پروژهای که تحت نام وحدت چپ در حدود یک دهه پیش آغاز شده است همچنان ادامه دارد. در این مدت سه دوره رئیسجمهوری در آمریکا و ایران تعویض شده است. آنچه که تحت عنوان بهار عربی آغاز شد، با آزادی قابلتوجهی در تونس، حمله به لیبی و تبدیل آن به حاکمیت قبیلهای دینی بخشهای مختلفی از افراطگرایان اسلامی، رهایی مصر از گروگانگیری سیاسی توسط اخوان المسلمین بهوسیله یک حاکمیت امنیتی سکولار، و جنگ فاجعهبار سوریه ادامه یافته است. این پروسه در شرف ازهمپاشیدگی داعش پس از کشتار صدها هزار شهروند سوری ظاهراً در راستای استقرار یک ثبات نسبی بهپیش میرود.
پروژه وحدت چپ ایران همچنان بر سنگر خویش پابرجا ایستاده و آب در هاون میکوبد. این پروژه بر پایههای درک مسئولانه ضرورت تاریخی تشکیل آن از طرف تمامی نیروهایی که با پوست و گوشت خود به این ضرورت رسیده بودند آغاز گردید. سالهای سال این پروژه توسط نیروهایی به گروگان گرفتهشده بودند که آن را به تریبونی برای تبلیغ و ترویج سازمانی و گروهی خویش تبدیل کرده بودند. کسانی که نهتنها به وحدت با سازمان اکثریت اعتقادی نداشتند، بلکه تلاش میکردند در ائتلاف با همدیگر این سازمان را ازهمپاشیده و بخشهایی از آن را به سمت خود، یا ائتلاف با خود بکشانند.
در طرف مقابل، نیروهای بلوک آزادی، سوسیالیسم و تحول اجتماعی، توسط جریانی که میخواست پرچم سوسیالیسم و آزادی را از زیر قبای اسلامی آقایان کروبی، میرحسین موسوی و حسن روحانی درآورده و به اهتزاز درآورد به گروگان گرفتهشده است. آنهایی که هنوز هم وقتی مورد سؤال قرار میگیرند، از آرمان و پلاتفورم سوسیالیستی و تحول اجتماعی پائین نمیآیند ولی وقتی موقع موضعگیری مشخص سیاسی میرسد، از استراتژی حمایت و انتقاد از حکومت جمهوری اسلامی ایران پای را یکقدم هم جلوتر نمینهند. حاصل کار این میشود که پس از گذشت زمان دهساله پروژه وحدت چپ، اکنون در نقطهای قرار دارد که اگر این بار به وعدههای دادهشده باور کنیم، اگر کنگرهای برگزار گردد، ممکن است از درون آنیک اساسنامه و منشوری بیرون بیاید. در مصاحبه نادر عصاره در این رابطه میآید که “منشور و اساسنامه در دستور کار کنگره قرار دارند ولی تدوین برنامه در دستور کار کنگره نیست و احتمالاً به کنگرههای بعدی محول خواهد شد”.
در دهه گذشته با توجه به تحولات کلانی که در مقیاس بینالمللی صورت گرفته است که به گوشه هائی از آن در بالا اشاره شد، در رابطه با پروژه وحدت چپ هم کمیسیون های تدوین اساسنامه و منشور تشکیلشدهاند و فعلاً کمیسیون تدوین برنامه در دستور کار نیست. با این استدلال هدف از تشکیل کنگرهای که از یک سال و نیم قبل قول آن دادهشده بود و قرار بود شش ماه پیش تشکیل گردد و حالا معلوم نیست چه موقع در آینده تشکیل گردد، تصویب دو سند منشور و اساسنامه در دستور آن خواهد بود. تازه این در شرایطی است که کش و قوسهای نظری نیروها را در جهات مختلف به پراکندگی نکشاند.
بحثهای تئوریک، سیاسی و نظری دراینباره به صورتی مداوم در ده سال گذشته ادامه یافته است. این بار هم بدون کوچکترین توجهی به گذشت زمان، در اندرون حبابی در ماورای زمان و مکانها، تکرار مکررات این بحثها به صورتی نمایشی در دنیای مجازی تکرار خواهد شد. چرا چپ ایران در این آچمز ساختاری سیاسی گیر کرده و قادر نیست خود را از آن نجات دهد؟ چرا تلاشهای دهها و بلکه صدها نیروی چپ دلسوز که عمری را در این راه نهادهاند قادر نیست تا این دیوارهای یخین این حباب را شکسته و گامهای استواری در راه حرکت بهپیش بردارد؟ آیا چپ ایران توسط نیروهایی به گروگان گرفته نشدهاند که آخرین اولویتی که در این مورد برای آنها ممکن است مطرح باشد شکلگیری یک جریان سوم آلترناتیو چپ است؟ چه نیروهایی و به چه شیوه هائی در مقابل شکلگیری آلترناتیو قدرتمند سیاسی، برنامهای و ساختاری مستقل نیروی چپ در جامعه ما محسوب میشوند؟
امواج حرکت نوینی از نیروهای چپ و عدالت اجتماعی در شرایط به بنبست رسیدن نئولیبرالیسم در مقیاس جهانی، مشابه آنچه که مارکس در مانیفست کمونیستی به آن میپردازد یکبار دیگر امروز درحرکت است که عمدتاً نیروهای جوان را در مقیاس جهانی به ارتش جبهه تحول عمیق پیوند میدهد. هنوز گرمای این حرکت نوین قادر نگردیده است تا در حبابهای یخین انجماد چپ ایران تأثیری بگذارد. چطور شد که چپ ایران در روند پاسخگویی به ضرورت پیوند، وحدت و یگانگی در چنان آچمزی گیر کرد که نتیجه آن بعد از بیش از ده سال تلاش در این خلاصه میشود که “کمیسیون اساسنامه و منشور تشکیل گردیده است”، و “منشور و اساسنامه در دستور کار کنگره قرار دارند ولی تدوین برنامه در دستور کار کنگره نیست و احتمالاً به کنگرههای بعدی محول خواهد شد”.
لنین در کتابهای “چه باید کرد”، “یک گام بهپیش دو گام به پس” ، “بیماری کودکی و چپروی” و دیگر مقالههایش بهکرات شاخص اصلی و اساسی قابلیت نزدیکی، همکاری و وحدت نیرویهای سیاسی را در موضع سیاسی آنها نسبت به حاکمیت سیاسی تعریف میکند. آیا بخشی از نیروی چپ که صحبت از سوسیالیسم، آزادی، عدالت اجتماعی و حاکمیت قانون مدنی میکند، ولی هویت تاریخی سیاسی خود را کاملاً در اندرون محدوده مواضع جناح معروف به اصلاحطلب حکومتی تعریف میکند، هرچقدر همصحبت از این بکند که آرمان سوسیالیسم و تحول سیاسی اجتماعی را نمایندگی میکند، آیا واقعاً قادر خواهند بود تحول سیاسی را در ایران نمایندگی بکنند؟ آیا وعده سوسیالیسم آنها را باور کنیم، یا حمایت استراتژیک آنها از خط امام را؟
پروژه وحدت چپ پس از سالهای تلاش قادر شد تکلیف خود را با نیروهای تنگنظر و دگم چپ تا حدودی یکسره نماید. آیا این بار هم قادر خواهد بود تکلیف خود را با اصلاحطلبان اسلامی درون خویش یکسره نماید؟ این کار اگر از دست نسل قبل از سال پنجاهوهفت بر نیاید، نسل جوان بعد از پنجاهوهفت این کار را خواهند کرد.