به پیر سرزنده شهر، صادق بنا متجدد (صادق بوقی)
مگر گلوی سپیده دم در حلقه دار
خورشید را از بر دمیدن باز می دارد
که این چنین گیج و گول و منگ
به انتظار مرگ خورشید نشسته اید؟
موج های بزرگ در کمین طوفانند
تا سر بر صخره های سخت بکوبند
شما را باش!
دلخوش به کاسه آبی هستید
کز دریا ربوده اید!
کوه ها در آستان انفجارند
تا گدازه های خشم را
بر روی چهل سال فاجعه، نعره برکشند
شما را باش،
دلخوش به خموشی زغالی هستید
ـ بر افروخته!
کز اجاق پیرزنی ربوده اید.
بیهوده است
نشاندن ترس بر مردم چشمانی
که سیاوش وار
در بطن آتش می رقصد.
بیهوده است
باور نمی کنید؟
“در باورتان شعله ور خواهد شد.”
نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم آذر ۱۴۰۲ ساعت ۰:۲۵ توسط مسعود دلیجانی