آمریکاى لاتین در شرایط کنونى یکى از قارههایى است که از نظر سیاسى به چپ میگراید و در پى هر انتخابات چپ به پیروزى میرسد و بیش از پیش از راهحلهاى نئولیبرالى و اقتدارگرایانه فاصله میگیرد.تقریبا تمامى روساى جمهور این قاره خود را «چپ میانه» یا «چپ رادیکال» میدانند.دو چپ بهطور موازى ولى متمایز از هم به پیش میروند.یکى چپ پراگماتیک با صفت سوسیاللیبرال از نگاه مقابل و دیگرى چپ رادیکال و ضد امپریالیست، پوپولیست و اقتدارگرا، از نگاه دیگر. هدف از طرح این موضوع این است که تا حد مطلوب و ممکن نشان داده شود که گرایش به چپ در آمریکاى لاتین یک نیاز زمان است و دامنه آن آیا میتواند به خارج از آمریکاى لاتین گسترش یابد یا خیر؟
پدیده گردش به چپ را باید بهمثابه مجموعهاى از «واکنش فراگیر» در این قاره تلقى نمود. هر چند کشورهاى کلمبیا و یا پاراگوئه از این وضعیت مستثنى هستند.این چپ اما همچنان در محاصره فکرى مدلهاى «موفق» قدیمى قرار دارد. مدلهاى لازارو کاردیناس [رئیس جمهورى مکزیک ١۹٣۴ـ١۹۴٠. او در ١١ سالگى پدرش را از دست داد و از این زمان به بعد شروع به کار کرد.در ١۹١٣ به انقلابیون مکزیک پیوست. در سالهاى ١۹٢٨ـ١۹٣٢ حزب انقلاب ملى را هدایت کرد…..و در سال ١۹۵٠ جایزه صلح لنین را دریافت نمود….] و کوبیچک [رئیس جمهورى برزیل از ١۹۵۶ تا ١۹۶١. بنیانگزار برزیل نو. ۵٠ سال پیشرفت در ۵ سال از شعارهاى او بود.سیاست اقتصادى غلط او کشور را به سمت تورم طاقتفرسا کشاند و به ناخودآگاه زمینه را براى کودتا آماده نمود]. خوآن پرون [نظامى ملىگرا،پوپولیست، رئیس جمهورى آرژانتین ١۹۴۵ـ١۹۵۵ و ١۹۷٣ـ١۹۷۴. پرون از ده سالگى وارد مدرسه نظامى شد و در سال ١۹۴٣ همراه دیگر افسران جوان علیه دولت رامون کاستیلو کودتا نمود.
ازدواج با إوا دوآرته هنرپیشه زیبا و محبوب تهیدستان آرژانتین منجر به جلب کارگران و زنان به پرون شد .إوا دوآرته خود از خانواده بسیار فقیر بود. خوآن پرون شعار«آلترناتیو سوم» را میداد که ضدکمونیسم و ضد کاپیتالیسم بود].
دیگر رهبران آن زمان در آمریکاى لاتین سیاستهاى خود را در چارچوب برنامه سهپال (کمیسیون اقتصادى براى آمریکاى لاتین) پیش میبردند.چپ کنونى هم کم و بیش شیفته همان شعارها در حوزه اقتصادى است که ناموفق بود.این چپ هنوز نتوانسته است خود را در برابر ایالات متحده آمریکا و اتحادیه اروپا، متحد نماید.
تاریخ مختصر وقوع این حرکتها:
از نظر فکرى و عملى آمریکاى لاتین (و مکزیک) یک مدل توسعهگرائى را در پیش گرفتند که توجه به توسعه صنایع تولید کالاها در داخل بهجاى واردات آن را داشت.این مدل از سالهاى ١۹٣٠ همزمان با رکود اقتصادى شدید سالهاى سى در آمریکا و اروپا به اجرا گذاشته شد. این در حالیست که پیش از آن آمریکاى جنوبى از سیاست اقتصادى «تقسیم بینالمللى کار» پیروى میکرد.این سیاست توسط بزرگمالکان به صورت صادرات مواد اولیه معدنى و کشاورزى و واردات کالاهاى لوکس انجام میشد.انبوه کارگران و کشاورزان و کارگران معادن در فقر زندگى میکردند. با استفاده از شرایط وخیم اقتصدى بینالمللى آن زمان، ائتلافهاى «پوپولیستی» در آرژانتین و برزیل (و کمى بعد تقریبا در همه کشورهاى آمریکاى لاتین و شاید به استثناء کلمبیا و پرو) به سیاست اقتصادى تولید ملى روى آوردند. این سیاست توسط کمیسیون اقتصادى براى آمریکاى لاتین «سهپال» و بعد از جنگ جهانى دوم تئوریزه شد و تا اوایل سالهاى ١۹۷٠ بر حیات اقتصادى این قاره مسلط بود.
پوپولیسم این دوره ائتلافى است از نخبگان «توسعهگرا» [صنعتى کردن کشور براى تولید کالاهاى مصرفى داخلی] با نخبگان کارگرى که در بخش کارخانههاى نو پا فعالیت میکردند.(امکان دارد بعضى از خوانندگان این مطلب وضعیت دوره رضا شاه و شعارهاى احمدىنژاد در ایران را با اندیشه فوق تداعى کنند. اما نمیتوان تفاوت شرایط جغرافیائى و زمانى ایران و آمریکاى لاتین و موقعیت ژئوپولیتک آنها را در نظر نداشت). این پوپولیسم شعار دفاع از اقشار فقیر را در راس برنامههاى خود قرار داده بود. اما در واقع همکارى خود را فقط به بخشى از کارگرانى محدود نمود که در ارتباط با نهادهاى دولتى و از امکانات مالى و رفاهى مناسبى برخوردار بودند «کورپراتیستها».این کورپراتیستها سندیکاهائى هستند که بهطور تنگاتنگ به دولت ـ احزاب وابسته بودند و در بعضى مواقع در نهادها و ساختارهائى قرار داشتند که نمایندگان صاحبان سرمایه هم در آنجا حضور و نفع داشتند.این نوع سازماندهى دولتى ترکیبى است از سوسیال-دموکراسى، فاشیسم یا استالینیسم. مثلا در مورد مکزیک و برزیل سمپاتى به سمت مدل شوروى است و در آرژانتین، پرونیسم به اندیشه فاشیسم اروپائى و ایتالیا نزدیک است. البته بدون آنکه به جنگ جهانى دوم و جنگ سرد وارد بشوند.
برنامه سیاست اقتصادى «توسعهگرا» رهبران آمریکاى جنوبى در اصلاحات ارضى و ملى کردن معادن که مغایر منافع بخش صادراتى صنایع آمریکاى شمالى بود،نمیتوانست با عکسالعمل ایالات متحده آمریکا مواجه نشود.بنابراین خطر رادیکالیزه شدن ناسیونالیستهاى چپ منجر به کودتاها در سالهاى شصت در برزیل و سپس در آرژانتین و در سال ١۹۷٣ علیه دولت سالوادور آلنده در شیلى شد.
کودتا ١۹۷٣ در شیلى مقدمهاى براى مرحله جدید در حیات سیاسى آمریکاى جنوبى محسوب میشود:
گردش به نئولیبرالیسم. خطا خواهد بود اگر فقط «دست ایالات متحده» را در این کودتاها ببینیم و علت تحولات را به آن خلاصه کنیم. مدل «سهپال» از درون خود خفه شده بود.خطای عمدهاش این بود که نمیتوانست نظام دولت رفاء را به همه اقشار فقیر تعمیم دهد. بهعلاوه صنایع لازم براى تولید کالاهاى مصرفى داخلى به کمک بخش تولید کالاهاى سنتى و با استثمار فوقالعاده کارگران این بخش صورت میگرفت. این صنایع معطوف به مصرف داخلى به کمک موانع و ابزارهاى گمرکى ادامه حیات میداد. ادامه آن از یک طرف رضایت سندیکاهاى وابسته به دولت ـ احزاب را تامین میکرد ولى براى سرمایه پرهزینه بود. در سالهاى ۷٠ این تضاد برخاسته از تقسیم بازار داخلى،فکر اندیشه معادلهاى را مىطلبید: پوپولیسم=حمایت از صنایع داخلی= قدرت فوقالعاده سندیکاهاى اریستوکراسى کارگری= تورم= کسرى ساختارى موازنه بازرگانى. ضد «انقلابیون» با کودتا در شیلى،آرژانتین،ونزوئلاء و سقوط ولاسکیسم در پرو،به نئولیبرالیسم گرائیدند. حتى میتوان گفت نئولیبرالیسم در شیلى و آرژانتین قبل از تاچر و ریگان که در «شمال» به سیاست کینز، سوسیال-دموکراسى و یا فوردیسم معروف بود، وارد عمل شد.همه دستگاههاى توزیع قدرت سندیکائى (کورپراتیست) یا دولتى، دولت رفاء منحل شدند. سیاست حمایت از صنایع داخلی (پروتکسیونیسم) از بین برداشته شد. آزادى گردش سرمایه اعلام شد (سرمایههاى نخبگان به سمت ایالات متحده فرار کردند). سقوط ناگهانى قیمت کالاهاى مصرفى تولید داخلى با واردات بر اثر برداشتن موانع گمرکى و حمایتى، در وهله اول باعث خوشحالى مصرفکنندگان اقشار متوسط شد. این در حالیست که پایههاى اقتصادى بخش صنایعى که براى مصرف داخلى این اقشار ساخته شده بود، به نابودى کشانده مىشدند. سپس بین سالهاى ۷٠ و ۹٠ به یک باره همه این کشورها با تمام سرعت به سمت سیاستهاى تقسیم بینالمللى کار روى آوردند: صادرات مس،گوشت، قهوه و محصولات جدید مثل گل، انگور، کیوى و دیگر میوههاى خارج فصل به مقصد بازارهاى ایالات متحده آمریکا.هیچ چیز نمیتوانست مانع از موج نئولیبرالیسم بشود.حتى با سقوط دیکتاتورها،این روند ادامه داشت. برزیل دموکراتیزه شد اما جنبههائى از سیاست «توسعه گرائی» را به همراه داشت. شیلى، پرو، آرژانتین و یا ونزوئلاء روند نئولیبرالیسم را شدت بخشیدند. آن بخش از بزرگمالکان که در گذشته در اراضى خود «کم حضور» داشتند، اینک با فعالیت و حضور دائم به توسعه اراضى در راستاى صادرات محصولات خود به تلاش افتادند. بعضا با تخریب جنگلها و ارعاب خرد کشاورزان،سطح زیر کشت را فوقالعاده افزایش دادند. زیرا این کشورها نمىخواستند از مدل کشورهاى آسیاى جنوب شرقى تبعیت کنند: استفاده از دستمزد پائین براى صادرات. کشورهاى تایوان،کره جنوبى و دیرتر چین و هند از طریق استقراض اقدام به خرید ماشین کردند وبا تولیدات این ماشینها بدهى خود را پرداخت نمودند.
در ابتدای سالهاى ٨٠ کشورهاى برزیل و مکزیک در رده کشورهاى «تازه صنعتى شده» ارزیابى میشدند. صادرات این کشورها بیشتر به سمت کشورهاى «جنوب» جارى میشد.بدتر از آن هیچ یک از کشورهاى آمریکاى جنوبى در بودجه سالانه خود موضوع آموزش را جدى نگرفته بودند.در حالیکه کره جنوبى عقبافتادگى خود را جبران میکرد و حتى از کشورهاى اروپائى پیشى گرفت. اما آمریکاى جنوبى همچنان بهعنوان یک قاره «نیمه توسعه» یافته باقى ماند.
عکسالعمل علیه نئو لیبرالیسم
مدل نئو لیبرال سالهاى ۷٠و ۹٠ در آمریکاى جنوبى نمیتوانست پایدار بماند.زیرا این مدل فاقد پایه اقتصادى جهت تامین در آمد طبقه متوسط ـ بدون آنکه بخواهیم از طبقه کارگر صحبت کنیم ـ و مبارزه علیه فقر بود.ثروت در دست یک بخش کوچک از نخبگان،اختلا س گران بود.در پایان سالهاى ١۹۹٠
زنگ گردش به چپ به صدا درآمد. چپ کم و بیش میانه و یا رادیکال از طریق انتخابات کاملا دموکراتیک جایگزین راست فاقد اعتبار میشود. از همینجا باید به تفاوتها و گوناگونى چپ پرداخته شود.
نمونه مشخص آن پیروزى حزب رئیس جمهورى برزیل، لولا داسیلوا میباشد.نمونه از آن جهت که این چپ ریشه در سندیکالیسم صنعتى و کشاورزى و نیز در مبارزات شهرى دارد.روشنفکران مدرن را با خود همراه دارد.آیا این سوسیال-دموکراسى همانند دیگر سوسیال-دموکراسى کلاسیک است که به قدرت رسیده؟ به هیچ وجه.زیرا این چپ فقط در اتحاد با بخش قدیمى نخبگان میتواند پیروز شود: کلانمالکان فعال و صادرکنندگان محصولات کشاورزى.آنطوریکه نمایندگان آنها در سازمان تجارت جهانى از تلاش و حضور این چپ در آن سازمان متعجب شدند. بنابراین اگر رئیس جمهور لولا داسیلوا سوسیالدموکرات است پس این چپ از نوع سوسیال-لیبرال اروپائى است، در نتیجه به هیچوجه دست به اصلاحات ساختارى نخواهد زد.[چنانکه آرژانتینیها به شوخى میگویند که اصلاحات پرون بهوضوح با اهمیتتر از همه برنامههاى در حال اجرای لولا داسیلوا میباشد]. چپ برزیل اما سعى بر آن دارد تا کمکهاى دولتى را در اختیار اقشار فقیر قرار دهد. این بىجهت نیست که با تمام انتقاد بر دوره اول ریاست جمهورى لولا میشود، او بار دیگرموفق شد بیش از پیش توجه اقشار فقیر را که زندگىشان کمى بهتر شده، جلب و براى بار دوم بر رقیب سوسیال-دموکرات خود پیروز گردد.
در آرژانتین و اوروگوئه پیروزى چپ قبل از هر چیز غلبه بر طبقه حاکمى است که فوقالعاده بهخاطر اختلاس و فساد مالى بىاعتبار بود.در شیلى پیروزى چپ حاصل مبارزه از طریق گفتگو با دیکتاتور مخوف بوده است. پویائى چپ در کشورهاى لاتین کاملا متفاوت است. در ونزوئلا همچون بولیوى و تا حدى پرو و بهطور غیر مترقبه در اکوادور شورش مردمى علیه نئولیبرالیسم، در بعضى مواقع شکل «نئو پوپولیسم» را به خود میگیرد. بدین معنى که اقشار تهیدست، مستاصل از راى دادن به مزورین و ریاکارانى که این اقشار را چپاول و سرکوب میکردند روى برگرداندند و به کسى راى میدهند که به خواستههاى آنها جواب بدهد و با آنها اظهار همدردى نماید. تفاوت این «پوپولیسم» با پوپولیستهاى سالهاى ٣٠ و۴٠ این است که (به میزانى کمتر در بولیوى با إوو مورالس و حزبش بهنام جنبش بهسوى سوسیالیسم «م.ا.س. ماس») این پوپولیسم در نظر ندارد تا یک نهاد قوى و متکى بر سازمانهاى تودهاى توزیعکننده بر پا نماید.بهعلاوه «مرد قوى چپ» به زحمت میتواند سازمانهاى رابطهاى حتى براى قدرت خودش را در اختیار داشته باشد.همچون حزب سراسرى و متشکل در کشورهاى دموکراتیک.
در حالیکه اشکالى از سازماندهى حمایت مردمى براى برگشت چپ به قدرت و رقابتهاى انتخاباتى وجود دارند. به نظر میرسد که جنبش به سوى سوسیالیسم بولیوى در رسیدن به قدرت راهى را طى کرده که حزب کارگران برزیل طى نموده است.این جنبش هم قبل از دستیافتن به قدرت ریاست جمهورى، طى مبارزات و با کمک سازماندهى مردمى در انتخابات شهرداریها پیروزى بهدست آورده بود.در حالیکه این روندها در ونزوئلاء بهوقوع نپیوسته بود.هوگو چاوز پس از رسیدن به قدرت، پایههاى سازمانهاى حامى خود را شکل داد.زمانى هم که توده مردم براى آزادى او از زندان بهخاطر کودتایش در سال ٢٠٠٢ به سمت زندان میروند،شعار سازماندهى را سر میدادند. بهطور قطع ویژهگى منطقه آندین (رشته کوههاى واقعبین پرو، بولیوى، کلمبیا، اکوادور، ونزوئلاء، شیلى) به شرایط زندگى و رفتارى مردمان بومى آن پیوند دارد. این مردمان بومى در همه کشورهاى آمریکاى جنوبى زندگى میکنند.این گروه بومیان با یک اقلیت قوى ولى در شمال شیلى،بولیوى، پرو و اکوآدور اکثریت ساکنین را تشکیل میدهند. البته وقتى میگوئیم بومیان منظور آن است که آنان سنن،فرهنگ، زبان وحتى حقوق عرفى خود را حتى بعد از استعمار این قاره توسط اسپانیا،حفظ کردند و از نظر جسمى و قیافه هم با دیگر شهروندان کشورهاى این قاره قابل تمایز هستند. مرکزیت این بومیان را باید در اصل در پرو پیدا نمود.ودر همین منطقه بود که امپراطورى اینکا علیه تهاجم اسپانیا شدیدا مقاومت کرد.
اما جنبش بهسوى سوسیالیسم (ماس) بولیوى و یا چاکوتیک اکوآدور با توصیه مشاورین دورگه، زود متوجه شدند که براى رسیدن به پیروزى باید ائتلافى از بومیان و اقشار فقیر شهرى پایهریزى شود.
إوو مورالس رئیس جمهور کنونى بولیوى در راس جنبش بهسوى سوسیالیسم قرا گرفت. در حالیکه بومیان اکوآدور امید خود را در پیروزى سیاستمداران «سفید پوست» و یا ماجراجویان نظامى همچون سرهنگ لو سییو گوتى ارزو، میدیدند. در پرو بهخاطر خلاء جنبش تودهاى، بومیان سرنوشت خود را به چریکهاى «راه روشن» سپردند تا براى آنان احقاق حقوق کنند. اما توسط اوباشان مسلح بزرگمالکان راست افراطى سرکوب شدند. سرانجام بعد از مبارزات پى در پى ابتداء فوجى مورو و بعد از او تولهدو به مقام ریاست جمهورى رسیدند و این دو نفر هم جاى خود را به آلن گارسیا، یک سوسیال-دموکرات سپردند.
آنچه که قابل توجه است، این میباشد که خیزش غرور بومى بودن پایان شرمگین بودن از اصلیت و اصالت خود را نشان میدهد. بهعبارتى تائید این نکته است که از این پس روندهاى دموکراتیک براى زندگى شرافتمندانه ره میگشاید. آیا این رادیکالیسم در بومیت به تنهائى بیانکننده تمایز و تفاوت سیاست چپ در جوامع آندین با دیگر کشورهاى آمریکاى جنوبى مثل شیلى و کشورهاى مشترکالمنافع (آرژانتین، پاراگوئه، اوروگوئه، برزیل) میباشد؟ این شاید یکى از دلایل باشد، ولى بطور قطع نمیتواند همه انگیزههاى گردش به چپ در این قاره باشد.
محرومیت کامل این بومیان در زندگى سیاسى تا آن حد بود که بهمدت پنج قرن، حتى در دوران خوآن پرون در آرژانتین و کاردیناس در مکزیک (هر چند از نظر نهادهاى دولتى در اواخر قرن نوزدهم و در زمان انقلاب ١۹١١ در مکزیک بومیت بهرسمیت شناخته شده بود) در زندگى سیاسى این کشورها جائى نداشتند.این بومیان حتى جزء کارگران «بى پیراهن» مورد حمایت إوا پرون هم محسوب نمیشدند. بلکه اقشار بسیار پائین جامعه بهحساب مىآمدند. شبیه کولیهاى بىخانمان و بىهویت اجتماعى و اقتصادى. شاید بتوان گفت که عمده نیروهاى کنونى نئوپوپولیسم از میان این بومیان شکل گرفته باشد.
حد و حدودهائیکه هنوز چپ آمریکاى لاتین از آن عبور نکرده است:
تحولات و جوش وخروش در سالهاى اخیر توسط چپ میانه یا رادیکال در آمریکاى جنوبى میتواند اینطور به ما تداعى کند که آرزوهاى سیمون بولیوار (١٨٣٠ـ١۷٨٣) به هدف نزدیک میشود:اتحاد قاره آمریکاى لاتین-جنوبى.در دسامبر ٢٠٠۴ در کوزِکو (پرو با حضور تقریبا همه روساى جمهورى آمریکاى جنوبى بهاستثناء آرژانتین به علت بیمارى) جامعه ملتهاى آمریکاى جنوبى بنا نهاده شد. در این همایش سه موضوع بیش از هر چیز برجسته شده بود: ١ـ تمجید و تعریف تولهدو رئیس جمهورى پرو از بومیان و ستمى که در گذشته بر آنها روا شد.٢ـ تمجید از شجاعت سیمون بولیوار توسط هوگو چاوز. ٣ـ آرزوى برپایى و ساختمان «جامعه ملتهاى آمریکاى جنوبی» بر اساس مدل اتحادیه اروپا توسط همه روساى حاضر در همایش.
متاسفانه شکل گیرى این اتحادیه بهعلت ضعفهاى تاریخى و ساختارى چپ آمریکاى لاتین نیمهکاره رها شد و فعالیتش فقط به چند راهسازى محدود گشت.کلمبیا ترجیح داد تا با ایالات متحده امریکا پیمان مبادله آزاد را امضاء کند. بهنظر میرسید که پرو و اوروگوئه هم به آن بپیوندد. اما پیروزى چپ نئوپوپولیست در اوروگوئه در دسامبر ٢٠٠۶ این امضاء را به تعویق انداخت. هوگو چاوز «جامعه ملتهاى آمریکاى جنوبى» را ترک کرد.اما به بولیوى و اکوآدور پیشنهاد تشکیل کمپانى نفتى را داد. بولیوى با ملى کردن کمپانیهاى نفتى میتوانست دچار مخاطرات بشود.ولى با انعطاف روساى چپ در برزیل و آرژانتین قراردادهاى جدید بر پایه منافع ملى بولیوى به امضاء رسید.
شرایط جدید در آمریکاى جنوبى ـ لاتین نتیجه تلاشهاى ترقیخواهان پوپولیستى سالهاى ۵٠ و شکست آنها و همچنین روى آوردن نئولیبرالیسم سالهاى ۶٠ و ٨٠ و جهش گردش به چپ آخرین سالهاى ۹٠ میباشد.
افزایش قیمت نفت و گاز و بازار جدید مصرف آن مثل چین وهند، چپ نو در آمریکاى لاتین بهویژه ونزوئلا و بولیوى را در مرکز توجهات قرار داد.جا لبتر آنکه کوبا با ارسال انبوه پزشک و معلم و پرستار به دیگر کشورهاى آمریکاى لاتین میتواند منابع انرژى خود را تامین کند.بهعلاوه ایدئولوژى سالهاى ۶٠ کوبا در راستاى ضد امپریالیستىاش به محورى تبدیل شد که چپ نئوپوپولیستى و چپ نو را دور خود جمع کرده است. در چارچوب این ایدئولوژی «نوین» مسئله دوستى بین کشورهاى این قاره تعمیق میشود. این دوستى البته پیش از هر چیز دوستى حول رهبران این کشورها دور میزند. در شرایط کنونى این دوستى هنوز از فکر ایجاد یک فدراسیون واقعى از این کشورها فاصله دارد.در این شرایط مبارزه براى کنترل منابع طبیعى و بهویژه نفت و گازو تسخیر بازار براى تک تکشان مقدم بر ایجاد بازار مشترک در راستاى منافع عمومىشان و یا تدوین قوانین مشترک تامینکننده سرمایه اجتماعى و یا در سازمان تجارت جهانى و دیگر سازمانهاى بینالمللى میباشند.
آنچه که مسلم است، در این قاره مدلهاى سالهاى ۵٠ و ۷٠ فوقالعاده دگرگون شدهاند. اما از نظر صنعتى کردن، این کشورها کم وبیش در پى جایگزینى کالاهاى وارداتى از طریق افزایش بهرهبردارى از منابع طبیعى و بهرهورسازى آن هستند.در جریان این ٢۵ سال اخیر از ابعاد لیبرالیسم، شاید بهاستثناء آرژانتین،کاسته شده است. اما هیچ کشور دیگرى از آمریکاى لاتین میل به بازگشت به دوره «سهپال» نیست. و نیز همچنین هیچ یک از این کشورها در جستجوى بازارهاى بینالمللى نمیباشد. شاید فقط برزیل در تلاش براى فروش هواپیماهاى کوچکش به خارج باشد.
اما آنچه که در شرایط کنونى توجه افکار عمومى را نسبت به آمریکاى جنوبى جلب میکند،موضوع گسترش بخش سوم از حیات این قاره است. و آن هم پیدایش و توسعه تعاونیها،انجمنها و جنبشهاى مدنى میباشد که تلاش در جایگزینى نهادهاى منحل شده دولت رفاه توسط لیبرالیسم دارد. هنگامیکه لیبرالیسم دولت رفاه را از بین برد،این انجمنها و تعاونیها به کمک مردم مستمند و فقیر شتافتند و در ادامه فعالیت خود یک نوع «جوامع رفاه» را شکل دادند و این «جوامع رفاه» منبع الهام چپ نئوپوپولیستى شدند که خواهان باز توزیع در آمد حاصل از صادرات به نفع این اقشار عمل میکنند. چاوز در ونزوئلا و مورالس در بولیوى و….. بدون شک در این قاره است که شاید چپ جدید با سازماندهى خود و فاصله گرفتن از شعار پوپولیستى بتواند راه حلى را به جهان نشان دهد که چپهاى اروپائى نتوانستند به راىدهندگان خود ارائه دهند.
١٠ دسامبر ٢٠٠۶