یکی از تحولات مهمی که بویژه در اندیشه غربی روی داد، وارد شدن مقولهای به اسم هیومانیسم بود. در این خط فکری، انسان و عقل انسان است که در مرکز قرار می گیرند، و مبنای ارتباط، شناخت و تعبیر از دنیا می شوند.
بنابر تحقیقات محققان، تاریخ اندیشه هیومانیستی در اساس به یونان باستان برمی گردد. در این مورد می توان بطور مثال به فیلسوفان و نحلههای فلسفی مثل ارسطو، سوفسطائیان و یا رواقیان اشاره کرد. جلوتر که می آییم، در دوران رنسانس می توان از کسانی مثل اراسموس، لئوناردو داوینچی و “پیکو دلا میراندولا” اسم برد. و در دوران مدرن هم از کسانی مانند جان لاک، ولتر و کانت.
هیومانیست بودن البته در میان بیشتر این اندیشمندان حتما به معنای آتهئیست بودن آنان نبود. بسیاری از آنان خرد بشری را مبنا قرار دادند، بدون اینکه وجود خدا را نفی کنند. آنچه برای آنان در اولویت قرار داشت این موضوع بود که حتی در رابطه با خود دین و مذهب این خرد بشری بود که منزلت اصلی را می یافت و پایگاه اساسی اعتقاد یا عدم اعتقاد در حوزه ایمان قرار می گرفت. در این نوع تفکر حتی خود متون مقدس اولیه نیز (به مانند کتاب انجیل) مورد بازخوانی عقلانی قرار می گرفتند، و چنین امکانی به انسان داده می شد که خود بتواند به درک و تفسیر از آنان نائل آید. چنین بینشی اساس نحلههای جدید را در میان ادیان بوجود آورد، و راه را برای معرفت مدرن بشر گشود.
اما شاید بتوان گفت که به جز در مراحل پیدایش ادیان، که در آن یک نوع یگانگی در نگرش در میان معتقدان بدانها وجود داشت (مثلا دوران صدر اسلام و یا مسیحیت)، بعد از سپری شدن این دورانها، میان باورداران انشقاق در نوع تعبیر و درک بوجود آمد، چنانکه از آن یگانگی ابتدائی چیزی باقی نماند و پدیدهای که ما بواقع بعد از آن شاهد بودیم، وجود تعابیر و نحلههای متفاوت بود. واقعیتی که حتی تلاش فوندامنتالیستها نیز نتوانسته بر آن فائق آید، بطوری که بتوانند آن یگانگی ابتدائی را دوباره بازگرداند. تو گوئی پلورالیسم اندیشه و اعتقاد، سرنوشت بشر بوده است.
با پیدایش دوران نوین و گسترش یافتن پلورالیسم اندیشه و اعتقاد، کم کم فلسفه وجودی سیستم های سیاسی ای که بر غیر این مبنا قرار گرفتهبودند، زیر سئوال رفت و بعد از فراز و نشیبهائی چند، این سیستم های سیاسی جای خودشان را به ساختارهای مدرن سیاسی که بر مبنای حقوق بشر، سکولاریسم و اصول دمکراتیک قرار گرفتهبودند، دادند. در این ساختارها دیگر نه یک تفکر یا نحله مذهبی خاص، بلکه مشترکترین مقولههای عام که ساخته بشر بودند، اسس ساختار سیاسی را تشکیل دادند. بدین ترتیب مذهب و ادیان تنها به یکی عناصر ترکیب دهنده وضع موجود تبدیل شدند، و برای همیشه از آن جایگاه یگانه خود به عقب رانده شدند.
اگر این روند تحولی را مبنا قرار بدهیم، می بینیم کە این پدیده هنوز در ایران رخ نداده است. بعد از انقلاب بهمن ساختاری مذهبی ای بر کشور تحمیل شد که نه تنها با سکولاریسم، حقوق بشر و اصول دمکراتیک همخوانی نداشت، بلکه در جهت عکس آن حرکت کرده و کشور را از طریق زور بدرون تئوکراتیسم فروبرد. که در این تئوکراتسیم نیز تنها یکی از نحلههای درون اسلام (مذهب شیعه) به موقعیت برتر دست یافت.
اما دوران، دیگر دوران صدر اسلام نبود. ما در دورانی قرار داشتیم که اگرچه در آن هیومانیسم شق برتر نبود، اما در درون خود اسلام آنقدر نحلههای متفاوت وجود داشت که خود ساختار سیاسی جدید را از همان ابتدا با مشکلات عدیده مواجه بسازد، و نظام جدید نیز برای فائق آمدن بر این بحرانهای مستمر و ادواری، بویژه از سلاح نظریه ولایت فقیه و سرکوب، بهینهترین استفادهها را کرد. سلاحهائی که تا جلو آمدیم اگرچه نظام را کماکان سرپا نگهداشتهاند، اما بر تناقضات ذاتی آن که بعلت “وجود”ش در دوران مدرن بود، نتوانست فائق آید. از همین منظر ما شاهد آن هستیم که پایگاه اجتماعی سیستم سیاسی، بعلت عدم اعتقاد به پلورالیسم سنتی موجود در میان خودشان روبروز کمتر می شود، و به همین ترتیب آنان برای نگهداشتن وضع موجود ناچاراند سفاکتر و مستبدتر شوند.
در واقع فراروئیدن اسلام به نظریه دولت و حکومت در وضع کنونی، دشمنی و عداوت میان خود نحلههای متفاوت درون اسلام را نیز بیشتر از آنچه بود کرد، زیرا که هیچگاه دیگر نظر واحدی در درون خود اسلام در مورد چگونگی این سیستم سیاسی جدید وجود نداشت. یعنی در واقع فرارویاندن اسلام به جایگاه دولت وحدت نسبی پلورالیستی ـ سنتی موجود میان مذاهب را نیز بیش از پیش تضعیف کرده و آنچه از آن باقی ماند تحمیل زورکی نحله خاصی از اسلام بر دیگر نحلهها بود.
پس باعروج حکومت اسلامی، نه تنها پلورالیسم مدرن که طلایهدارانش در راه بودند، به عقب نشینی واداشته شد، بلکه پلورالیسم سنتی موجود نیز از طریق یک نظام مستبد دینی به چالش کشیده شد. و حال سردمداران تنها مدرنیستها را مقابل خود ندارند، بلکه علاوه بر پلورالیستهای سنتی در مقابل باورداران مذهبی ـ سکولار مدرنی هم قرار گرفتهاند که تعبیری متفاوت، هم از حکومتیان و هم از پلورالیستهای سنتی دارند.
برای غلبه بر چنین وضعیتی، بهترین راه همان درک هیومانیستی از مذهب است که می تواند به سکولاریسم، پلورالیسم، حقوق بشر و دمکراسی منتهی شود. همه نحلههای موجود در اسلام بهتر است بپذیرند که نه اسلام دیگر بمانند صدر خودش یگانه است و نه دیگر هیچکدام از آنان توانائی آن را دارند که خود را بر دیگران برای همیشه تحمیل کنند. راز آرامش و آسایش همه در این است که هرکدام وجود خود را به عنوان بخشی از واقعیت وجود و جهان بپذیرند.