به یاد هزاران جانباخته راه آزادی و برابری در روز یکشنبه ۳۰ مهرماه ۱۳۹۶ برابر ۲۲ اکتبر ۲۰۱۷ مراسم یادمانی در پاریس برگزار شد. گردانندگی این مراسم با مهناز متین بود و عبدالکریم لاهیجی، فواد تابان و پرستو فروهر پیرامون دادخواهی سخن گفتند. ویدا فرهودی در رابطه با زندان شعر سروده بود و پریوش امینی هموطن بهائی، از پدر اعدامشدهاش گفت. ویدئو کوتاهی هم به نمایش گذاشته شد و پیام خانواده جانباختگان داخل کشور که برای این مراسم ارسالشده بود، خوانده شد.
این مراسم بهپاس ارجگذاری و گرامیداشت یاد هزاران مبارز راه آزادی و برای ادای احترام به آنان، با استقبال شمار قابلتوجهی از هموطنانمان روبرو شد. مهمتر از شمار شرکتکنندگان، ترکیب آنان بود که جلب نظر میکرد. این مراسم، ازجمله برنامههایی بود که در آن طیفهای متنوع اجتماعی، گرایشهای مختلف سیاسی، فرهیختگان علمی و دانشگاهی، بسیاری از نامآشنایان هنری و فعالان حقوق بشری و نمایندگانی از ملیتهای ایرانی در آن حضور داشتند. پس از پایان برنامه، واکنشها این روحیه را در درون ما تقویت نمود که ما میتوانیم مؤثرتر عمل کنیم، مشروط به اینکه از کاستیهای این برنامه و برنامههای مشابه آن، بکاهیم.
جلسه یادمان با سخنان مهناز متین از خانواده جانباختگان راه آزادی آغاز شد. او که پزشک است و درزمینهٔ فعالیت زنان پژوهش میکند و مقالات و کتابهایی منتشر نموده است، با این سخنان برنامه را آغاز نمود:
بزرگداشت جانباختگان کشتار بزرگ سال ۶۷ و یادآوری جنایتهایی که در آن تابستان سیاه اتفاق افتاد، سالهاست که به سنتی در میان نیروهای آزادیخواه، دموکرات و چپ ایرانی در خارج کشور تبدیل شده است.
در سالهای اخیر، این مراسم بیشازپیش به بزرگداشت یاد مبارزان دگراندیشی تعمیمیافته که در سراسر دههی ۱۳۶۰، با نظام ترور و سرکوب جمهوری اسلامی درافتادند و شماری از آنها جان بر سر این ایستادگی گذاشتند. و همچنین به مراسمی برای یادآوری جنایتهای دیگر، ازجمله آنچه به قتلهای زنجیرهای در دههی ۱۳۷۰ موسوم شد؛ یعنی کشتار مبارزان سیاسی، روشنفکران، نویسندگان و هنرمندان و مخالفین دیگر.
دههی سیاه ۶۰، دههی سرکوب گسترده، دستگیری، زندان، شکنجه و اعدام صدها و هزاران مبارز آرمانخواه و نقطهی اوجش – اگر اساساً بتوان نقطهی اوجی برای بربریت متصور شد- کشتار بزرگ تابستان ۶۷ بود. بهجرئت میتوان گفت که جنایات این دهه، در تاریخ ایران و حتی جهان پس از جنگ جهانی دوم کمسابقه است.
اما جمهوری اسلامی از روز به قدرت رسیدن، از زندان و شکنجه و اعدام و قتل بهعنوان ابزار اصلی سیاست سرکوب استفاده کرده که افراد و اقشار گوناگون مردم را در برگرفته است. به دلایل سیاسی، مبارزاتی، عقیدتی، مذهبی (یا بی مذهب بودن)، شیوهی زندگی، پوشش، گویش، گرایشهای جنسی و … افراد مورد آزار و اذیت قرار گرفتهاند، به زندان افتادهاند و شکنجه شدهاند.
در ادامه مهناز متین گفت، موضوع اصلی در مراسم امروز، دادخواهی است، و تأکید نمود که خانوادهها میخواهند بدانند آمران و عاملان دستگیریها و شکنجهها و اعدامها چه کسانی بودند؟ آنها خواهان محاکمهی آمران و عاملان این جنایتها هستند؛ محاکمه در یک دادگاه صالح و مبتنی بر موازین حقوق بشر که تنها در کشوری میسر است که حقوق انسانی افراد در آن رعایت میشود.
ما به دنبال انتقامگیری نیستیم. تجربهی این سالهای دراز نشان داده که مادران و پدرانی که فرزند و حتی چند فرزندشان به قتل رسیدهاند، به دنبال کینه و انتقام نیستند. آنها به دنبال دادخواهیاند؛ به دنبال حقیقت و عدالت.
مراسم امروز با عنوان “یادمان جانباختگان راه آزادی”، سخنرانیهایی را در برمیگیرد از سوی سخنرانان عزیزی که دعوت ما پذیرفتهاند؛ دربارهی جنبش دادخواهی؛ جنبشی که بیشازپیش در میان ایرانیان آزادیخواه و عدالتجو در هر جای جهان که هستند مطرح میشود و جای خود را باز میکند.
این مراسم درعینحال، یاد جانباختگان را هم زنده نگه میدارد. نمیتوان گذاشت که این عزیزان به نامها و عکسهایی بر روی فهرستها تقلیل پیدا کنند. باید از آنها گفت و نوشت تا به این چهرهها جان داد. بهاینترتیب است که یاد آنها فراموش نخواهد شد.
*- اولین سخنران این مراسم عبدالکریم لاهیجی بود. که چنین معرفی شد:
آقای لاهیجی از سالها پیشتر و از دوران دانشجویی در مبارزه علیه دیکتاتوری شرکت فعال داشتند. از اعضای “جمعیت دفاع از آزادی و حقوق بشر” بودند که در آستانهی انقلاب در ایران تأسیس شد. بعد از خروج اجباری از ایران، “کانون دفاع از حقوق بشر در ایران” را تأسیس کردند که بعد به “فدراسیون بینالمللی نهادهای حقوق بشر” پیوست. چند دوره نایبرئیس این فدراسیون بودند و از سال ۲۰۱۳ به ریاست این سازمان انتخاب شدند. نوشتههای متعددی در مورد حقوق بشر دارند. در سال ۲۰۱۵، به پاس خدماتشان در عرصهی حقوق بشر، مدال لژیون دونور را در فرانسه دریافت کردند.
متن کامل سخنان آقای لاهیجی ضمیمه شده است (ضمیمه شماره یک)
*- سپس از خانم خاطره معینی یکی دیگر از اعضای خانواده جانباختگان دعوت شد تا پیامی که از سوی بخشی از خانوادههای زندانیان سیاسی و اعدامشدگان در ایران به این مراسم دادهشده بود قرائت کند. خاطره معینی که در شهریور ۶۷ برادرش هبت معینی و تعداد زیادی از اقوام نزدیکانش توسط جمهوری اسلامی به جوخه مرگ سپردهشده بودند، پیام خانواده جانباختگان در داخل کشور را، که برای این مراسم ارسالشده بود، قرائت نمود:
پیام بخشی از جنبش دادخواهی مردم ایران به مراسم یادمان جانباختگان راه آزادی
دهه ۶۰ بهویژه تابستان ۶۷ یادآور اعدام هزاران زندانی سیاسی در این سرزمین به جرم آزادیخواهی عدالتطلبی و دگراندیشی است . از آن دهه سیاه قتل و کشتار و حتی پیش از آن از ابتدای به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی تا امروز نهتنها اعدام مخالفان سیاسی در زندانهای ایران همچنان ادامه داشته است بلکه ما شاهد فجایع دیگری نظیر قتلهای سیاسی نویسندگان و روشنفکران موسوم به ” قتلهای زنجیرهای ” سرکوب و کشتار دانشجویان در ۱۸ تیر ۱۳۷۸ و کشتار معترضان به نتایج انتخابات سال ۸۸ در خیابان و زندان بهویژه بازداشتگاه کهریزک بودهایم . در تمام این سالها نظام سرکوب گر جمهوری اسلامی با اعدام و قتل و کشتار برشمار جانباختگان راه آزادی و برابری افزوده و خانواده ما دادخواهان هرروز بزرگ و بزرگتر شده است . بیتردید پرونده این اعدامها و کشتارها در پیشگاه مردم ایران و جهان همچنان گشوده است و ما شماری از خانوادهها و یاران کشتهشدگان بهعنوان بخشی از جنبش دادخواهی مردم ایران دست در دست هم به هر صورت ممکن و در هر جا که بتوانیم صدای دادخواهی خود را بلند میکنیم و تا روشن شدن حقیقت و محاکمه و مجازات آمران و عاملان این اعدامها و کشتارها از پای نخواهیم نشست
.ما از همه خانوادههای زندانیان سیاسی اعدامشده دعوت میکنیم که به «دادخواست خانوادههای جانباختگان ایرانی در دههی شصت به عاصمه جهانگیر،گزارشگر ویژه سازمان ملل برای وضعیت حقوق بشر در ایران و دیگر نهادهای بینالمللی حقوق بشری» که ارسال شده است و امضاها ادامه دارد بپیوندند.
ما به شما یاران برگزارکننده و شرکتکنندگان در مراسم یادمان جانباختگان راه آزادی درود میفرستیم و همصدا با شما فریاد میزنیم. دادخواهیم این بیداد را
بخشی از جنبش دادخواهی مردم ایران
۲۹ مهر ۱۳۹۶ برابر با۲۱ اکتبر ۲۰۱۷
همراه این پیام، دادخواست ۵۰ تن از خانوادهها جانباختگان در داخل کشور که علیه جمهوری اسلامی اعلامجرم کردهاند، خوانده شد. آنها خانواده جانباختگان در خارج از کشور را فراخواندهاند که این اعلامجرم را امضا کرده تا با امضاهای خانوادههای داخل کشور، دوباره ارسال شود. متن این نامه در سایت بیداران موجود است و همراه این گزارش منتشر میشود. (ضمیمه شماره دو)
*- سپس از دومین سخنران فواد تابان دعوت شد تا پیرامون موضوع “جنبش دادخواهی و مشکلات آن” صحبت نماید:
فواد تابان از فعالان جنبش دانشجویی در حکومت شاه، از چهرههای شناختهشده و کنشگران سیاسی ایرانی در خارج از کشور هستند. مدیرمسئول و سردبیر تارنمای “اخبار روز” که از سال ۱۹۹۹ مشغول به کار است. اخبار روز یک بولتن سیاسی، خبری، تحلیلی و فرهنگی است. تحلیلگر سیاسی هستند و مقالات زیادی در رسانههای گوناگون خارج کشور از ایشان انتشار پیدا کرده است.
فواد تابان از اعضای خانوادهی جانباختگان است. برادرش مجتبی محسنی در کشتار بزرگ سال ۶۷ در اصفهان اعدام شد.
متن کامل سخنان فواد تابان ضمیمه شده است. (ضمیمه شماره سه)
*- بخش بعدی برنامه به نمایش ویدئویی از خاوران و تعدادی از جانباختگان اختصاص داشت. پس از نمایش ویدئو، دو دستهگل از طرف برگزارکنندگان مراسم تقدیم به دو مادر، بهعنوان نمادی از تمام مادرانی که امروز در کنار ما نیستند. شد.
مادر شایگان، فاطمه سعیدی، زن مبارزی است که دو فرزندش، ارژنگ و ناصر شایگان شام اسبی را در جریان مبارزه و درگیریهای زمان شاه از دست داده است. که متأسفانه امروز نتوانستند در میان ما باشند. از مستوره احمدزاده از اعضای خانواده جانباختگان خواهش شد که دستهگل تهیهشده را به مادر فاطمه سعیدی برساند. مستوره احمدزاده سه برادرش را از دست داده است. مجید و مسعود احمدزاده توسط حکومت شاه و مجتبی احمدزاده، توسط رژیم جمهوری به جوخه مرگ سپردهشدهاند.
دومین دستهگل به مادر حشمت زرشکهای اهدا شد که فرزندش رضا زرشکهای، ۲۱ ساله؛ دانشجوی سال آخر رشتهی شیمی را در اول مهرماه ۱۳۶۰، بدون محاکمه در بروجرد به جوخه اعدام سپرده بودند. برگزارکنندگان مراسم با تقدیم این هدیهی کوچک به او، میخواستند احترام عمیق خود را نسبت به رضا و به خانوادهی زرشکهای و تمام خانوادههای جانباختگان راه آزادی ابراز کنند.
*- سپس نوبت به ویدا فرهودی رسید تا برخی از شعرهای پر ز احساسش را، که در رابطه با زندان و خاوران بهتازگی سروده بود، برایمان بخواند.
مهناز متین درباره ویدا فرهودی چنین گفت: شاعر خوب و شناختهشدهی ایران؛ بهرغم اینکه در علوم سیاسی تحصیل کرده، اما از نوجوانی شیفته شعر بود و هنر. شاعر هستند و نقاشی میکنند و در خوشنویسی تبحر دارند. اشعار بسیاری از ایشان در رسانههای ایرانی به انتشار رسیده و چندین مجموعهی شعر دارند. همچنین دستی در ترجمهی آثار ادبی، ازجمله آثار بورخس. ویدا امروز یکی از آخرین سرودههایش را خواهد خواهند؛
سروده ویدا فرهودی ضمیمه شده است. (ضمیمه شماره چهار)
*- سومین سخنران برنامه پرستو فروهر بود که مهناز متین در توصیفش چنین گفت:
پرستو؛ پرستوی عزیز؛ نمادی از دادخواهی خانوادههای جانباختگان؛ پرستوی مقاوم، پیگیر و شجاع. نمونهای برای همهی ما. اما پرستو فقط این نیست. پرستو هنرمندی مبتکر است. نقاش است. پرستویی که در جامعهی ایرانیان و فرای مرزهای ایران، در کشورهای دیگر، هنرمندی مطرح است. آثارش درد و رنج ملتی را بازتاب میدهد؛ اما نهفقط درد رنج که جوانههای امید، نور و روشنایی را هم در آثارش میپروراند. نور امیدی که در فردای شاید نهچندان دور ایرانی آزاد و انسانی، به بار نشستن جنبش دادخواهی را نوید میدهد.
متن کامل سخنان پرستو فروهر ضمیمه شده است. (ضمیمه شماره پنج)
*- در بخش پایانی برنامه پریوش امینی، که دانشآموختهی جامعهشناسی است و در عرصهی حقوق زنان و حقوق کودکان فعالیت دارند، از پدرش نصرالله امینی، برای شرکتکنندگان سخن گفت: او پس از اذیت و آزار مستمر و بازجوییهای متعدد پس از انقلاب (به دلیل بهایی بودن)، در مهرماه ۱۳۶۰ دستگیر میشود و پس از چند ماه حبس، او را در اردیبهشت ۱۳۶۱ اعدام میکنند.
هموطنان بهایی ما از سوی جمهوری اسلامی که رهبرانش کینهای دیرینه نسبت به بهاییها دارند، بسیار مورد تبعیض، اذیت، آزار، زندان و شکنجه قرارگرفتهاند و کماکان میگیرند. شمار زیادی از آنها اعدامشدهاند. تنها با استقرار حکومتی سکولار که دست مذهب را از حکومت کوتاه میکند، باورمندان به مذاهب مختلف و نیز بی مذهبان قادر خواهند بود به دور از اذیت و آزار و تبعیض در ایرانی آزاد زندگی کنند. سخنان پریوش امینی (ضمیمه شماره شش)
جمعی از خانواده جانباختگان – خارج کشور
دوم آبان ماه ۱۳۹۶ برابر ۲۴ اکتبر ۲۰۱۷
ضمیمه شماره یک سخنرانی عبدالکریم لاهیجی:
دادخواهی
غایت دادخواهی کشف حقیقت و اجرای عدالت است و نه انتقامجویی یا خونخواهی که ریشه در قانون قصاص و معامله بهمثل دارند. طرف دادخواهی ممکن است شهروند عادی، مأموران دولتی و یا مسئولان درجه اول حکومت باشند. ازاینرو تحقق دادخواهی منوط به وجود یک دادگستری و قوه قضائیه مستقل از قوه اجرایی است. زیرا که قوه قضائیه هم عهدهدار دادرسی است و هم تضمینکننده حقوق و آزادیهای اساسی شهروندان.
حق دادخواهی در ماده ۸ اعلامیه جهانی حقوق بشر تصریحشده :
“هرکس حق دارد در قبال اعمالی که حقوق اساسی وی را مورد تجاوز قرار میدهند و این حقوق بهموجب قانون اساسی یا قانون دیگری برای او شناخته، به دادگاههای ملی صلاحیتدار بهگونهای تأثیرگذار دادخواست بدهد”.
اما در نبود قوه قضائیه مستقل نهتنها حق دادخواهی عینیت نمییابد که به چنبره دور و تسلسل میافتد. طی ۳۸ سالی که از برقراری جمهوری اسلامی ایران میگذرد، هزاران و شاید دهها هزار تن به اتهامهای سیاسی، عقیدتی، مذهبی و به شیوههای گوناگون کشتهشدهاند. قسمت اعظم این قربانیان پس از دستگیری به فاصله چند روز یا چند ماه اعدامشدهاند. هیچگونه اطلاعی درباره تاریخ و چگونگی محاکمه آنان به بستگانشان داده نشده و چند روز یا چند هفته پس از اعدام آنان، خانوادههایشان را مطلع کردهاند بدون اینکه آنان را از محل دفن عزیزانشان آگاه سازند.
برخی دیگر از مخالفان سیاسی ـ عقیدتی در ایران و خارج از ایران توسط مأموران یا آدمکشان مزدور جمهوری اسلامی ترور شدهاند. عدهای هم ربوده شدهاند و سالهاست که خانوادههای آنان از سرنوشتشان کوچکترین اطلاعی ندارند.
بدینسان قربانیان نقض حق زندگی، با توجه به اوضاعواحوال کشته شدنشان، مشمول چهار عنوان حقوق بینالمللی حقوق بشر و حقوق جزایی بینالمللی میشوند :
- اعدامهای فوری، غیر قضائی Extrajudiciaire
- ناپدیدشدگان قهری Disparition forcée
- جنایت بر ضد بشریت Crime contre l’humanité
- ترورهای دولتی
در مورد شق اول با توجه به اینکه میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی در سال ۱۳۵۴ به تصویب مجلس شورای ملی ایران رسیده و به نص ماده ۹ قانون مدنی “مقررات عهودی که بر طبق قانون اساسی بین دولت ایران و سایر دول منعقد شده باشد در حکم قانون است”. و ازآنجاکه تشکیل دادگاههای انقلاب و عملکرد آنها مخالف صریح ماده ۶ (درباره حق زندگی) و ماده ۱۴ (درباره محاکمه عادلانه) میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی بوده و هست، احکام اعدام دادگاههای انقلاب از مصادیق اعدامهای غیر قضائی به شمار میآیند.
ناپدیدشدگان قهری ـ تعریف این جنایت در ماده ۲ عهدنامه حمایت تمامی اشخاص در قبال ناپدید شدن قهری چنین است :
“بازداشت، حبس، ربودن یا هر نوع دیگری از محروم کردن آزادی، توسط مأموران دولت یا توسط افراد یا گروههایی که با اجازه، حمایت یا رضایت دولت اقدام میکنند، درصورتیکه این اعمال مورد انکار قرار گیرند و یا سرنوشت شخص ناپدیدشده یا محلی که در آن به سر میبرد را کتمان کنند”.
جنایت بر ضد بشریت : بر طبق ماده ۷ اساسنامه دادگاه جزایی بینالمللی (اساسنامه رم مصوب ۱۹۹۸)، “کشتار بزرگ و سیستماتیک مردمان عادی که در اجرای سیاست یک دولت صورت میگیرد” جنایت بر ضد بشریت به شمار میآید.
در مورد تمامی یا برخی از ترورهای دولتی (بهویژه قتلهای سیاسی معروف به زنجیرهای) ماده ۷ اساسنامه رم قابل استناد است.
مسئولیت جزایی و حقوقی همه اجزاء و متصدیان این ماشین سرکوب و کشتار، محرز و مسلم است. از آن کس تا کسانی که در بالای هرم حکومتی، اشخاصی را که از دانش حقوقی و تجربه قضائی و صلاحیت اخلاقی و استقلال رأی عاری بودند، بهعنوان حاکم شرع بر جان و حیثیت و حقوق و آزادی مردم مسلط کردند گرفته تا صادرکننده احکام “محاربه و افساد فیالارض” و شرکا و معاونان آنان در بازداشت و حبس و زجر و شکنجه و اعدام قربانیان.
اما در شرایطی که دادگاههای انقلاب بهعنوان مراجع اختصاصی برای رسیدگی به جرائم سیاسی، برخلاف صریح قانون اساسی جمهوری اسلامی، همچنان عامل اصلی سیاست سرکوب جمهوری اسلامی به شمار میآیند و بسیاری از مسئولان جنایات یادشده همچنان شاغل مشاغل مهمی در ساختار حکومتی هستند، فریادهای دادخواهی و تظلم به گوش حاکمان فرونرفته و نمیرود.
ولی این خیرهسری و بیپروایی انحصاری حاکمان جمهوری اسلامی ایران نیست. طی ۵۰ سال گذشته مقوله فرار از مجازات بهعنوان یکی از ابتلائات بزرگ جامعه بینالمللی جلوه کرده و موضوع صدها کنفرانس و سمینار بینالمللی، دهها قطعنامه ارگانهای حقوق بشر سازمان ملل و چندین عهدنامه بینالمللی بوده است. ازجمله مکانیسمهای بینالمللی تشکیل گروه تحقیق درباره ناپدیدشدگان قهری در ۱۹۸۰ و تعیین گزارشگر اعدامهای خودسرانه و غیر قضائی طی سه دهه اخیر است.
برای درک ابعاد فاجعه ناپدیدشدگان قهری از آخرین گزارش گروه تحقیق چند رقم را یادآور میشوم.
طی ۳۶ سال گذشته گروه کار درباره سرنوشت ۵۶۳۶۳ ناپدیدشده از ۱۱۲ دولت استعلام کرده ولی ۴۵۱۲۰ پرونده راجع به۹۱ دولت همچنان در گروه تحقیق مطرح رسیدگی است. اگر در زمره این کشورها نام عراق و سریلانکا و گواتمالا، السالوادور و الجزایر شگفتانگیز نباشد، ولی آرژانتین هم با ۳۳۴۱ ناپدیدشده در این جدول به چشم میآید همچنان که شیلی. بدینسان مبارزه مادران میدان مایو و دیگر بازماندگان قربانیان پس از ۳۰ سال از سقوط دیکتاتوری نظامی، همچنان بهطور کامل به بار ننشسته است!
نام ایران هم با ۵۲۸ ناپدیدشده در این صورت ذکرشده، هرچند که جمهوری اسلامی حاضر به پذیرش مسئولیت خود نیست. همچنان که طی سه دهه گذشته از پاسخ دادن به مکاتبات گزارشگران اعدامهای غیر قضایی هم طفره رفته و هرگز به آنان اجازه سفر و انجام تحقیق در ایران را نداده است.
یکی دیگر از نتایج مبارزات بازماندگان قربانیان این جنایتها و تلاشها و کوششهای سازمانهای دفاع از حقوق بشر، تصویب دو قطعنامه، در آوریل ۲۰۰۵ و سپتامبر ۲۰۰۸، در شورای حقوق بشر سازمان ملل درباره فرار از مجازات و حق دانستن حقیقت impunité et droit à la vérité و نقش دادگستری دوران گذار Justice transitionnelle و در پی آن تعیین یک گزارشگر ویژه در اکتبر ۲۰۱۱ است.
روند دادگستری به دوران گذار شامل چهار مرحله است :
- کشف حقیقت
- اجرای عدالت
- پرداخت غرامت
- تضمین عدم تکرار garantie de non-répétition
بدینسان کشف حقیقت و اجرای عدالت مقدمهای است برای خروج از دور و تسلسلی که به دوران سرکوب بر جامعه تحمیل میشود و درنهایت دادگستری مقهور یا مأمور حکومت به قوه قضائیه مرجع تظلمات عمومی و تضمینکننده حقوق و آزادیهای اساسی شهروندان تحول و تعالی مییابد و اینهمه ثمره و نتیجه تلاش و مبارزه هرچند دشوار و جانکاه و پرخطر در راستای دادخواهی است.
ضمیمه شماره دو – دادخواست خانواده جانباختگان در ایران.
خانم عاصمه جهانگیر، گزارشگر ویژه سازمان ملل برای وضعیت حقوق بشر در ایران
با سلام و احترام
موضوع: دادخواست خانوادههای جانباختگان ایرانی در دههی شصت
ما امضاکنندگان زیر از مادران و خانوادههای خاوران و دیگر خانوادههای جانباختگان دههی ۶۰ از سراسر ایران، علیه جمهوری اسلامی ایران اعلامجرم میکنیم. ما شاهد بودهایم که؛ مسئولان جمهوری اسلامی ایران از ابتدای به قدرت رسیدن، هزاران تن از فرزندان و عزیزان ما را بدون هیچ نوع دادرسی عادلانه اعدام کردند. در سالهای ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۴ روزی نبود که خبر اعدام عزیزی را بهصورت فردی و گروهی نشنویم و اوج این جنایتها، قتلعام زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ بود. چند روز پس از پذیرش قطعنامه سازمان ملل مبنی بر پایان جنگ بین ایران و عراق حدود ۴۰۰۰ تا ۴۵۰۰ زندانی، بر مبنای آمارهای موجود، اعدام شدند. تقریباً تمام این زندانیان پیشتر در دادگاههای انقلاب بهطور ناعادلانه به حبس محکومشده بودند و دوران حبس خود را در زندان میگذراندند و حتی تعدادی محکومیتشان پایانیافته بود و بایستی آزاد میشدند. نوار صحبتهای آیتالله منتظری با هیئت مرگ در زمان اعدامهای تابستان ۱۳۶۷، که پس از ۲۸ سال در مردادماه امسال توسط احمد منتظری، پسر ایشان منتشر شد و در همین رابطه وی را به زندان محکوم کردند، نیز تأییدی بر این جنایت است. این کشتار نظاممند و فراقانونی که به فرمان آیتالله خمینی و از طریق سیستم قضائی و سیستم اطلاعاتی و امنیتی و بااطلاع بخشی از مسئولان جمهوری اسلامی ایران صورت گرفت، تحت قوانین بینالمللی میتواند مصداقِ «جنایت علیه بشریت» باشد.
ما در طی سیوپنج سال گذشته، بارها دادخواستها و درخواستهای خود را مستقیماً برای مقامات و مسئولان جمهوری اسلامی ایران ارسال و خواستار روشن شدن حقیقت و پاسخگویی در مورد این جنایتها شدهایم. در پنجم دیماه ۶۷، تعداد قابلتوجهی از بستگان کشتهشدگان دههی شصت و بهویژه قربانیان کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ در مقابل ساختمان دادگستری در تهران گردآمده بودند تا دادخواست خود را به دفتر وزیر دادگستری وقت، حسن حبیبی، تحویل دهند که تجمع خانوادهها با خشونت همراه شد و امکان تحویل این دادخواست فراهم نشد. خانوادهها در همان زمان، به دلیل عدم امکان انتشار آن در رسانههای داخل کشور، دادخواست خود را برای انتشار در نشریات منتقد دولت در خارج از کشور ارسال کردند و به طریقی وزیر دادگستری وقت، از این دادخواست مطلع شد. در زیر خواستههای مطرحشده در آن دادخواست را میآوریم:
«۱- تاریخ محاکمه، مدتی که محکمه مشغول بررسی پرونده هر یک از قربانیان بوده، دلیل محاکمه دوباره، و محل محاکمه برای تک تک قربانیان را اعلام دارید.
۲- محل دفن و تاریخ اعدام کلیه قربانیان را به خانوادههای آنان اطلاع دهید
۳- وصیتنامههای قربانیان را به خانوادههای آنان مسترد کنید.
۴- تعداد و اسامی اعدامشدگان را اعلام نمایید.
۵- به دلیل اینکه این اقدام ناقض صریح اصول قانون اساسی جمهوری اسلامی و اعلامیه جهانی حقوق بشر است، ما علیه مسئولین این فاجعه دردناک اعلامجرم میکنیم و خواهان آن هستیم که اینان بازداشت و در یک محکمه علنی محاکمه گردند.
۶- ما خواهان موافقت جمهوری اسلامی، با بازدید یک هیئت بینالمللی برای بررسی وضعیت زندانهای کشور و اجازه مذاکره این هیئت با زندانیان سیاسی و خانوادههای قربانیان فاجعه اخیر هستیم.»
متن کامل این دادخواست که از اهمیت تاریخی برخوردار است، جهت اطلاع شما به این نامه پیوست شده است. در سالهای گذشته دادخواستها و درخواستهای متعددی از جانب خانوادههای اعدامشدگان برای مسئولان جمهوری اسلامی ارسال شده است. دادخواست تنی چند از خانوادههای کشتهشدگان دههی شصت که در آذرماه ۱۳۷۷، در دهمین سالگرد کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ و پنجاهمین سالگرد اعلامیه جهانی حقوق بشر و بر اساس اصل یکصد و سیزدهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران که مسئولیت اجرای این قانون را بر عهدهی ریاست جمهوری قرار داده، برای محمد خاتمی، رئیسجمهور وقت ارسال شد. لازم به ذکر است این دادخواست مستند به مواد قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، اعلامیه جهانی حقوق بشر، میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی، کنوانسیون جلوگیری و مجازات عاملان جنایت کشتارجمعی و اعلامیه اسلامی حقوق بشر- قاهره که تمام آن بدون هیچگونه قید و شرطی موردقبول جمهوری اسلامی ایران است، تنظیمشده بود. در دادخواست فوق، بررسی تطبیقی دقیقی از عملکرد مسئولان حکومتی با قوانین اشارهشده در بالا صورت گرفته بود که خلاصهای از مشاهدات و درخواستها را در موارد زیر یادآوری میکنیم:
« الف- در مورد بازداشتها، بازجوئیها و محاکمات غیرقانونی افراد در ارتباط با اندیشه و فعالیت سیاسی در بررسیهای انجامشده در این دادخواست، کلیه محاکمات انجامگرفته ازنظر ما غیرقانونی است و خواهان آن هستیم تا:
اولاً) هیئتی از طرف جناب عالی مأمور گردد تا نحوه بازداشتها، بازپرسیها و محاکمات مورد رسیدگی قرار دهد. ثانیاً) پروندههای ضابطین دادگستری، دادیاران، حکام شرع برای رسیدگی به اعمال آنان به مراجع ذیصلاح ارجاع گردد.
ثالثاً) از زندانیان سیاسی اعاده حیثیت گردیده و جبران خسارت گردد. هرچند جبران عمر ازدسترفته بهطور کامل امکانپذیر نیست.
ب- در مورد احکام اعدام صادره در محاکم غیرقانونی
در بررسی بند فوق خواهان موارد زیر شدیم:
اولاً) تخلف حکام شرع در یک دادگاه ذیصلاح مورد رسیدگی قرار گیرد. ثانیاً) احکام اعدام صادره مجدداً مورد رسیدگی قرارگرفته و در صورت ابطال احکام صادره از اعدامشدگان اعاده حیثیت گردیده و خسارات وارده جبران گردد. هرچند جبران کامل امری غیرممکن است.
ثالثاً) محل دفن اعدامشدگان به خانوادههای آنان اطلاع داده شود. و امکان برگزاری مراسم یادبود در مکانهای رسمی برای آنان به رسمیت شناخته شود. اجازه داده شود که برای کلیه اعدامشدگان در هر مکانی که دفن شدهاند، سنگقبر گذاشته شود و مزاحمتهای مراجع فاقد صلاحیت را مانع گردند.
ج- در مورد اعدام دستهجمعی زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷
با توجه به موارد فوق و با توجه به کنوانسیون جلوگیری و مجازات عاملان کشتارجمعی، ما مسئولان این کشتارجمعی را بر اساس کنوانسیون نامبرده در بالا به این نوع جنایت متهم مینماییم و خواهان آن هستیم که:
اولاً) مسئولان این فاجعه بشری برحسب کنوانسیون جلوگیری و مجازات عاملان کشتارجمعی ذکرشده، در یک دادگاه علنی محاکمه گردیده و نمایندگان خانوادههای اعدامشدگان بهعنوان شاکی در این دادگاه حضورداشته باشند. ثانیاً) از کلیه اعدامشدگان سال ۶۷ اعاده حیثیت گردیده و خسارات وارده جبران گردد. گرچه جبران کامل امری غیرممکن است.
ثالثاً) محل دفن اعدامشدگان بهعنوان آرامگاه قربانیان جنایت کشتارجمعی، شناخته شود.»
یا در نامهی سرگشادهی یکی از خانوادههای اعدامشدگان در دههی شصت به حسن روحانی رئیسجمهور کنونی، خواستار روشن شدن “چرایی و چگونگی بازداشتها و اعدامها، چرایی و چگونگی محاکمات غیرعادلانه و غیرعلنی و اینکه چرا خانوادهها از حق دانستن محل دفن عزیز کشتهشدهی خود و نشانهگذاری و مراسم آزادانه و حق شکایت محروماند”، شده است.
مسئولان جمهوری اسلامی نهتنها پاسخی به این دادخواستها و درخواستها ندادهاند، بلکه تهدید و فشار را بر ما دوچندان کردهاند و برای از بین بردن آثار جنایتشان و جلوگیری از تجمع ما چندین بار و در آخرین بار در دیماه ۱۳۸۷، گورستان خاوران در تهران را با بولدوزر زیرورو کرده و تمامی نشانههای ما از محل دفن احتمالی عزیزانمان را از بین بردهاند. محل دفن دیگر عزیزان کشتهشدهی ما در سایر گورستانها در تهران و شهرستانها نیز وضعیتی مشابه یا فاجعهبارتر دارد.
خیلی از ما هنوز نمیدانیم عزیزانمان را کجا دفن کردهاند، ولی برخی از ما به دلیل نبش قبر عزیزمان توسط خانواده یا دیدن جنازهی دیگر عزیزان اعدامشده هنگام دفن توسط مأموران در خاوران، اطمینان داریم که تعدادی از آنها را از ابتدای دههی شصت، در گورستان خاوران، پشت گورستان ارامنه، در گورستان بهاییها در جادهی خاوران، خیابان لپهزنک در حومهی جنوب شرقی تهران و تعدادی از اعدامشدگان تابستان ۱۳۶۷ را نیز در گورهای جمعی این گورستان دفن کردهاند. ما که از برگزاری مراسم آزادانه یادبود در خانههایمان محروم هستیم، این گورستانِ متروک و بینشان را میعادگاه خود قرار دادهایم و در آنجا جمع میشویم تا یادشان را زنده نگاهداریم، ولی با یورش مدام مأموران و خشونت آنها، ما را از این حق ساده نیز محروم کردهاند، ولی با ایستادگی ما برای حضور در خاوران، دائم با اذیت و آزار و تهدید و احضار و بازداشت توسط مأموران انتظامی و امنیتی روبرو بوده و هستیم. آنها بارها از برگزاری مراسم یادبود کشتهشدگان در گورستان خاوران و منازل شخصی ما جلوگیری کردند یا به گورستان خاوران و خانههای ما هجوم آوردند و در این رابطه بسیاری از خانوادههای کشتهشدگان را تهدید، بازداشت و یا از کار اخراج کردهاند و این وضعیت هنوز هم ادامه دارد.
ما از هر فرصتی برای درخواست کمک از مراجع بینالمللی، با تجمع در مقابل دفاتر وابسته به سازمان ملل در تهران و یا ارسال نامه به این نهادها، اقدام کردهایم. در سفر رینالدو گالیندوپل به ایران، در بهمن ١٣۶٨ جلوی دفتر سازمان ملل جمع و خواستار ملاقات با وی شدیم تا دادخواستمان را به ایشان تحویل دهیم، ولی مأموران با خشونت بسیار ما را پراکنده کردند و مانع از این دیدار شدند. در سال ١٣٨١ نیز به گزارشگران کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد که به تهران سفر کرده بودند، نامه نوشتیم.
خانم عاصمه جهانگیر
خانوادههای قربانیان جنایتهای دولتی، ازجمله ما امضاکنندگان زیر، با یک بنبست ناامیدکننده روبرو هستیم، از یکسو سیستم قضائی و امنیتی- سیاسی جمهوری اسلامی ایران، علیرغم پیگیریهای مداوم ما، دادخواستها و درخواستهای ما را بیپاسخ گذاشته است و ما را از دسترسی به دادگاه عادلانه محروم کرده است، از سوی دیگر در سیستم حقوق بینالملل نیز راهی مناسب برای طرح دادخواستها و درخواستهای ما وجود ندارد. ما به چنین وضعیتی معترض هستیم و انتظار داریم، درحالیکه مسئولان جمهوری اسلامی حقوق ما را برای دادخواهی نادیده میگیرند، از طریق نهادهای بینالمللی بر جمهوری اسلامی فشار واردشده تا شرایطی برای امکان طرح و پیگیری دادخواستهای قربانیان قتلهای سیاسی و فرا قضائی و کشتار مخالفان و منتقدان در ایران در دادگاهی عادلانه میسر شود.
علاوه بر آن سرنوشت بسیاری از بستگان ما نامعلوم است. ما از چگونگی محاکمه و قتل آنها بیاطلاع هستیم و بسیاری در گورهای بینامونشان فردی و بسیاری در گورهای جمعی به خاک دادهشدهاند. ما خانوادهها بهطور مداوم در زیر فشارهای مأموران امنیتی قرار داریم و میخواهند به هر طریق ممکن ما را از حضور در محل دفن اعدامشدگان، بهویژه گورستان خاوران که به همت مادران و خانوادههای خاوران و با حمایت فعالان مدنی و سیاسی به یکی از مهمترین سمبلهای نقض گسترده و سیستماتیک حقوق بشر در ایران تبدیلشده است، محروم کنند. ما تقاضا داریم که رسیدگی به این مسائل، در زمره دستور کار گزارشگر ویژه سازمان ملل برای وضعیت حقوق بشر در ایران قرار گیرد.
ما همچنین خواهان همکاری بیشازپیش گروه کاری ناپدیدشدگان قهری در پیگیری وضعیت انبوهی از کشتهشدگانمان که سرنوشت نامعلومی دارند، هستیم.
در انتها بازهم بر خواستههای خود که بیش از ۳۵ سال است در پی آنها هستیم، تأکید مینماییم:
۱- عزیزان ما به چه جرمی بازداشت و چرا در دادگاههای مخفی و بدون حضور وکیل محاکمه شدند.
۲- آمران و عاملان کشتار زندانیان سیاسی در دههی شصت چه کسانی هستند.
۳- دلایل اعدام زندانیان سیاسی دههی شصت بهطور علنی اعلام و اسامی و مشخصات و چگونگی کشته شدن آنها در سامانه اینترنتی فوتشدگان کشور ثبت شود.
۴- محل دفن اعدامشدگان دههی شصت بهطور دقیق و با مستندات قابلقبول به خانوادهها اعلام شود.
۵- وصیتنامهی زندانیان سیاسی و دیگر وسایل زندانیان به خانوادهها تحویل داده شود.
۶- خانوادهها حق نشانهگذاری و آراستن گور عزیزشان را داشته باشند.
۷- خانوادهها بتوانند در گورستانها و منازل، آزادانه مراسم یادبود برگزار کنند.
۸- حق ما برای دادخواهی به رسمیت شناخته شود تا بتوانیم برای روشن شدن موارد فوق، شکایتهای قانونی خود را پیگیری و یا شکایتهای جدید خود را بدون نگرانی از پیگرد و اذیت و آزار نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی ایران، به سازمانهای مربوطهی در داخل کشور تحویل دهیم و موارد را تا رسیدن به نتیجهی قابلانتظار در وضعیت موجود، پیگیری نماییم.
با احترام و سپاس
نام و نام خانوادگی دادخواهان و مشخصات جانباختگان و تاریخ و محل بازداشت و اعدام آنها در جدول پیوست تقدیم میشود.
تاریخ تهیه نامه ۱ اسفند ۱۳۹۵
تاریخ فرستادن نامه ۳ خرداد ۱۳۹۶
رونوشت:
دبیر کل سازمان ملل متحد، آقای آنتونیو گوتیرز( António Manuel de Oliveira Guterres)
کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد، آقای زید ابن رعد حسین
گزارشگر ویژهی اعدامهای فرا قضایی، فوری یا خودسرانه، خانم آنیِس کالامار(Ms. Agnes CALLAMARD)
گزارشگر ویژهی شکنجه، آقای نیز مِلزِر ((Mr. Nils MELZER گروه کاری ناپدیدشدگان قهری و غیر داوطلبانه
سازمان عفو بینالملل
ضمیمه شماره سه سخنان فواد تابان:
جنبش دادخواهی و مشکلات آن
. همه میدانیم ابعاد جنایتی که در سال ۶۷ اتفاق افتاد و پیشتر از آن در همهی سالهای دههی شصت در جریان بود، هنوز بهدرستی روشن نشده و بسیاری از نقاط آن هنوز ناروشن است. اما تا همینجا هم که روشنشده، بیانگر یک جنایت بسیار بزرگ و گسترده است که از سوی بسیاری از حقوقدانان و فعالین حقوق بشر بهعنوان جنایت علیه بشریت شناختهشده است.
برخورد جامعهی ایران با چنین جنایتی تابهحال چگونه بوده است؟
. در اینجا ما با روندهای نسبتاً متناقضی روبرو هستیم که در سه سطح، شامل مردم، خانوادهها و بستگان قربانیان اعدامهای سیاسی و نیروهای سیاسی به شمول حکومت جمهوری اسلامی و جناحهای مختلف آن قابلپیگیری است.
خانوادهها و بستگان قربانیان و جانباختگان اعدامهای سیاسی دههی شصت، بیتردید پیگیرترین بخش جنبش دادخواهانه نسبت به این جنایتها بودهاند. بخش بزرگی ازآنچه از ابعاد این جنایتها فاش شده است، حاصل تلاشهای بیوقفهی خانوادهها بوده است، پرسش محوری در این است که آیا این تلاشها موفقیتآمیز بوده است و اگرنه، دلایل آن چیست؟ پاسخ به این سؤال البته آسان نیست. واقعیت این است که از آن روزی که نخستین نشانهها از این کشتارها به دست آمد و آن عکس معروف به رسانهها رسید، تا به امروز، جهانیان تا حدود زیادی نسبت به این کشتارها آگاهی یافتهاند اما من فکر میکنم برخورد جامعهی ایران، مردم ایران، بخش بزرگی از نیروهای سیاسی ایران نسبت به این کشتارها نهتنها رضایتبخش نیست که در مقاطعی حتی تأسفبرانگیز است.
. شاید یکی از مهمترین علل این وضعیت این است که جنبش دادخواهی خانوادهها بهشدت به سیاست به مفهوم روز آن، آلودهشده و از هر طرف در خدمت و یا علیه منافع سیاسی معینی قرارگرفته است. وقتی از سیاست صحبت میکنیم، باید توجه داشته باشیم که سیاست در ایران بهشدت قطببندی شده است و این قطببندی نتیجهی عوامل زیادی ازجمله انقلاب بهمن است که اثراتش هنوز در جامعه سخت سنگینی میکند؛ نتیجه آن است که کمتر موردی میتوان پیدا کرد که یک توافق نسبی روی آن وجود داشته باشد.
. آلودگی جنبش دادخواهی به منافع سیاسی گروهی باعث شده است که این جنبش نتواند به یک جنبش متحد و باهدفهای روشن تبدیل شود. هم پراکندگی و هم ناروشی این جنبش حاصل منافع سیاسی متضادی است که آن را از هر طرف تحتفشار قرار داده است. در مورد اهداف جنبش دادخواهی میدانیم که موضوعات متفاوتی مطرح میشود. از «میبخشیم و فراموش میکنیم» تا «محاکمهی عادلانهی آمران و عاملان جنایت».
. حتی در میان آنها که هدف واحدی را از جنبش دادخواهی دنبال میکنند، وحدت رویه و اشتراک عمل وجود ندارد. بخش بزرگی از خانوادههای قتلعام شدگان و نیز احزاب و سازمانهای اپوزیسیون حکومت بهدرستی خواهان برقراری دادگاههای عادلانه برای رسیدگی به این جنایات و محاکمهی آمران آن یعنی سران جمهوری اسلامی ایران هستند. اما آنها نیز نمیتوانند یک رویه و عمل مشترک را در این زمینه در پیش بگیرند، در میان احزاب و گروههای سیاسی برخورد به جنبش دادخواهی بهشدت آمیخته با نظرات سیاسی و حتی فراتر از آن تنگنظریهایشان است. آنها اختلافات سیاسی خود را مبنا میگیرند و بهطور مثال اگر گروه و یا سازمانی، گروه و سازمان دیگری را به حد کافی محکم و استوار در مبارزه با جمهوری اسلامی نمیداند، از همکاری با آن در جهت ایجاد یک نیروی مشترک دادخواهی خودداری و یا حتی علیه آن مبارزه میکند. این وضعیت باعث شده است که هر حزب و گروه و گرایش سیاسی خود مستقلاً عمل کند و علیه دیگر بخشهای جنبش دادخواهی به ایجاد تفرقه و کینه پراکنی اقدام کند.
این وضعیت، انشقاق و پراکندگی، طبعاً تأثیر خود را در جامعه و رفتار گروههای مردم هم باقی میگذارد. رفتار مردم در وضعیتهای حساس سیاسی شاید حتی از این نیز تأسفبارتر است. ما در سالهای اخیر از یکسو شاهد افشاگریهای تکاندهنده در سطح ملی نسبت به این جنایتها و آمران آنها و از سوی دیگر شاهد رأی اعتماد بالای مردم به تعدادی از آمران این جنایتها بودهایم. به همان اندازه که حکومت بعد از افشاگریهای اخیر به سیاست پنهانکاری خود پایان داده و رسماً از اعدامها و قتلعام زندانیان سیاسی دفاع میکند، در رفتار سیاسی مردم این موضوع از اهمیت کمتر و درجهی چندمی برخوردار شده و این را به هنگام دو انتخابات اخیر شاهد بودیم.
. اگر سیاست حکومت جمهوری اسلامی را که سرکوب بیرحمانه جنبش دادخواهی است و این هدف بر همگان روشن است، از دایرهی بحث کنار بگذاریم، من در اینجا میخواهم بهطور ویژه به نقش بسیار مخرب اصلاحطلبان اشارهکنم. پیشتر اشاره کردم که جنبش دادخواهی تابعی از منافع و اغراض سیاسی شده است. بدترین نقش را در این میانه اصلاحطلبان حکومتی بازی میکنند. آنها جنبش دادخواهی را تابع و عاملی برای رقابتهای سیاسی خود با جناح مقابل و کسب رأی و درعینحال خارج کردن جمهوری اسلامی از هدف و سیبل جنبش دادخواهی و فروکاستن این جنبش به مقابله با این یا آن آمر و عامل درجهی دوم قتلعامها کردهاند. آنها بودند که با برجسته کردن این آمر قتلعامها مردم را تشویق کردند که به آنیکی آمر قتلعامها رأی بدهند و این رفتار شرمآور متأسفانه ادامه دارد.
من بعید میدانم بسیاری از افرادی که مردم را به دادن رأی به آمران جنایتها تشویق کردهاند، نمیدانستهاند که آنها قاتل آزادی خواهان کشور بودهاند و هستند. این رأیها نشانهی چند چیز است. دو واقعیت مهم در آن، این است که حقوق بشر و تقبیح جنایت به عاملی درجهی چندم در انتخابهای جامعهی ما تبدیلشده و قربانی منافع کوتاهمدت سیاسی میشود و دوم نشانهی ناتوانی است. ما بسیار میشنویم که جز این کار دیگری نمیتوان کرد. در بین برخی چپها متأسفانه این امر به نام «ضرورت مبارزه با امپریالیسم» صورت میگیرد.
بهعنوان جمعبندی بحث، وضعیت فعلی را که قطعاً رضایتبخش نیست، میتوانم حاصل سه مورد مهم عنوان کنم. اول، تابع شدن موضوع دادخواهی به منافع سیاسی گروهی، دوم، فرو کاسته شدن جنبش دادخواهی به یک عامل درجهی چندم در رفتار سیاسی مردم و سوم احساس ناتوانی در برابر قدرت حاکم.
طبعاً پیشنهاد و یا راهحلی که من میتوانم در اینجا ارائه بدهم، بر اساس این نتیجهگیری است. در دو مورد به نظر من هنوز نقش خانوادهها و بستگان قربانیان قتلهای سیاسی و مدافعان حقوق بشر در ایران بسیار برجسته است. یعنی کوشش برای آنکه جنبش دادخواهی را از سیطره منافع و برنامههای حزبی – گروهی بیرون بیاورند و بر این نکته پافشاری کنند که اگر هدف تشکیل دادگاههای صالحه بهمنظور رسیدگی به این جنایات است، آنوقت برنامههای سیاسی و اختلافات احزاب و گروهها نباید عاملی و مانعی برای وحدت رویه و مبارزهی مشترک به این منظور شود. در جریان این مبارزه باید بیوقفه تأکید و پافشاری کرد که جنبش دادخواهی نباید تحت تأثیر منافع هیچ گروه سیاسی و صدالبته هیچ بخش و جناح از حاکمیت و در ابعادی فراتر هیچ مصلحت سیاسی، قرار بگیرد و برای جلوگیری از تکرار فجایعی مشابه، باید همواره بهعنوان اولویت نخستین در هر رفتار سیاسی در نظر گرفته شود.
دربارهی نکتهی سوم، یعنی احساس ناتوانیای که در سرفصلهای مهم در کشور به نادیده گرفتن جنبش دادخواهی منجر میشود، به نظر من سخن اصلی با افراد، احزاب و گروههای سیاسی است. این موضوع البته بحث جداگانهای است. من در اینجا فقط میتوانم بر این نکته تأکید کنم که شکستن فضای تسلیم، ناامیدی و ناتوانی، نه با همراه شدن با این فضا، که با ایستادن در برابر آن امکانپذیر میشود. در تاریخ نزدیک کشور ما کم مبارزانی نبودند که توانستند غیرممکنها را ممکن کنند و بیهوده نیست که امروز نیز همچنان یادشان بزرگ داشته میشود.
ضمیمه شماره چهار: سرودههای ویدا فرهودی
زخم
با دشنهی ننگینی کشتند صدایش را
پروانهی آزادی خود دید فنایش را
شرمش نشد از میهن، از کودک و مرد وزن
شیاد که میچرخاند چاقوی بلایش را
رهبر که شکستش را ، از فرط جنون غرید
با دادن فرمانی،میخواست بقایش را
در کوچه و در میدان ،شد از همگان پنهان،
بنوشت چو در خلوت، فتوای جزایش را
خلقی همه سرگردان، از وحشت و در حرمان
لب بست ز گفتن هم، گریید عزایش را
شد فتنهی خاموشی ی در رگ او جاری
مبهوت چو تندیسی، کشتند ندایش را
این ظلم بجا مانَـَد در خاطرهها هرچند
باَ زهد سیه کشتند،بس نکته گشایش را
زخمی ولی از عمق این درد فرا میخاست
زخمی که جسورانه میجست دوایش را
برخیز و ببین در دشت، وقتیکه شقایقها
با سرخی خود دارند بیوقفه هوایش را
فریاد شهامت را، تا هست ستم برجا
از مام وطن بشنو دریاب صدایش را
ویدا فرهودی
مهرماه١٣٩۶
بهار خجسته (برگرفته از زندهیاد دانشیان)
شروع میکنم از ابتدای درد میگویم
به یاد مرگ “بهار خجسته” میمویم
به یاد کوچ قناری،ترانه و آواز
مسیر سرخ سخن را به اشک میپویم
زسرو- قامت یاران نمانده جز نامی
به خاک مینگرم راه لاله می جوبم
به خاوران بَردَم دست سرد آزادی
و من بهبهت ز خاکش سکوت میبویم
سکوت خستهی یاران که غرق خون خفتند
نگفتههای نهانشان به گریه می شوُیم
چو روی سنگ مزاری تجسمت کنم با نام
شقایقانه ز شعرم به واژه می روُیم
شروع کردهام اما نباشدش پایان
بهار رفتهی مان را هنوز می مویم
ویدا فرهودی مهرماه
ضمیمه شماره پنج: سخنان پرستو فروهر
با سلام به همگی شما و با سپاس و قدردانی از برگزارکنندگان این نشست و با ابراز همدلی و همراهی صمیمانه با تمامی کسانی که عزیزان زندگیشان در سرکوبهای سیاسی در ایران جانباختهاند.
دادخواهی؛ سالهاست که این واژهی دادخواهی همراه من آمده است. بارها این واژه را نوشتهام، بارها آن را گفتهام و بسیار به آن فکر کردهام. تلاش کردهام تا معنا و حس آن را درک کنم. در پیچوخم زمان، در بالا و پایین شرایط با آن بیایم، گاه بر آن تکیه کنم و گاه آن را به دوش بگیرم تا به من تکیه کند. در این همراهی طولانی و پر ملات گاهی فکر میکنم انگار این واژه مثل اندامی از من شده است؛ اندامی در چشمم یا شانهام یا ستون فقراتم.
برای من و فکر میکنم برای بسیاری از ما بازماندگان آن جانباختگان گرانقدر ـ چه بستگان آنان باشیم، چه دوست و همراه زندگی یا رفیق و همرزم مبارزهی سیاسیشان ـ واژهی دادخواهی حامل مفهومی سترگ و پرصلابت است، برایمان زایندهی امید و استقامت است. از جنس واژههایی مثل کرامت انسانی و عدالت و حق و آزادی. دلگرم و توانمندمان میکند. انگار برای حضور و تلاش ما سنگر میسازد، یا مرزی میکشد میان سرکوبگر و حقطلب. رهاییبخش است، زیرا که تنها در بازنمایی و روایت فاجعه خلاصه نمیماند، بلکه با کالبدشکافی آن، با ردیابی چراها و چگونهها روشنگری میکند، پاسخ میطلبد و اینگونه زمینهساز دادرسی حقوقی و پالایش اجتماعی میشود.
دادخواهی داغ ما را از سوگواری، از گیر افتادن در مرثیهخوانی برای گذشته میرهاند. طلب حق است و ازاینرو در امتداد استقامت سرکوبشدهی جانباختگان قرار میگیرد. در این امتداد است که میتوان شریانی از تاریخ مقاومت ساخت؛ دادخواهی روندی است که باید ساخته شود. بدون کار و خلاقیت انسانی، بدون کنشگری و پیگیری میسر نمیشود. و این تکاپو اگر بالیده شود، فرهنگ میسازد و در ساختار روابط قدرت تأثیرگذار میشود.
دادخواهی از محدودهی مهر و تعلق فردی بازمانده به عزیز جانباختهاش فرا میروید، دوست داشتن را به تعهدی بدل میکند برای یادآوری سرگذشتی که استبداد شریان حیاتش را قطع کرده؛ درد مرگ در پیکر جانباخته را به خشم بازمانده بدل میکند تا از گلویی زنده و جاندار ندای اعتراض سر دهد. با چنین تعبیری دادخواهی به چالش کشیدن نابودی و مرگی ست که پیامد استبداد است؛ پس عین تعهد به زندگی و آزادی است. تلاشی است برای ساختن زندگی عادلانه؛ پس رو به آینده دارد.
اگر در این واژه دقیق شویم به نظرم در عمق وجود آن به مفهوم مسئولیت میرسیم. دادخواهی ما را به دریافت مسئولیت وامیدارد تا ساختار قدرت را وادار به مسئولیتپذیری در برابر حقوق فردی و اجتماعی شهروندان کنیم، تا نظام حاکم را وادار به پاسخگویی در مورد عملکردها و شیوههای اعمال قدرتش کنیم.
اما تا وقتی چنین مسئولیتی در جامعه به رسمیت شناخته نشود، نهادینه و بدیهی نشود، دادخواهی هم مانند بسیاری از واژههای پرصلابت بریده از تجربه و واقعیت ما باقی خواهد ماند. امکان تأثیرگذاری اجتماعی نخواهد یافت. به آرزو و ایدهای میماند که دستمان به آن نمیرسد.
شاید به نظر بدبینانه یا سختگیرانه بیاید اما راستش به نظرم در موقعیت کنونی، دادخواهی جنایتهای سیاسی مطابق این توصیف و فاقد تأثیرگذاری لازم بر واقعیتهای اجتماعی و سیاسی در ایران است.
این برداشت را در بازخوانی کوتاهی از پیگیری قتلهای سیاسی آذر ۷۷، که بستر تجربه و تلاش من در حوزه دادخواهی بوده است، توضیح میدهم:
اگر در این بستر رد واژهی دادخواهی را در بگیرم، بار نخستی که تعبیری از این واژه را به کار بردم زمستان ۷۷ بود و چهل روز از قتل سیاسی پدر و مادرم گذشته بود. در مسجد فخرالدوله سر پیچ خیابانی که خانه و قتلگاه پدر و مادرم آنجاست، جمعیتی عظیم گردآمده بود و من سخنران آخر مجلس بودم. میدانستم که باید در آخر کلام چیزی گفته شود که همسنگ آن اعتراضی باشد که آن روزها فضا را اشباع کرده بود. باید جملهای میساختم که سنگینی فاجعه را به نیروی حرکت بدل کند، برای خودم و دیگران. شاید جملهی روانی از کار درنیامد، اما در آن جای خودنشست: داد خواهیم این بیداد را.
در این جمله گوینده خود را با دیگران جمع بسته و فاعل دادخواهی «ما» است. در شرایط آن روزها «ما» ملموس و واقعی بود، حضور عینی داشت، میشد خود را بهعنوان همراه و همدست با آن جمع بست. به نظرم در پیشبرد دادخواهی حضور این «ما» بنیادی ست. و اگر روند دادخواهی قتلهای سیاسی آذر ۷۷ را بررسی کنیم تا آنجا که «ما» حضور مؤثر داشت پیشبرد دادخواهی هم پویا و سازنده بود. و اگر امروز همچنان نیرویی در این دادخواهی هست از دستآوردهای آن دوران ناشی میشود.
توضیح میدهم:
از سالها پیش از آن پاییز شوم ۷۷ دگراندیشان ایرانی، در درون و بیرون کشور، قربانی قتلهای سیاسی شدهاند؛ فرآیند مخوفی که از سوی ساختار قدرت در ایران بهقصد سرکوب ظرفیتهای دگراندیشی و کانونهای اعتراض در جامعه به اجرا درآمد، جان شریف آدمی و عزم انسانی او را برای دستیابی به آزادی و عدالت در تلهی خشونت و وحشت گرفتار کرد، و رد خونینی از بیداد بر تاریخ سرزمین ما کشید. قتلهای سیاسی آذر ۷۷ اما نقطهی عطفی در واکنش اجتماعی در برابر سرکوب پیوسته و خونبار دگراندیشان در طی دهههای پیش از آن شد. اعتراض، در درون و بیرون ایران، ابعادی فراگیر گرفت و زیر فشار افکار عمومی، نظام حاکم در ایران، با محکوم کردن این جنایتها و دادن وعدهی پیگیری عادلانه، اعتراف کرد که مأموران وزارت اطلاعات مسئول طرحریزی و اجرای این قتلها بودهاند. این اعتراف هولناک، نهتنها به انزجار عمومی دامن زد، که در ابتدا موجی از امید نیز برانگیخت که با دادرسی عادلانهی این قتلها ابعاد خشونت سازمانیافتهی نهادهای حکومتی بر ضد دگراندیشان افشا، دستوردهندگان و مأموران اجرای جنایتها وادار به پاسخگویی، و نهادهای امنیتی ملزم به حقوق فردی و اجتماعی دگراندیشان خواهند شد. بر گرد خواست دادرسی عادلانه تلاشی جمعی شکل گرفت و فضایی از نقد و پرسش و اعتراض گشوده شد.
اما این شرایط زاینده، که موجی از روشنگری و دادخواهی به راه انداخت، دیری نپایید و مورد هجوم نهادهای سرکوبگر قدرت قرار گرفت. سرکوب جنبش دانشجویی ۱۸ تیر و یورش به نسل جوانی که نیروی تازهنفس مطالبههای مدنی و سیاسی -ازجمله افشا و دادرسی قتلهای سیاسی- بود، توقیف گسترده مطبوعات، که از آزادیهای نسبی برخوردار شده بودند، و بازداشت روزنامهنگارانی که در افشاگری قتلهای سیاسی نقش تعیینکننده داشتند، بالا گرفتن موج تهدید و احضار و بازداشت مخالفان سیاسی و حتی وابستگان جناح اصلاحطلب حکومتی دوباره جوی از ترس و انفعال بر فضای سیاسی جامعه تحمیل کرد. در چنین شرایطی بود که نهادهای قضایی و امنیتی انتقاد از روند پیگیری پرونده قتلهای سیاسی را برای رسانهها و فعالان سیاسی درون ایران ممنوع کردند و خبررسانی و گفتگو در این مورد محدود به چارچوبهای فرمایشی شد.
همین موج سرکوب بود که سبب تضعیف و تجزیهی «ما» شد و بهمرور فضایی از سکوت و مماشات را بر پیگیری پرونده قتلهای سیاسی غالب کرد. در خلأ پدید آمده از فقدان نقد و اعتراض، شرایط لازم برای تحمیل قرائت حکومتی و تحریفشده از واقعیت فراهم شد و دستگاه قضایی جمهوری اسلامی با برپایی یک دادگاه ساختگی پرونده را بدون انجام یک دادرسی عادلانه و شفاف رسیدگی و بهسرعت مختومه کرد. اگرچه در آن برهه آن دادگاه فرمایشی از پذیرش عمومی برخوردار نشد اما اعتراض تأثیرگذاری نیز برنیانگیخت. افشاگریها و شکایتهای ما جمع کوچک بازماندگان جانباختگان هم نهتنها نتوانست تغییری در این روند پدید آورد که به زندانی شدن یکی از وکیلهای پرونده، ناصر زرافشان، و تبعیدی شدن همسر یکی از جان باختهگان، سیما صاحبی، انجامید. نه کمیسیون اصل نود مجلس پاسخی به شکایت ما داد نه دادگاه تجدیدنظر. شکایت به کمیسیون حقوق بشر و کمیساریای عالی اعدامهای فراقضایی سازمان ملل هم ثبت شد اما به دلیل عدم پاسخگویی دستگاه قضایی جمهوری اسلامی به این نهادها نتوانست گشایشی پدید آورد.
از آن هنگام تاکنون در یک روند فرسایشی از یکسو تلاشهای ما برای یادآوری و دادخواهی زیر فشار نهادهای امنیتی قدمبهقدم به عقب راندهشده، و از سوی دیگر ضرورت پیشبرد دادخواهی قتلهای سیاسی در نزد افکار عمومی کمرنگتر شده و ذرهذره به محاق بیتفاوتی و فراموشی فرورفته است. چنین شرایطی زمینهی مساعدی است تا روایت حکومتی از واقعهی قتلهای سیاسی آذر ۷۷ و پیگیری قضایی آن به روایت غالب در اذهان عمومی بدل شود، تا دادخواهی ناتمام ماندهی این جنایتها نیز مختومه شود و کل واقعه چند سطری شود بر پاورقی وقایع اتفاقیه، گذشتهای پایانیافته که نه پرسشی و نه چالشی برمیانگیزد.
آیا رأی دادن بخش بزرگی از هواداران اصلاح و اعتدال در جامعه به دری نجفآبادی، وزیر وقت دوران قتلهای سیاسی در پاییز ۷۷ و متهم پروندهی این قتلها، در آخرین انتخابات مجلس خبرگان تأییدی بر آن رأی برائت، که در آن دادرسی فرمایشی برای او صادر شد، نیست؟ آیا پا پس کشیدن از همراهی با دادخواهی قتلهای سیاسی نیست و آیا این تعبیری جز تن دادن بخش مؤثری از جامعه به روایت حکومتی از تاریخ دارد؟ تازه اینها هواداران اصلاح و اعتدال بودهاند!
خلاصه اینکه به نظرم سرکوب کسانی که برای دادخواهی و یادآوری جنایتهای سیاسی در ایران تلاش کردهاند، تحمیل انزوا به آنان، کشیدن خط ممنوعه دور هرگونه یادآوری و اعتراض که به تلاش آنها انجام میشود و تحمیل هزینههای پیدا و ناپیدا به آنان و حتی بستگانشان یکی از عوامل اساسی بازدارنده در پیشبرد دادخواهی ست. و تجربه نشان میدهد آنجا که شدت و حدت کنترل و فشار امنیتی بالاست، ترس و نادیده انگاری از سوی دیگران به واکنشی عادی بدل میشود و بازهم به انزوا دامن میزند. در چنین موقعیتی از تحمیل سکوت و حذف به آنان که برای پیشبرد دادخواهی تلاش میکنند، فضای عمومی برای پذیرش روایتهای حکومتی از تاریخ آماده میشود.
به نظرم افزایش تولیدات فرهنگی حکومتی و «امنیتی»، و تلاش برای حذف بخشی از حافظهی جمعی از روایتهای تاریخی بهقصد استحالهای که محصولش هویتی سازگار با نظام حاکم باشد به تضعیف خواست دادخواهی دامن زده است.
دمودستگاه عریض و طویلی به کار گرفتهشده تا فرهنگ سیاسیای را غالب کند که تنها در چارچوب کلیشههای حکومتی احساس و ادراک کند، تا حافظهی جمعی، گذشته را آنسان به خاطر بسپارد که در گفتمان نظام حاکم جا میگیرد تا میل جامعه آیندهای تصور نکند، جز در قالب آن طرحی که این نظام میریزد.
واقعیت تلخ این است که بسیاری از این تولیدات فرهنگی با رویکرد مثبت گستردهای در جامعه روبرو میشوند. انگار بناست که پرسشهایی که روی ذهن و مسئولیتهایی که روی دست جامعه ماندهاند رفعورجوع بشوند و حالا این تولیدات فرهنگی و «تحلیلی» و یا رهنمودهای اجتماعی باسمهای مثل «ببخش و فراموش نکن» محلل این رفعورجوع میشوند.
در چنین موقعیتی برای دستیابی به درک و کنش صریح به نمادهایی نیاز داریم که حقیقت را در خود فشرده داشته باشند، که عریانی واقعیتشان، تحریف را برنتابد. به مناسبتهایی که همدست ما باشند تا حافظه را از دستبرد فراموشی و مماشات برهانیم، به جایگاهی که نقطهی اتصال سرکوبِ کشتهشدگان و کنش دادخواهانهی بازماندگان باشد، به مکانهایی که شاهد عینی حقیقت سرکوب باشند و از ما طلب حقیقتگویی کنند. برای من خانه و قتلگاه پدر و مادرم چنین مکانی ست، و در حاشیه شهر تهران، خاوران چنین مکان و چنین روایتی ست.
گفتارم را با نقلقولی از نوشتهای قدیمیتر دراینباره تمام میکنم:
«بهار دو سال پیش از دوست گرانقدری از خانوادههای خاوران خواستم که مرا همراه خود ببرد. سالهاست که هفتهای یکبار به خاوران میرود، با همراه و بی همراه. میخواستم دنبال قدمهای او را بگیرم، این راه را و آن مکان را از دریچهی تداوم او تجربه کنم. ببینم که چگونه میرود، آنجا چه میکند، در طول زمان چه آیینها و سنتهایی ساخته، یادآوری و استقامتش چه تصویرهایی دارد؟ رگ و پی استقامت و سماجت خویش را با چه برداشتها و روایتهایی محکم میکند؟
«هشت قدم مانده به در
شانزده قدم رو به دیوار
کدام گنجنامه از این رنج خبر خواهد داد؟
ای خاک
کاش میتوانستم نبض تو را بگیرم»*
این شعر روایت جغرافیای خاوران است، که دریافت آن تنها با قدمها ممکن میشود. آنجا که سنگها و نامها ممنوعاند، آنجا که بوتهها و درختچهها ریشهکن میشوند، قلوهسنگها و میوههای خشکیدهی کاج که دستی آنها را برهم نهاده تا نشانهای بسازد، لگد میخورند تا پراکنده شوند. آنجا که هیچ نشانهای حق ماندگاری ندارد، این قدمهای انسان است که جغرافیا میسازد، قدمهای اوست که تداومِ حافظه میسازد تا واقعیت ماندگار شود.
آن واژهی سرکش «نبض» که در شعر آمده تا مرگ و نیستی را نفی کند و تپش زندگی را در این خاک بجوید اینجاست که معنا مییابد؛ در اتصال قدمها با خاک، در کنش بازماندگان برای بازپسگیری حق حضور آنان که زیر خاک مدفونشدهاند، در حفظ تداوم دگراندیشی زیر ضربههای پیاپی سرکوب، در تعهد به دادخواهی.
وقتی آنجا را ترک میکنیم، قدمهای او فاصلهها را دوباره طی کردهاند، نشانهها دوباره سر جایشان گذارده شدهاند، شاخههای گل درون بوتههای خار نشستهاند، آشغالها جمع شدهاند، یواشکی آب پاشیده شده و صدای زمزمهی او که هر بار به یاد عزیزانش سرود میخواند سکوت را یکبار دیگر شکسته و آنچه سالهاست روایت میکند یکبار دیگر تکرار شده تا یکقدم کوچک جبههی بزرگ سکوت و تحریف را به عقب براند. قدمهای صبور و سمج او تاریخ اعتراض میسازد.
راه بازگشت بازهم از میان شهر میگذرد، از میان تلاش و تقلای روزمرهی مردم. و در تماشایشان بازهم این پرسش همیشگی در ذهنم پرسه میزند که تاریخ چگونه زمانهی ما را به حافظه خواهند سپرد؟»
به نظرم در موقعیت کنونی آن مفهوم مسئولیت که در دل واژه دادخواهی جای دارد حتی بیش از گذشته اساسی شده است. همان اندام دادخواهی، در چشمم یا شانهام یا ستون فقراتم به من میگوید: آنجا که فکر میکنیم بار مسئولیت بر زمین میماند، ضرورت بردن آنهم بزرگتر است.
پرستو فروهر
پاریس، ۲۲ اکتبر ۲۰۱۷
————
* برگرفته از شعری از مجید نفیسی
——
سخنی کوتاه در باره ی جانباخته نصرالله امینی
امشب افتخار دارم در پیشگاه شما هموطنان ارجمندم حاضر باشم و از برگزارکنندگان این یادمان سپاسگزاری کنم. یاد از کسانی که در سبیل عشق به وطن عزیزشان جان شیرین را نثار کرده اند و با خون پاک خود خاک کشور مقدس ایران را رنگین نموده اند نشانی از عشق به وطن است.
پدرم نصرالله امینی دو شهرت داشت : یکی نیکوکاری و انسان دوستی و خدمت خلق بود که مردم را از هر نژاد و باور بخود جلب میکرد. خوب بخاطر دارم که با تمام نیرو در خدمت همنوعش میکوشید به طوری که ساعات استراحت نداشت و برنامه غذا خوردنش نامرتب بود. بسیار پیش میآمد که سفره را ترک میکرد تا به کار کسانی که به او روی میاوردند برسد. فقرا را دوست داشت، با سخنانش به آنها قوّت قلب می بخشید و از نظر اقتصادی آنها را دستگیری میکرد. بیاد دارم گاهی مادرم اعتراض میکرد و میگفت هر چه داریم به این و آن می بخشی و او پاسخ میداد این بیچارگان”این و آن” نیستند این ها فقیرند، فقرا امانت خدا بین ما هستند و ما وظیفه داریم از این امانت نگهداری کنیم. آوازۀ شهرت نیکی هایش تا مسافت ها شنیده شده بود حتی از شهرستان ها برای حل مشکلاتشان بسویش میشتافتند، یکنفر از آنها را شناختم که از بیرجند می آمد. راحت دیگران را بر زندگی خود ترجیح میداد. اکثرأ میگفت اگر هر فرد انسانی منافع همنوعش را به سود و نفغ شخصی خودش ترجیح دهد کره زمین بهشت برین خواهد شد. راهی بجز این برای بهبودی اوضاع آشفته جهان نیست تنها با اعمال و اخلاق بزرگ منشانه میتوان تحول های خوب و زیبا بوجود آورد. پدرم عاشق ایران بود و کشورش را مقدس میشمرد، می گفت سه پیامبر بزرگ الهی در این سرزمین تولد یافته و آئین مهر و یگانگی برای گیتی آورده اند، خود را فدا کرده اند تا پرچم برابری و برادری بر فراز سرنوشت عالم انسانی برافرازند.
شهرت دیگرش بهائی بودنش بود، پیش از انقلاب بارها تهدید به مرگ شده بود. همین شهرت سبب شد که از روزهای آغازین انقلاب اسلامی مشکلات بزرگی شروع گردد : در مساجد به تحریک قشر متعصب و متحجر عده ای به کشتنش قیام کردند. یکبار دو نفر در خیابان ویترین مغازه ای را با لگد شکسته و با قطعه شیشه ای خواستند گلویش را بخراشند.
بارها پاسداران مسلّح به خانه ما یورش بردند و هرروز او را به کمیته می بردند، البته بعد از مدتی رفتارشان ملایم شد. در کمیته تمام روز به سؤآل و جواب میگذشت. رفتار آرام و صادقانه و آکنده از مهرش تأثیر گذاشت و مسئول آن بخش را شیفته خود ساخت بطوری که چندین بار اقدام به آزادی او نمود و به او گفت فرار کن، اینها دست از سر تو برنخواهند داشت، اما او دلیلی برای فرار نمی دید و پاسخ داد اینجا مملکت من و پدرم است اجدادم در دل این خاک خوابیده اندٰ، وانگهی خطایی نکرده ام که لازم به فرار باشد.
سرانجام اکتبر ماه ۱۹۸۱ شیخ رهنما به منزلش یورش برد و بعد از فحاشی و بی حرمتی بسیار دستور داد خانه را بگردند. پاسداران گفتند ما این خانه را بارها زیر و رو کرده ایم هیچ چیز در آن نیست، رهنما گفت دوباره بگردید. سپس پدرم را دستگیر کرد و برد.
خانواده ام از او بی خبر بودند زیرا حق ملاقات نداشتند، هر روز جلوی درب زندان ها ساعت ها منتظر می ماندند و هرکجا لباس های او پذیرفته میشد می فهمیدند که آنجاست، گهی در اوین و هنگامی در زندان قصر. تا به مناسبت عید نوروز توانستند او را پشت شیشه ضخیمی ببینند و با اشاره با او صحبت کنند. سرش باند پیچی شده بودند، در پاسخ پرسش خانواده با اشاره گفت چیزی نیست!
تا روزی زنگ تلفن در فضای خانه طنین انداخت و شخصی ناشناس خبر جانگدازی به برادرم داد : پدرت مدت یک هفته است که در دل خاک خفته است. چون باورش سخت بود، ناشناس گفت : اگر باور نداری برو در بهشت زهرا نامش را پیدا کن. آن مظهر مهر و وفا را کشته و مانند هزاران جانباخته دیگر در خاک انداختند و این ننگ ابدی را برای خود خریدند.