرد نیست و در کنش متقابل و در رابطه با دیگر انسان ها وجود دارد. انسان ها را به مثابه موجود اجتماعی می توان درک کرد که در مناسات با دیگران زندگی می کند.
جامعه از انسان ها تشکیل شده است و انسان ها موجود خردورزند. اصل قرار دادن فرد و یا جامعه، مطلق کردن هریک از آن ها و ثانوی شمردن آن دیگری موجب می شود یا فردگرائی (اندیویدوالیسم) رشد پیدا کند و همبستگی اجتماعی تضعیف گردد و یا جامعه فرد را در خود حل کند و آزادی فردی را از بین ببرد. فرد نه جزئی از جامعه به حساب می آید و نه جامعه از افراد منفرد تشکیل شده است. رابطه فرد و جامعه، رابطه بسیار پیچیده ای است و نمی توان آن را با مقوله جزء و کل تبیین کرد. بدون انسان آزاد و حاکم برسرنوشت خود، نمی توان به جامعه آزاد دست یافت.
چپ ایران بر تقدم جامعه بر فرد تاکید دارد. فردگرائی (اندیویدوالیسم) به معنی ثانوی و فرعی شمردن جامعه و جمع گرائی (کلکتیویسم) افراطی به معنی مطلق کردن جمع و جامعه و حذف و یا کم بهاء دادن به حقوق و آزادی های فردی است. هم فردگرائی (اندیویدوالیسم) و هم جمع گرائی (کلکتیویسم) افراطی با واقعیت های انسان هم خوانی ندارد. جمع گرائی (کلکتیویسم) افراطی با نفی فردیت، انسان ها را به مهره های ماشین جمع تبدیل کرده و آن ها را تابع کل می کند و شخصیت و موجودیت آن ها را سلب می کند. فردگرائی (اندیویدوالیسم) هم نافی نقش جمع و جامعه و مناسبات انسان ها با هم است. اندیویدوالیسم انسان ها را در اساس در فردیتش تعریف می کند و نه در مناسباتش با انسان های دیگر. برپایه این نگاه همبستگی انسان ها معنی خود را از دست می دهد و انسان ها همواره در رقابت با هم قرار می گیرند.
چپ سنتی همواره هم لیبرالیسم سیاسی و هم لیبرالیسم اقتصادی را نفی کرده است می توان لیبرالیسم سیاسی را از لیبرالیسم اقتصادی منفک کرد. لیبرالیسم سیاسی ناظر بر حقوق فرد و تفکیک حوزه های دولت و جامعه از یکدیگر، محدود و مقید کردن قدرت دولت در مقابل حقوق فرد در جامعه است. لیبرالیسم از آغاز کوششی به منظور تعیین حوزه خصوصی در برابر اقتدار دولتی بوده است. لیبرالیسم از جامعه مدنی در برابر اقتدار دولتی و از دولت مشروط و مقید به قانون و آزادیهای فردی و حقوق مدنی دفاع کرده است. بر طبق اصول لیبرالیسم حق دولت برای دخالت در زندگی خصوصی و مدنی باید با قیودی نیرومند و مشخص محدود گردد. لازم است که لیبرالیسم سیاسی را وارد ارزش های چپ ایران کرد.
دمکراسی
دمکراسی اصولا نظام حکومتی است و تا کنون آلترناتیو مناسبت تر از آن برای ساختار سیاسی و اداره کشور ارائه نشده است. نگاه رایج در بین مارکسیست ها نسبت به دمکراسی و دیکتاتوری، طبقاتی بوده است. از نظر آن ها دمکراتیکترین جمهوریهای بورژوائی چیزی جز دستگاهی در دست بورژوازی برای سرکوب طبقه کارگر نیستند. این نگاه مارکسیست ها، دمکراسی انتخابی را به عنوان دمکراسی بورژوائی قلمداد کرده و آن را دیکتاتوری اقلیت بر اکثریت تلقی می کنند. در حالی که به نظر آن ها دیکتاتوری پرولتاریا، دیکتاتوری اکثریت بر اقلیتی استثمارگر است.
طبقاتی دیدن دمکراسی، راه را برای دیکتاتوری و نسبت دادن آن به بورژوازی باز می کند. در حالی که سرمایه داری با خود دمکراسی را همراه نیآورده است. دمکراسی دستآورد بشریت است و بیش از همه حاصل مبارزات کارگران، مزدبگیران، زنان، روشنفکران و جنبش های اجتماعی است.
دمکراسی انتخابی یک گام مهم در مشارکت شهروندان در حیات سیاسی و اجتماعی کشور است. نفی دمکراسی انتخابی و بورژوائی نامیدن آن ـ نگاهی که لنین داشت ـ راه را برای شکل گیری دمکراسی مشارکتی و مستقیم می بندد. به قول روزا لوکزامبورگ بدون انتخابات عمومی، بدون آزادی بیان و مطبوعات و اجتماعات، بدون مبارزه آزادانه افکار و عقاید، زندگی در هر نهاد عمومی خواهد مرد. لازم است که دمکراسی انتخابی را تکامل بخشید و در جهت تحقق دمکراسی اجتماعی، مشارکتی و مستقیم گام برداشت.
دموکراسی مشارکتی و مستقیم نه بدیل دموکراسی انتخابی است، نه در موضع نفی اصول و ارزشهای آن قرار دارد و نه از تجربه گسترده و متنوع آن به مثابه شکل مسلط دموکراسی در دنیای حاضر بینیاز است. حفظ و پاسداری از وسیعترین آزادیهای فردی، اجتماعی و سیاسی از مشخصههای اصلی دموکراسی مشارکتی است.
در دمکراسی انتخابی علیرغم ادعاها، منابع و فرصت های برابر برای شهروندان تامین نمی شود و مداوما نابرابری طبقاتی و استفاده نابرابر از منابع و فرصت ها باز تولید می شوند. برای اجتناب از این امر، لازم است که از دمکراسی انتخابی فراتر رفت و در جهت تامین دمکراسی مشارکتی گام برداشت.
دمکراسی مشارکتی تکامل انسان را تسریع می کند، سودمندی را ارتقا می دهد، احساس بیگانگی را از مراکز قدرت کاهش می دهد، توجه به مسائل دسته جمعی را تقویت می کند و به شکل گیری شهروندانی فعال و آگاه که دلبستگی جدی تری به امور حکومتی نشان می دهند کمک می کند.
محیط زیست
امروز اندیشه چپ به طور کلی و چپ ایران با حفظ محیط زیست گره خورده است. چپ همانند جنبش های اجتماعی سبز، مناسبات سرمایه داری و سودپرستی آن را یکی از عوامل فاجعه محیط زیست می دانند. براثر رشد انفجارگونه جمعیت، رشد کنترل نشده شهرها، صنعت و بهرهبردارى غارتگرانه، بی برنامه و بدون آینده نگری، با نگرش حداکثرسودآوری تولید سرمایهدارى از منابع طبیعى، استفاده از انرژی فسیلی، الگوی مصرفی موجود، شرایط حیات در کره زمین مورد مخاطره جدى قرار گرفته است. در حالیکه جهان و منابع موجود در آن، به نسل های آینده هم تعلق دارد. در کشور ما وضعیت محیط زیست فاجعه بار است.
سایر ارزش های چپ ایران
حقوق بشر، سکولاریسم، برابر حقوقی زن و مرد، تنوع سبک زندگی، دفاع از بخش عمومی و همبستگی جزو ارزش های چپ ایران هستند.
سوسیالیسم دمکراتیک
جنبش سوسیالیستی در قرن بیستم، “سوسیالیسم واقعا موجود” را تجربه کرد. در این تجربه، سوسیالیسم:
ـ نه به شیوه و در شکل دمکراتیک، بلکه به شیوه و در شکل دیکتاتوری با عنوان دیکتاتوری پرولتاریا؛
ـ نه برخلاف ادعای کمونیست ها از پائین و توسط طبقه کارگر و زحمتکشان، بلکه از بالا و توسط حزب کمونیست؛
ـ نه با استقرار دمکراسی و گسترش و ژرفش آن به سمت دمکراسی مستقیم و مشارکتی، بلکه با تسلط نهادهای امنیتی و سیستم بوروکراتیک بر کشور؛
ـ نه با تامین آزادی های فردی و پلورالیسم سیاسی، بلکه با انحصار حزب کمونیست و نفی حقوق بشر؛
ـ نه با تلفیق بازار و برنامه ریزی، بلکه با تسلط برنامه ریزی متمرکز در بالا و مالکیت تماما دولتی؛
ـ نه با تقویت جامعه مدنی و قدرتمند کردن جامعه، بلکه تضعیف جامعه و تمرکز تمام حوزه های اجتماعی در دست دولت؛
ـ نه راه باز کردن برای شکل گیری نهادهای خودگردان، بلکه ایجاد نهادهای وابسته به حزب و دولت؛
پی ریزی شد و نتوانست تجربه مثبت و ارزنده برای جنبش سوسیالیستی فراهم آورد.
در گذشته بخش قابل توجهی از چپ ایران از همان نگرش حاکم بر “سوسیالیسم واقعا موجود” پیروی می کرد. امروز ضرورت دارد که چپ ایران از نگرش حاکم بر “سوسیالیسم واقعا موجود” بگسلد. گسست از “سوسیالیسم واقعا موجود” به معنی نفی سوسیالیسم نیست. به قول “آلن بدیو” “فیلسوف فرانسوی: “به خاطر خطاها و فجایع نظامهای “سوسیالیسم واقعا موجود “دولتهای سوسیالیست و احزاب کمونیست، به خصوص در اتحاد شوروی، مبدل به دمودستگاه مخوفی شده بودند که نمیتوان از انتقاد قاطع و شدید به آن طفره رفت. اما این انتقاد باید به ما نیرو و توان بخشد. باید به تئوری و عمل ما خوراک رساند و به پیشرفتشان کمک کند؛ نه اینکه به نوعی کنارهگیری و دل زدگی منجر شود و طفل نوپای سیاست را با تشت حمام تاریخ بیرون اندازد” ( به نقل از مقاله “آلن بدیو” درباره بحران یونان).
برای مشخص کردن نگرش نسبت به سوسیالیسم، ابتدا لازم است به این سئوال اساسی پاسخ داد که آیا سوسیالیسم امری است اجتناب ناپذیر و حتمی و یا اینکه امری است آگاهانه و ارادی؟ به بیان دیگر سوسیالیسم لازمه تداوم حیات اجتماعی است و یا روش بهزیستی و بهروزی انسان؟ امری است ضرور و یا مطلوب؟
معتقدین به جبر و غایتمندی تاریخ بر این باورند که سقوط سرمایه داری و رسیدن جوامع به سوسیالیسم از قوانین تکامل جامعه ریشه می گیرد و امری است حتمی و اجتناب ناپذیر. به نظر آن ها گرایش های جامعه سرمایه داری، گرایش طبیعی فرآیند تاریخ را به سوی سوسیالیسم تقویت کرده و سوسیالیسم نتیجه اجتناب ناپذیر فرآیند انباشت سرمایه است. این نگرش مورد پذیرش مارکسیست های غیرارتدوکس نبود. روزا لوکزامبورگ جزم اندیشی در باره ضرورت “پایان تاریخ” یا “غایت تاریخ” و گذار خطی و اجتناب ناپذیر از سرمایه داری به سوسیالیسم را مورد تردید قرار داد.
دیالکتیک پیشرفت، غیرغایتمندانه و باز بوده و سرنوشت روندهای تاریخی هرگز از پیش تعیین نشده است. واقعیت هم نشان داد که سوسیالیسم امر اجتناب ناپذیر نیست و از این رو خودبخود به وجود نمی آید بلکه باید ایجاد شود. اگر معتقد باشیم که سرنوشت روندهای تاریخی از پیش تعیین نشده و تاریخ غایتمند نیست، اگر از دترمینیسم فاصله گرفته و بر پراکسیس مارکس متکی شویم، سوسیالیسم را امری اجتناب ناپذیر تلقی نخواهیم کرد.
ضرورت سوسیالیسم را نمی توان از فرآیند تاریخ و یا علم جامعه استنتاج کرد. علوم اجتماعی فاقد هرگونه انگیزه و گرایش ماوراء تبینی است و لذا نمی تواند غایات و اهداف و زندگی انسان را از پیش معین کند و جای اراده انسان را بگیرد. به همان خاطر منطقی آن است که سوسیالیسم را به عنوان مقوله ای از خرد عملی در نظر گرفت و آن را از حیطه ضرورت تاریخی به عرصه فعالیت آگاهانه و آزادانه انسان برای دستیابی به جامعه مطلوب برکشید.
می توان گفت سوسیالیسم نه از طریق انقلاب، ضربتی، ناگهانی و قهرآمیز و با کسب قدرت سیاسی و درهم شکستن ماشین دولتی، بلکه آگاهانه، تدریجی و با ایجاد و گسترش ارزش های سوسیالیستی در جامعه، تقویت آن در افکار و عرصه عمومی و بربستر جامعه مدنی شکل می گیرد. میان افول سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم خط فاصل مشخص و بارزی وجود ندارد. سوسیالیسم همانند سرمایه داری در دوران تکوین خود نه به طور ناگهانی بلکه به تدریج نفوذ می کند و ارزش های آن شکل می گیرد.
در فراخوان برای تشکیل حزب چپ، بدرستی بر سوسیالیسم دمکراتیک تاکید شده است. تحقق سوسیالیسم بدون تحقق دمکراسی ناممکن است. دمکراسی هم وسیله و هم هدف است، وسیله مبارزه برای دستیابی به سوسیالیسم است و هم چنین بستری که در آن سوسیالیسم تحقق می یابد. انقلاب سوسیالیستی به عنوان وسیله، هیچگونه تناسبی با سوسیالیسم به عنوان هدف ندارد. سوسیالیسم به طور کلی با استمرار رابطه آمرانه و اقتدارگرایانه منافات دارد. سوسیالیسم فرایندی دمکراتیک و مربوط به عرصه عمومی و جامعه مدنی است، نمی توان از طریق انقلاب سیاسی خشونت بار به رهبری و پیشاهنگی اقلیتی از مبارزان سوسیالیست جامعه (حزب کمونیست یا سوسیالیست) برقرار نمود.
* * * * * *
برای چپ ایران ارزشهای برشمرده و سوسیالیسم دمکراتیک، بیش از همه در ارائه برنامه برای گذار ایران به کشور دمکراتیک، مدرن و توسعه یافته، در تحقق حقوقی و حقیقی آزادی، برابری، تامین حقوق بشر، دمکراسی، رفع تبعیض و حفظ محیط زیست و در پیریزی جامعه نیرومند، دولت مدرن، دمکراتیک، عدالت خواه و سکولار و فراهم آمدن زمینههای سوسیالیسم دمکراتیک تبلور میباید.